هنرمند گردن کج نمی کند

نویسنده
یغما گلرویی

» حرف روز/ نامه هفته

یغما گلرویی نامه ای نوشته است به رئیس جمهور اسلامی حسن روحانی:

قریب به پانزده سال است که به نویسندگی مشغولم و حاصل کارم تا امروز انتشار حدود سی عنوان کتاب (شعر / ترانه / ترجمه / فیلمنامه و…) و نزدیک به شصت آلبوم موسیقی بوده واز ترانه‌هایم در بیش از سی فیلم ‌سینمایی و سریال تلویزیونی استفاده شده است. در تمام این سال‌ها، آثارم به انواع و اقسام مختلف از طرفِ شوراهای فعالِ ممیزی ـ که اغلب زیرمجموعه‌ی وزارتِ ارشاد هستند ـ دچار سانسور شده‌اند و چند سال ا‌ست همان روند کج‌دار و مریز هم متوقف شده و اثری از من - جز یک مجموعه شعر آن هم بعد از حذفِ سی شعر- نتوانسته مجوز انتشار دریافت کند. (همین تک کتاب منتشر شده در عرض شش ماه به چاپ ششم رسیده که یعنی مخاطبینم هنوز مرا از یاد نبرده‌اند.) در سال‌های اخیر از چاپ‌های مجدد حدود دَه عنوان از کتاب‌های قدیمی من که پیشتر مجوز گرفته و منتشر شده‌ بودند هم جلوگیری شده و این خبر از تنگ‌تر شدن دایره‌ی صدور مجوز در سال‌های گذشته می‌دهد. کتاب‌های زیادی از تالیفات و ترجمه‌های من در ارشاد معطلِ کسب مجوز مانده‌اند و پی‌گیری‌های ناشران درباره‌ی این آثار تا کنون راه به جایی نبرده است. در آن وزارت‌خانه، تا به حال نه کسی پاسخ‌گو بوده و نه در کل جواب دقیقی داده می‌شده که برای مثال فلان کتاب قابل چاپ هست، یا نیست و یا این جمله و این سطر و این پاراگرافش باید حذف شود. هر روز مراجعین را به هفته‌ی دیگر حواله می‌دهند و آن روز موعود پاسخ‌گویی معلوم نیست کی از راه خواهد رسید. چنان که بعضی از کتاب‌ها به سلامتی دارند تولد هشت ساله‌گی خود را نزد بررسان وزارت ارشاد جشن می‌گیرند و با اینکه اغلب زیر پانصد صفحه هستند، هنوز موفق به بررسی و اعلام موارد سانسورشان نشده‌اند. می‌نویسم “سانسور” و این خطا نیست و اگر به زعم شما باشد هم، خطای سهوی نیست و عمدی‌ست چراکه معتقدم آن چه از دیرباز در آن وزارت‌خانه اتفاق افتاده و می‌افتد سانسور است، حتا اگر خوش داشته باشند با عبارت خوش‌آهنگ‌تر “ممیزی” صدایش بزنند نیز توفیری در ماهیتِ آن نمی‌کند. شعر و هنر این سرزمین همیشه سایه‌ی سانسور را بر سر خود داشته، از دوران “رودکی” تا امروز. وقتی در دهه دوم همین قرن “صادق هدایت” یگانه، نوزادش “بوف کور” را مانند گربه‌ای به دندان ‌گرفت به غربت زد و در بمبئی منتشرش کرد، با سانسوری دست به گریبان بود که سایه‌اش تا امروز بر سر ادبیات ما مانده است. همیشه زیر این سایه آفرینشگری کرده و سعی در گول زدن و تاراندنش داشته‌ایم چراکه موظف به روشنگری بوده‌ و هستیم. همان‌طور که ارشاد خود را موظف به اجرای سانسور می‌داند، هنرمند هم موظف به مخالفت با سانسور است. هنرمند راستین هرگز عادت نکرده‌ به گردش این چرخ کج‌مدار و خاموشی گزیدن به دیاری که در آن حتا اگر از آلوده‌گی هوا انتقاد کنی هم هزار و یک انگ و برچسب می‌خوری و به “سیاه‌نمایی” متهم می‌شوی. بر سر عهد خود مانده‌ایم و بهایش را هم داده‌ایم و می‌دهیم. چند سال است که از طرفِ “مرکز موسیقی” هم مدالِ “ممنوع‌الفعالیتی” به بنده اهدا شده و خوشبختانه ترانه‌هایی که خوانندگان از من برای انتشار در آلبوم به آن سازمان می‌برند به دلیل نامم اصلن وارد چرخه‌ی مجوز نمی‌شوند که البته شخصن به این اتفاق می‌بالم و سرخوشم که دیگر آثارم را شورای ازکارافتاده و بی‌صلاحیت آن مرکز کارشناسی (سانسور بخوانیدش) نمی‌کنند و برای مجاز بودن و ماندن برخلافِ آن‌چه اندیشیده‌ام ننوشته‌ام و به خود و مخاطبانم دروغ نگفته‌ام.

