حرف اول

نویسنده
پریا سامان پور

کتابهای خاک گرفته…

ذات قلم شاید تنها به آزادی و گستردگی اندیشه معنا یابد و به جوش و خروش روان ذهن. به قول شاعر زندگی اش با خروش است و نا آرامی، آسودگی نمی شناسد و قفس و قفل و انکار هم.  به همین دلیل است که نفس تعریف محدوده برای آزادی قلم، با اصل آزادی آن منافات دارد، چرا که با همین تعریف است که واژه ی  سانسور و ممیزی وارد عرصه ی ادب و فرهنگ می شود.

 اما این بار حرف بر سر سانسور کلمه، جمله یا متن نیست، صحبت از سرنوشت تراژدی وار آثاری است که دیگر سانسور نمی شوند، کشته می شوند. و در نتیجه اش نویسندگانی  چون یونس تراکمه،  به مسلخ فرستادن آثارشان  را بر نمی تابند ودر نهایت خود می مانند و انبوهی از نوشته هایشان بر سر طاقچه ها، توی کشوها، ته انبارها یا حافظه ی دراز مدت کامپیوترهای شخصی. و یا به دیگر نمونه ای از هزارن، داستان نویسی چون  محمد محمدعلی از آثار خاک گرفته اش می گوید و حقی که باید گدایی شود.

 حال در جامعه ای که بزرگان فرهنگ و ادبش، در سرمای لرز آور زمستانی، به امید تابش ذره ای نور و گرما، یکتا پیرهن به تن منتظر ایستاده اند، دیگر روزگار جوانانی که آخرهای صف، لرزان از باد زمستانی خمیده در انتظار سر شدن زمستان اند، تیره تر از آن می نماید که ذهن خوش خیال هم بتواند راهی به فردای امن این انتظار بگشاید.

زمانی سانسور حاشیه بود، حاشیه ای که گرچه هیاهوهایی گوش آزار می آفرید که گاه تا دیر هم می ماندند، اما می گذشتند و می رفتند؛ ولی  اکنون بحث بر سر آن است که همین حاشیه ها معیار کتاب را تعیین می کنند، حاشیه هایی با سلیقه هایی مغشوش و بی ضابطه. حاشیه هایی که از سر بی شرمی ارباب فرهنگ، جایشان را با متن عوض کرده اند. اسف بار تر آن که آنانی که بر موج همین حاشیه ها سوارند و به پسند روز، تن به اقتضای روز گار می دهند، تا معیارها تاییدشان کنند، گاه بر صدر می نشینند؛ بی آنکه شایسته اش باشند. در این میان  تا چه حد می توان به این معیارها پایبند بود وقتی که حرمت کتاب شکسته می شود؟  وقتی که احمد شاکری عضو شورای نظارت بر اجرای ضوابط چاپ و نشر کتاب، با ترسیم افقی تیره از نحوه ی قضاوت این شورا، به شیوه ی برچسب زنی با معترضین به سانسور کتاب، رو به رو می شود و انتقاد از سانسور را مطالبه ای سیاسی می خواند؟

از سوی دیگر، چگونه می توان در بحبوحه ی بحرانهای اجتماعی و اقتصادی، بحران نشر را فراموش کرد؟ بحرانی که در سایه ی همین فضای آشفته و الگوهای مبهم و پیچیده، شکل متلاطم تری به خود گرفته و بسیاری از ناشران را به ورطه ی ورشکستگی کشانده است.

اشتغال به امثال این دغدغه هاست که  گروهی از صاحبان آثار  را  گزیری جز فرستادن نوشته هایشان به قربانگاه نمی ماند. اینان از سر ناچاری،  بدون وسواس به بدرقه ی آثارشان می پردازند، بی آنکه دیگر آنچه منتشر می شود را از اثر حقیقی خود بازشناسند.

 ولی در این وانفسای گسترش هر روزه ی عرصه ی ارتباطات، عده ای از اهالی قلم، ستیزی جدید با سانسور را آغاز و دست به انتشار آثارشان بر روی صفحات مجازی اینترنت زده اند. نویسندگان جوانی چون جواد سعیدی پور که سر سپردن به سانسور اثرشان  را وداع با ماهیت واقعی آنها می دانند، با انتشار الکترونیکی آثارشان در واقع قدم در راه مبارزه ی منفی با سد سانسور گذارده اند. اینان به جای سپردن کتابهایشان به دندانهای موریانه ها، چشمه ی امیدشان را جوشان می کنند، چرا که می دانند فردای بی فرهنگ، فردای بی ادبیات، بیابان بی انتهایی خواهد بود، در حسرت قطره ای باران.