شرح

نویسنده
نسرین تبریزی

مروری بر کارنامه بازیگری بهروز وثوقی

نام کوچک بازیگر بزرگ

روزنامه‌نگاران همیشه علاقه خاصی به ساخت عنوان و لقب دارند. برای‌شان فرقی ندارد طرف بازیگر سینما باشد، آواز خوان کاباره‌ها یا فردی از اهالی سیاست. می‌شود از لقب‌ها یک مثنوی هفتادمن نوشت. مجلات هنری و عامه‌پسند قبل و بعد از انقلاب هم بازیگران را بیشتر از نام‌شان با القاب‌شان یاد می‌کردند و می‌کنند. از مرد هزار چهره سینمای بگیرید تا آقای بازیگر. از سوپراستارهای سینمای مردم‌پسند تا بازیگرهای سینمای خاص‌تر همه‌گی با لقب‌های‌شان معرفی می‌شوند. این میان اما یک بازیگر، با کارنامه پربار و نقش‌های متنوعی که بازی کرده است، از طرف مردم و مخاطبانش، بدون عناوین دهان‌پرکن به خاطر می‌آید؛ بهروز. مردم او را با اسم کوچکش صدا می‌زنند. آنقدر صمیمی و نزدیک که انگار عضوی از خانواده است.

فصل کرگدن آخرین فیلم بهروز بر صحنه است. به این بهانه دیداری دوباره بااو داریم در فیلمهایش.

 

خداحافظ تهران- ساموئل خاچیکیان

با اینکه خیلی‌ها گمان می‌کنند که اولین فیلمی که بهروز وثوقی در آن بازی داشته، قیصر است اما تا قبل از آن فیلم پر و صدا، بهروز در بیست و دو فیلم بازی کرده. از نقش‌های کوتاه در فیلم‌های نه چندان مهم و ارزشمند تا نقش اول فیلم کارگردان سرشناس آن روزهای سینمای ایران یعنی ساموئل خاچیکیان. فیلمی با تم و درون‌مایه رمانتیک و عاشقانه که به رسم آن زمان سینما، با پایان خوش همراه بود و یکی از موفق‌ترین فیلم‌های زوج سینمایی بهروز-پوری بنایی محسوب می‌شود. فیلمی که هرچند با استقبال تماشاگران مواجه شد اما شمایل سینمایی بهروز را نساخت و نقش محبوب‌تر جای دیگری قرار بود ایفا بشود.

 

قیصر- مسعود کیمیایی

همان‌طور که مخاطبان قیصر را اولین حضور سینمایی وثوقی تصور می‌کنند، گمان‌شان بر این است که کیمیایی هم پیش از این فیلم، کارگردانی را تجربه نکرده است. اما کیمیایی هم بعد از تجربه‌ای ناموفق در فیلم بیگانه بیا، قیصر را ساخت. فیلمی که جنوب‌شهر خوش‌باش و اهل بی‌خیالی و بشکن را جور دیگری به مخاطب معرفی می‌کند. بهروز در نقش قیصر وقتی با فاجعه‌ای مواجه می‌شود، برخلاف بازیگران پیشین که کار را در یک زد و خورد کافه‌ای تمام می‌کردند، با نقشه و فکر قبلی، تک تک عوامل فاجعه‌ساز زندگی‌اش را گرفتار می‌کند و به قتل می‌رساند و باز برخلاف رسم جاافتاده سینمای فارسی، آخر فیلم کشته می‌شود. بهروز در قیصر نقشی را بازی می‌کند که در ابتدا امیدوارانه پا به خانه می‌گذارد، با فاجعه مواجه می‌شود و ناگهان به سمت شخصیتی انتقام‌جو و خشن می‌رود و در آخر فیلم، با رضایت مرگ را می‌پذیرد.

