چرا حکومت نتوانست تقلب کند؟

نویسنده
شیرین کریمی

» انتخاب حسن روحانی در مصاحبه با علی هنری

علی هنری، پژوهش گر جنبش های اجتماعی در دانشگاه آمستردام در تحلیل علل مشارکت گسترده نیروهای اجتماعی تحول خواه در پای صندوق های رای در روز ۲۴ خرداد، به اصل “استفاده از هر فرصت و روزنه ای” توسط نیروهای جنبش سبز اشاره و در عین حال خاطرنشان می کند حمایت محمد خاتمی و اکبر هاشمی از ائتلاف نیز باعث رفع تردید خیلی از شهروندان برای حضور در انتخابات شد. او می گوید: “این حس امید و رنگ باختن تردید در میان بسیاری توزیع شد و بسیاری هم متوجه این از میان رفتن حس تردید همگانی شدند. لذا این باور عمومی تزریق شد که بسیاری همراه خواهند شد و اراده بی شماران بی تاثیر نخواهد بود.”

علی هنری در عین حالدر نقد نیروهای سیاسی تحول خواه معتقد است آن ها نگاه “پدرسالارانه “ای به جامعه خود دارند. به اعتقاد او این دست نیروهای سیاسی از یک سو تصور می کنند جامعه قدرت تحلیل و تمیز ندارد و آنها باید جامعه را آگاه کنند و از سوی دیگر به توانایی مردم در امکان بسیج نیز نگاه و باوری ندارند. نگاهی که به باور وی “برخاسته از برتری نگاه سازمانی و سلسله مراتبی و دوری آنها از سیاست مردمی است.”

این پژوهش گر جنبش های اجتماعی بر این باور است که نیروهای اصلاح طلب و میانه رو ـ– و در راس آن ها حسن روحانی ـ– اگر مایل اند وفاداری رای دهندگان حفظ شود باید فضا و امکان اعتراض را در ماه ها و سال های آتی برای جامعه فراهم کنند.

این مصاحبه در پی می آید.

 

آقای هنری، چرا بار دیگر رای دادن در ایران و چهار سال پس از شعار “رای من کجاست” این چنین حائز اهمیت شد؟ چرا علی رغم اینکه چهار سال پیش حکومت نهاد انتخابات را تا حد زیادی زایل کرده بود، باز هم شهروندان – به ویژه نیروهای اجتماعی جنبش سبز - پای صندوق های رای رفتند تا به کاندیدای خود رای بدهند؟

این اتفاق به عوامل مختلفی بستگی داشت، من به برخی عوامل در سه سطح افراد جامعه، فعالان جوان سیاسی و سازمان ها و نیروهای سیاسی اشاره می کنم. در سطح فرد حس اضطرار و نگرانی، انباشت مطالبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، تجربه کنش های جمعی در جنبش سبز و در آخر سیاسی شدن فضا در آستانه انتخابات، افراد بسیاری را نه تنها پای صندوق رای کشاند بلکه انگیزه داد تا دیگران را نیز به مشارکت در انتخابات تشویق و ترغیب کنند. حس اضطرار و نگرانی عمومی و انباشت مطالبات و خواست های سیاسی که در فضای جامعه طرح و تبیین می شوند، فرد فرد جامعه را نسبت به انتخابات حساس می کند. هر فرد در چنین شرایطی می اندیشد چگونه می تواند تغییری در وضعیت خود و جامعه بدهد. وقتی هم کنش جمعی کم هزینه و موثری پیش رو باشد دست روی دست گذاشتن تقریبا ناممکن می شود، ضمن آنکه تجربه کنش های جمعی جنبش سبز هر فردی را آماده حضور و توانمند در کنش ورزی کرده است، یعنی هم کانال ها و شبکه های گرفتن و تکثیر اخبار و اطلاعات پیش از این مهیا شده است و هم افراد با استفاده از خاطره جمعی کنش های جنبش سبز می دانند چه می توانند بکنند. اما در سطح نیروهای سیاسیِ فعال نیز دعوت از خاتمی که به کاندیداتوری هاشمی ختم شد، به بسیاری از فعالان میانی که به دلیل شرایط سرکوب پیش از این تحرک و فعالیت نداشتند جرات حضور داد. در این دوره پیوندهای جدیدی بین نیروهای جوان سیاسی برقرار شد و یا پیوندهای از دست رفته پیشین دوباره بازسازی شدند، برخی ساختارها و سازمانهای غیررسمی و نیمه رسمی برای سامان دهی کنش های جمعی و بسیج سیاسی در شبکه های آنلاین و آفلاین شکل گرفت و بسیاری از نیروهای سیاسی میانی یکدیگر را دوباره یافتند. این شبکه ها و پتانسیل نیروهای میانی و غیررسمی سیاسی، با فعالیت نیروهای مردمی و به ویژه رای اولی ها در امر بسیج خیابانی تقویت شد و به ثمر نشست. نمی توان این امر را نادیده گرفت که بسیاری فعالان جوان، حتی میانسال، “سیاسی شدن” شان در فضاهای انتخاباتی بوده است و خاطراتشان از حضور موثر سیاسی به کمپین های انتخاباتی بازمی گردد واین خود پیش بینی کننده فعالیتشان در این فضا است.