وقتی دولتِ شما بر سرِ کار آمد، همه آمدنتان را به ما مغضوبین سابق تبریک گفتند که فضا بازتر و ممنوعیت‌ها تمام خواهدشد و مژده‌ دادندمان که به زودی ثمره‌ی ماه‌ها پشتِ میز نشستن و بر دکمه‌های رایانه زدن و فرهنگ‌سازی و تلاش در بالا بردن سطح فرهنگ جامعه‌مان را در کسوت کتابی با تیراژ مضحکِ سه، تا پنج هزار نسخه می‌بینم و دوباره یادمان می‌افتد که نویسنده‌ایم و جوابی و کتابی خواهیم برای ارائه به در و همسایه که مدام پی‌گیرکارمان که همیشه در خانه هستیم می‌شوند. من که به شخصه عطای نداشته‌ی انتشار را به لقایش بخشیده‌ام اما بسیارانی از نویسنده‌گان و شاعران و ترانه‌سرایان هنوز و همچنان چشم به راهِ رسیدنِ آن عید مژده داده شده‌اند. نوشتن این نامه البته دخلی به این ممنوعیت‌ها ندارد و آن را به‌ عنوان‌ِ رنج‌نامه‌ و عریضه‌ ـ از آن‌گونه‌ که‌ در پیاده‌روی‌ دادگستری‌ نوشته‌ می‌شود ـ برایتان قلمی‌ نمی‌کنم‌. بخش‌هایی از سخنرانی اخیر شما در جمع اهالیِ هنر سبب نوشتن این نامه شد چراکه در سخنانتان جمله‌هایی وجود داشت که در عین خوش‌آهنگی، متناقض بود و خبر از نگاهِ همسوی شما با فضای بسته‌ی فرهنگی تمام این‌ سال‌ها می‌داد که شاید آن‌ها را به ناگزیر و برای برقراری تعادل در بین جناح‌های سیاسی که همیشه شعارتان بوده فرموده باشید اما به هر حال من به عنوان یک کارورز هنر، خود را خطاب آن سخنان می‌بینم و موظف به واکنش. مثلن در ابتدای سخنانتان فرموده‌اید: “معمولن دولتمردان، سیاستمداران و حتی فیلسوفان و روشنفکران، چونان با هنرمندان سخن گفته‌اند که گویی قصد تعیین تکلیف برای آنان دارند. آنان نگاه هنرمندان را چونان در قالب و فرم آن خلاصه دیده‌اند که فکر کردند، هنر دستور دادنی و سفارش کردنی است.” و جالب این که خودتان به شکلی دستوری در چند پاراگراف پایین‌تر می‌گویید: “هنرمند البته در مسیر هنر، باید با مردم، ذوق مردم و خواست مردم خود را نزدیک کند.” و “باید”تان در این جمله به شدت پاراگراف قبلی را زیر سوال می‌برد. مشکل همین باید و نبایدهاست که همیشه از طرف سیاسیون به هنرمندان حقنه شده است. هنر راستین باید و نباید نمی‌شناسد. تا بوده این‌گونه بوده که حکومت‌ها برای بقای خود از لفظ “مردم” استفاده کرده‌اند و خود را نماینده‌ و قیم آنان دانسته‌اند و هرجا حرفی به نفعشان نبود تشویش مردم و خدشه‌دار شدن افکارشان را بهانه کرده‌اند برای به سکوت کشاندن آن صدای مخالف‌خوان. منظور شما از مردم کدام طبقه فکری و فرهنگی از مردمند و مگر هنرمند از مردم حقوق می‌گیرد که موظف باشد خود را به ذوق آنان نزدیک کند؟ هنرمند باید جلوتر از سطح درک و آگاهی مردم حرکت کند و اوست که می‌تواند ذوق مردم را به سمتی روشن راهبری کند. این نگاهِ دستوری هنرمندان را به حکومتی و غیرحکومتی، ارزشی و غیرارزشی، دینی و غیردینی تقسیم می‌کند. البته شما در بیاناتتان گفته‌اید: “تقسیم هنرمندان به هنرمندان ارزشی و غیرارزشی بی‌معناست.“اما ادامه می‌دهید: “هنر یعنی ارزش و هنرمند [فرد] ارزشمندی است که با کار خلاقانه به تعالی می‌رسد و خلقت، بزرگترین مظهر قدرت خدای لایزال است، فقط در این زمینه است که فتبارک الله احسن الخالقین. هنرمند جهان را بازآفرینی می‌کند و کار او در مسیر ارزش‌های الهی است.” یعنی در کل تعریفتان از هنرمند، هنرمند ارزشی‌ست که کارش هم در مسیر ارزش‌های الهی‌ست. می‌خواهم بدانم با تعریف حضرت‌عالی کسی مثل “صادق هدایت” که هنوز و همچنان درخشان‌ترین و جهانی‌ترین چهره ادبیات داستانی ماست چگونه تعریف می‌شود و متولیان فرهنگی دولت شما چگونه با آثارش برخورد خواهند کرد؟ به این نام می‌توانید بسیارانی دیگر را مثل زنده‌یادان “احمد شاملو”، “غلامحسین ساعدی” و “فروغ فرخزاد” و… اضافه کنید که نگاه و تعریفشان از هنر با شما متفاوت و حتا در تعارض است و دیگرانی را که امروز به آفرینشگری مشغولند اما درکل چنین تعریفی که شما از هنرمند دارید را قبول و این‌گونه‌ وظیفه‌ای را برای خود متصور نیستند. در دوران شما و وزیری که گفته‌اید نگران کارت زرد گرفتنش نیستید، با آثار این دست از شاعران و نویسندگان و هنرمندان زنده‌ای که نگاهی این‌گونه دارند چه‌گونه رفتار خواهد شد؟

فرموده‌اید: “من گاهی اوج هنر ایرانی را در حافظ می‌بینم. حافظ شیرازی، هنرمند ایرانی می‌تواند مقتدایش حافظ باشد.” اما هنرمند راستین مقتدا نمی‌شناسد چراکه ذاتِ هنر را با اقتدارگری در تعارض می‌بیند. حالا چه آن مقتدا “حافظ” باشد، چه “فردوسی” و چه هر شاعر و اندیشمند دیگری. شانِ هنرمند بالاتر از این حرف‌هاست که در هنرمندی دیگر استحاله شود. “حافظ” هم با وجود عظمتِ قامتش در ادبیات پارسی، به دلیل ستایش و انتقاداتِ توامانش از قدرت، امروز قابل نقد است و نمی‌توان از او به عنوان سمبل هنرمند آزاده نام بُرد و حالا از هنرمندان توقع داشت که همان به نعل و میخ‌زنی توامان که “رندی” صدایش می‌زنند را الگوی خود قرار دهند. یعنی هم به قدرت لب‌خند بزند و هم با کنایه‌های ادبی و استعاره‌بافی از آن انتقاد کند. هنر پیشرو به پشت‌سر نگاه نمی‌کند مگر به تاسف و برای عبرت گرفتن. هنرمند راستین امروز منزه از در خدمت قدرت بودن است. در سخنرانی‌تان گفته‌اید: “هنرمند نه قرار است زینت‌المجالس باشد و نه اپوزیسیون. هنرمند نه قرار است نوک پیکان تحولات سیاسی باشد و نه قرار است گوشه‌نشین خرابات و خانه. هنرمند قرار نیست هر چه دولت یا جامعه یا حتی روشنفکران می‌گویند، به تصویر بکشد، که برداشت خود را دارد و قرار هم نیست که با دولت یا جامعه در ستیز باشد و بجنگد.” خب پس هنرمند به اعتقاد شما اصولن چگونه موجودی باید باشد؟ نه گوشه‌نشین خانه و نه در نوک پیکان تحولات؟ پس چه؟ بخشی از همان خیل فرمان‌بر؟ من برخلاف گفته‌ی زنده‌یاد “اخوان‌ ثالث” معتقدم هنرمند‌ نه “با” حکومت‌هاست و نه “بر” آن‌ها. اصلن دولت‌ها خطاب ما نیستند. انتقاد از قدرت را وظیفه‌ی خود می‌دانیم اما با کسی و چیزی سر جنگ نداریم جز جهالت و خرافه. خطاب ما مردمند. مردمی که هنوز در دستی که به دهان نمی‌رسد کتاب دارند. مردمی که همچنان تشنه‌ی دانستنند و نباید پیش راهِ آگاهیشان دیوار کشید.

در باب موسیقی مردمی فرموده‌اید: “قبل از انقلاب موج موسیقی‌های غربی و پاپ به گونه‌ای بود که در حال ویران کردن موسیقی سنتی بود، اما انقلاب شرایطی را فراهم کرد که هنرمندان بزرگی که قبل از انقلاب نیز شناخته شده بودند، در فضای امن و سالم بعد از انقلاب رشد کرده و بالیدند و تیراژ موسیقی سنتی ما بالا رفت و بازار پررونقی پیدا کرد.” و نفرمودید که این فضای سالم با به خاموشی کشاندن موسیقی مردمی (یا همان پاپ به قول شما) و فراری دادن کارورزان آن و جلوگیری از تداوم رشد این نوع موسیقی عملی شد و چه استعدادهایی که سوختند و مجال فعالیت نیافتند. مگر در تمام دنیا برای بالیدن موسیقی سنتی یک کشور، سبک‌های دیگر موسیقی را در آن تار و مار می‌کنند؟ مگر به زور و ضرب می‌توان نوعی از موسیقی را ترویج کرد؟ خطای خفه کردن موسیقی مردمی را نمی‌توان به هیچ وجه با سعی در کمک به موسیقی دستگاهی توجیه کرد. تازه همین موسیقی دستگاهی هم هرگز از طرف دولت حمایت واقعی نشده چنان که امروز هم پخش تصویر ساز از رسانه‌ها ممنوع است. آغاز دوباره موسیقی مردمی در ایرانِ زمان اصلاحات قبولِ تولد نوزادی ناخواسته بود که کم کم داشت جان زائو و قابله را با هم می‌گرفت. دیگر نمی‌شد برای مسکوت ماندنش، انقلابی بودن جامعه و جنگ را بهانه کرد. نزدیک به یک و نیم دهه قبل، متولیان فرهنگی بالاخره فهمیدند که نسل جوانِ نیاز به موسیقی‌ای جز موسیقی دستگاهی (که آن هم با نام بی‌مسمای عرفانی رخصت عرض اندام پیدا کرده بود) دارند و اگر در داخل تولیدات به وجود نیاید (مثل سال‌های قبل) خوراک خود را از شهرِ فرشتگان تامین خواهد کرد و این به صلاح نبود. برای همین در اوایل دهه‌ی هفتاد به یکباره سر و کله‌ی موسیقی‌ای که دو دهه دچار تعزیر بود و حتا سازهایش در