سردار سلیمانی، مسئول حفاظت از بغداد

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

این شد یک حرفی. برخی از مقامات نظامی ایران اعلام کردند که ایران قصد لشگرکشی به عراق ندارد. مقامات آمریکا هم گفتند که اصولا برای سرکوب داعش ممکن است یه نمه یا یک بچه عملیات در این کشور داشته باشند، یک جورهایی شبیه اینکه ماشین را از توی جوغ در بیاورند بگذارند لب خیابان هلش بدهند برود سر جای خودش. این جوری می شود قبول کرد. بر اساس درخواست عراق، درخواست های بین المللی، منافع ملی ایران، منافع کشور عراق، علیه تروریسم….. بالاخره باید برای ای سپاه هم آبرویی کسب شود. یک زمانی کمونیست های توده ای به شاه می گفتند ژاندارم خلیج، تمامش هم بخاطر این بود که آمریکا ژاندارم خلیج نباشد که شوروی یعنی همان روسیه سابق و بعدی بتواند دسترسی به همه کشورهای منطقه داشته باشد و همه را غارت کند. حالا اسمش بد در رفته. اصلا جنگ فعلی در منطقه برسر هژمونی است. عربستان صد تا جریان خلق می کند تا رهبری منطقه را به دست بگیرد تا بشود قهرمان مبارزه با آمریکا، و ایران باید در کنار آمریکا مسئول امنیت منطقه باشد. هر کسی هم که هیستری ضدآمریکایی دارد برود سرش یا تهش را اینقدر به دیوار بزند تا حالش بهتر شود.

 

مناسب نمی دانم

آیت الله هاشمی رفسنجانی گفت: فعلا حضور در نماز جمعه را مناسب نمی دانم. در پاسخ به همین جمله از وی سئوال کردیم و جواب شنیدیم و یک مصاحبه سرگشاده به عمل آوردیم:

ما: چرا شما به عنوان مهم ترین امام جمعه  تهران در همه این سالها نماز جمعه را دیگر نمی خوانید؟

هاشمی: البته خواسته های زیادی از سوی اقشار مختلف بوده که نمی خوام اسمشون رو ببرم، ولی موانعی هم بوده که بهتره در موردشون حرف نزنم.

ما: آیا آن موانع به مسائل بعد از انتخابات 88 برمی گردد یا ریشه های عمیق تری دارد؟

هاشمی: شاید زیاد عمیق تر نباشد، ولی کلفت تر هست که بالاخره دردهایی دارد که ما از دوره امام تحمل می کردیم ولی زبان مان را در کام می کشیدیم و فقط گاهی عفت خانم می گفت اکبر چته؟ چرا گریه می کنی؟ می گفتم یاد امام افتادم. و از این مسائل در شب های عملیات زیاد پیش می آمد.

ما: فکر می کنید که تا چند ماه دیگر بتوانید نمازجمعه بروید؟

هاشمی: این تقریبا بعیده، ولی فکر کنم وقتی خدا بخواد درهایی بازخواهد شد، البته ما هماهنگ هستیم، ولی آهنگ اونها یک جوری است که هماهنگی با اون با فرم کمر من سازگار نیست. من مطمئنم که روزهای روشنی در پیش خواهد بود، این حرف ها را از روی فکر نمی زنم بیشتر چون می خوام بعضی ها بخوانند و بسوزند می گویم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

 

یوزها  و شیرهای زمین سبز

این تیترهای وطنی واقعا توپ است. تیتر زدند که “ژرمن ها پوست پرتغال را کندند.” انگار مسابقه جمله سازی است. ولی من که در سفرهستم کلی غصه می خورم که چرا نمی توانم بازی ها را ببینم. فعلا هم تا دم و دستگاه اینترنت و سایر بساط ها جور شود، دو سه روزی دیگر طول می کشد. مساوی ایران و نیجریه خوب بود. من که بازی را ندیدم ولی هر چه گزارش دیدم خوب بود. تا اینجای کار بهترین بازی که دیدم بازی جادوگران هلندی بخصوص فان پرسی و روبن کبیر علیه اسپانیا بود که اصلا اسپانیایی ها با یک نتیجه تاریخی تلخ فعلا به بایگانی راکد رفتند. باز خدا را شکر پیکه شکیرا را نیاورده بود استادیوم، البته شایع شده است که بلیت شکیرا را کارکنان صدا و سیما دزدیدند و به او پیغام دادند که یا حجابت را رعایت می کنی یا بلیت ملیت خبری نیست. بازی پرتغال و آلمان هم با تسلط کامل آلمانی ها بر تیم پرتغال به نتیجه چهار بر صفر رسید. کریس عزیز ما هم روز بدی را پشت سر گذاشت. قرار بود کلی هنرنمایی کند که نکرد. فعلا نیمار در میان برزیلی ها بد نبوده، یک جورهایی مثل بچه گنجشک یک روز از تخم بیرون آمده می ماند که آدم دلش برایش می سوزد، و هر تکانی که به خودش می دهد اسباب شادمانی است. لیونعلی مسی یا همان شیرعلی مسی خوب بازی کرد، اما انگار آرژانتینی ها همیشه تک رو و تک چهره بودند. آن از چه گوارا که تنها نشانه چپ های متولد آرژانتین است، آن از بورخس که تنها نام آرژانتینی است که از ادبیات آن کشور می شناسیم، این هم از مارادونا و مسی که به تنهایی تیم را اداره می کردند. فعلا دونت کرای آرژنتینا را هم لازم نیست بخوانیم. از فردا خبرهای فوتبال را مفصل تر خواهم نوشت.

