فیلم انتخاباتی مهدی کروبی ساخته بهروز افخمی هم به نمایش د رآمد. اندیشه مهرجوئی فیلم کروبی را که صدای متنش ازآن زنی است وپرسش های بی پروای مردم را مطرح می کند بیشتر می پسندد. نویسنده روز از تهران در باره این سه فیلم می نویسد :
کاشکی دستی پرنده ای آزاد کند
اندیشه مهرجویی
1 - “نشانه ی ایرانی بودن”
محمود احمدی نژاد، کاندیدایی ست که در مقام مقایسه با دیگران، پتانسیل بیشتری برای نمود آنچه که دیگران در حد شعار به آن قناعت می کنند، در اختیار داشت.
او چهار سال رئییس جمهورایران بوده است و اگر دیگران تنها به شعار های انتخاباتی خود و عقبه ی فعالیت ها ی سیاسی تکیه می کنند او می بایست و شایسته است که بر آنچه آنجام داده است انگشت بگذارد.
جواد شمقدری، از فیلم سازان انقلابی و حیطه ی جنگ است. او چهار سال قبل نیز سازنده ی فیلم انتخاباتی احمدی نژاد بود و بنا به گفته ی خودش هر دو فیلم شباهت های بسیاری به یکدیگر دارند چون ایشان ( رئییس جمهور ) تغییری نکرده است.
سوال اساسی و محور تحلیلی عملکرد احمدی نژاد در فیلم شمقدری همین مسئله است. اینکه او چهار سال تمام وقت داشته است تا به مقادیر بسیاری از آنچه که دیگران شعارش می خوانند، پیکره ی عمل پوشانده باشد.
او از مردم شروع می کند. و تنها نقطه ی کلیدی زورآزماییش برای کسب دیگر بار این کرسی،حضور به کرات او در میان مردم است. سفر های استانی و قرار گرفتن در میان آن بخش از مردم مناطق محروم روستا یی و شهر های دورافتاده وجه بارز این قسمت را در بر گرفته است. درست همان جایی که بنا بر گفته بسیاری از کارشناسان جامعه ی هدف احمدی نژاد برای کسب آراء است.
مردم رنج کشیده و محروم در پی او هراسان و خوشحال می دوند تا شاید از فضل عالمانه ی او آنگونه که خودش می گوید، بهره ای را شامل خود کنند.
خواستگاه قومی و طبقاتی شهرستان های دور افتاده در فیلم به وضوح و کرات دیده می شود. این در حالی ست که مشکلات شهرنشینی آن هم کلان شهری چون تهران و یا شهر هایی از این قبیل در پرداختن به مشکلات گروه اکثریت آنان، در فیلم جایگاهی ندارد.
آیا دغدغه ی ایران و ایرانی به برق و گاز رسانی و آبادانی چند روستای دور افتاده محصور می شود؟ انگار او برای کسب حد اکثری آراء تلاشی نه از روی ناتوانی که به عمد انجام نمی دهد. آیا مشکلات بزرگ و عدیده ای که هر ایرانی دارد با آن دست و پنجه نرم می کند در میان افکارو برنامه های او جایگاهی ندارد؟
گزیده ای از سخنان سال 84 او عینا در فیلم دوم تکرار شده است.او بعد از گذشت چهار سال که مدت زمان مکفی برای نشان دادن هر آنچه که یک فرد در این منسب می تواندانجام دهد است، هنوز هم سعی در گزینش سخنرانی های دارد که بر دولت های پیش از خود خرده میگیرد. آقای رئیس جمهور، آنها هرچه بوده اند تمام شده است شما چه کرده اید؟ این سوالی نیست که شمقدری پاسخ آن را در فیلمش آنگونه داده باشد که ملت می خواهد نه آنچه که رئیس جمهور می خواسته و انجام داده است.
توجه او در فیلم به نیازهای زنان و کودکان نیز از همین نوع نگاه محرومیت زدایی و کسب حد اقل ها نشات می گیرد. در این میان مشکلات جوامع شهری باز هم خواستگاهی ندارد. او چاشنی عاطفه و احساس را با عناصری چون قومیت باوری، حداقل خواهی و مقدس نمایی ترکیب می کند و نتیجه اش آن می شود که دیده ایم.
