از همه جا - متن سخنرانی علی نگهبان در مراسم بزرگداشت نسیم خاکسار در ونکوور

نویسنده

نسیم خاکسار، روایت‌گر ناخانگی جهان ما

علی نگهبان

 

قصد اولیه‌ی من این نبود که کار نسیم خاکسار را در پیوند با تم تبعید بررسی کنم، چون که فکر می‌کردم بر روی دیگر جنبه‌های کار او کار کمتر شده. اما وقتی به نوع بررسی‌هایی که در این باره شده نگاهی انداختم دیدم که پیش از حرکت به سمت کشف بعدهای دیگر کار او، به ناچار باید برخی کژفهمی‌ها را مطرح کنم.

در این مقطع، ما چه بخواهیم چه نخواهیم، نام نسیم خاکسار با تم تبعید گره خورده یا گره زده شده و هر خواننده یا منتقدی ناگزیر است که دیدگاهش را در این پیوند روشن کند – حالا در رد یا در اثباتش.

البته این که من از تبعید با نسیم خاکسار بگویم هم حکایت آن فردی است که گفت؛ «ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای/ ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم.»

با داغ زاده‌ایم. فکر می‌کنم تبعید و ادبیاتش یعنی همین. داغ مادرزادی.

در این معنی، تبعید جا به جایی فیزیکی، رفتن از یک جا به جای دیگه، حالا به اجبار یا به اختیار از سر ناچاری یا به هر دلیل دیگری، نیست. تبعید، یعنی آن داغ وجودی، کشف آن پوچی هستی شناسیک. در واقع یک کشف است. تو تبعیدی هستی از لحظه‌ای که به کشف آن داغ می‌رسی. حالا خواه در اوین باشی یا ولنجک؛ اوترخت یا کوکویتلم.

به این تعریف دوباره بر خواهم گشت.

اما بگذارید اول کمی از زبان آن، از لهجه‌ی آن در کارهای خاکسار بگویم:

« راستی‌ که‌ چی‌؟ تلخی‌ این‌ لحظات‌ را که‌ دقایق‌ و ثانیه‌هایش‌ را احساس‌ می‌کنی‌ با چه‌ کسی‌ می‌توان‌ گفت‌. با چه‌ کسی‌ می‌توان‌گفت‌ که‌ قلبت‌ دارد ذره‌ ذره‌ آب‌ می‌شود و تو صدای‌ آب‌شدن‌ آن‌را می‌شنوی‌. روزی‌ می‌گفتی‌ چه‌ خوب‌ است‌، آدم‌ کنار مردمش‌ باشد و با آن‌ها زمزمه‌ کند. می‌گفتی‌ دیری‌ با صدای‌ بلند سخن‌ گفتی‌، اما رسیدن‌ جویبار به‌ رودخانه‌ و رودخانه‌ به‌ دریا همواره‌ با زمزمه‌ هم‌راه‌ است‌. بعد که‌ معنای‌ زمزمه‌ رافهمیدی‌، فهمیدی‌ چرا صخره‌ سال‌ها گذرِ باد و توفان‌ و آفتاب‌ را تحمل‌می‌کند و می‌ماند. و حس‌ کردی‌ زندگی‌ چه‌ خروشی‌ در نهان‌ دارد. پذیرفتی‌ که‌زمزمه‌گر باشی‌. با تأنی‌ درد خاموش‌ قلبت‌ را الفباوار با خود و با دیگران‌ زمزمه‌کردی‌. زندگی‌ را در خیال‌ از مدخل‌های‌ تودرتو عبور دادی‌. رختی‌ رنگین‌بافتی‌ از خنده‌ی کودکان‌ و آن‌ها را در گذر باد آویختی‌. و از تنگنای‌ امید آن‌هایی‌که‌ دوست‌ داشتی‌ فانوس‌ کوچکی‌ برافروختی‌، تا خورشید آهسته‌ آهسته ‌روشنای‌ بزرگش‌ را بگستراند. اما در پس‌ تمام‌ این‌ها دستی‌ آهسته‌آهسته‌ کابوس‌ خودش‌ را می‌بافت‌.» (بقال خرزویل)

هر نویسنده‌ای یک آهنگ درونی، یک موسیقای یگانه‌ی فردی دارد، فارغ از رنگارنگی شخصیت‌ها، ماجراها، یا حتا سبک و ژانر هنریش. این آهنگ و صدای درونی در دل کارها جریان دارد، مثل تون صدای آدم که در طول زندگی، دست کم پس از بلوغ، باهاش هست – البته اگه مصرف زیاد سیگار تغییرش نده!