اما در سطح میانی اجتماع و سیاست یعنی سازمان های سیاسی نیز رکود گفتمان خیابانی جنبش سبز در سال گذشته، فرصتی برای گفتمان انتخاباتی و مبلغان آن فراهم کرد تا در این فضا دست بالا را داشته باشند؛که این خود در اتفاقات منجر به بیست و چهار خرداد میسر بود. اصلاحطلبی انتخابات محور، نیرو و گرایش قدرتمندی در میان اصلاحطلبان ایرانی است که پیشینه، تربیت، گفتار غالب و توانایی هایشان متناسب با رقابت های انتخاباتی و بازی در زمین حکومت و ساختار موجود است. اصلاحطلبان مشارکت جو، جامعه محور یا سبز باید این نیرو و جریان قوی اصلاحطلبی و توانایی های آن را برسمیت بشناسند؛ نیرویی که به اصلاحات از درون حکومت و چانه زنی در بالا و از راه بدست گیری کرسی های حکومت از طریق انتخابات باور دارد و امکان سازش و چانه زنی با هسته هایی از قدرت را میسر می کند. این نیرو یعنی اصلاحطلبی انتخابات محور، تا پایان و با تمام قوا در این انتخابات حضور داشت. حضور این گفتمان در دعوت از خاتمی و حمایت از هاشمی و پیگیری ائتلاف باعث شد که بسیاری نیروهای متعلق به این جریان که با بالادست شدن اصلاحطلبان سبز و جامعه محور در چندسال گذشته به حاشیه رفته بودند دوباره در بزنگاه انتخابات جرات فعالیت پیدا کنند و به عرصه سیاسی بازگردند و در جایی که توانایی و انگیزه لازم را دارند هنر خود را بروز دهند. همراهی و هم افزایی این دو گفتمان و رویکرد و پذیرش توامان انتخابات و خیابان ظرفیت اصلاحطلبی را بالا برد و به حضور و مشارکت مردم منجر شد.

بطور خلاصه “جامعه مشارکت­جو” با حضور “فعالان میانی جوان و امیدوار” و با تجربه “توان شبکه­های اجتماعی” در جنبش سبز و با پافشاری “جریان اصلاحطلبی انتخابات محور” احساس کرد مشارکت و حضورش در این انتخابات می تواند در تغییر وضعیت موثر باشد. این جامعه هم کنش خود را موثر دانست و هم کنش جمع اصلاحطلبان و تغییر خواهان در انتخابات را و اینچنین دوباره به پای صندوق رای آمد. در مورد نیروهای منتسب به جنبش سبز نیز اصل استفاده از فرصت از هر روزنه ای برای گشایش و تغییر بود که راهنمای آنان برای مشارکت بود. از نظر گفتاری و اندیشه ای نیز گستردگی و تعمیق تفکر مقاومت، امید و مسالمت جوییِ موسوی و کروبی، پشتیبان فکری و عملی حامیان جنبش سبز برای مشارکت در انتخابات بود.