زن در هیبت فردی سالخورده که پیش پا افتاده ترین ها را طلب می کند، نشان داده می شود. کودکان در فیلم او گریه می کنند و آنچه را که می خواهند کاملا انتزاعی ست. آیا زنان و کودکان جوامع شهری نیز با اینگونه نیازها همزادپنداری دارند؟ موضع فیلم ساز و احمدی نژاد در مقابل این شمول حداکثری نیازها و دغدغه های واقعی چون اعتیاد، بیکاری، ازدواج، مسکن، تورم و بسیاری از آنچه مردم به آن دچارند در کجا قرار دارد؟
از منظرگاه کارگردان جایی برای طرح این مسائل وجود ندارد. انگار شمقدری در پی کسب نظر مساعد آنچه که مردم واقعیتش می نامند نیست و می خواهد تنها سفارش دهنده ی کار خود را راضی نگه دارد و انگار فیلم را تنها برای او خواسته است نه ملتی که نوع و جنس نیازهایشان متفاوت از آنچه که در فیلم دیده می شود می باشد.
اگر چه پرداختن به همین طبقات اجتماعی نیز در خور شان هویت ایران و ایرانی نمی باشد. مردم بیچاره در هر کجای این مرزو بوم چه فرق می کند، آنچنان در پی خودرو رئیس جمهور خود می دوند که گویی عنان نفس کشیدن را او به آنهاعطا کرده است. آیا این شان و مقام یک فرد ایرانی ست که بنا به گفته ی همین دولت در راس هرم اقتدار و قدرت دنیا ایستاده است؟ ملتی که نمی تواند این قدرت منتسب به خودش را حتی در کسب حد اقل ها نشان دهد. مگرنه اینکه از دیدگاه همین دولت رئییس جمهور، خدمتگذار ملت و فردی هم شان با ایشان است. هم شان بودن در دایره ی معانی ایشان لذتی مسرورانه از به دنبال کشیدن جماعتی محروم و به رخ کشاندن این مورد به جهانیان است؟
شمقدری می گوید از دیدگاه رئییس جمهور پخش زنده ی فیلم با آنچه تدوین شده و تلاش های فنی برایش صورت پذیرفته است، تفاوت چندانی ندارد. آنچه مهم است محتوای آن است. این دیدگاه احمدی نژاد است اما شمقدری در کجای این قضاوت و در چه مقامی ایستاده است؟ فرمانبردار محض و یا هنر مندی که می تواند و باید جنبه های زیبا شناسانه ی هنرش را در فیلم متجلی کند؟
شمقدری کارگردانی ست که فیلم “ بر بال فرشتگان ” او جزو صد فیلم برتر سه دهه فعالیت سینمای پس از انقلا بعنوان گرفته است. به خوب و بد بودن عملکرد کارنامه ی او در این مجال کاری نداریم، بحث بر سر بنیه ی هنری اوست که اگر نداشت بدون شک در این طبقه بندی قرار نمی گرفت. هنرمند به دیگران خودش و هنرش را می قبولاند نه انکه به او قبولانده شود که آنچه انجام دهد چیزی نباشد که بابد باشد.
2 - “خنکای آواز تابستانی؟ “
مسئله ی مجیدی اما چیز دیگری ست. اگر به گذشته بر گردیم اولین قدم می برد خاطرمان را به یاد جوان معترض بایکوت را که تز ایدئولوژیش از چهره و کلامش می زند به قاب تصویر.
یادمان می آید که مجیدی همیشه و همه جا ایدئولوژیک بوده. چه آن زمان که زندانی کلاه و عینک بر چشم فیلم بایکوت را محکوم به پذیرش ایدئولوژی اش می کند و چه آن زمان که در برابر سروش موضع می گیرد که این آقا مرتد است و باید کشتش.
وجه غالب تفکر هنری او ( اگر جریان انتقادای وی به دکتر سروش را در نظر نیاوریم ) پیرامون مسائل گریبان گیر جوامع حاشیه ای شهر نشینی، بافت های بی چیز و فقیر اجتماعی و انسان هایی از این حال در سیلان است.
وقتی رنگ خدا را می بینی شاعر می شوی. ماهی های گلی آواز گنجشک ها را که بی نفس بر روی زمین می بینی دستانت می رود به سمت تصویر که چون کودک مشتاق فیلم، حرکت انگشتانت را با تمام توان ببری به سمت جوی، جویی که در آب زلالش نفسی بگیرانند.
یعنی فریب خورده ایم از این همه رنگ و زیبایی و اشک که بعد از تماشای فیلم هایش اعنانت را می برد؟
نمی شود مجیدی شاعر هزار رنگ ها را شناخت و قوت اعجاب انگیزش را لمس کرد و از او نخواست در فیلم تبلیغاتی اش، دستی پرنده ای را آزاد نکند. ماهی ای در حوض نیلگون بی انتهای آزادی رها نشود. نمی شود که از او حجوم بی امان عاطفه و احساس ناب را نخواست.
