نهادهای اطلاعاتی و افکار عمومی

فریبا داوودی مهاجر
فریبا داوودی مهاجر

یکی از اعضای سابق وزارت اطلاعات که زمانی در بازجویی اعضای حزب توده هم دست داشت می گفت : وقتی زندانی سیاسی آزاد می شد ما تا مدتها، بسته به موقعیت و شرایطی که آن فرد در آن قرار داشت، رویش سوار بودیم. یک جوری که همیشه ما را بالای سرش حاضر و ناظر ببیند. روزی چند بار در خانه و محل کار به او تلفن می زدیم و به وزارت اطلاعات و دادگاه احضارش می کردیم؛ طوری که یک لحظه ترس از ما ذهنش را خالی نکند. روش هایی را به کار می بردیم که ببینیم چقدر می توانیم از او کولی بگیریم. خوب خیلی ها جا خالی می دادند و ما را سر کار می گذاشتند. بعضی هم آگاهانه یا ناآگاهانه در دست ما قرار می گرفتند.

هدف اصلی عناصر اطلاعاتی که در خدمت حکومت های اقتدار گرا هستند تبدیل فرد یا سوژه مورد نظر به “بریده” است. هر چند که کارکرد افراد مختلف پس از بریدن متفاوت است اماتعریف و انتظارات نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران نیزازچنین افرادی در دهه اخیر با فردی که در دهه ۶۰ بریده محسوب می شد متفاوت است. در بسیاری از شرایط آنها به دنبال تحلیل رفتگی سوژه بازداشت شده نیستند بلکه با اعمال ترفندهای مختلف تنها میخواهند او را در دست داشته باشند تا به وسیله طیفی از این قبیل افراد،فضای سیاسی و اجتماعی را هدایت کنند.

شناخت مکانیسم هدایت، کنترل و روش هایی که نهادهای اطلاعاتی برای رام کردن و تهی ساختن نیروهای اجتماعی از عمل اجتماعی به کار می گیرند، از ضروریاتی است که تاکنون به آن توجه لازم نشده است. بخصوص روش هایی که روی حوزه های ناخودآگاه جامعه تاثیر گذاشته و به دنبال یک دست کردن و ساخت فرهنگ انبوهی است که به واسطه آن توان عبور به دموکراسی از جامعه گرفته شود؛ هر چند که خواست عمومی آن جامعه دموکراسی باشد. 

در واقع آنها با تاکتیک ”دست کاری و دخالت”، آب را در جوی دیگری می اندازند که خود از قبل آن را کنده اند و می دانند به کجا منتهی می شود. یکی از مهمترین ابزارهای آنها بسته بندی از نوع نگاه، اندیشه، نظام ارزشی و رفتار افراد و نهادهایی است که در مسیر گذار به دموکراسی تاثیر گذار هستند. به این ترتیب آنها به وسیله خود ما کلیشه و استانداردهای جدیدی، حتی برای هدایت شیوه نقد و اعتراض، تعریف می کنند تا حدود نقد و اعتراض را هم هدایت و کنترل کنند.

بعد از تجمع هفت تیر که بوسیله فعالان زن ساماندهی شد در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب متهم ردیف یک شدم، و زیر فشار سنگین احضار و بازجویی قرار گرفتم. اگر چه این بازجویی ها در مکان ها، موضوعات وبا روش های مختلف انجام می شد اما یک هدف اساسی را دنبال می کرد. آنها می خواستند ذهن من را شکل بدهند که فعالیت» بی خطر« چیست. پس از مدتی متوجه شدم این کار را تنها با من دنبال نکردند چرا که از سوی بعضی افراد زمزمه هایی به راه افتاد که تلاش می کردند هر پیشنهادی برای فعالیت را به اسم خطر و هزینه داشتن از دستور کار خارج کنند. حاصل این روش این است که امروز همه فعالیت ها در زمره فعالیت های خطرناک قرار گرفته و نوعی بی عملی را به جنبش زنان تزریق کرده است. 

یکی از اساتید دانشگاه امام حسین که در زمینه دفاع غیر عامل فعال بود و در جریان انتخابات ۸۸ ازمیر حسین موسوی حمایت کرد می گوید : ما چوبی را خوردیم که خودمان ساخته بودیم. بعد از جریان کوی دانشگاه این جمع بندی در نهاد های اطلاعاتی به وجود آمد که افکار عمومی یکی از تهدیداتی است که باید برای فرآیندانحلال آن برنامه ریزی کرد چرا که امکان دارد افکار عمومی پیرامون یک موضوع در لحظه معینی بین اقشار و طبقات و گروههای اجتماعی عمومیت پیدا کند و اصل نظام را در خطر قرار دهد. 

وی چنین ادامه می دهد: در یکی از جلسات مشترکی که بین وزارت اطلاعات و اطلاعات نیروی انتظامی و اطلاعات قوه قضاییه برگزار شد روی برنامه ریزی منظم و دقیق، پیشگیری، آمادگی، مقابله و باز سازی بحران های ناشی از موضوعی که افکار عمومی در آن درگیرمی شود تاکید شد. برنامه ای که بتواند روی “شکل گیری،هدایت و بازدارندگی” تاثیر بگذارد.

