مانلی/ شعر ایران: سه شعر از الهام باقری را در صفحه “مانلی” این شماره هنر روز بخوانید.
1
صدای پای تو از هر دری که می آید
هزار خاطرۀ تلخ و دور می زاید
هزار دختر وحشت گرفته در کنجی
هنوز قهر تو را گریه گریه می پاید
به درد کودکی ام دست های سنگینت
هنوز ناخن کینه به سینه می ساید
بزرگ می شوم آری بزرگ تر از آن
که خشم خام تو در خواب هم نپیماید
و قطره قطرۀ اشکم هنوز هم کافی ست
که صخره صخره غرور تو را بفرساید
سکوت سمی آن چشم های بی مهرت
دریچه ای به نگاهی مگر که بگشاید
2
آفتابم که پس پنجره پنهان شده ام
زنده رودم که به دستان تو مهمان شده ام
می زنی پرده به پیشانی هر پنجره ای
تا بفهمند رقیبان که مسلمان شده ام
من که چون باد، رها بودم و چون رود، روان
از قفس پیچی شرعی تو توفان شده ام
آنقدر امر به “کن” می کنی انگار که من
با دو دست نجس نحس تو انسان شده ام
به خدایی که برایت همه حد است و قصاص
مهرم آزاد که از کرده پشیمان شده ام
3
عبور می کنم از روزهای دختری ام
و دست می کشم از عشق های سرسری ام
تمام کودکی ام را به یاد می آرم
که مست می شدم از باغ زرد روسری ام
هنوز دختر چل گیس مادرم بودم
که دیدم عاشق دست سیاه دیگری ام
هنوز طعم لبم بوی کودکی می داد
که عاشقانه نشستم به مشق دلبری ام
نگاه های تو را خائنانه می پایید
نگاه های پر از انتقام همسری ام
تو مرد قصۀ مادربزرگ ها بودی
که قول دادی از اینجا به خانه می بری ام
هنوز کوچه به کوچه پی تو می گردم
هوز منتظرم با وجود مادری ام