آیا آل احمد را پشت سر گذاشته‌ایم

نویسنده
سها سیفی

‏”حسین قاضیان” به موضوع جلال آل احمد و تاثیرگذاری او بر جامعه روشنفکری ایران پرداخته است:‏

نزدیک به چهل سال از مرگ نابهنگام جلال آل‌احمد می‌گذرد؛ مرگی که نیاز زمانه واخلاقیات مبارزه‌ی آن ‏روزگار، تصویرش را به شهادت نزدیک کرده بود. اینکه اوضاع و احوال یک زمانه چگونه چنین نیازهایی ‏می‌پرورَد، و اخلاقیاتِ مبارزه، تبدیل مرگ را به شهادت چگونه موجه می‌گرداند، خود موضوعاتی مهم‌اند. اما در ‏این مجال نمی‌خواهم به این دو پرسش بپردازم. ‏

چیزی که می‌خواهم در میان آورم این است که آیا ما واقعاً اندیشه‌های آل‌احمد را پشت سر‌گذاشته‌ایم؟ آیا توانسته‌ایم ‏با این میراث فکری و گرایشی خداحافظی کنیم؟ آیا این خداحافظی با نقد میسر شده است؟ نکند این اوضاع و احوال ‏پس از انقلاب بوده که باعث شده ما در مقابل آل‌احمد و اندیشه‌هایش گارد دفاعی می‌گیریم؟ صرف‌نظر از این ‏موضوع، میراث فکری آل‌احمد چیست و چه اهمیتی دارد؟ وآنچه از این میراث هنوز با ما زندگی می‌کند، چه بر ‏سر ما می‌آورد؟ این پرسش‌ها، ناگزیر پای پرسش‌های دیگری را هم به صحنه‌ی بحث باز می‌کند: اساساً نقش ‏روشنفکران در پویش‌های اجتماعی جامعه‌ای مثل ما چیست؟ و آل‌احمد، به عنوان یک روشنفکر تا چه حد با قد و ‏قواره‌های این نقش جور درمی‌آید؟

‎ ‎آن مدرک قلابی و این استخاره!‏‎ ‎

‏”اکبر اعلمی” در حاشیه داستان استخاره کردان برای پذیرش وزارت کشور نوشته است:‏


اگر اتهامات کردان و نتیجه استخاره مذکور و سایر اظهارات وی صحت داشته باشد، ممکن است که اولین نتایج ‏ناشی از چنین ادعائی در جامعه، معطوف به القاء شبهات خطرناکی به شرح زیر باشد:‏

یک) خداوند یک فرد جاعل را به پذیرش مسئولیتی هدایت و راهنمائی می‌کند که شایستگی احراز آن را ندارد.‏

‏ دو) واگذاری مسئولیت وزارت کشور به فردی با مشخصات مذکور، از نظر قران به نفع کشور تلقی شده است! ‏

سه) فرد معتقد و متشرعی که حتی برای پذیرش مسئولیت بزرگی مانند وزارت کشور نیز بدون استخاره و ‏مشورت با قران تن به پذیرش آن نمی‌دهد، فردی است که سال های متمادی با مدارک جعلی و بصورت غیر ‏قانونی حقوق و مزایای مدرک دکترا را گرفته است!‏

‏ چهار) کسانی که دارای سوابقی به شرح مذکورند، مشمول کمک و عنایت “بی بی”(حضرت فاطمه) واقع ‏می‌شوند تا جائیکه حتی برای جلب رای اعتماد نمایندگان بنفع آنها به مجلس هم می‌روند!‏

‏ پنج) هاله های نور همواره اطراف کسانی را احاطه می‌کند که متهم به سوء استفاده های مالی و اخلاقی، جعل ‏عنوان و مدرک و یا تحمیق مردم هستند!‏