 

دو روز در سفر بودم

تقریبا 5991 روز  قبل  یعنی شانزده سال و پنج ماه پیش نوشتن طنز روزانه سیاسی را بطور مستمرشروع کردم. در فاصله این ششهزار روز که سیب ها بالا رفتند و پائین آمدند و هزار چرخ خوردند، زمانه هم هزار چرخ خورد و من هم چون کشتی بی لنگر کژ شدم و مژ شدم. قصدم این نبود که این قدر ادامه بدهم و اینقدر سخت جانی کنم، ولی شد و خیلی هم بد نشد. کار که می کنی بد نمی شود. حالا می خواهد نوشتن داستانی کوتاه باشد یا طنزی یا مقاله ای و هر چه که امتداد نوعی گفتگو را نشانه داشته باشد. آن پنج سال ایران، یعنی از نیمه اول بهمن 1376 تا 20 فروردین 1382 با دو بازداشت یک و چهار ماهه سالهای خوش طنز نویسی بود، اگر چه من کارهایی را که در فاصله 82 تا 88 انجام دادم بیشتر دوست می دارم. یک جورهایی کارهای سالهای طنزنویسی عصر اصلاحات به نظرم سطحی و از نظر فرم ضعیف و از نظر محتوا نه چندان عمیق است و از نظر آهنگ نثر ریتم ندارد. اگرچه همان کارها تازگی دارد و انرژی فراوانی را حمل می کند که ناشی از شهامت و بودن در دایره التهاب است. اما از نظر خودم تعداد کارهای ارزشمند و جاندار و ماندگار در سالهای 1384 تا 1388 بیشتر است، و نکته این که هر گاه سرعت وقایع تند شده است، کارهای من نیز میل به بیانیه شدن و پیام های سیخکی دادن پیدا کرده و توانایی و جذابیت فرم را از دست داده است. به هر حال، بدترین کار دنیا غیر از همه آن کارها که می دانید یکی اش این است که طنز بنویسی و بعد زیرنویس هم از خودت صادر کنی.

بعد از اینکه از تهران درفروردین 82 خارج شدم، سه ماهی در پاریس بودم و بعد ده سال و نیمی در بروکسل، اول در خانه ای کوچک در زیرزمینی در سن ژیل زندگی می کردم و بعد به خانه ای نسبتا بزرگتر در روستای با صفایی به  نام “تومبک” رفتم. هشت سال زندگی در آن روستا و مردم دوست داشتنی و مهربانش، کلی چیزها به من یاد داد، بیست کتاب و چند هزار مقاله حاصل نوشتن در آن خانه است. از اوژن پیرمردی مهربان و با صفا که ارتش مقاومت و جنگ دوم جهانی را در همان کوچه دیده بود. تا انی و ژاک و اود و ژیل خانواده ای که بهترین رفقای ما بودند و زن و شوهر و دختر و پسر مصداق بارز بی عقده بودن، ادب، مهربانی، هوشمندی و رفاقت بودند. دلم برای بقال سر کوچه مان و بچه هایش هم تنگ می شود و برای پسرک 30 ساله علاقمند به سیاست و موسیقی راک و همسر مهربانش. اما نمی دانم ما بزرگ می شویم یا جهان کوچک می شود. سه سالی بود که می خواستم بروم، از هر دو نظر، هم می خواستم جای دیگری باشم، هم می خواستم آنجا نباشم. بالاخره تصمیم را گرفتم و برای ادامه زندگی ام به عنوان نویسنده و پژوهشگر دو سالی را در ارواین کالیفرنیا خواهم گذراند. بعد هم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.