”احمد سیف” نگران سقوط بیش از پیش بازار بورس ایران و سپس بروز بحران اقتصادی بسیار بزرگتری است:
ازسقوط بازار سهام تهران که بگذرم، خوف دارم که بحران بزرگتری در راه باشد. دریکی دو سال گذشته، سیاست پردازان اقتصادی دولت مهرورز آمدند زیر ابروی “تورم” را درایران بردارند، زدند “چشم” اقتصاد ایران را کور کرده اند. چون دلارهای نفتی میرسید، از کنترل خارج شدن واردات هم به ظاهر مسئله ای نبود. به همین خاطر هم که درسال گذشته اگر حافظه ام خطا نکند کسری تراز پرداختهای ایران- بدون محاسبه دلارهای نفتی- از 40 میلیارددلار هم بیشتر شد.
حالا با زمزمه هائی که میشود احتمال میدهند که نفت به بشکه ای 30 دلار برسد آن وقت، تکلیف ایران کمینامشخص میشود. از سوئی، از تولید داخلی که خودش قبل از این خرابکاری علنی تعریفی نداشت تقریبا چیزی باقی نمانده است و در ثانی، اگرشماری از حدس و گمان ها راست باشد ایران با یک کسری 30 میلیارددلاری روبرو خواهد شد. این هم شاید به خودی خود مسئله ای نباشد. ولی گذشته از وضعیت نابسامان مالی بین المللی، انزوای سیاسی دولت جمهوری اسلامیهم هست که بعید است بتواند مثلا از صندوق بین المللی پول وامیبگیرد. نتیجه چه میشود؟ نمیدانم. فقط امیدوارم همان بلائی که در 2001 برسر آرژانتین آمد برسرایران نیاید. غیر از دعاچه کار دیگری از دست من بر میآید؟
انتقال قدرت در واشنگتن
”سیامک دهقانپور” از فضای انتقال قدرت در واشنگتن نوشته است:
نشانه های دوران انتقال قدرت در واشنگتن فضای سیاسی آمریکا را فرا گرفته است. پرزیدنت منتخب باراک اوباما پیشاپیش با نه تن از رهبران جهان گفتگوهای تلفنی داشته است و مراحل تشکیل کابینه با معرفی رام امانوئل به عنوان رئیس دفتر کاخ سفید بسرعت به پیش میرود. نشست امروز اوباما با تیم هفده نفره ی مشاوران اقتصادی اش در حالی انجام میگیرد که وال استریت برای چندمین روز متوالی پس از انتخابات شاهد سقوط نگران کننده ی ارزش سهام است و گزارش ها از بیکار شدن دویست و چهل هزار تن در ماه اکتبر و ادامه ی افزایش نگران کننده ی شمار بیکاران حکایت دارد.
لیست بلندبالایی از سرشناس ترین روسای پیشین بانک مرکزی، وزرای پیشین خزانه داری و مدیران موسسات خصوصی در کنار اوباما هستند. وارن بافت، پال ولکر و رابرت روبن بعضی از آنها هستند. جنیفر ناپولیتانو، فرماندار دموکرات اریزونا، از نزدیکان اوباما بر اهمیت انتقال داده ها در دوران گذار و انتقال قدرت در کاخ سفید همزمان با بحران اقتصادی انگشت میگذارد.
به دقت باید مراقب اوباما بود
”سجاد صفار هرندی” هم مانند شیخ قرضاوی و برخی دولتمردان ایران، به انتخاب اوباما بدبین و مشکوک است:
من هم (مثل شیخ قرضاوی!) ترجیح میدادم که این شیاد حقه باز برنده انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نباشد ولی از خبرهای دو - سه هفته آخر معلوم بود که آدم های هسته سخت قدرت در آمریکا ( یا به قول خودشان Stablishment ) به سوی او گرایش پیدا کرده اند و تکلیف افکار عمومیشان هم که تقریباً مشخص بود.
