از نگاه کلان تفاوت بزرگی بین خیل انبوه کاندیدا های ثبت نام کرده در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم به جز عده اندکی نیست. به عبارت دقیق تر بنیاد همه آنها یکی است و برونداد شان در کلیات فرق بزرگی ندارد. اما باز می توان تفاوت هایی بین آنها مشاهده کرد. اگر بخواهیم از منظر مردم آزاری، ضدیت با حقوق شهروندی، واپسگرایی، تبعیت از استبداد دینی، گرایش فاشیستی، یکسان سازی فرهنگی، بی اعتنایی به منافع ملی و ستیزه جویی خارجی به کاندیدا های مطرح موجود رای بدهیم، سعید جلیلی، علیرضا زاکانی و باقر لنکرانی در صدر قرار می گیرند.
این افراد نزدیک ترین کاندیدا ها به معیار های مورد نظر رهبری هستند. اگر انتخابات پیشرو را بستر تلاش نهایی ولی فقیه برای اضمحلال کامل جمهوریت ناقص در حکومت فرض شود، آنها مناسب ترین گزینه ها هستند. عملکرد هر سه آنها معرف تبعیت محض از ولی فقیه و تحکیم پایه های استبداد دینی است.
در میان آنها، باقر لنکرانی تا حدی متمایز است. وی در بستر خانواده ای رشد کرده که خارج از گفتمان و شاخص های جمهوری اسلامی بوده است. اما او از ابتدای جوانی به نظام متمایل می شود و در خدمت حکومت قرار می گیرد. نقطه عزیمت سیاسی وی فعالیت در جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز است. فعالیت های دانشجویی اش مصادف با قدرت گرفتن جناح راست بود. او خود را با آنها پیوند زد و بدینگونه در عرصه سیاسی رشد کرد. البته وی فردی باهوش و کوشا بود توانست با کسب رتبه برتر از دانشکده پزشکی دانشگاه شیراز فارغ التحصیل گردد. لنکرانی در حرفه خود فرد متخصص و توانمندی است. صاحب مقالات متعددی در نشریات پزشکی معتبر دنیا است. امری که جلیلی و زاکانی کاملا از آن بی بهره اند. بعد از دوم خرداد او به جمع مخالفین تند جنبش اصلاحات پیوست و موضع گیری هایش بگونه ای بود که توانست در جریانی که بعد ها خود را مدافع گفتمان سوم تیر نامید، جایگاهی برای خودش کسب کند. در این سال ها وی از راست سنتی به تدریج جدا شد. تبعیت و شیفتگی لنکرانی به رهبری نیز در ارتفاء وی نقش داشت. نشستن بر کرسی وزارت بهداشت در دولت نهم، لنکرانی را در سطح مدیران میانی نظام قرار داد. این جهش موقعیت باعث شد تا وی در عرصه عمومی شهرتی پیدا نماید. زاویه پیدا کرذن احمدی نژاد با رهبری و سمت گیری لنکرانی به قطب مخالف وی باعث قطع ارتباط حسنه آنها گردید و او در دولت دهم پذیرفته نشد. احمدی نژاد در شوخی کنایه آمیز لفب هلو را به وی داد. فارغ از اینکه انگیزه احمدی نژاد چه بود و قصد تحقیر داشت یا نه، ولی این لقب و عنوان در جامعه و بین معترضین جا افتاد.
لنکرانی بعد از این شکاف به مصباح یزدی نزدیک شد و فعالیت های سیاسی خود را گسترش داد. در بین اعضا موسس جبهه پایداری، وی بیش از دیگران در تریبون های عمومی ظاهر شد و به نمایندگی از این گروه سیاسی نو ظهور به فعالیت سیاسی و تببین مواضع پرداخت. از ابتدا قابل پیشبینی بود که او از گزینه های نهایی جبهه پایداری برای ریاست جمهوری باشد. اما او انتخاب خود را بیشتر مرهون حمایت صریح مصباح یزدی است. ارادت و شیفتگی لنکرانی که حتی وی را به زانو زدن در برابر مصباح یزدی نشاند، مطلوب روحانی جاه طلبی است که در دهه پایانی عمرش سودا های سیاسی زیادی در سر دارد. البته لنکرانی مدعی است به خاطر توصیه رهبری به سمت مصباح یزدی و دنباله روی از وی رفته است. سرنوشت لنکرانی به میزان زیادی وابسته به این است که بین خامنه ای و مصباح یزدی، او به کدامیک وفادار تر است.
علیرضا زاکانی از فعالیت در بسیج شروع کرد. او از کسانی بود که با استفاده از سهمیه رزمندگان وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شد. از ابتدا در بسیج دانشجویی دانشگاه تهران و سپاه فعالیت کرد. او سال ها رئیس بسیج دانشجویی دانشگاه تهران بود. در فاجعه کوی دانشگاه تهران (۷۸) با سرکوب گران همسو بود ودر شورای امنیت ملی می کوشید تا جلوی تجمعات دانشجویی گرفته شود. همسویی وی با انصار حزب الله و گروه های فشار زیاد بود. در ماجرای سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش وی در مسجد دانشگاه امیر کبیر حضور یافت و خواستار مناظره دکتر سروش و نماینده انصار حزب الله شد. همکاری های او با گروه های فشار و بخصوص انصار حزب الله در حضور شاکری از رهبران این گروه در ستاد انتخاباتی وی متبلور است. فعالیت های گسترده زاکانی بر علیه جنبش اصلاحات باعث شد تا مورد توجه حاکمیت قرار بگیرد و پله های ترقی را بپیماید و از مجلس هفتم به بعد بر کرسی نمایندگی مردم تهران در مجلس تکیه زند. او به همراه بخشی دیگری از نیرو های سپاه و بسیج جمعیت رهپویان انقلاب اسلامی را تاسیس کرد. او در جمع اصول گرایان ولایی و مدافع گفتمان سوم تیر می گنجد ولی با جبهه پایداری مشکل دارد. البته زاکانی جانباز جنگ هم هست و در چند مورد در جبهه ها زخمی شده است.
