هر فضای اجتماعی تابع منظومهای از معانی و ساختارهای نمادین است.
نمادها، به یک فضای اجتماعی، معنایی نسبت میدهند، هنجارهای اخلاقیای تعیین میکنند، رفتارها را کنترل میکنند، غایتی به زیست جمعی میبخشند و پاداش و تنبیههایی برای نقض نمادها اختصاص میدهند.
پرسشگری، روح تحقیق، امانتداری، احترام به عقاید مخالف و …. از جمله نمادها و وجوه سمبلیک نهاد دانشگاه است.
نمادها اما به قول ارنستو لاکلاو، وجهی لیبیدینال دارند. به این معنا که نمادها اعمال قدرت و کنترل میکنند و در عین حال به واسطه تنوعات موجود در فضای اجتماعی به پرسش گرفته میشوند، نقض و گزینش میشوند و در یک کلام، همواره فضای اجتماعی تمایل به گریز و فراروی از وجوه نمادین فضا دارد. هر نهاد اجتماعی محل نزاع میان صور نمادین و خواستها و مطالبات عینی و متکثر است.
اگر جوانب نمادین، نتوانند فضای اجتماعی را کنترل کنند، از هم گسیخته میشوند و فضای اجتماعی به منزله یک فضای از هم گسیخته، مولد ارزشهای متعارض با هنجارهایی میشود که برای آن به وجود آمده است.
تداوم فضای نمادین دانشگاه، علیالاصول تابع سه قاعده بنیادی است. اول آنکه ضروری است علم به منزله یک هنجار بنیادین مرجعیت داشته باشد. دوم آنکه هنجار بنیادی علم، باید بتواند با فضای ارزشی منتشر در فضای اجتماعی ارتباط معناداری داشته باشد. اعم از آنکه تابع آن شود یا ارزشهای کلان اجتماعی را تابع خود کند. سرانجام اینکه وجوه نمادین بازتولید کننده فضای دانشگاه، باید بتواند با ساختار کالبدی و نهادین دانشگاه ارتباط معنی داری برقرار کند.
دانشگاه در غرب، تا همین چند دهه اخیر، تماماً متکی بر مرجعیت نهاد علم بوده است. علم همواره بر ارزشهای کلان اجتماعی و فرهنگی اولویت نسبی داشته است و نهاد دانشگاه به عنوان نهاد تولید کننده نیروی متخصص، به عنوان کالای کمیاب موضوعیت کانونی و محوری داشته است. این ابعاد همه دست در دست هم دادهاند و نهاد دانشگاه را قوت و قدرت بخشیدهاند. اما طی سه یا چهار دهه اخیر، ماجرا کمی متفاوت شده است. در مرجعیت تام و تمام علم تردید حاصل شده است و در همین حال، بدل شدن دانشگاه از مرکز تولید نخبه به مراکز تولید انبوه نیروی متخصص، نقش محوری دانشگاه را زائل کرده و دانشگاه را به یک نهاد همبسته با سازوکار گسترده و متعارف اجتماعی بدل کرده است.
دانشگاه به بخشی از بازار کار و تولید بدل شده است و به همین جهت وجاهت و اولویت اخلاقی خود را از دست داده است. دیگر دانشگاه و دانشگاهیان، از موضع علم، در برج عاج به عرصه کلان اجتماعی و فرهنگی نمینگرند، و براین باور نیستند که چونان پیامبران عصر جدید، گوهر رهایی را در کف دارند. اینک انسان دانشگاهی در کنار کارفرمایان و سایر مشاغل اجتماعی مینشیند. اگر چه به واسطه ساختار ویژه یک جامعه دانایی محور، گستره بیشتری را به خود اختصاص دادهاند.
دانشگاه در ایران، بر مبنای سه قاعدهای که ذکر کردم، چگونه وارد ایران شدند و چه تحولاتی را پشت سرگذاشتند؟
دانشگاه قبل از هر چیز ضرورت داشته است فکری برای وجاهت و مرجعیت علم کند. دانشگاه به عنوان رقیب حوزه و علوم دینی به میدان آمد. از این حیث که رقیب حوزه دین بود، خود به منزله یک دین، آئینهای خاص و مناسک ویژه خود را تولید کرد و در مقابل علمای دینی دعوی رهایی نوع بشر سرداد. اما سرانجام آنچه در محیط دانشگاه تفوق یافت، رویکرد رقابت جویانه با دین نبود، بلکه رویکرد آشتی جویانه با دین بود. به عبارتی قدرت ارزشهای دینی سبب شد که آموزههای علمی عموماً به نفع گزارههای دینی مصادره شوند و هر چه دانشمندان در باب پیچیدگیهای طبیعت و عالم گفتند، راهی برای روشنفکران دینی دهههای بیست و سی گشودند که نشان دهند که قدرت خداوند در عالم تا چه حد دقیق و شگفت انگیز است.
فراموش نشود که در این دوران، علوم تجربی بر علوم انسانی تفوق داشت. علوم مهندسی و پزشکی و علوم دقیقه، میتوانست این امکان را فراهم کند که زنده یاد مرتضی مطهری علم را ابزار ساز بداند و ایمان را هدفگذار.