اینکه میگویم ترجیح میدادم که او رئیس جمهور آینده آمریکا نباشد دلیلش روشن است: جنگیدن در مقابل دشمنی که خصومتش آشکار است و دائماً چنگ و دندان نشان میدهد به مراتب ساده تر است تا دشمنی که همانقدر خصومت و سوء نیت دارد ولی آنرا پشت ماسکی از لبخند و شعار های انسان دوستانه مخفی کرده است. در این وضعیت بخش اصلی توان ما احتمالاً صرف این خواهد شد که به ناظران و حتی هم سنگران اثبات کنیم که هنوز دشمنی هست و باید با دقت و بصیرت مراقب تحرکات او بود و باید مرزبندی ها را حفظ کرد.
اوباما باهوشتر است. فوتبال امریکایی شد شطرنج
”سید مرتضا هاشمی” از این جهت به استقبال از انتخاب اوباما نرفته که او را به مراتب از سلفش پیچیدهتر میداند:
در اولین مصاحبۀ مطبوعاتی بعد از پیروزی در انتخابات اوباما به شش سوال جواب داد. سوال اول دربارۀ اقتصاد، سوال دوم دربارۀ خانواده و سوال سوم دربارۀ ایران و نامۀ رئیس جمهور بود. او دربارۀ نامۀ رئیس جمهور ایران گفت: “کشور (امریکا) نمیتواند دو رئیس جمهور (اوباما و بوش) داشته باشد. من هنوز به کاخ سفید نرفته ام و نمیتوانم موضع گیری قاطعی داشته باشم اما به هر حال به نامه جواب خواهم داد”.
هنوز زود است دربارۀ اوباما حرف بزنیم. مطمئناً او بهترین گزینه ای بود که منافع امریکا را تأمین میکرد اما آیا بهترین گزینه برای ایران هم هست؟ همان طور که در پست قبل نوشتم این را بعید میدانم. خبر ها و سخنرانی های اوباما را چند ماهی است که دنبال میکنم. در این مدت به نظرم رسیده است که - و آنچیزی که فعلاً میتوان گفت ـ این است که- اوباما یک سیاستمدار جوان و بسیار باهوش است. نمیدانم از این هوش به چه صورت استفاده میکند اما همین قدر میتوان گفت که وقتی در امریکا سیاست از دست سیاستمداران خشن و قلدر به دست سیاستمداران زیرک و تحصیلکرده میافتد، سیاستمداران رقیب باید بدانند که زمین بازی عوض شده یا بهتر بگویم؛ بازی از فوتبال امریکایی به شطرنج تبدیل شده. پس حساب شده باید بازی کرد.
میان ماه من تا ماه گردون
”دانا” به تمایزی میان فضای سیاسی ایران و امریکا اشارهای کوتاه اما پرمعنی دارد:
وقتی مردم ایران رییس جمهور خودشان را انتخاب میکنند رییس جمهور آمریکا مجبور است به دنبال فرد منتخب ایرانیان بدود و سعی کند با او دوست شود. وقتی مردم آمریکا رییس جمهورشان را انتخاب میکنند رییس جمهور ایران، حتی محمود احمدینژاد، مجبور است به او نامه بنویسد و انتخاب او را تبریک بگوید.
به امید ایرانی قدرتمند!
ربط بسته شدن شهروند و پیروزی اوباما
”محمد آقازاده” که در بستر بیماریست، پست کوتاهی دارد:
تلخم از بستن شدن شهروندان امروز٬ نمیدانم چرا حس میکنم یک رابطه ناگفته بین این بسته شدن و پیروزی اوباما و پیام احمدی نژاد به او وجود دارد. بیماری، اجازه گمانه زنی در باره رابطه این دو موضوع به ظاهر بی ارتباط وبسط بیشتر موضوع را نمیدهد. امیدوارم حدسم اشتباه باشد.