‎ ‎سد سکندری و سیل بی‌اعتمادی‎ ‎

‏”احمد پورنجاتی” نگران بی‌صداقتی رواج یافته در سطوح حکومتی است:‏

هیچ‌چیز به اندازه احساس “صداقت” در گفتار و رفتار متولیان یک نظام، در عرصه افکار عمومی، “اعتماد‌ساز” و ‏اطمینان‌بخش نیست و هیچ چیز در ویران کردن بنیان اعتماد مردم نسبت به حاکمیت، خواه اجزا یا ارکان آن، ‏موثرتر از همین احساس بی‌صداقتی و رنگ و ریای سیاسی و عقیدتی و اخلاقی نیست. هر شخص یا نهاد، خواه ‏در موضع رهبری و سکان‌داری و مدیریت یک حزب سیاسی یا گروه اجتماعی و خواه و به‌ویژه در موقعیت اداره ‏یک کشور بیش و پیش از هر عامل تهدید‌کننده بیرونی باید دل‌نگران و هراسناک ظهور و گسترش “خوره ‏بی‌اعتمادی” در ذهن و دل مردمانی باشد که “صداقت” آن شخص یا نهاد را پایه اصلی اعتماد خویش قرار داده‌اند. ‏

شاید در آغاز در نخستین مشاهده‌های بی‌صداقتی و دورنگی، ابرهای تردید و تعجب و ابهام، که پیشقراولان سپاه ‏بی‌اعتمادی‌اند؛ به یاری “توجیه و حمل بر صحت” از آسمان ذهن و دل مردم زدوده شوند. اما آنگاه که ‏‏”بی‌صداقتی” به مثابه نوعی گریز‌گاه برای استمرار وضع موجود به‌گونه‌ای تکرارشونده و گاه نهادینه، مورد ‏استفاده قرار گیرد، دیگر هیچ “سد سکندری” نمی‌تواند مانع سیل بنیان‌کن و مهار ناشدنی “بی‌اعتمادی” شود. از آن ‏پس، درست بر خلاف “دوره توجیه و حمل بر صحت”، همه چیز در فرآیندی فزاینده و پیشرونده، حتی گاه فراتر ‏از اندازه‌های واقعی بی‌صداقتی، به‌سوی تکوین نوعی “توافق اجتماعی” برای بی‌اعتمادی ملی نسبت به حاکمیت و ‏چه بسا کلیت نظام به پیش می‌رود.‏

‎ ‎خط بی‌اعتمادی نسبت به کلیت‎ ‎

‏”عباس عبدی”گفتگوی اخیر خود با دویچه وله را منتشر کرده که در بخشی از آن آمده است:‏

دویچه وله: فکر می‌کنید این موضوع برای مردم تا چه اندازه مهم است که وزیر کشور مدرک احتمالا تقلبی دارد، ‏ولی مثلا دانشجوهای رتبه‌ی سوم این مملکت در کنکور نمی‌توانند به دانشگاه راه پیدا کنند! به نظر شما مردم با ‏این مسئله چگونه برخورد می‌کنند و با آن چالش چقدر فاصله دارند؟

عباس عبدی: نمی‌شود گفت که مردم با این مسایل چگونه برخورد می‌کنند. علتش این است که تا رسانه‌های آزاد ‏نباشند که این مسئله را به چالش بکشانند، نمی‌شود فهمید که مردم به آنها چه واکنشی نشان می‌دهند، مردم متوجه ‏نمی‌شوند. من تردید دارم که حتی نصف مردم تهران، که در واقع مطلع‌ترین و شهری‌ترین مردم این کشور هستند، ‏از قضیه‌ی مدرک آقای کردان خبر داشته باشند. طبیعی است کسی از این موضوع خوشش نمی‌آید، نه تنها خوشش ‏نمی‌آید، بلکه قطعا از این که یک کسی بیاید و مدرکی را که صلاحیتش را ندارد، خودش را به آن منتسب بکند، ‏ابراز انزجار هم می‌کند. مردم رضایت نمی‌دهند که او در مصدر کاری باشد. ولی از همه مهمتر اینکه اینها ‏نکته‌های کوچکی هستند که تبدیل به یک خط می‌شوند. خط بی‌اعتمادی. خطی که کل بنیان اعتماد اجتماعی را ‏نسبت به حکومت، دولت و صداقت آن زایل کرده و می‌کند.‏