 

رضا موتوری- مسعود کیمیایی

هرچند که منتقدان اعتقاد دارند کیمیایی بعد از قیصر خودش و شخصیت محبوب شده‌اش را تکرار کرد، اما بهروز لااقل در فیلم‌های کیمیایی نقش‌های متفاوتی را تجربه کرد. رضا موتوری در شخصیت و شکل بازی وثوقی اساسا ربطی به قیصر ندارد. اینجا بیشتر با همان فرمول سینمای فارسی مواجه هستیم. رئیس و وردست. رضا موتوری که برعکس قیصر خودش قدم به قدم به سمت فاجعه می‌رود. خودش نقشه دزدی می‌کشد و به خاطر همین نهایتا جانش را از دست می‌دهد. سکانس آخر و بازی درخشان وثوقی هم ربطی به مرگ خودخواسته قیصر ندارد. رضا موتوری با تمام آرزوهایش وسط خیابان‌های تهران با مرگ مواجه می‌شود و شکل جان کندنش نقطه مقابل آرام گرفتن و لبخند تلخ قیصر است.

 

طوقی- علی حاتمی

در دورانی که معروف است بازیگران و سوپراستارها با لباس‌های مشترک در فیلم‌های متفاوت بازی می‌کردند، حتی دیالوگ را نمی‌گفتند و تنها لب‌های‌شان را تکان می‌دادند و حاصل کارشان فوجی از نقش‌های مشابه بود، تلاش بهروز برای ایجاد تفاوت در بازی نقش آدم‌های تنها و تک‌افتاده که تقدیرشان با مرگ گره خورده، جالب توجه است. آسید مرتضای کفترباز که در یک مثلث عشقی با دایی‌اش قرار می‌گیرد، نقشی‌ست که وثوقی در طوقی بازی می‌کند. کشمکش کاراکتر بین پایبندی به سنت و احترام به ناموس بزرگ‌تر و از سمت دیگر گرفتار شدن در عشقی مشترک با دایی، یکی از مهم‌ترین سکانس‌های بازی بهروز را به وجود می‌آورد. جایی که آسید مرتضی، مست و منگ، رو به آینه می‌نشیند و شرایط عجیب و بحرانی‌اش را برای خود واگو می‌کند.

 

پنجره- جلال مقدم

فیلم جلال مقدم همان‌طور که در تیتراژش اشاره شده براساس “یک تراژدی آمریکایی” ساخته شده اما کاملا با شرایط ایران آن روزها منطبق است. ایرانی در جاده پیشرفت که آدم‌ها و مردمش هم بدون داشتن شرایط قرار گرفتن در وضعیت جدید، می‌خواهند طبقه خودشان را تغییر بدهند. تم جدایی از طبقه فرودست و ورود به دنیای طبقه بالادست، از فیلم مشهور کوبریک “بری لیندن” تا ساخته جلال مقدم، منجر به فاجعه می‌شود. بهروز در نقش سهراب، جوانی‌ست که به شهر می‌آید. در کارخانه‌ای شروع به کار می‌کند و به اصطلاح از پله‌های ترقی بالا می‌رود و کم‌کم از اصل خود دور می‌شود. شخصیت دوگانه سهراب و طی کردن مسیر جوان شهرستانی ساده به یک شهرنشین پیچیده، یکی از چالش‌برانگیزترین نقش‌های کارنامه وثوقی را رقم می‌زند. کیفیت بازی بهروز با گذشت نزدیک به چهل سال، هنوز نسبت به بازیگرانی که بعدها در سینمای ایران نقشی مشابه را بازی کرده‌اند، قابل بررسی است.

 

فرار از تله- جلال مقدم

دومین تجربه بهروز با جلال مقدم. کارگردانی که وثوقی در مصاحبه‌ای از او به عنوان بهترین نفر در راهنمایی کردن و هدایت بازیگر یاد می‌کند. فیلم قصه یا تم جدیدی ندارد. خود وثوقی هم در کارنامه‌اش بارها نقش آدمی که از زندان آزاد می‌شود و به دنبال زندگی از دست رفته‌اش می‌گردد را بازی کرده اما نقش مرتضی در وضعیت پیچیده بعد از آزادی و نقشه سرقتی که با کریم- داوود رشیدی- می‌کشد، نمود بیشتری پیدا می‌کند. شخصیتی که با اجرای درخشان بهروز تماشاگر را در هم‌راهی کردن و همذات‌پنداری دو دل می‌گذارد. شخصیتی که خیانت می‌بیند و خیانت می‌کند. نارو می‌خورد و نارو می‌زند. مرتضی مثل قیصر یا رضا موتوری شخصیتی یکسره مثبت در مواجهه با پلیدی‌ها نیست. خود در جایی تبدیل به شخصیت پلید می‌شود و جایی هم معصومانه مغلوب پلیدی می‌شود.

