حق دختران برای زندگی مستقل

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

پس از انتشار یادداشت “دختر فراری مجرم نیست” پرسش قانونی خاصی طرح شده که در این یادداشت پاسخگوی آن هستم.

یک دختر ۲۲ ساله شهرستانی نوشته است: می خواهم ادامه تحصیل بدهم، خانواده به سرکردگی برادرم مخالفت می کنند. چند سالی است با تدریس خانگی دختران دانش آموز کسب درآمد می کنم . پس اندازی برای خودم درست کردم و از خانه گریختم و در خانه بانوی محترمی که شوهرش فوت شده و تنها زندگی می کند اتاقی اجاره کردم و به جای پرداخت اجاره قرار شد شبها از او که مبتلا به بیماری قلبی است نگهداری کنم. مقدمات ورود به دانشگاه را داشتم فراهم می کردم که خانواده از محل زندگی من با خبر شد. ریختند توی خانه و به آن بانوی محترم اهانت ها کردند و تهمت ها بستند که از باز گفتن آن اهانت ها معذورم. با این وصف زن که دیده بود چگونه می خواهم زندگی ام را سامان بدهم، فقط گفت دخترتان می خواهد درس بخواند، چرا او را در این راه خداپسندانه حمایت نکرده اید؟ خلاصه زورشان نرسید تا من را به خانه بازگردانند، رفتند نزد دادستان. از دادستانی تلفنی من را احضار کردند. تصمیم خودم را گرفته بودم و می خواستم به بهای جانم هم که شده رندگی مستقلی درست کنم و بروم دنبال ادامه تحصیلات دانشگاهی و با تدریس خانگی امرار معاش کنم. معلم خوبی هستم و می توانم شاگردان و خانواده شان را خوشحال کنم. به همین دلیل با روحیه عالی راهی دادستانی شدم و دیدم افراد خانواده مثل یک قبیله پشت در دفتر دادستانی در هم می لولند. دادستان منتظر من بود. در باز شد و من رفتم حضور دادستان. خیلی با نزاکت با من برخورد کرد و علت گریز از خانه را پرسید. توضیح دادم. شروع کرد به نصیحت و دلالت و چندین حدیث و روایت آورد که دختر تا باکره است، باید از خانواده اطاعت کند. خجالت کشیدم علت این فرمان الهی را بپرسم. قصد من که از سن رشد هم گذشته ام چه ربطی دارد به باکرگی که یک مشخصه جسمی است. دندان سر جگر گذاشتم و این پرسش مهم را با او طرح نکردم.

گفت و گفت، از هر دری سخن گفت، سوای قانون و احکام قانونی. عاقبت دل به دریا زدم و پرسیدم:

“حکم قانون در این باره چیست؟”

دادستان غضبناک شد و گفت: “قانون همان است که گفتم. حق نداری خانه و خانواده را ترک کنی. باید بمانی تا خواستگاری در خانه را بزند و با موافقت پدر شوهر کنی و راهی خانه شوهر بشوی.”

از رو نرفتم و گفتم: “پس حق من برای درس خواندن چه می شود؟”

گفت: “حق سر جای خودش باقی است، به شرطی که بزرگترها و پدر و برادر اجازه بدهند.”

پرسیدم: “می شود ادرس قوانین مربوط به آن را در اختیارم بگذارید تا بروم مطالعه کنم و موقعیت خودم را بهتر درک کنم؟”

دادستان با مشت کوبید روی میز و گفت: “ از همین جا بی جر و بحث یکراست می روی خانه پدرت و بیشتر آبروریزی نمی کنی.”

سپس دستش را گذاشت روی زنگ. دستور داد پدر و برادرم وارد اتاق بشوند و من را تحویل داد به آنها. مثل یک کالای مسروقه که آن را از دزد می ستانند و به مالک کالا پس می دهند. پدرم خم شد و دست حاج آقا را بوسید.

رفتند اسباب و اثاثه مختصرم را از آن اتاق کوچک که به اندازه تمام دنیا دوستش داشتم، بازگرداندند به خانه خودشان. و من مثل یک غریبه وارد خانه ای شدم که بیش از پیش از آن بیزار بودم. خیال نکنید تن به قضا داده ام. خیر. چندی ماندم تا احساس پیروزی کنند و ناگهان غیبم زد و از تهران سردرآورده ام. هنوز ردپایم را پیدا نکرده اند. صد بار هم به آن خانه بازم گردانند حریف نمی شوند. مرغی که پرید دیگر به قفس تن نمی دهد. تصمیم دارم از کشور خارج بشوم. کار کنم و درس بخوانم. پذیرش هم از یک دانشگاه خارجی گرفته ام. باید بروم دنبال لوازم دیگر گریز.