‎ ‎کار اوباما تمام است‎ ‎

‏”منیرو روانی‌پور” هم فکر می‌کند با انتخاب خانم پیلین، کار دموکرات‌ها و اوباما، از همین حالا هم تمام شده است ‏و آنها از میدان انتخابات بازنده بیرون خواهند آمد:‏

خیال میکنم با این اوضاع و احوال کار اوباما تمام است. معاون اولی که اقای مک کین انتخاب کرده فعلا دارد همه ‏را قورت می‌دهد. هم اوباما هم مک کین را. خانم پلین زنی زیبا خوش پوش و خوش صحبت است.اما انچه مرا ‏وامیدارد تا از این ادمک عزیزاستفاده کنم و به قول بوشهری ها بگویم چشمام با غوری یا بابا غوری دراورده این ‏است:دخترک پانزده ساله اش حامله است و خانم فرماندار الاسکا و معاون اول مک کین در جواب خبرنگاری که ‏از اوضاع و احوال دخترک می‌پرسید می‌گوید: “دخترم و دوستش هردو در خانه ما زندگی میکنند بزودی ازدواج ‏خواهند کرد و دخترم فرزندش را به دنیا خواهد اورد انوقت خواهد فهمید که بزرگ کردن بچه چقدر سخت…؟

‎ ‎چطور همه چیز به یکباره جابه جا شد!‏‎ ‎

‏”سیامک دهقانپور” چشم‌انداز انتخابات امریکا را اینگونه ترسیم می‌کند:‏

نتایج یک نظرسنجی جدید میان رقبای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سناتور جمهوریخواه جان مک کین را با ‏چهار درصد از رقیب دموکراتش، سناتور باراک اوباما، در پیش نشان می‌دهد. این نظرسنجی که در فاصله ی ‏روزهای جمعه تا یکشنبه، پس از اتمام کنوانسیون هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه، توسط یو اس ای تو دی ‏و گالوپ انجام گرفته است سناتور مک کین را با پنجاه درصد پیش از باراک اوباما با چهل و شش درصد نشان ‏می‌دهد. این نظرسنجی از تاثیر مثبت انتخاب سارا پیلین به نامزدی معاونت ریاست جمهوری سناتور مک کین ‏حکایت دارد.‏

پنجاه و هفت روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا این بزرگترین پیشتازی سناتور مک کین از سناتور ‏اوباما در یک نظرسنجی است. نظرسنجی پیش از کنوانسیون جمهوریخواهان که توسط گالوپ انجام گرفته بود ‏اوباما را با هفت درصد اختلاف پیشتاز نشان می‌داد. بر مبنای این نظرسنجی اختلاف دو رقیب بر سر مسائل ‏اقتصادی، نقطه ی قوت براک اوباما، به حداقل رسیده است. سناتور مک کین در گفتگویی با سی بی اس خود را ‏نیروی تغییر در درون حزب جمهوریخواه توصیف کرد و گفت اگر به ریاست جمهوری انتخاب شود دموکرات ها ‏و سیاستمداران مستقل را به کابینه ی خود دعوت خواهد کرد. ‏

‎ ‎جاگذاردن امامان شیعه در تنگنای کوچه بنی‌هاشم!‏‎ ‎

‏”محمد نوری‌زاد” معتقد است نبایدامامان شیعه را در همان بستر جغرافیایی و تمدنی خودشان محصور کرد:‏

جوان امروز ما به امامی‌محتاج است که با او سوار اتومبیل و مترو شود و پای کامپیوتر بنشیند و درشبکه های ‏ماهواره ای، راهکارهای یک زندگی سالم دینی را نشان او بدهد. شاید گفته آید که حضوری اینچنینی، به حضرت ‏صاحب و نقش آخرالزمانی او اختصاص دارد و بس. که می‌گویم: با این استدلال، ما سیزده معصوم و حتی ‏پیامبران عظیم الشان خود را در همان عصری که می‌زیسته اند به تاریخ سپرده ایم و کارکرد و نفوذشان را از ‏امروزمان دریغ داشته ایم. ‏