 

داش آکل- مسعود کیمیایی

شاید در نگاه اول داش آکل شخصیتی پیچیده‌ای نباشد. لوطی‌ای مورد احترام اهل محل که مقابل بدمن قصه- کاکا رستم- قرار می‌گیرد. اما این شخصیت ظاهرا حقیقی در روایت هدایت و کیمیایی، جایی عمق می‌گیرد که گرفتار عشق دختری کم‌سال می‌شود که سرپرستی‌اش را عهده گرفته است. برای همین داش آکل برخلاف ظاهرش یکی از آن شخصیت‌ها و فیلم‌های لوطی‌وار و پر از دیالوگ‌های شعاروار و محبوب کیمیایی نیست. تم عاشقانه که در لایه زیرین قصه است شخصیت دشوار داش آکل را در دو راهی پایبندی به اصول‌ش و عشق تندش می‌سازد.هر چند اضافه شدن شخصیت رقاصه و هم‌خوابی داش آکل در نیمه پایانی فیلم با او، کمی این شخصیت عجیب را دچار تزلزل می‌کند اما اجرای بهروز به خصوص در سکانس‌های واپسین جایی که داش آکل همه‌چیزش را باخته و از مقام لوطی قدر به جایگاه مردی معمولی و سست و شکست خورده رسیده، فوق‌العاده از کار در آمده و در حقیقت می‌شود گفت بازیگر با شکل اجرایش اندازه شخصیت و فیلم را بالاتر برده است.

 

دشنه- فریدون گله

عباس چاخان فیلم دشنه یکی از جذاب‌ترین نقش‌های کارنامه وثوقی است. شخصیتی که عنوان و لقبش توضیحش می‌دهد. دروغگو بودن عباس کل شخصیت و حتی جهانی که فیلم در آن اتفاق می‌افتد را می‌سازد. دنیای زندگی فاحشه‌هایی که با رویای دروغین زندگی می‌کنند و پااندازهایی که با دروغ سراغ شکارهایشان می‌روند. عباس هم با چاخان‌های معصومانه‌اش وارد دنیای فیلم و آدم‌هایش می‌شود اما دل بستن به بنفشه او را از این دنیا جدا می‌کند تا مقابل هیولاهایی نظیر ممددشنه بایستد. دشواری اجرای این نقش، در شوخی‌جدی بودن کاراکتر است. عباس حتی وقتی با بدمن قصه رو در رو می‌شود و او را از بین می‌برد و راهی زندان می‌شود، باز همان شخصیت شوخ و بی‌خیالش را دارد که همچنان چاخان‌های بزرگ می‌کند و وعده‌های توخالی می‌دهد و برای مخاطب معلوم نیست که باید جدی اش گرفت یا نه.

 

نفرین- ناصر تقوایی

بهروز تا پیش از نفرین بازیگری است که عموما در اتمسفر و فضای شهر تهران حضور دارد. از اولین فیلم مهمش که نامش خداحافظ تهران است تا حضور در فیلم‌های کیمیایی و گله که در محله‌های پرت و بعضا بدنام تهران رخ می‌دادند. نقش بهروز در نفرین حضور شخصیتی غریبه در فضایی روستایی است که ناهمگونی‌اش با شرایط ویژه حاکم بر خانه و آدم‌هایش باعث بحرانی‌تر شدن وضعیت شخصیت‌ها می‌شود. اینجا دیگر با شخصیتی ویژه و متفاوت از دیگر آدم‌ها روبه‌رو نیستیم. یک کارگر ساده وارد فضایی خاص می‌شود و در حقیقت شخصیت اصلی فیلم فضایی‌ست که شخصیت‌ها گرفتار “نفرین”اش هستند.

