مدلی برای تعامل با جامعه مدنی

نویسنده

pooya_shoghi.jpg

مقاله اخیر اکبر گنجی “تحریم‌کنندگان و شرکت‌کنندگان در انتخابات” حاوی واقعیاتی است که برخی از اصلاح ‏طلبان سعی در انکار آنها دارند. اکبر گنجی در این مقاله ضمن اشاره به اینکه راه‎ ‎پیروزی اصلاح طلبان در جذب ‏آرای تحریمی هاست با آنالیز برخی گزینه های‎ ‎انتخاباتی اصلاح طلبان رسیدن به این هدف را در چهارچوب نظام ‏فعلی ناممکن‎ ‎دانسته و اصلاح طلبان را تلویحا تشویق به گزینش راه حل تحریم می کند‎. ‎

با این حال احتمالا توان برای معادله ترسیم شده توسط گنجی‎ ‎راه سومی را متصور بود. بحث را با طرح این ‏سوال آغاز می کنیم: آیا اصلاح‎ ‎طلبان نمی توانند به جای جذب رای تحریمی ها به جذب آرای مستقل و راست‎ ‎معتدل بپردازند؟‎ ‎

این پیشنهاد وقتی جدی تر می گردد که توجه کنیم دست اصلاح طلبان برای‎ ‎گرفتن مواضعی که دل تحریمی ها را ‏شاد کند عملا بسته است. این نکته بر‎ ‎بسیاری واضح است که اگر اصلاح طلبان بخواهند به شیوه “پارلمانتاریستی”‏‎ ‎وفادار بمانند چاره ای جز فراموش کردن بخش اعظمی از رای تحریمی ها‎ ‎ندارند. گنجی نیز در نوشته خود ‏برخی مشکلات این استراتژی را بیان می‎ ‎کند. وی خاتمی را به درستی گزینه ای که توانایی جذب آرای قشر ‏بزرگی از‎ ‎تحریمی ها را ندارد و عبدالله نوری را گزینه ای غیر سازگار با سیستم ولایت‎ ‎فقیه که اجماع روی ‏محال است معرفی می کند. بنابراین گنجی در حالی به اصلاح‎ ‎طلبان خاطرنشان می کند که چاره کار آنان در جذب ‏رای بالای تحریمی هاست که‎ ‎دست بسته آنان در این میدان را نیز به خوبی نشان می دهد‎. ‎

با خط زدن این گزینه تنها یک راه حل دیگر برای افزایش رای دهندگان‎ ‎اصلاح طلب می ماند و آن جذب رای ‏دهندگان جدید است. شکاف ایجاد شده در جناح‎ ‎راست نیز می تواند این گزینه را قوت بخشد. این پروژه که به نقل ‏از خود‎ ‎گنجی امروز توسط حزب کارگزاران به منظور ایجاد ائتلافی با راست میانه در‎ ‎برابر احمدی نژاد انجام ‏می شود می تواند به عنوان یک گزینه موثر مورد توجه‎ ‎باشد. گرچه این احتمال که چنین ائتلاف هایی ضربه ‏سنگینی را به شمار رای‎ ‎دهندگان می دهد اما ماندن در وضع استیصال فعلی نیز چندان به صلاح نمی‎ ‎نماید. به ‏علاوه هر تصمیمی دارای مزیت های و هزینه هایی می باشد. در شرایط‎ ‎کنونی که تصمیم نگرفتن شاید پرهزینه ‏ترین کنش ممکن است لزوم یک استراتژی‎ ‎راهبردی و قطعی بیشتر و بیشتر به نظر می رسد‎.‎

وقتی قضیه را از نمایی کلی تر مورد بررسی قرار دهیم متوجه مشکل دیرپای‎ ‎احزاب اصلاح طلب در رسیدن به ‏منافع سیاسی شان در عین حفظ بزرگترین‎ ‎حامیانشان یعنی کنشگران جامعه مدنی و روشنفکران می شویم. به نظر ‏می رسد همان طور که گنجی می گوید گنجی احزاب اصلاح طلب و به خصوص جبهه مشارکت و سازمان‏‎ ‎مجاهدین انقلاب چاره ای ندارند جز اینکه یا با گروههای سیاسی حاضر در‏‎ ‎حاکمیت مرزبندی کنند یا با گروههای ‏جامعه مدنی. آنها یا باید به پی‎ “‎منافع” باشند و یا پی “پیشبرد بی قید و شرط پروژه دمکراسی.” تجربه دوم‎ ‎خرداد ‏این نکته را ثابت کرد که خیلی جاها بین آرمان و منفعت سیاسی تضاد در‎ ‎می گیرد. اصلاح طلبان به خصوص ‏طیف رادیکال آنها در این نوع موارد سعی کرده‎ ‎اند هم خدا را حفظ کنند و هم خرما را و به همین دلیل به نظر ‏من نیز رفته‎ ‎رفته هم خدا را از دست می دهند هم خرما را‎. ‎

به نظر می رسد راه درست مرزبندی با نیروهای جامعه مدنی است. باید حساب‎ ‎پروژه دمکراسی خواهی را از ‏بازی های سیاسی جدا کرد. نه جامعه مدنی جناح‎ ‎گرا راه به جایی خواهد برد و نه سیاست روشنفکر مابانه. باید ‏سیاست را با‎ ‎قواعد خودش بازی کرد و روشنفکری را با ایده آل ها و رسوم خودش. بخش هایی‎ ‎از جامعه مدنی ‏خیلی خوب و زود به این واقعیت پی بردند و به مرور مرزبندی‎ ‎خود را با گروههای اصلاح طلب حفظ کردند. ‏‏”پروژه عبور از خاتمی” را در این‎ ‎چهارچوب می توان اجتناب ناپذیر توصیف کرد. بین‎ ‎اصلاح طلبان هم بودند ‏گروههایی که از همان ابتدا منافع شان را فدای‎ ‎آرمانها نکردند. با این حال در مورد احزابی چون مشارکت و ‏مجاهدین انقلاب‎ ‎نوعی حالت عدم ثبات تئوریک به چشم می خورد و بی شک این رویکرد برای این‎ ‎گروهها بسیار ‏مضر بوده است‎. ‎

از همین رو گمان میرود مرزبندی بین نیروهای سیاسی و روشنفکری باید تا‏‎ ‎جایی ادامه یابد که احساس تعلق به ‏یکدیگر در میان این دو گروه از بین‎ ‎برود. شاید رابطه حزب دمکرات با جامعه مدنی آمریکا بتواند الگوی خوبی ‏برای‎ ‎توضیح این نوع مدل کنش سیاسی بین احزاب تحول خواه و جامعه مدنی باشد‎. ‎رابطه ای که طی آن ‏همراهی جامعه مدنی از جریان بیشتر به معنی “حمایت” است‎ ‎تا “تعلق.” لازم به توضیح نیست که این رابطه را ‏باید در چهارچوب ظرفیت های‎ ‎سیاسی و اجتماعی ایران پیاده نمود‎.‎