یک خبر خیلی سریع در فضای رسانه های مجازی و غیر مجازی پیچید. فریاد ها به گوش آقا رسید. جوانی از میان جوانان این کشور جرأتی عظیم به خرج داد، تا با رهبر، اگر تا به حال صدای مردم به گوشش نرسیده، اتمام حجت کرده باشد. او درد دل بسیاری از مردم این سرزمین را با آقای خامنه ای در میان گذاشت. حرف ها روشن بود. جای اگر و اما باقی نگذاشت. صراحت لحجه و حقانیت مطلب آن قدر بود که دفتر رهبری را نیز وادار سازد تا بخش هایی از گفته های این دانشجوی کشورمان را منتشر کند. اما چرا کار به این جا کشید؟
جنبش فراگیر سبزها در ایران یک شبه راهی چند ساله را پیموده است. آن چنان قوی و مؤثر به میدان درآمده است که چشم جهانیان را به خود خیره کرده است. این جنبش که پشتوانه ای صد و چند ساله را، از زمان مشروطیت، با خود به همراه دارد، به خوبی دریافته که درختانی که به موقع در مقابل توفان حوادث سر خم کنند، می توانند به موقع، راست قامت با طنازی و شیوایی به رقص در آیند. این مردم به جان رسیده از هر امکان مسالمت آمیزی بهره جسته اند، تا صدای حق طلبانه خود را به گوش اربابان قدرت در ایران برسانند. برای این مردم تفاوتی نمی کند این موقعیت را چه کسی و برای چه منظوری آفریده است. در واقعیت، این حرکت در یک برآورد منطقی به این نتیجه رسیده است تا “فرصت طلبی” اختیار کند. البته نه با آن تلقی منفی که معمولا در عالم سیاست از این واژه می شود. نه از نماز جمعه می گذرد و نه دعای کمیل را وامی گذارد. نه روز قدس را فراموش می کند و نه 13 آبان را از دست می دهد. نمایش های کسالت بار و خسته کننده “مبارزات ظلم ستیزانه” دولت ساخته به هم آوردی واقعی از طرف مردم با حاکمینی تبدیل شده که سال هاست عدالت را در همۀ عرصه های آن از یاد برده اند. از این رو می شنویم با توجه به تدارکی که عاشقان این مرز و بوم برای سیزده آبان دیده اند، رعشه به اندام دولت مردان افتاده است که چگونه این درد را درمان کنند؟ یکی از این صحنه هایی که به به طور مرتب از رسانه ها در جریان آن قرار می گرفتیم گردهمایی نخبگان در حضور رهبر بود. این گونه جلسات هر بار پس از سخنان آقای خامنه ای با دعای حاضرین به جان رهبر خاتمه می یافت. اما این بار نمایش به گونه ای دیگر، خارج از اراده کارگردانان صحنه، رقم خورد. یکی از همین نخبگان، که بدون تردید از هزاران صافی گذشته بود، رهبر را به چالش کشید. از سوی دیگر بنا بر برخی گزارش ها این رویارویی مورد تأئید جمعی از حاضرین نیز قرار گرفته است. دلیل این اتفاق را می توان در چهارچوب حضور پرقدرت و هوشیارانه جنبش سبز جستجو کرد. حضوری که به تعطیلی زود هنگام نمایشگاه مطبوعات و عدم حضور رئیس جمهور در آن منجر شد، حالا در خانۀ نفر اول این حکومت جا خوش کرده است. به عبارت دیگر بعد از آن که فریادهای مردم از پشت بام ها به گوش آقای خامنه ای نرسید، ناچار باید بیخ گوش ایشان نجوا می شد.