 

آقای هنری، ۳۱ اردیبشهت آقای هاشمی رفسنجانی از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شد. این نشانه پر رنگی بود بر اینکه ظاهرا هسته اصلی قدرت در حاکمیت، میلی به حضور نیروهای اجتماعی و سیاسی تحول خواه در انتخابات ندارد، با این حال به ویژه بخش قابل توجهی از نیروهای اجتماعی اعلام کردند با حضور کاندیداهای میانه رو مانند آقای روحانی و آقای عارف هم باید در بازی مشارکت کرد. این موضوع را چطور ارزیابی می کنید؟

بنظرم ردصلاحیت آقای هاشمی جدا از آنکه از مقاومت هسته هایی از قدرت در برابر تغییر و در برابر حضور اصلاحطلبان در دولت نشان داشت، از عدم تمایل یا گریز حکومت از تقلب نیز حکایت داشت. بنظر می رسد که اقتدارگراها با مواجهه با موج اجتماعی گسترده در حمایت از نامزدی هاشمی حاضر به پذیرش هزینه سنگین ردصلاحیت شدند تا از تقبل هزینه سنگین تر تقلب معاف شوند. این نکته مهمی است که در زمانی که سامان جدید اقتدارگرایی پس از هشتاد و هشت نظمی نیافته و یکدست کردن حکومت که از هشتاد و چهار آغاز شد به بن بست جدی ناکارآمدی در همه حوزه های اقتصادی، بین المللی، اجتماعی و سیاسی رسیده است، هنگامی که سایه جنگ برسر کشور است، جامعه از هر گروه اجتماعی مملو از نارضایتی است، وقتی چرخ اقتصاد کشور نمی چرخد و از همه مهمتر سیاست قفل شده است، توانایی حکومت برای تقبل هزینه تقلب بسیار محدود است. حکومت خود می دانست اینبار مانند سال هشتاد و هشت نیست و آستانه شکست آن بسیار پایین آمده است. مهندسی انتخابات برای کمینه کردن تهدیدها برای این حکومتِ شکننده بود. تمامی برنامه ها برای به تاخیر انداختن فضای سیاسی و شور انتخاباتی، برای عدم حضور جدی اصلاحطلبان در انتخابات و سرکوب گسترده فعالان سیاسی و اجتماعی پیش از انتخابات از ترس بوجود آمدن موج اجتماعی دیگر در فضای انتخاباتی و به تبع آن تحمل و تقبل هزینه غیرقابل تحمل تقلب بود. اصلاحطلبان، بدنه جنبش سبز و نیروهای اجتماعی بدرستی تصمیم گرفتند تا پایان کار از تلاش دست نکشند و مهندسی انتخابات را تحت تاثیر قرار دهند. واقعیت این بود که حکومت توان تقلب دیگری مانند سال هشتاد و هشت را نداشت. زمانی که هزینه یک رفتار یا یک تصمیم برای حکومت بسیار بالا می رود وبه آستانه تحمل آن می رسد، آن زمانی است که میانه روان و اعتدال گرایان می توانند دست بالا را داشته باشند. آن زمان فرصتی است که می توان تندروی و بی خردی را به حاشیه راند و میانه روی و عقل را جایگزین آن کرد. بنظر می رسد در آستانه انتخابات این امر با مشارکت و حضور اجتماعی تحقق پیدا کرد؛ و ادامه موج اجتماعی و تقویت گفتمان اعتدال و کنش های خردمندانه و هوشمندانه مردم، هم در میان مخالفان و هم به ویژه در داخل حکومت گفتار منطق و میانه روی را تحمیل کرد.