اما پرسشی دارم که قانونی است. نزد وکیل هم رفته ام. او تا توانست من را اندرز داد که بازگردم به آغوش خانواده ام. حاضر نشد وکالتم را بپذیرد تا در صورت حمله و هجوم خانواده، به کمک او از بازگشت به شهرستان امتناع کنم. گویا وکلا با این پرونده ها خیلی مشکل دارند. احساس کردم از قبول وکالت می ترسد.

 ممکن است حکم قانون را در این باره برایم شرح دهید؟ قانون به من اجازه جدا شدن و مستقل زندگی کردن را می دهد یا نه؟

پاسخ:

با وجود همه کاستی ها و تبعیض های قانونی بر ضد زنان که قوانین داخلی ایران را پر سر و صدا کرده است، در این حوزه که شما درگیر شده اید، قوانین کاملا از خواست و اراده شما حمایت می کند. البته مجریان قانون در نهادهای قضائی دوست ندارند شما از این قوانین با خبر بشوید.

به موجب قانون که برگرفته از احکام شرع است ، دختران و پسران از ۱۸ سالگی رشید شناخته می شوند. می توانند در کمال استقلال،  بدون سرپرست و قیم در دفترخانه حاضر شده و ملک خود را بفروشند یا ملکی را خریداری کنند.

البته دختران در هر سنی که باشند تا وقتی باکره هستند نمی توانند بدون رضایت رسمی پدر یا جدپدری یا دادگاه ازدواج کنند. ولی پسران از ۱۵ سالگی کاملا آزادانه حق انتخاب همسر و ازدواج بدون حضور و رضایت سرپرست و قیم را دارند.

قانون نسبت به استقلال دختران و پسران برای خروج از زندگی خانوادگی و ایجاد یک زندگی مستقل، بی آن که ازدواج کرده باشند، مانع ایجاد نکرده است. مدیران قضائی در مواردی مانند آن چه شما شرح داده اید، ترجیح می دهند قانون خوب به نفع دختران را افشا نکنند. مصلحت و سلیقه خودشان را در نظر می گیرند. حکم قانونی ازدواج دختر باکره را با اراده دختر برای ایجاد یک زندگی مستقل پس از ۱۸ سالگی، در هم می آمیزند و به این ترتیب یک دختر ۴۰ ساله و باکره هم اگر از خانواده جدا بشود، اسمش را می گذارند دختر فراری و ناموسی که بربادرفته است. حال آن که حکم قانون برآمده از شرع، خروج دختر یا پسر بالای ۱۸ سال از خانه پدر و مادر و اعلام استقلال آنها را ممنوع نکرده است.

اضافه کنم که قانون گذرنامه، برای دختر یا پسر ۱۸ ساله به بالا که متقاضی صدور گذرنامه و خروج از کشور می شوند، مانع ایجاد نکرده و آنها اگر معلول ذهنی نباشند، اجازه پدر و جدپدری و قیم و سرپرست برای صدور گذرنامه و خروج از کشور سد راه شان نیست.

بنابراین با آن که قوانین در موضوع خروج دختران از خانه پدر و مادر، بی آن که ازدواج کرده باشند ساکت است، ولی این سکوت به مفهوم ممنوعیت نیست. از مواد دیگر قانون، جواز این حق قابل استنباط است. از آن جمله قانون گذرنامه.

چگونه می شود قانونگذار به دختران از ۱۸ ساله به بالا مجوز صدور گذرنامه به صورت مستقل و خروج از کشور به دلخواه را داده باشد، اما آنها را از جدا شدن از خانواده و ایجاد یک زندگی مستقل منع کند؟ یا آن را اقدام مجرمانه بشناسد؟

نظام قضائی کنونی ایران، حتی دوست ندارد دختران و زنان از حقوق شرعی خود آگاه بشوند. آن دادستان و بسیاری دیگر از مقامات و مدیران قضائی کاملا غیر قانونی و غیر شرعی دخترانی را که بالای ۱۸ سال دارند و از بسیاری ظلم های درون خانگی در عذاب اند، با تظاهر به قانونمندی مجبور به همزیستی با خانواده می کنند. در این پرونده ها قضات به صدورآراء شفاهی و غیر قانونی علاقه مندی نشان می دهند، حال آن که دختران گرفتار و در راه گریز، رفتارشان متناسب است با قوانین شرعی و عرفی. بقیه اش بهانه است و ساخته اذهان سلطه گرانه ای است که معدود قوانین مبتنی با برابری را هم وارونه تفسیر می کنند.