به این ترتیب، علم با تکیه بر آموزههای دینی، امکان تولید یک فضای استوار نمادین بر فراز نهاد دانشگاهی داشت. علم واجد وجاهت بومی شد. در عین حال فراموش نشود که دانشگاه پیش از انقلاب، تولیدات قلیل برای بازار پر تقاضای اقتصادی و اجتماعی داشت. چنین بود که دانشگاه کم و بیش به یک فضای واجد هنجارهای استوار نمادین بدل شد.
اما در ایران پس از انقلاب ازدواج میان علم و دین تا حدود قابل توجهی از هم گسیخته شد. وابستگی نظام سیاسی به هنجارهای دینی برای بازتولید مشروعیت سیاسی خود، سبب شد که رابطه میان علم و دین از سوی نهادهای بیرون از دانشگاه کنترل شود. گاهی دستگاه سیاسی خود را موظف به کنترل آموزههای علمی دید و در مقام مقاومت نیز کسانی تلاش کردند تقابل میان علم با دین را دامن بزنند. چنان شد که جمع آوردن خوب درس خواندن با دینداری خوب دشوار شد و به این ترتیب همانقدر که باورها و ارزشهای دینی مورد پرسشهای کلیدی قرار گرفت، ارزشهای علمی نیز خود از پشتیبانی آموزههای دینی محروم شد.
علم از پشتیبان و حامی دینی خود جدا شد و انتظار میرفت که اینک روی پای خود بایستد. بسیاری جدا شدن علم از دین را جشن گرفتند چرا که زمینه تحکیم و استواری کاخ مستقل علم و ارزشهای نمادین علمی را ممکن و میسر دانستند. اما متاسفانه این فرایند با موج تازه تفکرات فلسفی و اجتماعی بعد ازدهه هفتاد همراه شد. موجی که نافی مرجعیت علم بود و از علم به منزله منظومه باورها و گمانههایی یاد میکردند که خود برساخته اجتماعیاند. بنابراین فاقد آن مرجعیت پیشینیاند.
چنین شد که علم از دین جدا شد اما نتوانست روی پای خود نیز بایستد و به محض استقلال کم توان شد. مهم نیست که اساتید علوم انسانی خود در باب مرجعیت علم چگونه میاندیشند، اما به صرف آموختن تئوریها و رویکردهای جدید علمی، خود ناقل روایت لرزان و نقدی علم هستند.
این گسیختگیها در فضای نمادین دانشگاه را با فرایند تودهای شدن دانشگاه بعد از انقلاب همراه کنید. دانشگاه بعد از انقلاب، نهاد تولید کننده انبوه دانشجو است. انبوهی که چندین و چند برابر نیاز بازار کار است.
منظومه عوامل فوق سبب شده است که دانشگاه هم اینک یک نهاد هنجار گسیخته اجتماعی باشد. مشهودترین و فوریترین پیامد این هنجار گسیختگی را در ارتباطات اجتماعی در دانشگاه، منزلت اساتید و دانشجویان ببینید. کم و بیش میتوان با قوت و قدرت گفت که معدل فرهنگی اساتید دانشگاه، با معدل همه اقشار زحمتکش اجتماعی مانند رانندگان و کاسبها برابر شده است. همانقدر که در هر قشر اجتماعی دیگر میتوانید شاهد افراد بلند نظر و اخلاقی باشید، در میان اساتید دانشگاه نیز میتوان چنان شخصیتهای محترمی را مشاهده کرد. اما در مقابل نازلترین هنجارهای اخلاقی که روزی در اقشار پیرامونی و در حاشیه مشاهده شدنی بود، در میان اقشار دانشگاهی به وضوح و وفور مشاهده میشود.
مشابه همین نکته را در میان دانشجویان نیز میتوان مشاهده کرد. فضای دانشگاه به هیچ روی قادر به بازتولید ارزشهای فرهنگی خاص یک محیط علمی در میان دانشجویان نیست.
چنین است که ارزشهای نمادین و سمبلیک نهاد دانشگاه دستخوش بحران اساسیاند و تحولات اساسی دانشگاه پس از انقلاب، این محیط را به یک محیط هنجار گسیخته بدل کرده است.
امید است گفتههای فوق دستاویر کسانی قرار نگیرد که از ضرورت انقلاب فرهنگی در دانشگاه سخن میگویند. امیدوارم این نوشته روشن کرده باشد که یک عامل اساسی این هنجار گسیختگی نهاد سیاست و دولت است. نظام سیاسی به امید ایجاد تحولات مورد نظر خود کم یا بیش در فضای دانشگاه مداخله کرده است. امید است تجربیات گذشته نشان داده باشد که این مداخلات هیچگاه دولت را به خواست مطلوب خود که همانا تحت کنترل در آوردن دانشگاههاست نرسانده است. اما مداخلات دولت این اثر جدی را داشته است که نهاد دانشگاه را دچار هنجارگسیختگی بنیادین کند. امری که به روشنی میتوان پیامدهای مخرب آن را در ساختار از هم گسیخته روانی دانشجویان مشاهده کرد.
منبع: ادوار نیوز