سعید مرتضوی یک شخص نیست

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

نزدیک به یک دهه از عمر را در سازمان تامین اجتماعی که اسمش “سازمان بیمه های اجتماعی” بود از سال ۱۳۴۶ گذرانده ام. شاهدی بودم بر مشقت ها و مدیریت های مسئولانه که مو را از ماست می کشیدند تا بتوانند هزینه افزایش چند تخت بیمارستانی را تامین کنند و گروه تازه ای از کارگران و شاغلان را زیر پوشش بیمه های اجتماعی قرار دهند. این دقت و مسئولیت در مدیریت سالها ادامه داشت تا قیمت نفت بالا رفت و صندوق سازمان ورم کرد. به خاطر می آورم که زیر پای مدیران درستکار را در همان زمان که چند سالی با انقلاب فاصله داشت، خالی کردند و مدیرانی وارد شدند که به خالی کردن صندوق به بهانه هائی مدرن از آن جمله کامپیوتری کردن حساب و کتابها کمر بستند. قاپ بالاسری ها را دزدیده بودند و به بوی پول نفت قدم رنجه کرده از امریکا به کشور برگشته و صندوق را با برنامه های پر جاذبه نشانه رفته بودند. مدیران پیشین از مرکز تصمیمگیری دور شدند و به نظاره نشستند تا انقلاب شد و مدیرانی که با خرواری برنامه های واهی به سودای چپاول ذخائر صندوق آمده بودند، به صورتی آرتیستی کشور را ترک کردند.

منظور آن که صندوق این سازمان را مدیرانی پایه گزاری کردند که نام و نشانی ندارند و نمی خواهند داشته باشند. صداقت و مسئولیت، مرام آنها بود. به دریافتی ماهیانه خود قانع بودند و همین که می توانستند دایره شمول بیمه شدگان را کاملا حساب شده و با وسواس، اندکی گسترش دهند، راضی می شدند. در سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ مدیر دفتر هیئت مدیره بودم. می دیدم اعضای هیئت مدیره از نماینده کارفرما گرفته تا نماینده کارگر، هریک برای تصویب یک مصوبه که برای سازمان بار مالی داشت، چه اندازه وقت صرف می کنند تا مبادا از اندوخته کارگران، دیناری حیف و میل بشود. این تصویر ناگهان کدر شد. بوی نفت با قیمت گران، در همان دوران چسبیده به انقلاب، آن مدیران را به حاشیه راند و اینک در آستانه ۳۵ سالگی انقلاب ایران، سعید مرتضوی شده است آرتیست فیلم پر حادثه ای که از دوران خاتمی (سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴) در مقام های بالای قضائی مانند رئیس یکی از شعب دادگاههای ویژه کارکنان دولت (دادگاه مطبوعات) و سپس دادستانی تهران، آزادانه هر چه خواسته قانون شکنی کرده و مطبوعاتی ها را به سیخ کشیده و هنگامی که اختناق مطبوعاتی را حسب الامری که داشته تمام و کمال به نتیجه رسانده، و با وجود سابقه درخشان در قتل زهرا کاظمی عکاس روزنامه نگار که بابت آن هرگز مواخذه نشده، چند جوان معترض را در قتلگاه کهریزک در سال ۱۳۸۸ کشته و تازه پس از آن سر از سازمان تامین اجتماعی در آورده و یکراست سراغ صندوقی رفته که نان و آب زحمتکشان مستمری بگیر و خانواده های آنها به امنیت آن بسته است.