آن پاراگرافی که از داستان بقال خرزویل خواندم نمونه‌ای است از آن صدای درونی که به باور من در کارهای نسیم خاکسار مثل یک نخ تسبیح جریان دارد – به جای این تسبیح یه چیز سکولارتری باید پیدا می‌کردم.

ادبیات نسیم خاکسار ادبیات تبعید است – اما اول باید روشن کنیم که وقتی از ادبیات تبعید حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم.

ناچارم خیلی خلاصه اشاره کنم که متأسفانه بسیاری از پژوهش‌گران، هم آکادمیک و هم غیر آن، دچار بدفهمی در این پیوند هستند. و به همین دلیل هم باعث گسترش بدآموزی‌ها و کژبینی‌های بسیاری در شناخت و معرفی ادبیات تبعید شده‌اند. در بسیاری از پژوهش‌هایی که من دیده‌ام، از جمله بررسی کارهای خاکسار، انگار که کتاب‌ها را ورق زده‌اند و از مضمون‌ها و موضوع‌های مطرح شده فهرست‌برداری کرده‌اند. برای مثال نوشته‌اند که در ادبیات تبعید، و در داستان‌های خاکسار، خاطره‌ها روایت می‌شوند؛ تبعیدی مرتب از دوران کودکی یاد می‌کند؛ از رابطه‌ی جنسی آزادانه صحبت می‌شود؛ و فهرستی طولانی از این‌جور ویژگی‌ها.

این پژوهش‌گران کارشناس ادبیات تبعید، گویا به یک نکته‌ی کوچولو فکر نکرده‌اند؛ و آن اینکه همه‌ی مضمون‌هایی که به ادبیات تبعید نسبت می‌دهند، کمابیش در ادبیات غیر تبعید هم وجود دارند.

پس پرسش هم چنان این است: از چه حرف می‌زنیم هنگامی که از ادبیات تبعید حرف می‌زنیم.

تبعید را مساوی جا به جایی اجباری یا دلخواه ولی بی بازگشت فرد گرفته‌اند؛ و بعد گفته‌اند هر چه که چنین فردی بنویسد ادبیات تبعید است.

تعریف تبعید سیاسی شاید آن باشد، ولی ادبیات تبعید این نیست. نقطه‌ی شروع بیراهه‌ی اغلب پژوهش‌گران این است که از آن تعریف شروع کرده‌اند.

آری من می‌پذیرم که نسیم خاکسار هم شاهد و هم شهید ادبیات تبعید ایرانی است – البته در معنایی هر چه زمینی‌تر و سکولارتر. اما نه به آن دلیل‌هایی که گفته‌اند. خاکسار هم به لحاظ گستره‌ی زمانی و بازه‌ی تاریخی شکل‌گیری معاصر انسان تبعیدی ایرانی، و هم به لحاظ گستره‌ی مضمونی و گوناگونی محتوایی، در مرکز ادبیات تبعید ماست.

او از آغاز شکل‌گیری پدیده‌ی تبعید ناشی از انقلاب ایران در مرکز آن سونامی و شاهد برآمدن موج‌های بنیان برافکن آن بوده است. پس او درک و تجربه‌ی یگانه‌ای از چرایی شکل‌گیری آن و چگونگی پیش‌روی موج‌های آن هم دارد.

هم شاهد این سونامی بوده است و در کارهایش، بیهقی‌وار، آن را نشان داده است؛ و هم خود قربانی و شهید آن بوده است؛ چرا که کارهای او از انتشار در سرزمین مادریش محروم و ممنوع شده‌اند.

ادبیات تبعید ادبیات انسان شقه شده و پرتاب شده است. برای من این دو کلمه در شناخت ادبیات تبعید کلمه‌ای کلیدی است: شقه شدگی و پرتاب شدگی.