دلیل دوم این واقعه را باید در ضعف روزافزون مجموعۀ رژیم جستجو کرد. نظامیانی که برای سرکوب اعتراضات مردم شاخه و شانه می کشید، امروز چه حاصلی در پیش رو دارند؟ تعدادی کشته، گروه کثیری زندانی، شواهدی که نشان از رفتارهایی ناشایست مسئولین انتظامی و قضایی با محبوسین داشته اند و هزاران اتهام که هر روز گوشه ای از آن صفحه آرای مطبوعات جهان شده است. هیچ یک از این داشته ها ثباتی برای آقایان به همراه نداشته است. در مقابل، این رفتارهای غیر اصولی، نه تنها موجب عقب نشینی مردم نگردیده، بلکه باعث افزایش فشارها از سوی مردم بر روی حکومت نیز شده است. این نیروی مردمی مجموعۀ حاکمیت و در رأس آن رهبر را در موقعیتی متزلزل قرار داده است. این تزلزل را در کلام آقای خامنه ای شاهد هستیم. او به صراحت اعتراف می کند که هیچ یک از رهبران سبزها حاضر نشدند به پیام های بعد از جریانات 22 خرداد رهبر گوش بدهند. وی هم چنین به دانشجوی معترض به روشنی می گوید که انتقادها بسیار است. اما با کمی دقت در این کلام در می یابی که ایشان هم نسبت به سطح نا رضایتی از رفتارهای رهبری هوشیار هستند. اما اعتراف در مورد به هم خوردن پایه های قدرت آقای خامنه ای به همین جا ختم نمی شود. آقای باهنر می گوید که رهبر با مذاکره مستقیم با آمریکا مخالف است، اما نمی گوید که چه کسی تصمیم گرفته است تا این مذاکرات آغاز شود و ادامه یابد. اگر فراموش نکرده باشیم آقای خامنه ای یک بار قبلا فرموده بودند اگر لازم باشد با آمریکا مذاکره ای صورت بگیرد، خودشان اعلام خواهند کرد. اما این بار بنا بر ادعای نائب رئیس مجلس یدون اجازه ایشان گفتگو با آمریکا آغاز شده است. اگر این کلام آقای باهنر درست نیست، با چه جرأتی یکی از اصولگرایان توانسته کلامی نادرست را به رهبری نسبت دهد؟ آیا می توان این ها را علائمی از پایان یافتن قدرت مطلقۀ ولی فقیه در ایران ارزیابی کرد؟ قدرتی که امکان پرسش را از مردم گرفته بود و در آینده با افول هر چه بیشتر آن شاهد طرح سؤالات افزونتری خواهیم بود.
اما دلیل سوم را باید در رفتارهای این بیست سالۀ آقای خامنه ای جستجو کرد. یک بار به چیدمان محل سخنرانی های ایشان دقت کنیم. حضار در کف زمین می نشینند و با ارتفاعی قابل توجه، ایشان بر فراز مردم قرار می گیرند. حتی در مواقعی که مسئولین کشوری به حضور می رسند، با اختلاف سطحی کمتر، باز عوامل حکومت در زیر دست قرار می گیرند تا مطالب به آنها دیکته شود. به عبارت دیگر آقای خامنه ای بیشتر گفته اند تا شنیده باشند. از سوی دیگر آیا به یاد دارید که هیچ گاه کسی فرصت یافته باشد تا مصاحبه ای با ایشان به عمل آورده باشد؟ به عبارت دیگر اگر فرض بر این است که مسئول اول این رژیم آقای خامنه ای است، و این نظام خود را پاسخگو می داند، باید فرصتی وجود داشته باشد که در مقابل اعمال حکومت از وی پرسش شود. اما ایشان حتی در مقابل مجلسی که قدرت خود را از آن می گیرد هیچ گاه وادار به پاسخ گویی نشده است. نکته ای که به درستی آقای وحید نیا به آن اشاره کرد. البته این رفتار مختص ایشان نیست. به اطراف خود نگاه کنیم. آقای کیم جونگ ایل و پدرشان رفتاری به غیر از این نداشته اند. آیا به یاد دارید که رهبر حزب کمونیست چین را در مصاحبه ای دیده باشید؟ این گونه افراد شأن خود را اجل از آن می دانند که خود را درمقام پاسخ گویی ببینند. نتیجۀ چنین رفتارهایی متراکم شدن تمامی پرسش هایی است که نا گهان به شکل فریادی از گلوی فردی خارج می شود. و این بار نوبت یک نخبۀ ایرانی بود که سخن گوی مردم شوند.
تاریخ سرشار از درس های بزرگ است. بسیاری از کسانی که قدرت خود را نامحدود و لایزال می دیدند، هنگامی که آب را در خوابگه خود دیدند، ناچار شدند اعتراف کنند اشتباه کرده اند. آنها اگر روز اول قطرات باران را دیده بودند، مجبور نمی شدند خوابگه خویش را واگدارند و از سیلاب بگریزند.