 

نکته ای که به نظرم راجع به انتخابات قابل تامل می آید، جلو زدن نیروهای اجتماعی جنبش سبز از بازوهای سیاسی اش برای تاکید بر لزوم مشارکت در انتخابات و بازی کردن با ورق کاندیداهای باقی مانده میانه رو بود. مثلا آقای خاتمی و هاشمی حداقل ۱۰ تا ۱۵ روز بعد از حمایت نیروهای اجتماعی از آقایان روحانی وعارف از آن ها حمایت کردند. انگار این موج اجتماعی بود که آن ها را به حضور دوباره در بازی انتخابات دعوت کرد. امری که همیشه دست کم تا سال ۸۸ بر عکس بود. چرا این بار نیروهای سیاسی اصلاح طلب از نیروهای اجتماعیعقب ماندند؟

به هرحال یکی از عوامل مهم دخیل در تصمیم اصلاحطلبان برای ادامه حضور تا پای صندوق های رای، برآورد میزان مشارکت اجتماعی حامیان است. آنها از سرخوردگی و ریزش در بدنه اجتماعی خود ترس داشتند که از آن با عنوان از دست رفتن سرمایه اجتماعی یاد می کردند. بخشی از تعلل آنها به ارزیابی شان از میزان موج یا حمایت اجتماعی بازمیگشت. اگر واقعا اصلاحطلبان و جنبش سبز این استقبال اجتماعی را نمی دید مسلما ادامه وضعیت بی معنا و بی فایده بود. مساله این بود که همه اصلاحطلبان به این مشارکت جویی مردمی باور نداشتند. مساله این است که اساسا نگاه عمده نیروهای سیاسی هنوز یک نگاه پدرسالانه و از بالا پایین است.

 

می شوداین نگاه “پدر سالارانه” را بیشتر توضیح دهید؟

یعنی از یک سو تصور می کنند جامعه قدرت تحلیل و تمیز ندارد و آنها باید جامعه را آگاه کنند و از سوی دیگر این امکان را در خود نمی بینند که دسترسی وسیع به جامعه داشته باشند و علاوه بر این ها به توانایی مردم در امکان بسیج نیز نگاه و باور ندارند. این هم باز برخاسته از برتری نگاه سازمانی و سلسله مراتبی و دوری آنها از سیاست مردمی است. به این دلایل آنها بدنبال نشانه های روشن و علنی و بالفعل حمایت مردمی بودند تا نتیجه حمایتشان تضمین شده باشد. اما نکته دیگری را هم باید درنظر داشت، بهرحال این تصمیم، یعنی ائتلاف بین اصلاحطلبی و اعتدالگرایی فرایند سیاسی سنگین و پیچیده ای بود. این امر نیاز به گفت و گوهای بسیار اقناعی و جمعی و البته فشارهای سیاسی اجتماعی بر تصمیم گیران داشت. ساده انگاری است اگر تصور کنیم این تصمیم می توانست به سادگی و به سرعت صورت گیرد. اما آنچه که بنظر دیرهنگام صورت گرفت تاکید بر اصل مشارکت بود. یعنی می شد یک هفته زودتر بر اصل مشارکت تاکید کرد و اجماعی حول آن شکل داد که البته همین امر هم بسته به مشاهده و باور به پتانسیل مشارکت جامعه داشت که پیش از این از موانع غلبه این نگاه در میان اصلاحطلبان، به ویژه اصلاحطلبان انتخابات محور گفتم.

نکته آخر هم اینکه به هرحال همین تعلل و تامل در ائتلاف به نوعی باعث شد حریف هم در موقعیت آچمز قرار بگیرد. نکته کلیدی این است که ائتلاف دیرهنگام حتی فرصت را از اقتدارگرایان و اصولگرایان گرفت تا آنها به اجماع و اتحادی برسند. اما من بطور کلی می پذیرم که بسیاری نیروهای رسمی سیاسی و سازمان ها از جامعه و به ویژه نیروهای میانی سیاسی جا ماندند و دلیلش را عمدتا در ناتوانی در داشتن ارزیابی مناسب از میزان عقلانیت و آگاهی جامعه و توانایی بسیج آن می دانم.