اخلاق نیست که ملتی را مستکبر میکند
”سمیه توحیدلو” نامهای خطاب به باراک اوباما نوشته:
آقای رییس! که شدید رییس جمهور ایالات متحده؛ کشوری که میخواهد سروری کند برجهان. اصلا به من ربطی ندارد که میخواهید چه کنید. خوی ضد استکباری هم بروز نمیدهم. به من ربطی ندارد. نکته اینجاست یکی میتواند، میشود مستکبر و یکی نمیتواند مورد ظلم واقع میشود. اخلاق نیست که ملتی را غیر مستکبر میکند. دنیا، دنیای منافع شده است و من هم میفهمم این را. هرچقدر هم تلخ باشد. پس فکر نکنید که فکر میکنم قرار است خیلی تغییرات دهید و کار شاقی انجام دهید.
ذوق و شوق های اطرافیانم را هم نمیفهمم. (وبلاگ های ایرانی که بسیار سرمستند از پیروزیتان) میدانم شما رییس جمهور یک ساختار جاافتاده اید که نمیشود یک شبه تمام مدیران را از خرد تا کلان تغییر داد تا اسمتان بشود یک تحول گرا. میدانم که حزب برایتان تصمیم میگیرد و این نشانه دموکراسی در کشور شماست. و حزب هم شناخته شده تر از این است که بخواهد آنچنان دگرگون سازد، دگرگون کردنی! خلاصه اینکه هرچند احترام آمیز بود رای آوردنتان، هرچند که یادمان انداخت که چقدر دوست داریم جهانی را که در آن زیست میکنیم تغییر دهیم، اما واقع بینی ماجرای دیگری دارد.
رشد تکنفره غیرممکن است
”محمد قائد” در یادداشت چند بخشی خود درباره حافظ آورده است:
یک نسل پیش، با یک دانشکدۀ ادبیات و دو کانال تلویزیونی در این شهر، هفتهشتده حافظ باز حرفهای سرگرم تفسیر آن شعرها بودند. امروز، با یک دوجین دانشگاه و نیمدوجین کانال تلویزیونی در همین شهر، شمار عرفانچیها به همان نسبت افزایش نیافته است. اما آن تعداد حتی اگر پنج برابر هم شده باشد، نادیدهگرفتن آن اشخاص بسیار آسانتر از زمانهای پیش است. برخلاف نظر اهل عرفان که به سلوکی تکنفره در راه رسیدن به حقیقت اعتقاد دارند، درک از مفاهیم و طرز تلقی نسبت به پدیدهها امری جمعی است. مردم بهاتفاق میفهمند، بهاتفاق میپسندند و بهاتفاق رشد میکنند. معرفت نمیتواند اختصاصی، یواشکی و تکنفره باقی بماند.
یک نسل از اهل تحقیق عمر خویش را صرف کاویدن شعرهای حافظ کرد و حاصل آن کاوشها به نسل جدید انتقال یافته است، البته بیآنکه تمام حرفهای شاعر و آن پژوهندگان را جدی بگیرند. شاعر برای درآوردن لج شیخ و مفتی و محتسب، ادعا میکند صبح که از خواب بر میخیزد باقیماندۀ شادخواریِ شب پیشین را سر میکشد. حتی از مخاطبی نامشخص درخواست میکند جسدش را در خمره بیندازد. ناظر امروزی میداند که نتیجۀ کار اول، حتی اگر ممکن باشد، شکنجۀ جسم و تخریب روان است، و کار دوم فقط مایعات را ضایع میکند و به اهل حال خسارت میزند. بنابراین، دیگر تمایل چندانی ندارد که دربارۀ سرایندهای سرکش در جهان بستۀ هفتصد سال پیش تحتاللفظی و اخلاقی قضاوت کند، یا بپذیرد که حافظ میتوانست تصوری از دنیایی کاملاً متفاوت داشته باشد.
بدون آنکه بفهمی، داری یاد میگیری
”بهمن هاتفی” از چگونگی و لزوم آموزش تاریخ به کودکان دبستانی نوشته است:
در انگلستان، علاوه بر در موارد درسی معمول یعنی خواندن و نوشتن، حساب، علوم و آموزش بدنی، تاریخ و جغرافیا هم آموزش میدهند. در سرفصل درس تاریخ آنها برای کلاس پسرم نوشته شده است :“بریتانیا در دوره ویکتوریا”.