 

خاک- مسعود کیمیایی

شاید مهم‌ترین ویژگی این فیلم کیمیایی برداشت آزادش از داستان محمود دولت‌آبادی باشد. فیلم کاملا سیر نزولی کیمیایی را نشان می‌دهد در پرداخت به شخصیت‌هایی که نسبت به آنها شناختی ندارد. شخصیت صالح با بازی بهروز وثوقی دقیقا از وسط محله‌های تهران با همان سلوک و رفتار وارد یک ده شده است و تماشاگر را با یک دوگانگی مواجه می‌کند. بازیگر هم با قرار گفتن در چنین شخصیتی نمی‌تواند کار خاصی انجام بدهد و شاید بی‌دلیل نباشد که کیفیت کار دو بازیگر- وثوقی و قریبیان- اندازه‌ای یکسان دارد. اتفاقی که بعدها در گوزن‌ها به دلیل درست درآمدن شخصیت‌ها جور دیگر خودش را نشان می‌دهد و کیفیت‌ اجراها، بازیگرها را از هم متمایز می‌کند.

 

تنگسیر- امیر نادری

وجه تشابه تنگسیر و خاک زیاد است. فضای روستایی، برداشت از داستان نویسنده‌ای سرشناس- در اینجا صادق چوبک- و دور شدن فیلمساز از فضای شهری تهران. اما چیزی که باعث می‌شود شخصیت زار ممد با بازی بهروز موقعیتی ویژه و خاص پیدا بکند، پایبندی بیشتر نادری به قصه چوبک است. شخصیت زارممد که در رمان تنگسیر به خوبی پرداخته شده است، در فیلم هم کم‌وبیش خودش را نشان می‌دهد و وثوقی اینجا در اجرای نقش یک روستایی یاغی کاملا موفق است. بهروز کاملا جداشده و فاصله گرفته از شخصیت‌هایی که از محله‌های تهران بیرون می‌آمدند و طغیان می‌کردند، اینجا نقش یک روستایی ساده را به خوبی بازی می‌کند. روستایی‌ای که به سادگی پولش را بالا می‌کشند اما در ادامه سفت و سخت بر سر گرفتن حقش می‌ایستد و تلاش می‌کند بر فضای مسموم پیرامونش غلبه بکند.

 

گوزن‌ها- مسعود کیمیایی

شاید بعد از قیصر، نقش سید، دومین کاراکتری است که به یک اندازه توسط کارشناسان و مخاطبان عام پذیرفته شده است. کاراکتر مردی معتاد که گذشته خوبی داشته و امروز به فلاکت رسیده به راحتی پتانسیل این را داشت که تبدیل به یک تیپ معمولی و رقت‌بار بشود که نمونه‌های بی‌شمارش را در سینمای آن زمان و بعد از انقلاب دیده‌ایم. اما اجرای بهروز از نقش سید، بی‌توجه به اینکه بدانیم وثوقی چقدر روی نقش تحقیق کرده و با معتادان دم‌خور شده یا براساس یک شایعه بانمک خودش واقعا اعتیاد را تجربه کرده!، یک برگه آس برای نشان دادن تفاوت بهروز با دیگر بازیگرهای سینمای ایران است. اینجا دیگر صحبت از نقشی خاص و کمک کاراکتری ویژه به بازیگر برای نشان دادن خودش نیست. شخصیت معتادها را خیلی‌ها بازی کرده‌اند اما هنوز اولین مثال برای کیفیت درخشان چنین نقشی، بازی بهروز وثوقی در نقش سید است.

 

سازش- محمد متوسلانی

نقشی که تا زمان بازی در فیلم سازش در کارنامه بهروز جایش خالی به نظر می‌رسید، یک نقش کمدی بود. با اینکه وثوقی پیش از این هم بازی در فیلم‌های کمدی را تجربه کرده بود اما طنز تلخ و جدی فیلم متوسلانی این فرصت را به وثوقی داد که توانایی خودش را در ایفای یک نقش کمدی پیچیده نشان بدهد. دزدی خرده‌پا که تبدیل به یک رقیب جدی برای کاندیداهای شورای محلی می‌شود و آخر بازی را از آنها می‌برد. سیر شخصیت جواد با بازی وثوقی از یک دزد معمولی تا برنده انتخابات انجمن محل و تجربه قرار گرفتن این شخصیت در موقعیت‌های گوناگون آن را تبدیل به یک شخصیت خاص می‌کند. دزدی که ابتدا با همان شمایل می‌خواهد باج بگیرد. بعد نقش کس دیگری را بازی می‌کند و در نهایت در نقشی که بازی می‌کند حل می‌شود و آنقدر توسط دیگران جدی گرفته می‌شود که در انتخابات به او رای می‌دهند. وثوقی در سازش نقشی را بازی می‌کند که در سه وضعیت گوناگون قرار می‌گیرد و هربار تبدیل به شخصیتی دیگر می‌شود.