چرا مردمان ما از تجسم اینکه اگر فاطمه درامروز جامعه ما می‌زیست، درعین سادگی و غرورهایی که مختص ‏عصمت او و خاندان اوست، چه بسا درخانه اش تلویزیون و کامپیوتر می‌داشت و به فرزندانش، آموختن اینها را ‏توصیه می‌کرد و دریک کلام از یک زندگی متداول امروزی بهره مندی داشت، بهراسند؟ قبول که پرداختن به ‏زندگی این بزرگواران و تطبیقشان با سطح نازل زندگی مردمان فرودست هم عصرشان ضروری می‌نماید، اما ‏جاگذاردن این خوبان درهمان تنگنای کوچه بنی هاشم، جفایی است که گناهش کمتر از حق پوشی نیست. چرا باید ‏دختران ما تا نام فاطمه (س) به میان می‌آید، او را درحال چرخاندن سنگ آسیاب دستی و جارو کشی تجسم کنند؟ ‏

‎ ‎اگر آزادم بگذارند؛ اگر آزادم نگذارند‎ ‎

‏”احمد قابل” در سالروز ممانعت از خروجش از کشور نوشته است:‏

بحث های جدی آن روز با آن مقام وزارتی، به آنجا انجامید که دستگاه حاکمه را نسبت به “توقیف پاسپورت و ‏ممنوعیت خروجم از کشور” رسما تهدید کردم که: “والله، کاری می‌کنم که از تصمیم‌تان پشیمان شوید. یا دستگیرم ‏کنید و یا مجبور شوید که مانع خروجم از کشور نشوید”. از آن زمان تاکنون، هرکاری که لازمه “عمل به این قسم ‏شرعی” باشد را انجام داده ام و دستگاه امنیتی و شبه قضائی کشور با همه ی سختی ها، آن را تحمل کرده و ظاهرا ‏خواسته اند مرا از رسیدن به هدف و چشیدن شهد “تحقق قسم” محروم کنند! ‏

باکی نیست، چرا که ادامه ی این وضعیت برای من درحکم “یکی از دو نیکی” (احدی الحسنیین) است. اگر آزادم ‏گذارند، سعی می‌کنم از نعمت آزادی تحمیلی ام به حاکمیت، کمال بهره را ببرم و ظلم حاکمیت را آشکار کنم و در ‏حد توان خود از حقوق هم میهنان خود حمایت کنم. اگر استفاده از این نعمت الهی و حق قانونی آزادی بیان، ‏حوصله ی حاکمیت را بسر آورد و تصمیم به بازداشت من گیرند، باز هم به “عهد خود با خدا و خلق خدا” عمل ‏کرده ام و هیچ چیزی برای من شیرین تر از “توفیق انجام مسئولیت انسانی” نیست.‏

‎ ‎اصولگراها هم گوشی برای شنیدن ندارند‎ ‎

‏”محمد آقازاده” معتقد است حتا درمیان اصولگرایان نیز گوشی برای شنیدن موجود نیست:‏

مشکل اصول گرایان آنست که خود رای اند٬اهل گفت و گو و میدان دادن به نخبگان و کارشناسان نیستند. آنها با ‏اینکه در همه موارد با هم نزاع دارند ولی در مشورت ناپذیری بسیار همگون اند.هزار بار به دولت بگوئید این ‏روش اقتصادی منجر به تورم می‌شود هیچ حاصلی ندارد. همانطور به شهرداری یاد آور شوید در میان هزاران ‏مشکل جدی کدام کار کارشناسی باعث شده است منابع محدودخود را صرف پیاده روها و کارهایی بکنید که بیشتر ‏بوی تبلیغ می‌دهد تا اقدام عمرانی. مطمئن باشید هیچ پاسخی نخواهید شنید.همانطور به نمایندگان مجلس یاد آور ‏شوید وقتی می‌دانید توان استیضاح وزیری را ندارید و نمی‌توانید معاون ریاست جمهوری را تغییر دهید چرا وارد ‏این عرصه می‌شوید. یقین کنید آنها دلیلی نخواهند داشت تا ارائه دهند‏‎.‎