در ساعت درس تاریخ، به کودک من در باره لباس مردم بریتانیا در دوره ویکتوریا میگویند و عکسهای نقاشی شده آن را نشان میدهند. در باره مدارس در آن دوره میگویند و از شکل رابطه معلم و دانشآموز. حتی قرار است یک روز، به نام روز ویکتوریا، همه، از دانشآموز تا معلم، مانند دوره ویکتوریا لباس بپوشند و کلاسها مانند آن دوران باشد. دراین روز معلمین مانند آن دوره چوب بدست خواهند گرفت و بچهها در صف ایستاده و تمیزی دستها و دستمالهایشان بررسی خواهد شد. در این روز قرار است غذای مدرسه، غذای متداول آن دوران باشد و به پدر و مادر بچههایی که غذا از خانه میبرند نیز گفته شده که چه غذاهایی در آن روز مجاز است و کودک باید غذایش را در دستمال بپیچد و نه کیف و الی آخر. برای بچه پنج شش ساله همه چیز مثل بازی میگذرد، اما چیزهای مهمییاد میگیرد حتی بدون اینکه بفهمد که دارد یاد میگیرد.
تخصیص به بهترین مصرف کننده
”حامد قدوسی” کارکرد پولی شدن بسیاری امور در زندگی شهری امروز را توضیح داده است:
در ایران هر پولی که بابت هر چیزی گرفته شود داد مردم و ستون خوانندگان و صفحات اجتماعی روزنامهها را در میآورد. مثالهایش فراوان است: پول بابت تحصیلات دانشگاهی؛ بابت پارکینگ؛ بابت آب و برق و گاز؛ بابت حمل زباله؛ بابت استفاده از خدمات شهری و… حتی یک خوانندهای (که به احتمال زیاد گذری بوده) در پای مطلب مالیات بطری گله کرده بود که همین مانده است که بابت زباله هم پول بدهیم! حوصله نداشتم که جواب بدهم که بلی دوست عزیز باید بدهیم. ناهار مجانی که نداریم به کنار؛ آشغال مجانی هم نداریم!
به نظرم یک دلیل برای این اعتراضها این است که پول گرفتن از مصرفکننده را “صرفا” به عنوان مکانیسمیبرای تامین مالی دولت میبینند و وقتی آنرا با کیفیت خدمات مقایسه میکنند به نظرشان غیر عادلانه میرسد. حال آنکه پولی کردن مصارف فقط برای این نیست که پولی را به خزانه دولت اضافه کند. گاهی این پولها آن قدری نیست که سرجمعشان به جایی برسد. ماجرا این است که در خیلی موارد باید پول گرفت تا 1) رفتار مصرف را کنترل کرد 2) در زمان تخصیص منابع محدود به متقاضیان بیشمار؛ منبع را به بهترین مصرفکننده تخصیص داد.
بیانی عامیانه از نظریه آلکسی دوتوکویل
”محمد فکری” راوی یک ماجرای روزمره در زندگی اغلب ایرانیان است:
دریکی از سفرهایم از دانشگاه به خانه سوار اتوبوسی شدم که راننده، کرایه ای بیش از نرخ معمول طلب کرد، اعتراض کردم که چرا زیاد میگیرد، پاسخ داد که تایک ماه پیش لاستیک را 60 هزار تومان میخریده و حالا شده 100 هزار تومان و بالاخره باید جبران کند. جواب دادم منم کتاب دویست صفحه ای را میخریدم دوهزارتومان ولی حالا میخرم چهار هزارتومان، فرقی نمیکند کالای موردنیاز هردوی ما گران شده و من هم شرایط مشابه تو را دارم، چرا انتقام گرانی لاستیک را ازمن میگیری؟! مگرمن لاستیک را گران کرده ام، من هم یکی مثل تو.