 

همسفر-مسعود اسداللهی

بهروز که پیش از این با بازی در فیلم‌های به اصطلاح موج نو سینمای ایران شناخته میشد، با حضور در فیلم همسفر بازی در اثری کاملا عامه‌پسند را تجربه کرد. فیلمی که برای اکران نوروز سینماها در نظر گرفته شده بود و قرار بود برای وثوقی یک زوج سینمایی با حضور گوگوش بسازد. داستان ساده و شخصیت‌های معمولی فیلم با استفاده از محبوبیت بهروز و گوگوش تبدیل به نسخه‌ای شد که توانست توجه مخاطبان را جلب بکند و تهیه‌کنندگان را به ساخت شکل‌های دیگر از آن ترغیب کند. فیلم در داستان و ساخت شخصیت‌ها موقعیت ویژه‌ای را به دست نمی‌آورد و تنها اجرای حرفه‌ای کارگردان و بازیگران است که همسفر را از میان فوج فیلم‌های بی‌مایه بیرون می‌کشد و تبدیل به اثری می‌کند که هنوز مخاطب دارد و می‌تواند تماشاگر را مجاب بکند که به تماشای فیلم بنشیند.

 

ممل آمریکایی- شاپور قریب

ممل آمریکایی که به سرعت وارد فرهنگ عامه شده و تکه‌ها و دیالوگ‌هایش توسط مخاطبان تکرار میشد لااقل در شکل دادن به شخصیتی که بهروز آن را بازی کرده، چند پله‌ای از همسفر بالاتر است. ممل آمریکایی با بازی وثوقی شخصیتی‌ست که قالپاق ماشین‌ها را می‌دزدد، عشق آمریکاست و آشنایی‌اش با یک دختر باعث می‌شود که به جای کاراکتر واقعی خودش نقش یک جنتلمن پولدار را بازی بکند. مسلما چنین شخصیتی حتی اگر در دل یک اثر عامه‌پسند زاده شده باشد، جا را برای مانور دادن بازیگر مستعد باز می‌گذارد و شاید به خاطر همین شخصیت ممل آمریکایی خیلی زود تبدیل به شخصیت محبوب مخاطبان سینما شد. آنقدر که هنوز نامش و دیالوگ‌هایش فراموش نشده است.

 

کندو- فریدون گله

در فرمول کلی سینمای فارسی که حتی در آثار موج نو هم رسوخ کرده بود، نقش کتک‌خورها معمولا به سیاهی‌لشکرها می‌رسید. اما اثر متفاوت فریدون گله، کتک‌خور فیلم را در نقش اول قرار می‌دهد و اجرایش را هم به بهروز وثوقی می‌سپارد. ابی دیگر مثل قیصر و آن طیف نقش‌ها نیست که دشمنانش را از بین ببرد و خودش هم کشته بشود. او کسی است که هرچند پیرامونش را ویران می‌کند اما نقش اول ویرانی مال خودش است. او کتک‌خوری‌ست که در بازی ترنا و حکم شوخی آقاحسینی نقش اول را می‌گیرد اما باز در همان نقش اول کتک‌ خوردن تقدیرش است. بازی بهروز در این نقش و لذت هیستریکی که از کتک خوردن می‌برد، ابی را تبدیل به یکی از شاه‌نقش‌های کارنامه وثوقی می‌کند.

 

ذبیح- محمد متوسلانی

فیلم قدر ندیده کارنامه متوسلانی و وثوقی، ظاهرا یکی از همان فیلم لومپنی‌های کلیشه شده است. اما نقش ذبیح، با ریزی‌کاری‌هایی که در فیلمنامه و شکل اجرای بهروز وجود دارد، یک ضدقهرمان متفاوت است که از مردم شهرش باج می‌گیرد، منفور شخصیت‌های محبوب فیلم است اما در آخر مرگش آن هم به وسیله‌ فرزندش مخاطب را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. نقش کاملا سویه‌های سیاسی هم دارد و گذاشتن کلاه مخملی بر سر ذبیح توسط نوچه‌هایش و افتادن این کلاه از سرش در درگیری با پسرش کاملا فکر پشت فیلم را عیان می‌کند. فیلمی که یک بدمن را در نقش اول می‌گذارد و با قربانی کردن مظلومانه‌اش ور دیگر شخصیتش را به نمایش می‌گذارد.