 

حمایت آقای خاتمی و آقای هاشمی در روز سه شنبه باعث شد که موج دوم و البته قدرتمند تری هم وارد گفتمان مشارکت در انتخابات شود. بلافاصله طی سه روز بسیاری از احزاب اصلاح طلب و حامی جنبش سبز در داخل و خارج از ایران از این تصمیم حمایت کردند. چگونه این امر میسر شد؟ نقش این دو نفر را در کشاندن نیروهای اجتماعی مردد به داخل صحنه چطور ارزیابی می کنید؟

به باور من مهم تر از اثر مستقیم حمایت هاشمی و خاتمی در جابجایی آرا که حجت را برعده ای برای رای دادن به آقای روحانی تمام کرد، باید بر نقش غیرمستقیم این حمایت تاکید کنیم. این حمایت تصور احتمال پیروزی و امید را در میان انبوهی از جامعه افزایش داد. این حمایت تصور و ادراک ما را از فضای اجتماعی و سیاسی با پیش از آن متفاوت کرد و نشان از واقعه ای داشت که رای را موثر می نمایاند. تاثیر فردی و تاثیر گروهی عامل مهمی در تصمیم گیری افراد است. حتی در شرایط و زمان هایی مهمتر از باور و اعتقاد است. حمایت هاشمی و خاتمی و ائتلاف بر تردید افراد غلبه کرد و این حس امید و رنگ باختن تردید در میان بسیاری توزیع شد و بسیاری هم متوجه این از میان رفتن حس تردید همگانی شدند. لذا این باور عمومی تزریق شد که بسیاری همراه خواهند شد و اراده بی شماران بی تاثیر نخواهد بود. ولی درسطح دیگر بهرحال حمایت این دو نشان از توافق و اجماع برآیند نیروهای اصلاحطلب به ویژه در داخل کشور داشت، به همین دلیل برخی نیروهای سیاسی و سازمان ها حتی از رای خودشان بازگشتند و به این توافق جمعی پیوستند. مساله بخشی از نیروهای سیاسی حفظ انسجام اصلاحطلبی-جنبش سبز، فعال کردن نیروها و تقویت تشکیلاتی بود. مسلما توافق آقایان هاشمی و خاتمی در حضور و با مشارکت این نیروها صورت گرفته است که همین امر تعهد آنها را در این تصمیم و اجماع به همراه داشت.

 

افرادی به ویژه در خارج از کشور که به عنوان تحلیل گر مسائل سیاسی ایران و یا کنش گران مخالف نظام، تا آخرین لحظه پروژه شرکت در انتخابات را از پیش شکست خورده توصیف کردند، برخی آن را حماقت نامیدند، برخی هم گفتند مردم دارند اسیر خیمه شب بازی می شوند. چرا؟