مگر می شود که ندیده باشد اشتیاق وصف ناپذیر دختران و پسران جوانی را که از شادی آنچه که نمی دانند چرا ( و این درد آنانی ست که می دانند در پس موج سبز چه رنگی نهفته است ) درو دیوار و بر روی و خود را منقش به نوارها و الیاف سبز کرده اند.
مگر می شود که موسوی و او ننشسته باشند و نگفته باشند که من چه عواطفی را با چه شعار هایی بر انگیختم و حالا که نوبت پخش آنچه در ید دارم از بزرگ ترین رسانه ی ملی ست، تو برای من آنچه را بساز که نگفته ام. که دیگرانی چون احمدی نژاد گفته اند. با تفاوت های اندکی چون تاکید بر قومیت های زبانی و…
شاید هم به مجیدی گفته است که خلاقیت هنری ات را بریز دور و آنچه را بساز که خوب بلد نیستی.
کجاست آزادی؟ کجاست نقش زن در کنار مرد؟ کجاست مدنیت و جامعه ی مدنی؟ کجاست آنچه که آن همه جوان در سالن ورزشگاه آزادی… آه آزادی
یاد آن شعر شاملو می افتم. می خواهم خطابش کنم به موسوی و شعار هایش که در فیلم نبود :
تمام الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود
- آزادی -
ما نگفتیم اما
تو تصویرش کن.
ما که سنمان قد نمی دهد. پدرم می گوید “ سر اومد زمستون ” ترانه ی سرخی ست که سر سبز خیلی ها را به باد داد. می گوید چقدر روز گار غریبی شده است… خوب و بد، درست و نادرست، سره و ناسره را، زمان مشخص می کند. چیزی روزی بد است و روزی مظهر چیزی نیک. می گوید “ یه شب مهتاب ” را کاش می فهمیدید و می دانستید که چه بر ما گذشت؟ می گوید “ بوی عیدی ” برای شما نسیت. نسل شما نمی فهمیدش که اگر می فهمید مجری جوان رادیواش نمی گفت بشنوید یک سرود زیبا از فرهاد مهراب !!! را.
فکرش را که می کنم، پدرم راست می گوید.
موسوی کدام است؟
آنکه به خاطرش خیلی ها سبز پوش شده اند و از خوشحالی آنچه که نمی دانند چیست در خودشان گم، و یا آنچه که مجیدی ساخته است و آنچه نیست که این موج از او و مجیدی انتظار دارند. با این وصف، حالا چه فرق می کند که زن معترض توی فیلمش بازیگر تئاتر باشد و یا زنی که زندگی را بازی می کند هم از آنگونه که بیشماری از مادران، که افیون و اعتیاد سبزی کاشانه هاشان را سیاه کرده است. اگرچه فیلم با ضرباهنگی تند شونده، پیش می رود اما بحث محتواست. کاش فیلم در همان معصومیت کودکی موسوی می ماند تا آنکه او بزرگ شود و کوچک ترین نشانی از همراه قابل الگو برداریش ( زهرا رهنورد ) توسط دیگر کاندیدا ها در فیلم نباشد. کوچکترین رگه ای از موج حامیانش در اقشار مختلف و گرو ها نباشد. یکی از معدود شاعرانگی مجیدی در فیلم، سکانسی ست که موسوی کنار جاده ایستاده و به دور دست خیره شده است. دور دست اینده ی انتخاباتی خودش و یا موج سبزی که آینده شان را از او می خواهند. اگر که بر مسند ریاست جمهور بنشیند. شاید موسوی هر آنچه را که نگفته است گذاشته است برای فیلم بعدی خود. اگر چنین هم باشد موسوی را آنقدر خوب می شناسیم که این توجیه را نخواهیم پذیرفت. اگر موج سبز او توقع مخاطبان و دوست دارانش را بالا برده است، فیلم مجید مجیدی این نهیب را می زند که سالی که نکوست…
3 - شعارهایی برای جامعه ی روشنفکری
جدای از تمامی حرف و حدیث ها، شخصا علاقه ی زیادی داشتم فیلم کروبی را نظاره گر باشم. مدام این دغدغه ذهنم را قلقلک می داد که این همه شعار های خط قرمزی را می خواهد چگونه در حد اقل های تلویزیونبگنجاند. شیخ که رایزنی ها ی او معروف است می خواهد با این همه آدم پس زده از قاب رسانه ی ملی چه بکند.