خفا دست به دست می‌شدند و کارورزانش یا کوچیده و یا شغلی دیگر برای خود دست و پا کرده بودند، در سبد فرهنگی خانواده‌ها پیدا شد. بسیاری جوانان که علاقه و استعدادی در خود سراغ داشتند به سمتش کشیده شدند و با چشم برهم زدنی موسیقی پاپ به بخشی از فرهنگِ شهری بدل شد و این بذر جوانه داد، اما زمین بایر موسیقی مردمی به جای بدل شدن به باغی دل‌انگیز، به محوطه‌ای بدل شد لبریز از علف‌های هرز که در بینشان تک و توکی درخت، آن هم بی‌میوه قد کشیدند. فرزند ناخواسته‌ی موسیقی مردمی در کل کسی را نداشته تا تربیتش کند و آداب معاشرت به او یاد بدهد. پدری داشته که شب و روز کتکش می‌زده و به هر بهانه گوشش را می‌کشیده و مادری که مدام فلکش می‌کرده تا مبادا حرف زشتی از دهانش بیرون بیاید و حالا از کودکی که در این فضا بالیده چطور می‌توان انتظار داشت آدمی سالم و سخن‌ور باشد؟ بعد از آغاز دوباره موسیقی در ایران، بخش تولید آن به پخاش‌های موسیقی دستگاهی سپرده شد. البته پخاش‌های منتخبی که توجیه شده بودند و از همان متولیان فرهنگی خط می‌گرفتند و می‌گیرند همچنان. یعنی کسانی که تا آن روز تنها وظیفه‌ی تکثیر و رساندن آلبوم‌های موسیقی سنتی به کاست‌فروشی‌ها را به عهده داشتند، به چشم برهم زدنی و بدون هیچ شناخت و آگاهی و سررشته‌ای در موسیقی مردمی، تصمیم‌گیرِ تولید این آثار شدند و از آن‌جا که در اغلبشان دغدغه تولید هنری وجود نداشت و تنها به برگشت و زیاد شدن سرمایه خود فکر می‌کردند، سعی کردند به کارورزان موسیقی تولید آثاری را سفارش بدهند که مخاطب عام را به خود جلب کند و این‌چنین شد که موسیقی مردمی نتوانست از چرخه‌ی مصرفی بودن قدم بیرون بگذارد، مگر در معدودی موارد که تهیه‌کننده خصوصی در پشت آثار تولید شده بود، یا خود خواننده به سلیقه و با سرمایه‌ی خودش آلبوم تولید کرده بود. از طرفی مرکز موسیقی با شوراهای ترانه و موسیقی‌اش هم دست و پای کارورزان را بست. یعنی هر نوع نوآوری در ترانه و موسیقی را غیرمجاز دانست و در هر دوی این شوراها افرادی را نهاد که شناخت و تجربه‌ای درمورد ترانه و موسیقی روز جهان نداشتند و از دریچه‌ی تنگِ آگاهی خود در مورد آثار ارائه شده نظر می‌دادند. آنان در را به روی آثار سبک و مصرفی گشودند و کم کمک آثار مجوزدار تولید داخل از آثار سطحی لس‌آنجلسی رِنگی‌تر شدند و در مقابل، آثار اجتماعی و متفاوت که ممکن بود فصل تازه‌ای در موسیقی مردمی باشند، نتوانستند مجال ارائه پیدا کنند. ممیزی سلیقه‌ای درباره‌ی ترانه و اجرا و موسیقی و حتا جلد آلبوم‌ها اعمال شد. دم به دم خواننده و آهنگساز و ترانه‌سرا را به دلایل مختلف و