راننده نگاهی به دوروبرش انداخت و سرش را به گوشم نزدیک کرد و آهسته گفت: “میدونی مشکل هردو ما از کجاست؟ شاه توی مدارس پسته و موز به دانش آموزا میداد بعد همین دانش آموزای پسته و موز خورده قودوردولار و انقلاب کردن!” [هرچه فکرکردم معادل مناسبی برای فعل ترکی قودورماخ نیافتم، قودوردولار یعنی ازجا دررفتن، دیوانه وارشدن، بهم پریدن، سرخوشی غیرعادی، تخلیه انرژی هیجانی پس از خوردن].
از نحوه بیان و استدلال راننده به شدت خنده ام گرفت. طبق عادت همیشگی ام که در اتوبوس بانگاه به مناظر به شدت غرق فکر و خیال میشوم، فرصت مناسبی پیش آمد تا خوب درباره استدلال راننده فکر کنم. پس از مدتی به هوش و ذکاوت مرد در دلم احسنت گفتم چراکه نه تنها یکی از نظریات علمیعلوم سیاسی و جامعه شناسی انقلاب را بخوبی بومیسازی کرده است، بلکه علاوه برآن یک کار پژوهشی مهم تطبیقی-تاریخی را بدون صرف ذره ای هزینه ی تحقیقاتی انجام داده بود! جمله آن راننده بیانی عامیانه از نظریه آلکسی دوتوکویل بود.
چرا بیتعهدها باید ستاره شوند؟!
به نظر شما چرا تلویزیون این کار را کرده است؟ چرا تا پیش از این برای تبلیغ فیلم کنعان میگفت محمد رضا فروتن، ترانه علیدوستی، افسانه بایگان و بهرام رادان و عکس هایشان هم به همین ترتیب میآمد اما الان مدتی است که عکس ها میآید و حتی نام ها هم نوشته میشود اما گوینده دیگر نامیاز ترانه علیدوستی نمیبرد؟!
من فکر میکنم که ماجرای گلشیفته فراهانی مهمترین علت این حذف است. احتمالا مسولان ذی ربط و با نفوذ به این نتیجه رسیده اند که چرا باید به کسانی رو کنند که به آنها پشت میکنند؟ چرا باید کسانی بزرگ شوند که هیچ تعهدی به اینها ندارند. بعد چشم گردانده اند که ببینند چه کس یا کسانی هستند که پتانسیل ستاره شدن را دارند یا هستند و میشود زمینشان زد.اولین ستاره ای که در چشمشان درخشیده است ترانه خانم بوده، حالا دیگر خدا به داد دیگران برسد. البته فکر نمیکنم کار به همین جا ختم شود و دوستان فقط به حذف نام یک ستاره از یک تبلیغ تلویزیونی بسنده کنند. آنها قطعا یک استراتژی آهنین برای جلوگیری از چنین گل خوردن هایی اتخاذ خواهند کرد و چه استعداد هایی که زیر چرخ های این استراتژی ها نابود خواهد شد.
مجلسی با این حال و روز!
”ثمانه اکوان” در حاشیه معرفی نشدن وزیر پیشنهادی کشور به مجلس نوشته است:
این نمایندههای عزیز از هر چه که بگذرند، از تعطیلات خودشون نمیگذرند! یک بار نوشته بودم چطوری تعطیلاتشون رو به خاطر مسایل فلسطین به هم نزدند و با یک رای اختلاف، به تعطیلات رفتند. ماجرای اعلام وصول نشدن نامه معرفی محصولی به مجلس هم همینه!
دیروز یکی از اعضای هیات رییسه داشت با خبرنگاران مصاحبه میکرد که نامه معرفی محصولی هنوز به دست هیات رییسه نرسیده، گفتیم پس این چیه دستتون؟ گفت نامه معرفی وزیره! خبرنگارها با هم خندیدند. نماینده به خودش اومد و گفت: نه! این کپی نامه است ما منتظر اصل نامه هستیم! گفتم: یعنی فاکس شدهاش رو قبول ندارید ؟ گفت: البته هفته بعد مجلس تعطیله و ترجیح میدیم جلسه رای اعتماد بیافته برای بعد. گفتم: پس با این اوصاف اگه خود وزیر پیشنهادی هم به نامه الصاق شده بود فرقی برای هیات رییسه نمیکرد!