ادبیات تبعید هم کشف و هم نمایش این شقه شدن، و پرتاب شدن هستی و جهان است، نه تنها برای فرد تبعیدی، بلکه در سطح عام انسانی.

مفهوم‌هایی مانند بی‌عدالتی و ستم و پایمال شدن خواست‌ها و تمناها و حقوق انسان بخشی از آن است.

نمایش لایه‌های ناهمخوان وجودی، میل‌ها و کشش‌ها متضاد حسی، اندیشگی، جنسی و مانند آنها، وقتی به شکلی رادیکال به تجربه در آیند، فرد را به این نتیجه می‌رسانند که او در جهان تبعیدی است. «ای کاش که جای آرمیدن بودی.» به این معنا خیام هم تبعیدی است. ادبیات نسیم خاکسار از این رو ادبیات تبعید است که فردی چون راوی بقال خرزویل را برای ما آفریده است.

در داستان بلند کریستینا- که به باور من خیلی مورد کم لطفی جامعه‌ی ادبی ما قرار گرفته است و از کشف ارزشهای ادبی فراوان آن غافل مانده‌ایم – فرد تبعیدی ایرانی در زمینه‌ای جهانی روایت می‌شود و خاکسار نشان می‌دهد که تبعید، تنها امری جغرافیایی و فیزیکی نیست. تبعید نفی بلد نیست. کریستینا و سیلویا هم همان‌قدر تبعیدی هستند که یاسین هست. سیلویا همان‌قدر با جامعه‌ی خود بیگانگی دارد که «در وطن خویش غریب» است که تبعیدیان فیزیکی مانند سیلویا و آنه هستند.

پیرمرد صاحب‌خانه در بقال خرزویل چه پیوندی با جامعه‌اش دارد، جز این که می‌رود سر کار تا مزدی بگیرد و روزی را به شب و شبی را به روز برساند؟ درون او به اندازه‌ی شخصیت تبعیدی ایرانی با آن جامعه بیگانه است.

آری، ادبیات نسیم خاکسار ادبیات تبعید است، اما به صورتی که پژوهش‌گران آکادمیک گفته‌اند.

نکته‌ای را هم ناگزیرم اشاره کنم. در جایی خواندم که خاکسار از پرداختن به تبعیدیان نسل اول که حاضر نبودند چمدانشان را باز کنند حرکت کرده به سوی مهاجرانی که تلاش می‌کنند در جامعه میزبان بساط پهن کنند. (چیزی در این مضمون). پاسخ من این است: نه.

این دیدگاه بیراهه است. خاکسار رد انسان معاصرش را گرفته و نبض او را تقویم می‌کند – تقویمی هنری.

به مصداق آن که گفت صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی، می‌توان گفت که کارهای خاکسار لایه‌ای در زیر دارد هر چه در آنجاستی. داستانهای او – که من حتا فرصت مثال آوردن و نام بردن از آنها را هم ندارم – لایه‌های فردی انسان تنها و درون‌های شقه شده را با موقعیت کلی تری که درد مشترک انسان تبعیدی با انسانی که به ظاهر در وطن است را پیوند می‌زند و به خوبی نشان می‌دهد که انسان در جهان کنونی انسانی بیگانه است.

خاکسار خودساخته است. شاید به همین دلیل هم شیفته یا مرعوب تئوری‌ها و مکتب‌های حاکم بر دوره‌ی خود نمی‌شود. او اما هر جا و هر گاه لازم بداند از شگردها و فن‌های بیان بهره می‌گیرد تا انسان معاصرش را بیان کند.

پرداختن به تئوری‌های وارداتی و بازی‌های تکنیکی در دو-سه دهه‌ی گذشته بر ادبیات ایرانی داخل و خارج حاکم شده است. تنها تعداد انگشت شماری از آفرینندگان ادبی ما از این دام برکنار مانده‌اند. نسیم خاکسار هرگز کاری به شکل «باری به هر جهت» ننوشته است. یکی از کسانی است که نه هوس جوٌ سازی در آن زمینه کرد، و نه جوّگیر شد.آآ

 

 او آرام و استوار در راه خود گام زد و اکنون به جرأت می‌توان گفت که او در ادبیات داستانی ما فرهنگ نامه‌ی زندگی درونی و بیرونی انسانی است که داغ بودن در این جهان، آگاهی از این بودن، و درگیری با آن را زندگی می‌کند.