سعید جلیلی در دهه شصت در جنگ بر علیه عراق فعال بود. یک پایش را در عملیات از دست داد. بعد از پایان جنگ به وزارت خارجه رفت و مسئول اداره بازرسی این وزارتخانه شد. بعد به معاون اداره آمریکا شمالی و مرکزی ارتقاء یافت. بعد از دوم خرداد از وزارت خارجه بیرون رفت و در بیت رهبری مشغول به فعالیت شد. با پیروزی احمدی نژاد به وزارت خارجه برگشت اما مشاور رئیس جمهور شد. احمدی نژاد می خواست در دولت نهم وی را وزیر خارجه کند، اما رهبری نپذیرفت. از سال ۱۳۸۷ وی مسئولیت دبیری شورای امنیتی ملی را بر عهده گرفت و هدایت مذاکرات هسته ای به او سپرده شد. او فارغ التخصیل دانشگاه امام صادق است و تز دکترایش سیاست خارجی رسول اکرم بوده است. در حال حاضر در دانشگاه امام صادق تدریس می کند.
جلیلی رابطه نزدیکی با بیت و نیرو های اطلاعانی دارد. در مقایسه با زاکانی و لنکران روابط وی با اصول گرایان سنتی و بخصوص آیت الله مهدوی کنی بهتر است.
دیدگاه های این سه فرد بیشترین فاصله را با مطالبات ملی دارد. در زمینه سیاست داخلی هر سه به دنبال افزایش بعد تمامیت خواه حکومت و استیلای کامل فردی ولی فقیه بر نهاد های دولتی را دنبال می کنند. ریاست جمهوری آنها به معنای افزایش حضور سپاه و نیرو های امنیتی در حوزه های اقتصادی و عمومی کشور خواهد بود. آنها بخش های تندروی امنیتی و نظامی را تقویت می کنند و دست آنها را برای تعرض به حقوق مردم به طور نسبی باز تر می گذارند. از پایگاه دولت و قوه مجریه کاملا با اعمال روش های پلیسی در حوزه فرهنگ و سیاست همسویی می کنند. در زمینه فرهنگ به بسط الگو های یکسان ساز و سخت گیری ها بر نیرو های دگر اندیش و حاملان سبک های زندگی غیر رسمی می پردازند. آنها اعتقادی به اصول مدرن و مدیریت علمی برای اداره کشور ندارند. کما بیش شیوه مدیریتی خرد ستیز، قهقهرایی و نظارت گریز احمدی نژاد را ادامه می دهند. لنکرانی حتی از تعطیلی سازمان برنامه دفاع کرد.
آنها در حوزه سیاست خارجی معتقد به تدام ستیزه جویی در زیر پوشش گفتمان مقاومت و پایداری هستند. حفظ سیاست برخورد و عدم انعطاف در بحران هسته ای و دخالت مخرب در منطقه محور های اصلی سیاست خارجی مطلوب این سه کاندیدا است. پروایی از کشاندن کشور به درگیری ها در سوریه و ابعاد منطقه ای بخشیدن به جنگ در آن کشور ندارند.
بنابراین اگر چه آنها خود را ارزش مدار معرفی می کنند ولی اگر ارزش به معنای واقعی اش یعنی خیر عمومی و آرمان های انسانی در نظر گرفته شود، در اصل آنها ضد ارزشی ترین کاندیدا های موجود هستند.
جلیلی در مقایسه با لنکرانی و زاکانی حمایت بیشتری در بین اصول گرایان دارد. اما در عین حال شخصیت مستقل تر و مقتدر تری از آنها نیز دارد. اگر هدف حاکمیت انتخاب رئیس جمهور ضعیف و مطیع باشد که موی دماغ نشود و قرار گرفتن در جایگاه شخص دوم نظام وی را به سمت نمایش قدرت مستقل از رهبری سوق ندهد، لنکرانی گزینه بهتری است. هر سه آنها به اسلام فقاهتی باور دارند اما این باور را به اصل فقاهت و جمهور فقها تعمیم نمی دهند بلکه در اقتدار فردی یک فقیه ( خامنه ای – مصباح ) تفسیر می نمایند. در بین سه نفر لنکرانی به مصباح نزدیک تر و جلیلی با خامنه ای ارتباط بهتری دارد.
در پایان باید گفت میزان خطر آنها در اصل تابعی از مخاطرات نهاد ولایت فقیه و مواضع خامنه ای است. دردسر آنها در یکپارچه سازی بیشتر قدرت در دستان ولی فقیه و بالاتر کشیدن بخش های تندروی حاکمیت است.