دو دستگاه تحلیلی و دو دیدگاه متفاوت به این تحلیل منتهی شدند. یک سری نیروها اساسا نگاهی به جامعه و نیروی اجتماعی ندارند، این نیروها تصورشان عمدتا این است که می توانند با ذکر و اشاره به مطالبات بخش هایی از جامعه آن بخش ها را به خود جلب کنند، درحالیکه آنچه که جامعه را جذب یک کنش جمعی می کند تاثیر کنش است، نه لزوما هدف حداکثری آن. این گروه برآورد و ارزیابی دقیقی از رفتار و پتانسیل جامعه ندارند چرا که ارتباط عمیقی با جامعه ندارند و این از محدودیت های ساختاری بر می آید که عمدتا حکومت بر آنها تحمیل کرده است. این محدودیت در ارتباط با جامعه این نیروهای سیاسی عمدتا در خارج از کشور را به این سو سوق داده است که به جای نگاه به پایین، نگاهشان به بالا و سطوح میانی و سازمان های سیاسی باشد. تصورشان این است که می توانند با تحمیل خود در میان نیروهای سیاسی در امر سیاست دخیل و اثرگذار باشند. عوامل دیگری چون پیشینه و تربیت نیروهای سیاسی و گفتمان غالب بر آنها که یک گفتمان سازمان محور و تشکیلاتی سنتی است نیز بر این دیدگاه دامن می زند. یعنی این نیروها امر اتحاد و نیروهای سیاسی و همگرایی را به جای پیوند با جامعه در اولویت کاری خود قرار داده اند. البته غافل از آنکه اولا همگرایی عموما از پایین به بالا تزریق می شود ثانیا نیروهایی که اینها بدنبال همراه شدن و همگرا کردنشان هستند خود بدنه ای دارند که عموما همراه و همراستا با سر این نیروها نیست. بنابراین در این مقطع خاص نیز تصمیم این نیروهای سازمان محور منقطع از جوشش و جنبش جامعه و برمبنای تحولات نیروهای سیاسی به ویژه در خارج از کشور یا نیروهای بالقوه همگرا با آن ها صورت گرفت. اما سازمان های سیاسی دیگری هم نگاهی متفاوت داشتند که منجر به موضع عدم مشارکت آنها شد و آنهم نوع نگاه شان به قدرت سیاسی در ایران و متمرکز دیدن آن است. یعنی آنها توجه ویژه ای به نقش آقای خامنه ای و قدرت متمرکز در او دارند و اراده او را مطلق العنان و او را تصحیح ناپذیر می دانند. در دستگاه تحلیلی این مجموعه های پیشینه مند نیز جامعه و نقش آن غائب بود. این هم البته برمی گردد به پیشینه این سازمان های سیاسی و تربیت نیروهایشان. اینها از اول انقلاب داخل حکومت فعالیت داشتند و رفتار و سیاست خود را متناسب با فضای داخل حکومت اتخاذ می کردند، لذا نگاهشان متمرکز بر همین ساخت حکومت است. در شرایط کنونی هم که از این ساختار رانده شده اند یا خود بیرون آمده اند همچنان نگاهشان به آن است که کِی اراده گشوده شدن پیدا می شود. این نیروها بطور سنتی پشتیبانی اجتماعی را تنها در انتخابات مورد توجه قرار می دهند چرا که در دو دهه اول انقلاب انتخابات در ساختار حکومت جمهوری اسلامی برای حل و فصل دعاوی سیاسی جناح های خودی پذیرفته شده بود و آنها چنین عادتی داشته اند. سیر تحولات این مجموعه را به سمتی رانده است که باور دارند تا آقای خامنه ای نخواهد چیزی تغییر نخواهد کرد. در این انتخابات هم آنها جایی که نشانه هایی مثبت از حکومت یا آقای خامنه ای گرفتند همراه مشارکت شدند ولی رد صلاحیت آقای هاشمی را مترادف عدم تمایل آقای خامنه ای یا نظام به تغییر تعبیر کردند و از ادامه راه پا پس کشیدند. مساله اصلی این است که این هر دو گروه نقش جامعه و نقش کنترل اجتماعی و نقشی که فشار اجتماعی می تواند بر تصمیم گیریهای سیاسی حتی یک نظام مقتدر بگذارد را نادیده می گیرند.

 

حالا که رئیس جمهور منتخب روی کار آمده، و مطالبات نیروهای اجتماعی هم بسیارند، نوعی وسواس در طرح سئوال “حالا چه باید کرد” به وجود آمده است تا از یک سو روند سال ۷۶ تا ۸۴ تکرار نشود و به سرخوردگی نیروهای اجتماعی منجر نشود از سوی دیگر حاکمیت هم بار دیگر به طرف تصمیمات هولناکی چون سال ۸۸ نرود، نظر شما چیست؟