سعید مرتضوی یک شخص نیست تا به سهولت آن گونه که شنیده می شود، او را روی صفحه صدا و سیمای جمهوری اسلامی بنشانند و با اقاریرش کاسبی کنند. سعید مرتضوی یک جریان است. جان این نظام سیاسی به جان او بسته است. عاشق آن است که به صورت علنی و جدی محاکمه اش کنند تا بدون تحمل شکنجه، سر و تن همه آقایان و بزرگان را که دارند کرکری برایش می خوانند، کیسه بکشد. او یک جریان است. در هر خانه ای که نفعی در اختناق ایران داشته، سرباز و لشگر دارد. هنوز محمود احمدی نژاد عددی نبود که سعید مرتضوی فرمان بزرگان به اجرا می گذاشت. به او گفته بودند باید ما در برابر شعار “قانونمندی” خاتمی “پاتک” بزنیم. لذا هیئت منصفه برای محاکمات مطبوعاتی درست کردند (کاملا با ترکیب حکومتی) و وکیل را به محکمه راه دادند و رسیدگی در این دادگاه را علنی برگزار کردند. نوجوان از خود استعداد نشان داد. زیر قبای قانون، تا توانست قانون شکنی کرد و مطبوعات کشور را به خاک سیاه نشاند. بعد هم شد دادستان و در آن مقام نوچه هایش را آزاد گذاشت تا مثلا در مجتمع قضائی فرودگاه مهرآباد، طعمه های مطبوعاتی و وبلاگ نویس ها را در اداره اماکن خیابان مطهری، مشت و مال بدهند. آنها را سرهنگ ها و حاج آقا ها در آن زیرزمین در حضور “جعفر صابر ظفرقندی” خانه شاگردش خونین می کردند و سپس در محاکمات سازمان دهی شده و تلویزیونی، به اقاریر مسخره وادار می شدند. این ها فقط فقراتی از جنایات ارتکابی است که جریانی به نام سعید مرتضوی که پشت به کوه داشته، بی دلواپسی از عهده اش برآمده است.

و اینک دم این جریان به دم جریان های دیگری گره خورده که “بابک زنجانی” نمادی از آن جریان هاست. سعید مرتضوی را نمی توانند به صورت جدی و علنی محاکمه کنند. شاید سرنوشتی از نوع سرنوشت “سعید اسلامی” و “لاجوردی” در انتظارش باشد، اما مجموعه جریان هائی که در حال حاضر “سعید مرتضوی” آنها را نمایندگی می کند، با محاکمه علنی و منصفانه او، آن گونه که فعالان حقوق بشر آرزو می کنند، موافقت نخواهند کرد. سعید مرتضوی یک سر دارد و هزار پا. هر یک پا چندین سر در خانه های بزرگان دارد. اصلا این هیئت تحقیق و تفحص در سالهای ۱۳۷۶ تا حالا کجا بود؟ چرا ناگهان سر وکله اش پیدا شد؟ راستش را بخواهید این هم زیر سر محمود احمدی نژاد است. اگر فیلم یک برادر لاریجانی را که کاره ای نیست در صحن مجلسی که برادری در راس آن نشسته و در جای کیفرخواست، پیش روی آن یکی برادر که در راس قوه قضائیه نشسته، به نمایش نمی گذاشت، جریان شکل نمی گرفت و برای نظام مقدس مشکل آفرین نمی شد. همه داشتند کار خودشان را می کردند و سهم خودشان را از بهای نفت می گرفتند. مردم هم که از ترس انواع کهریزک دیگر جیک نمی زدند. چرا نظام مقدس برای خودش درد سر درست کرده؟ سر تا ته قضیه به این واقعیت تلخ گره می خورد که برادران لاریجانی از بس گرفتار مملکتداری بوده اند، درست “صله ارحام” به جا نیاورده و یک برادر را بی سهم گذاشته اند. دست آخر هم چوبش را می خورند. البته و صد البته سعید مرتضوی در وضع و حالی که قرار گرفته، ماندنی نیست و یک جوری که نمی دانیم “چه جوری است” می رود. ولی تا نرفته و هنوز زبان در دهان دارد، می تواند طومار عموم “اهل بخیه” را بر باد بدهد. کاشکی باورش می شد که رفتنی است و دست می گذاشت در دست یکی از بسیار بزرگانی که نان و نمکش را خورده اند. از کشور خارج می شد و برای ثواب آخرت هم که شده، می گفت همه آن چه را که تا پیش از محاکمه منصفانه (که خواب و خیالی بیش نیست) نمی تواند بگوید.

ایکاش باور می کرد که رفتنی است و تصمیم می گرفت به جبران آن همه تبهکاری، از خود صالحات و باقیاتی درحدود “افشاگری” باقی بگذارد. وضع ملت ستمدیده به جائی رسیده که اگر او به همین اندازه ایفای تکلیف کند، چه بسا هم او را ببخشد، هم فراموش کند. ایکاش باور می کرد که در هر حال رفتنی است! حیف که از بس پشت به کوه داشته و دارد باور نمی کند که رفتنی است. در وضع حاضر قربانیان تبهکاری های او ترجیح می دهند زنده بماند و در فضای امن زبان بگشاید. وقتی فساد حکومتی به درجاتی می رسد که در ایران رسیده است، رویاروئی با آن فقط از باب گردگیری بزرگان با یکدیگر و تغییر شرکا انجام می شود. ایرانیان را از آن بهره ای نیست.