ادبیات نسیم خاکسار در شمار ادبیات تبعید است. نه از آن رو که نویسنده‌ی آن فردی تبعیدی است؛ نه از آن رو که شخصیت‌های آن در تبعید زندگی می‌کنند، یا مرتب خاطره‌های میهن‌شان به ذهنشان هجوم می‌آورد، یا برای خانه و کاشانه دلشان تنگ می‌شود، یا در جامعه‌ی میزبان حل نمی‌شوند. بل‌که به این خاطر که ادبیات او درون شقه شده‌ی انسان معاصر را تصویر می‌کند.

ادبیات هر گاه ادبیاتی جدی باشد، هر گاه که به ژرفای فرد انسانی نقب بزند، ادبیات تبعید است.

توانایی خاکسار در این است که در ظاهر واقعیت تاریخی معاصر و نیز تاریخ کوتاه مدت و زندگی روزمره ی انسان معاصر ایرانی را گزارش می کند،‌ اما چنان سویه‌ها و شگردهایی را به کار می‌گیرد که می‌تواند زندگی و تاریخ انسان معاصر ایرانی را در زمینه‌ی ژرف، چند بعدی، و هستی شناسیک قرار دهد. یعنی از گزارش‌گری صرف و روایتگری سرگرمی‌ساز، یا بلندگوی ایدئولوژیک بودن فراتر می‌رود و از یک سو تاریخ معاصر را با تاریخ بلندمدت انسانی و ایرانی پیوند می‌زند، و از سوی دیگر، انسان کنونی را در لایه‌های فلسفی، هستی‌شناسیک و روانشناسیک‌اش باز می‌آفریند.

در «فراز مسند خورشید»، رویه‌ی ظاهر داستان، که در باره‌ی دیدار شکنجه‌شده و شکنجه‌گر … است، خاکسار از گزارش زندگی و رابطه‌ی شخصیت‌ها فراتر می‌رود و در جهان درونی انسانی، به ویژه انسان تبعیدی ایرانی، وارد می‌شود. برای خاکسار حکایت اینکه چه کسی چه کار کرد، کی مقصر بود و کی ستمدیده، چه کسی برد یا چه کسی باخت، توطئه چینی‌ها، تهدیدها، تعقیب و گریزها، و حتا آدم‌کشی و شکنجه تنها دستمایه‌هایی هستند برای اینکه … به فرد، به درون انسانی سرک بکشد.

در میان همه‌نویسندگان تبعیدی ایرانی، خاکسار کسی است که شاهد و شهید این دوره‌ی تاریخ معاصر ماست، از دونظر: یکی اینکه او تصویرگر و روایت‌گر صادق و تیزبین یکی از سیاه‌ترین دوره‌های بیدادگری در تاریخ ایران است. پس او شاهد است.

دیگر اینکه رمان‌ها و داستان‌های خاکسار که همه روایت‌گر درد و رنج و عشق و امیدها و نومیدی‌های ایرانی معاصر است‌، در جایگاه اصلی آن، از سوی ملتی که به این کارها به زبانشان نوشته شده است، امکان خواندنشان نیست.

کارهای خاکسار همان سیر تحول و پوست اندازی و تطوری را از سر می‌گذرانند که تبعیدیان و مهاجران ایرانی – به طور فردی یا جمعی – در این دوره تجربه کرده‌اند.

(بارخوانی اجمالی سیر تحول محتوایی و فرمی کارها با توجه به دوره‌های مختلف مهاجرت: در نخستین کارهای پس از تبعید:، … در مرائی: ؛ در کریستینا: پیوند خوردن با جهان و جهانی شده تبعیدی ایرانی؛ در فراز مسند خورشید: رسیدن به نگاهی کل‌نگر: دیدن کنش‌های بیرونی شخصیت‌ها، تصویر دنیای درونی شخصیت اصلی؛ توجه ویژه به چیزها و طبیعت بی‌جان)

منبع : شهروند بی سی