 در آن جلسه روی مباحثی چون ایجاد هراس عمومی، جو سازی، رابطه بین موضوع و منافع شخصی، شیوه های انتقال اطلاعات نادرست، اطلاعات گزینش شده،عملیات روانی، پوشش، فریب و تفرقه صحبت، و تصمیماتی گرفته شد؛ عملیاتی که باید با توجه به بی اعتماد بودن مردم به این نهادها و کاهش مشروعیت نظام مبتنی بر پوشش و اختفا و پنهانی بودن باشد. 

در آن جلسه ماموریت اصلی روی انحلال افکار عمومی و همزمان با انحلال، ساخت جعلی و جایگزین کردن خوراکی جدید به افکار عمومی گذاشته شد.

 بدون شک و با توجه به نکات گفته شده، آنهم در شرایطی که شبکه های اجتماعی بر روی افکار عمومی تاثیر شگرفی دارند، باید به تحلیل و ارزیابی بیشتری نسبت به پیام هایی که می تواند روی اندیشه و رفتار ما به عنوان حاملان دموکراسی تاثیر بگذارد توجه کرد و آن را با ارزش ها و شاخصه ها دموکراسی و حقوق بشر و ضروریاتی که منتهی به شکل گیری دموکراسی در ایران می شود سنجید.

باید به دام هایی که مقابل ما پهن شده توجه کرد و اهداف پیام های مختلفی که ذهن ما را بمباران می کنند شناخت و سرسری از آن عبور نکرد. 

ما امروز با عوارض گسترده دام هایی که حکومت جلو پای ما پهن کرده روبرو هستیم. دست ها و پاهایمان لابلای تارو پود این دام ها گرفتار شده و ما به جای قطع تارو پود درون آن دست و پا می زنیم.

هر صدای هشدار دهنده ای را خودمان خفه می کنیم و به جای اقدام هماهنگ برای نجات، پا روی شانه های یکدیگر می گذاریم؛ روشی که خود از آموزه هایی است که حکومت آن را اشاعه داده است.

بدیهی است دانایی و مدیریت دانایی در رهایی از وضع موجود نقش تعیین کننده دارد. کندی و ایستایی که امروز گریبانگیر ملت ایران شده و نه از قدرت حکومت که ناشی از فقدان دانایی و هوشیاری در میان ماست.

فراموش نکنیم که همواره حکومت های اقتدارگرا به دنبال ایجاد فضاهایی در میان منتقدان و مردم هستند که خود ساخته اند. حتی اخباری که منتشر می کنند ضرورتا منطبق بر واقعیت نیست، ممکن است چیزی باشد که منبع خبر می خواهد. آنها از پیام هایی که می رسانند انگاره سازی و تصویر سازی می کنند و انگاره هایی را خلق می کنند که رفتار ما را شکل می دهد. 

در پایان شاید بد نباشد به روایتی از همان بریده وزارت اطلاعات اشاره کنم: 

سوژه ما مدتها تعقیب ومراقبت داشت اما به این جمع بندی نرسیده بودیم که بازداشتش کنیم. تازه ازدواج کرده بود و هفته ای یکی دو بار با رسانه ها گفت و گو می کرد. روحیه اش خوب بود و دستگیری جواب نمی داد. گذاشتیمش توی آب نمک. کمی برود بگردد و ما را فراموش کند تا از آمادگی ذهنی که برای بازداشت داشت کم شود.فرد مورد نظر قبل از دامادی یک دوست دختری داشت که بعد ازمدتی فهمیدیم گاهی سر اینکه همکار بودند به هم تلفن می زنند. دوباره دستور شنود تلفن دختر را فعال کردیم و کنترل نامحسوس را افزایش دادیم. همان موقع ها همسرش هم باردار بود و در محل کارش هم مشکلاتی داشت. 

یکی دو ماه که گذشت مثل عقاب روی سرش فرود آمدیم و همان اول بردیمش زیر فشار. یک شب که خسته بود و بی خوابی کشیده بود ضربه اصلی را زدیم و تهدید را شروع کردیم. متن شنود با دختر را جلویش گذاشتیم. تهدید کردیم که به همسرش داستان ارتباط آنها رامی گوییم و خلاصه خون بچه به گردن خودش است و توی همان شوک انداختیمش انفرادی و سراغش نرفتیم. چند روز که گذشت التماس می کرد بازجو را ببیند. به قول خودمان همان نقطه خفتش کردیم و قرار و مدار گذاشتیم. 

یکی از قرارهایمان این بود که وقتی آزاد می شود جسته و گریخته به افرادی که برای دیدنش می روند بگوید که یکی از فعالان دانشجویی که آن موقع بازداشت بود و زیر فشار بریده و دردسر شده بود علیه او و چند نفر دیگر اعتراف کرده و با ما همکاری می کند. وظیفه او این بود که ذهن دوستان و اطرافیان را نسبت به آن بازداشتی مسئله دار کند. البته این فرد یک سالی توی دست ما بود و در این فاصله جسته و گریخته همکاری می کرد اما بعدها خودش را کلا از فعالیت ها کنار کشید که نه خبر ببرد و نه خبر بیاورد.