من درآوردی ممنوع‌الفعالیت کرد. سال به سال جشنواره متروکی را برگزار و به سوگلی‌های خود جایزه داد و آش شورِ دست‌پختِ خود را بَه‌بَه‌کنان سرکشید. در این بین کارورزانی که موسیقی و ترانه را به شکل جدی دنبال می‌کردند یا در کل بی‌خیال مجوز شدند و به تولید زیرزمینی آثار خود روی آوردند، یا به کوچ و ارائه آثارشان در خارج از کشور تن دادند. الباقی هم به همین چرخه خو کردند و اجازه دادند به شعورشان توهین و برایشان متر و معیار تعیین شود برای آفریدن و اندیشیدن. قبول کردند رعیتِ مرکز موسیقی باشند و به باریکه آب مرحمتیِ مجوز آلبوم‌هاشان (آن هم بعد از یکی دو سال خاک خوردن در آن مرکز) سر خم کنند. پذیرفتند به شکلی اجباری روی صحنه‌ی همان کنسرت‌های آبکی از مدیران مرکز موسیقی تشکر کنند تا مجوز کنسرت‌های بعدشان تضمین شده باشد. به انتشار آثار مثله‌شده‌شان راضی شدند و قبول کردند که اجرای زنده یعنی همین سیرکی که ماه به ماه در سالن‌های زیر دوهزار نفری پایتخت برگزار می‌شود و خوانندگی یعنی چاپِ عکس روی جلد مجلاتی که تنها با شُل کردن سرِ کیسه می‌توان روی جلدشان رفت و پدیده‌ی موسیقی لقب گرفت! تمام انتظاراتی که از موسیقی و ترانه به عنوان بخش عظیمی از فرهنگ شنیداری مردم می‌رفت در همین چهارچوب بسته خلاصه شد. در کل کودکِ نوپایی که امید به بالیدنش می‌رفت آن‌قدر توسری خورد که حالا برای نفس کشیدن هم باید از قیمین خود هزار بار اجازه بگیرد و بنا به آموزشی که به او داده شده چیزی جز سکوت از دهانش شنیده نمی‌شود. درواقع موسیقی امروز ما برآورده نیروی نهفته و استعداد پنهانِ کارورزانش نیست. نمایشی‌ست برای خالی نبودن عریضه. شبحی‌ست از آن‌چه باید باشد. متولیان فرهنگ، این ساز را به گونه‌ای کوک کرده‌اند که تنها صدای مورد نظر خود را از آن بشنوند و این با ذاتِ هنر در تناقض است. نمی‌شود برای رشته‌ی از هنر وظیفه و چهارچوب تعیین کرد. هنر با بخش‌نامه‌های اداری جهت نمی‌گیرد. امروز مخاطب جدی موسیقی دیگر به آثار مجوزدار اعتماد ندارد و موسیقی و ترانه پیشرو را از زیرزمین می‌شنود. آینه‌ی موسیقی پاپِ مجاز آن‌قدر کِدر شده که نمی‌تواند تصویری از جامعه و مردم را منعکس کند. رنگین بودن نورپردازی کنسرت‌های دست به عصا و عکس‌های گول‌زنک خوانندگان سولاریوم رفته و بندانداخته روی جلد آلبوم‌ها که تنها مشغول کپی کردن مدل مو و لباس ستاره‌گان فرنگی‌ هستند هم نمی‌تواند به این مُرده، روحِ زندگی بدمد. موسیقی مردمی (به خصوص در بخش غیرمصرفی و اجتماعی) مُرده و تمام تقصیرها متوجه متولیان فرهنگی‌ست، چراکه از نگاه آنان موسیقی خوب، موسیقی مُرده است.

