مانلی♦ شعر

نویسنده
شهلا بهار دوست

شعری است از خسرو گلسرخی :پرندگان همه خیس اند‎ ‎‏-و گفتگویی از پریدن نیست‎ ‎‏ - در سرزمین ما‎ ‎‏- ‏پرندگان همه خیس اند‎ ‎‏- در سرزمینی که عشق کاغذی است‏‎ ‎‏- انتظار معجزه را بعید می دانم‏
و شعرهای دیگر….‏

nahidsereshghi.jpg

‎ ‎مانلی در انتظار شعرهای شما‏‎ ‎

اشعاری از ملیحه تیره گل، نصرت رحمانی، شیدا محمّدی، رضا مقصدی و مجید نفیسی برای این شماره “ ‏مانلی” برگزیده شده اند. از دوستان عزیز شاعر می خواهیم شعرهای تازه خود را به نشانی زیر بفرستند:‏

gheisaraminpoor.jpg

قیصر امین پور
‎ ‎حتی اگر نباشی…‏‎ ‎

می خواهمت چنانکه شب‏‎ ‎خسته خواب را‎
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را‎
محو تو ان چنانکه ستاره به چشم صبح‎
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را‎
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد‏‎
یا کودکان خفته به گهواره تاب را‎
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل‏‎
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را‏‎
حتی اگر نباشی، می آفرینمت‎
چونانکه التهاب بیابان سراب را‎
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی‎
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را‏‎ ‎
ناهید سرشگی

‎ ‎تاج از خار‎ ‎

اگر می‌گذاشتند جیغ بزنم ‏
‏ گریه می‌کردم ‏
چه کسی می‌دانست راه‌رفتن
‏ روی دو زانو را؟
‏ آنکه به سوی صلیب دوزانو رفت ‏
یا آنکه دست شست و زانوزد/ و تاج خاردار ‏

بر سر پادشاهِ بی‌تخت نهاد؟ ‏
نمی‌گذاشتند ‏
نمی‌گذاشتند دست‌هایم با دست‌های تو ‏
‏ در هوا چرخ بزنند ‏
و صدایم… ‏
اگر می‌گذاشتند باهم داد بزنیم!‏
زمین به لرزه نمی‌نشست این‌قدر ‏
دست‌هایی که می‌خواستند یکدست شوند ‏
تکا ن بخورد این هوا ‏
‏ این سرزمین ‏
پس‌ بگیرد خودش را ‏
‏ از لرزه‌ها و پس‌لرزه‌ها ‏
‏ که گل در پاییز ‏
‏ برگ در باد ‏
نمی‌گذاشتند ‏

khosrowgolsorkhi.jpg

خسرو گلسرخی
‎ ‎پرنده ی خیس‎ ‎

می دانی‎
‎ ‎پرنده را بی دلیل اعدام می کنی‎
‎ ‎در ژرف تو‎
‎ ‎اینه ایست‎
‎ ‎که قفس ها را انعکاس می دهد‏‎
و دستان تو محلولی ست‏‎
‎ ‎که انجماد روز را‎
‎ ‎در حوضچه ی شب غرق می کند‏‎
‎ ‎ای صمیمی‎
‎ ‎دیگر زندگی را نمی توان‏‎
در فرو مردن یک برگ‎
با شکفتن یک گل‎
یا پریدن یک پرنده دید‎
ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم‎
ایا شود که باز درختان جوانی را‏‎
در راستای خیابان‎
پرورش دهیم‎
و صندوق های زرد پست‏‎
سنگین‎
ز غمنامه های زمانه نباشند ؟‏‎
در سرزمینی که عشق آهنی ست‏‎
انتظار معجزه را بعید می دانم‏‎
‎ ‎باغبان مفلوک چه هدیه ای دارد ؟‏‎
پرندگان‎
‎ ‎از شاخه های خشک پرواز می کنند‏‎
‎ ‎آن مرد زردپوش‎
‎ ‎که تنها و بی وقفه گام می زند‏‎
با کوچه های ورود ممنوع‏‎
‎ ‎با خانه های به اجاره داده می شود‏‎
چه خواهد کرد‎
سرزمینی را که دوستش می داریم ؟‎
‎ ‎پرندگان همه خیس اند‎
و گفتگویی از پریدن نیست‎
‎ ‎در سرزمین ما‎
پرندگان همه خیس اند‎
در سرزمینی که عشق کاغذی است‏‎
‎ ‎انتظار معجزه را بعید می دانم‏

arashnosratollahi.jpg

آرش نصرت اللهی ‏
‎ ‎نسل بعد‎ ‎

آب
در شیب خیابان ایستاد
خیابان در پای عابران
پدر کتاب ها را خاک کرد ! ‏
تا من بزرگ شوم ‏
بزرگ شوم مردی شوم ‏
برای تو ؛ زنی که در کتاب ها می توان یافت ! ‏


کتاب ها را پهن می کنم ‏
در معاشقه ی ایوان و آفتاب ‏
پدر و بوی قدیمی نم می دوند می ایستند ‏
در شیب خیابان ‏
خیابان در پای عابران ‏


ما پسری داریم کوچک ‏
؛ گیاهی که روزی جنگل خواهد شد ! ‏


حالا در چهار سوی دیوارها ‏
‏ در حرکت تنها هوای توست ‏
باد می آید ! ‏
و زندانی ‏
پرچم بی قراری است ‏
به میله ای بسته باشی ! ‏
‏ 5 / خرداد / 86‏

نیما یوشیج
‎ ‎شب پره ی ساحل نزدیک‎ ‎

چوک و چوک!… گم‎ ‎کرده راهش در شب تاریک‎ شب پره ی ساحل نزدیک‎ دم به دم می کوبدم بر پشت شیشه‎. ‎ ‎شب پره ی ساحل نزدیک‎! در تلاش تو چه مقصودی است؟‏‎ از اطاق من چه می خواهی؟‎ ‎ ‎شب پره ی ساحل نزدیک با من (روی حرفش گنگ) می گوید‎: ‎” ‎چه فراوان روشنایی در اطاق توست‏‎! باز کن در بر من‎ خستگی آورده شب در من‏‎.” به خیالش شب پره ی ساحل نزدیک‎ هر تنی را می تواند برد هر راهی‎ راه سوی عافیتگاهی‎ وز پس هر روشنی ره بر مفری هست‏‎. ‎ ‎چوک و چوک!… در این دل شب کازو این رنج می زاید‎ پس چرا هر کس به راه من نمی آید…؟‎