 

ماه عسل- فریدون گله

آخرین گانه از سه گانه‌ زوج سینمایی بهروز-گوگوش را یکی از کارگردان‌های موج نو ساخت. فیلم گله با اینکه تمام مولقه‌های فیلم‌های عامه‌پسند قبلی این زوج را دارد- عشق ناهمگون، ترانه‌های پاپ و پایان خوش- اما در لایه دومش می‌تواند یک فیلم اجتماعی تلخ باشد. رضا با اینکه در نهایت به دختر مورد علاقه‌اش مینو می‌رسد، اما این رسیدن و وارد شدن به طبقه دختر پولدار، با سقوط هر دو از بهشت پدر مینو مصادف می‌شود و ماه عسل را برخلاف ظاهر و حتی نامش تبدیل به فیلمی تلخ می‌کند که برای زدن حرف‌هایش از ظواهر سینمای عامه‌پسند بهره می‌برد اما در دنیای زیرینش خرج خود را از آن سینما جدا می‌کند. نقش بهروز هم در موقعیتی مشابه با فیلم قرار می‌گیرد. ظاهرا نقشی هم‌طبقه با ممل آمریکایی و همسفر است اما سکانس‌هایی نظیر بوکس ظاهرا دوستانه رضا در خانه پدر مینو، کیفیت نقش را از چیزی که به نظر می‌رسد، بالاتر می‌برد.

 

سوته‌دلان- علی حاتمی

شخصیت عقب‌مانده ذهنی یا دیوانه هم از آن کاراکترهایی است که بارها در سینمای ایران ایفا و آزموده شده اما هنوز و همچنان مثال اجرای موفقیت‌آمیزش مربوط می‌شود به بهروز وثوقی و شخصیت مجید ظروفچی. سوته‌دلان هرچند که فیلمنامه و دیالوگ‌های درخشانی دارد و شخصیت مجید به خوبی شکل گرفته اما چنین کاراکتری به سادگی و با یک اجرای سردستی توسط بازیگر دیگری می‌توانست تبدیل به یک تیپ معمولی بشود که فقط ترحم مخاطب را تحریک بکند. اما مجید با شکل درخشان بازی بهروز شخصیتی است که معصومیت خود و کثیفی محیط پیرامون را به خوبی به نمایش می‌گذارد.

 

فصل کرگدن-بهمن قبادی

بعد از انقلاب بهروز وثوقی مثل خیلی‌های دیگر مجبور به ترک ایران شد. سختی و هزینه‌بر بودن ساختن فیلم، سینماگران را بیشتر از هر طیف دیگر در انزوا گذاشت. به خاطر همین کارنامه پربار سینمایی بهروز در قبل از انقلاب، در دوران استقرار جمهوری‌اسلامی و در غربت و تبعید، بسیار کوتاه و کوچک است. آنقدر که وثوقی از دنیای سینما فاصله می‌گیرد و حضور در صحنه تئاتر را به عنوان فعالیتی جدی‌تر دنبال می‌کند و در نمایش‌هایی به کارگردانی هوشنگ توزیع و ایرج جنتی‌عطایی روی صحنه می‌رود. فصل کرگدن شاید اولین نقش سینمایی پررنگ و پر سر و صدای بهروز در بعد از انقلاب اسلامی باشد. نقش شاعری که توسط حکومت اسلامی زندانی و زیر فشار از حرفه و زندگی‌اش ساقط می‌شود. نقشی که شاید به نوعی بهروز وثوقی با آن همذات‌پنداری بکند. گرچه چیزی که فصل کرگدن با تمام بی‌کیفیتی‌اش به مخاطب نشان می‌دهد، حضور زنده و بالنده بازیگری است که حتی بعد از سه دهه دور بودن از دوربین و سینما، هنوز چند پله و فرسخ از دیگران بالاتر و جلوتر است.