جناب آقای روحانی. بخش‌هایی از سخنان شما بهانه‌ی نوشتن این نامه است برای رییس دولتی که نه ادعای قیومیت دارد و نه هاله‌ی نور و مثل قبل‌ها برای انتقاد کردن از او نباید ترس از عواقب تلخ داشت. نگاهی به فضای فرهنگی و هنری جامعه بی‌اندازید. ببینید سینما در چه قهقرایی افتاده، موسیقی مترقی چگونه به زیرزمینی شدن تن داده، هنرهای تجسمی در چه تنگنایی دارد دست و پا می‌زند. تحقیق کنید چرا بسیاری از هنرمندان یا به سکوت و انزوا روی آورده‌اند، یا از این سرزمین کوچیده‌اند؟ چرا “برخی” که از جشنواره‌های جهانی جایزه گرفته باید ممنوع‌لفعالیت شوند؟ فکری برای این “چرا”ها باید کرد. فرموده‌اید: “هنر و آزادی رابطه مستقیم دارند. در غیرفضای آزاد، هنر واقعی خلق نخواهد شد.” هنر واقعی و متعهد اما تنگنا و دهن‌بند را برنمی‌تابد. رودی‌ست که مسیر خود را در سنگلاخ هم پیدا می‌کند و پیش می‌رود. هنرمند را می‌شود تنها ممنوع‌العرضه‌ کرد، نه‌ ممنوع‌الخلق. کارِ هنرمند در اندیشه‌ و تخیل‌ِ او شکل‌می‌بندد و دست‌ِ هیچ‌ عسس‌ و اداره‌یی‌ به‌ آن‌ نمی‌رسد. هنر، عشق‌ است‌ نه‌ حرفه‌ ـ از قبیل‌ِ تخته‌ گیوه‌کشی‌ ـ که‌ در صورت‌ِ ممنوع‌ اعلام‌ شدن‌، مجری‌ِ آن‌ بتواند به‌ چشم‌ برهم‌زدنی‌ حرفه‌ی‌ خود را عوض‌ کند. این زندگی ماست، نه حرفه‌ی ما. پس شعرها و ترانه‌هایمان را در دفترچه‌های‌ کوچکمان نگه‌ خواهیم‌ داشت، امروز اگرمجال عرضه نیابند شک نکنید که فرداروزی فرزندان ما و شما آن‌ها را خواهند شنید.

من برخلاف دیگران، درباره‌ی هنرمندانی که به همایش شما آمدند و بسیاریشان هم از دوستانِ منند قضاوتی نمی‌کنم، چراکه هر کسی در انتخاب منش اجتماعی خود آزاد است اما می‌خواهم بدانید هنرمندانی که در آن همایش برایتان کف می‌زدند نماینده‌ی تمام هنرمندان نیستند. نماینده‌ی هیچ کس نیستند جز خودشان. به هر نیتی - از ساختن یک فیلم، یا انتشار یک کتاب گرفته تا دلسوزی برای فرهنگ و امید برای بازشدن فضای فرهنگی – به آن‌جا آمده باشند به خودشان مربوط است اما هستند هنرمندان بسیاری که شان هنر را ورای نزدیکی به قدرت می‌دانند. صدای سکوتِ آن‌ها را هم بشنوید. هنرمندانی هستند که به قول “شاملوی بزرگ” به نواله‌ی ناگزیر گردن کج نمی‌کنند و معتقدند سیاسیون به بقای خود می‌اندیشند اما آرمان هنر تعالی تبار انسان است. هنرمندانی که سکوتشان به معنای رضایت نیست اما آن‌قدر به دولت‌مردان بدگمانند که باور دارند با واگویی دردهاشان بیشتر به خودشان و هنرشان توهین کرده‌اند. پس در سکوت فریادهایشان را به آثاری می‌ریزند که شک ندارند روزی به گوش و چشم مخاطب خواهند رسید. ما همچنان مشغول نوشتنیم. رخصتِ انتشار و اجرایشان اگر نباشد چهارپایه‌یی در خیابان می گذاریم، روی آن می‌رویم و آثارمان را برای رهگذران جار می‌زنیم. انتظارِ مرحمتی‌ از جانب‌ِ کسی نداریم. به شخصه مدت‌ها‌ست که عطای مجاز شدن را به لقایش بخشیده‌ام. با وجود تمام مشکلاتی که عواقب این ممنوعیتند به جایی که در آنم راضی و به آن‌چه هستم می‌بالم. میلی هم به مجاز شمرده شدن از طرفِ ارشاد ندارم چون سال‌هاست مجوز خود را از مردم و مخاطبانم گرفته‌ام. همچنان‌که‌ پیشتر گفتم‌ این‌ نامه‌، عریضه‌ی‌ پیری‌ ستم‌‌دیده‌ خطاب‌ به‌ حاکم عادل قصه‌ها نیست‌. تنها بدهکار نبودن به خود و واگویی معضلاتِ فرهنگ و هنر سرزمین‌مان است، فرهنگ و هنری که با وجود بر سر داشتن سایه‌ی سانسور در تمام قرون گذشته چون درختی تناور به زیباترین و جانانه‌ترین شکل بالیده و میوه داده و نمی‌شود ریشه‌اش را سوزاند یا به گل‌خانه‌ای شدن عادتش داد. جناب عالی از “آشتی ملی” سخن می‌گویید. آشتی بدون گفتگو امکان پذیر نیست. گفتگو هم فضای امنی می‌خواهد که امیدواریم شما چنین فضایی را فراهم کنید. برای برداشتن کینه‌ها از سینه‌ها باید گره‌های کور فرهنگی را گشود. باید راهِ انتقاد را باز کرد. این نامه پیشنهادی برای گفتگوی انتقادی با رییس دولتی‌ست که کلید به دست آمده اما گاهی با لهجه‌ی قفل سخن می‌گوید. ثبت‌ِ این‌ لحظات‌ است‌ برای‌آیند‌گان‌. آیند‌گانی‌ که‌ فرزندان‌ِ من‌ و شما تشکیلش‌ می‌دهند و هنر تنها میراثِ نامیرای ما برای آن‌هاست. فرزندانی که امیدوارم سرگذشتشان بهتر از آن چه از سر ما گذشت باشد. جدیدن خواندم که وزیر ارشاد دولت شما گفته‌اند: “صدور مجوز کتاب سرعت می‌گیرد” اما این سرعت عمل درد را دوا نخواهد کرد. مشکل ما ذاتِ سانسور است. سرعت بخشیدن به ذبح آثار ارائه شده، یا به دوش هنرمند و ناشر انداختن اعمال سانسور، هرگز به معنی باز شدن فضای فرهنگی نیست. شما از “اعتماد” سخن می‌گویید اما از فحوای حرفتان پیداست که تنها به هنرمندان خودسانسور اعتماد دارید. با حرکات نمایشی – مثل باز کردن خانه سینما که اصلن نباید بسته می‌شد و بازکردنش کار بزرگی نیست آن‌چنان که از تعطیلی درآوردن ارکسترسمفونیک و ملی– نمی‌شود راه به جایی بُرد. نوع برخورد وزارتِ‌ ارشاد با آثار هنری را دگرگون کنید. هنرمندان وجدان بیدار جامعه‌اند و باید محترمانه با آن‌ها رفتار شود. هر کس تعریف و تفسیر خود را از هنر دارد و من می‌خواستم با این نامه به شما بگویم که من و بسیاری دیگر با تعریف شما از هنر و هنرمند موافق نیستیم چراکه می‌دانیم درچهارچوب قرار دادن هنر، همیشه به تولید فرمایشی‌اش انجامیده اما این همه دلیل نمی‌شود راهِ گفتگو را بسته ببینیم. سال‌هاست می‌کوشند در جهان “هنرِ آرمان‌خواه” را “هنرِ آلوده به سیاست” معنا کنند و “آرمانخواهی” را “جهت‌گیری سیاسی” ولی آرمان هنر متعهد و آرمان‌خواه چیزی جر عروج انسان و بازیافتنِ حرمتِ گمشده‌‌اش نیست. دولت شما “سپردن امور به اصناف” را شعار خود کرده. پس به جای سعی در فرمولیزه کردن معنای هنر و هنرمند و در قالب قرار دادن هنرمندان اجازه دهید اهل قلم و موسیقی و سایر شاخه‌های هنری صنفی مستقل تشکیل دهند که مانند صنف‌های دولتی برای عضو شدن در آن نویسنده را تفتیش عقاید نکنند و هر کس با هر گرایشی بتواند در آن عضو شود و بدون هیچ جهت‌گیری سیاسی از حقوق این صنف دفاع کند. کار را به خود اهالی فرهنگ و هنر بسپارید و به عنوان رییس دولت، امنیتِ فعالیت آزادشان را تضمین کنید. ما از شما چیز دیگری نمی‌خواهیم. حکایت هنرمندان و دولت‌ها حکایت دیوژن بشکه‌نشین و اسکندر است. کنار بایستید تا آفتاب مخاطب بر ما بتابد.

بیست و سوم دی ماهِ نود و دو