به باور من مساله عاجل در شرایط کنونی تداوم حضور و مشارکت جامعه است. در این خصوص چند نکته مهم بنظرم می رسد که اینجا اشاره می کنم. یکی در میان نیروهای اصلاحطلب و اعتدال گرا در داخل حکومت و دولت آینده و در راس آن آقای روحانی باید به این نکته توجه شود که اگر اینان می خواهند وفاداری رای دهندگان حفظ شود باید فضا و امکانی را برای اعتراض ها در ماه ها و سال های آتی برای جامعه فراهم کنند. این وفاداری مانع از خروج طرفداران و بی تفاوتی و دلزدگی و یاس آنها خواهد شد. جامعه به شکل های متنوع و در حوزه ها و فضاهای مختلف باید امکان رساندن پیام و اعتراض خود را داشته باشد: از طریق کنش های جمعی سندیکایی و کارگری، از طریق فضاهای بحث و گفت و گوی دانشگاهی، مناظره های روزانه و شبانه رسانه ای، ارتباط مستقیم سیاستمداران با مردم در روزنامه ها، رسانه ها و حتی ملاقات رودررو، و دست آخر در تجمع ها و تحصن های قانونی و مسالمت آمیز. علاوه بر اینها شیوه های اعتراضی و مشارکتی آنلاین و کنشگری های خلاقانه هم می تواند امکان اعتراض و مشارکت جامعه را تحقق بخشد. این کنش های جمعی اعتراضی را، هم باید دولت آقای روحانی برسمیت بشناسد و هم نیروهای سیاسی جنبش سبز و اصلاحطلبان باید سعی بر تقویت آنها داشته باشند. امکان و احساس حضور و مشارکت جامعه می تواند از خروج آنان ممانعت کند و مشارکت ما مردم را تداوم بخشد. اما آنچه که به نیروهای سیاسی اصلاحطلب و جنبش سبز و ما مردم برمیگردد آن است که مطالباتمان را متناسب با واقعیت جامعه در نظر بگیریم و بدرستی طرح کنیم. این به معنای این نیست که از مطالباتمان عدول کنیم، یا طرحشان را به تعویق بیاندازیم، بلکه بدین معناست که توجه داشته باشیم که این مطالبات قرار نیست تنها از طرف آقای روحانی یا دولت ایشان محقق شود، بلکه باید بدانیم که همچنان فشار اجتماعی و نیروی اجتماعی است که به تحقق مطالبات کمک میکند. لذا متناسب با توان جامعه و اجماع و اولویت های جامعه مطالبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را طرح و پیگیری کنیم نه متناسب با انتظار ما از یک دولت اصلاحطلب یا اعتدال گرا.

نکته بااهمیت در این راستا این است که نیمی از جامعه به آقای روحانی رای نداده اند ما باید این نیمی از جامعه را، چه آنها که عامدانه تحریم کردند، چه آنها که ناامید به تغییر وضعیت در داخل حکومت بودند، چه آنها که مخالف تغییر وضعیت موجود هستند یا تغییری در تضاد با اصلاحطلبان و جنبش سبز را خواهانند برسمیت بشناسیم. برسمیت شناختن مقدمه به گفت و گو نشستن و آن مقدمه همزیستی مسالمت آمیز هفتاد و هفت میلیون ایرانی است. ما باید درک متناسب و صحیحی ای هم از کلیت جامعه تحول خواه و هم جامعه حافظ وضع موجود داشته باشیم. ما باید نشان دهیم “در پیروزی ما کسی شکست نخواهد خورد” و ریاست جمهوری آقای روحانی و بازگشت عقل و تدبیر و اعتدال و میانه روی ان شاء الله به سود کلیت جامعه ایرانی است، نه بخشی از آن هر چند آن بخش در اکثریت باشد و هرچند جامعه مطلوب آن اکثریت بسیار فراتر و دورتر از این وضعیت باشد. این امر به تعمیق و گسترده شدن مشارکت سیاسی در کلیت جامعه کمک خواهد کرد.

 

کارکرد جنبش سبز را در این فضای سیاسی و اجتماعی جدید چه می بینید؟

جنبش سبز باید از هم اکنون این هویت جمعی و این برخاستن دوباره را حافظ باشد و در پایداری آن کوشش کند. اکنون که دوباره بنظر می رسد قفل سیاست باز شده است برقراری دوباره ارتباط رهبران جنبش سبز، آقایان موسوی و کروبی با بدنه اجتماعی و رهبری سیاسی آنها و طرح سیاسی مطالبات و پیگیری آن ها از طریق مذاکره و سازش و در عین حال به فعل رساندن مشارکت و حضور اجتماعی بسیار بااهمیت است. آزادی فعالان سیاسی جنبش سبز از حصرهای ظالمانه و لغو ممنوعیت فعالیت احزاب منتقد به شور و تحرک سیاسی کمک می کند. امید آنکه با رفع حصر غیرقانونی، غیرشرعی، غیراخلاقی و غیرانسانی رهبران جنبش سبز و دیگر زندانیان سیاسی گشایش معناداری در فضای سیاسی اجتماعی ایران احساس و امید و انگیزه مانا شود.