چهره ی مدبر کرباسچی را که می بینم کمی “ مرد عمل بودن ” و بی هیچ نگرانی از وعده هایی که شیخ داده است در ذهنم مجسم می شود.
کرباسچی مدام از فقر مردمی می گوید که به قول خودش نیازی به عوام فریبی ندارند و فقیر فقیر است و آنقدر قابل رویت که نیازی نیست بروی و توی روستاهای دور افتاده برایش مدرسه و خانه بسازی. توی همین تهران، اصفهان، مشهد و… به اطرافت نگاه کن. نمی بینیشان؟ سوال کنندگان از کروبی با قاطعیت رعب آور بی هیچ هراس پرسش گری می کندد. از شهریه های دانشگاه تا مبحث آزادی حجاب، از بازنگری قانون اساسی تا ضمانت اجرایی شعارها. از آن سو پرسش هایی که هر بیننده ینا آشنا به پخش این حرف ها از رسانه ی ملی را، می نشاند روبروی تلویزیون، در جستجوی پاسخی قاطع تر می ماند و می ماند و می ماند. کروبی اگر چه با مهربانی پاسخ می دهد اما آیا اگر سوال ها را در یک کفه ترازو و پاسخ ها را در کفه ی دیگرش بگذاریم، این داده ها با هم برابری می کند؟
استفاده از کلوز آپ های بیشمار در فیلم می خواهد چهره ها را در اذهان عموم حک کند. این آدم ها را به خاطر بسپارید. چهره هایی که هر کدام از آنها سبقه ی فعالیت هایی را با خود حمل می کنند. اما سهم کرباسچی در تصرف آن از دیگران بیشتر است. او بیش از دیگران می پرسد. چهره ای قاطع و خسته دارد. می خواهد اثبات کند که کروبی مرد عمل است. تاکید می کند. می پرسد و به نتیجه ی مطلوبش می رسد.
شاید بزرگ ترین رندی افخمی در ساخت این فیلم استفاده از نریشن صدای زن در توضیح صحنه های فیلم است. او با این شگرد وجه خالی دیگر کاندیدها را از منظر عدم توجه به نقش زنان پرمی کند. بخشیدن این نقش روایتی به زن در کنار سوال بنیادی که کدیور راجع به ممنوعیت حجاب از او می پرسد، این وزنه ی برابری زن و مرد را در جامعه ای بازو آزاد نشان می دهد. اگر چه کروبی با رندی از دادن پاسخی در خور شان سوال کدیور تفره می رود و آنی را می گوید که به کار نیاید.
پرسش کنندگان، بی پروا سوالاتی را می پرسند که شاید عموم مردم، از منظر رویکردهای عقیدتی، کمتر دغدغه ی آن را داشته باشند. اگر چه او صراحتا رابطه ی با امریکا را در میان پاسخ هایش نمی گنجاند اما کرباسچی با صراحتی مثال زدنی می خواهد که تکلیف آنده ی اگر رئیس جمهور شدش را با ایم موضع مشخص کند.
کروبی شعار های انتخاباتی خود را در فیلم اول برای رفع نیاز های عموم افراد اجتماع تقسیم می کند اما سهم جامعه ی روشنفکری در این میان بیشتر است.
افخمی همچون فیلم قبلی، سعی دارد کروبی را در مواجه با افراد سوال کننده قرار دهد. آنها از او ضمانت اجرایی می خواهند و او برای این ضمانت اجرایی سابقه ی خود رااز تلاش برای آزادی زندانیان سیاسی شرح می دهد.
افخمی که در حال ساخت به قول خودش پروژه ی بزرگ “ فرزند صبح ” است، و با تجربه ی سیاسی که دارد بهتر می توانست جنبه های هنری کار را در خور بار محتوایی فیلم بالا ببرد. اگر چه اعتقاد دارم که او اصلا نمی خواسته است خود را در گیر این سائل بکند و تنها محتوای مجزای از دیگر کاندیداها در ذهن او بوده است. شعارهایی چون حقوق شهروندی، برابری زن و مرد، رفاه و بیمه ی اجتماعی و سهم حداکثری هر ایرانی از سرانه ی نفتی.
اینکه شعارهای کروبی تا چه اندازه در حیطه ی قدرت رئیس جمهور تعریف می شود سوال دیگری ست که از او می پرسند : اگر نگذاشتند و جلویتان را گرفتند چه؟ در کنار مدیران خود می ایستید و راستش را می گویید یا آنکه نقاب چهره در ابا می کشید و چند گام به عقب بر می دارید؟
این صریح ترین پاسخ اوست. نه، می ایستم و حمایت می کنم.