‎ ‎از گذشته وحشت داریم‎ ‎

‏”احمد جامی” معتقد است ایرانی ها اگر چه بسیار به تاریخ حود می‌بالند، در مقابل از آن می‌گریزند:‏

ما به تاریخ مان زیاد می‌نازیم اما در عمل از تاریخ مان می‌گریزیم. دیروز با آرشیتکتی ایرانی صحبت می‌کردم که ‏از زوال و نابودی بافت های ستنی در تهران می‌گفت. هر چیز خوب و مدرن باید نو باشد و شیک باشد. می‌گفت ‏در تهران خانه ای که سی ساله باشد دیگر کلنگی محسوب می‌شود. یعنی باقی ماندن و عمر کردن بنا بی معنا ‏است. با این سرعت کلنگی شدن ما از تاریخ می‌بریم. هر چه سی ساله شده باشد گویی دیگر کلنگی است. ‏مردمی‌که خواهان گسستن از گذشته اند چگونه می‌توانند “یادآوران” خوبی باشند؟‏

ما از گذشته می‌بریم چون از آن وحشت داریم از آن بیزاریم. شکل خشونت و بدویت ما ست. شکل دوران عدم ‏بلوغ ماست. زمانی که جوش های درشت چرکین در می‌آوردیم. شبها محتلم می‌شدیم. دوره ای که نادان بودیم. ‏دوره ای که آنقدر در آن خطا کرده ایم که همان بهتر که فراموش اش کنیم. ما از تاریخ مان شرمنده ایم. اگر نبودیم ‏اینقدر از آن نمی‌گریختیم. ما دلمان نمی‌خواهد یکبار بایستیم و با خودمان رو در رو شویم. نیکفر درست می‌گوید ‏که جمهوری مقدسان ما با هر چه یاد است می‌جنگد مگر همان یادهای رسمی‌که به کار او بیاید. این هم کمک ‏می‌کند به ضعف حافظه مان. آنها که می‌توانند به یاد بیاورند هر روز کمتر و کمتر می‌شوند. این است که ما فردایی ‏هم نداریم. ‏

‎ ‎حاجی جون؛ بوس!‏‎ ‎

روی این لینک کلیک کنید و روایت “معصومه ابتکار” از یک کاسکوی ارزشی را حتما بخوانید که چند روزه، ‏دچار دگر گشت‌های فرهنگی بسیار شدید شده است:‏

کاسکو، تک تک اعضای خانواده را با احترام صدا می‌کرد و مخصوصا مرد خانه را که مورد احترام همه بوده با ‏لفظ آقا یا حاج آقا خطاب قرار می‌داد. به علاوه به مهمانان و تازه وارد خوشامد می‌گفته و با احترام آنها را به داخل ‏منزل دعوت می‌کرده است. طوطی حتی بعضی ادعیه را یاد گرفته بود و می‌خواند. همین طور براثر شنیدن اذان ‏از رادیو، به زیبایی اذان می‌گفته است. او در مقابل تذکرات یا سکوت می‌کرده و یا با گفتن “چشم” عکس العمل ‏نشان می‌داده است. ‏

خلاصه پس از مدتی این کاسکو در نوع خود یک یک شد و نمونه ای نداشت. به طوری که حدود 7 میلیون تومان ‏برایش قیمت گذاشته بودند. اما اعضای خانواده چنان به او دلبستگی داشتند که کسی فکر فروشش را هم نمی‌کرده ‏است. بر حسب قضا حاج خانم و حاج آقا عازم سفر حج می‌شوند و کسی در خانه نبوده تا از کاسکو نگهداری کند. ‏یک زوج جوان از دوستان خانوادگی که درجریان موضوع قرار می‌گیرند برای نگهداری از پرنده خوش سر و ‏زبان طی سفر صاحب خانه، اعلام آمادگی می‌کنند. یک ماه می‌گذرد و حاج خانم پس از بازگشت به سراغ طوطی ‏اش می‌رود و او را که سالم و سرحال به نظر می‌رسید به خانه بر می‌گرداند، اما… چشمتان روز بد نبیند. تا حاج ‏آقا جلو می‌آید، کاسکو می‌گوید: حاجی جون، بوس!‏