راجر کوهن
رشته کوه البرز در شمال ابر شهری که پایتخت ایران است، قرار دارد و قله های پوشیه هاز برفش، رویای فرار را در ذهن مردمی ایجاد می کند که در خیابان های مسدود شهر گرفتار شده اند.
نزدیک زندان اوین، جایی که هزاران نفر دائما افسرده و اعدام می شوند،جاده آغاز می شود. در کنار رودخانه قهوه خانه های قرار دارند که پر است از کسانی که قلیان می کشند و دکه هایی که آب انار تازه می فروشند و این راه تا دامن طبیعت ادامه دارد.
جستجوی ایران برای رسیدن به آزادی که از انقلاب مشروطه در سال 1906 آغاز شده بود، بی نتیجه باقی ماند. انقلاب اسلامی بصورت یک رژیم دیکتاتوری متولد نشد و همه صداها شنیده می شد. اما جامعه ای را بوجود آورد که بنای آن بر اساس ترس بود. ناپدید شدن در اتاقی نامشخص همواره امکان پذیر یود. به همین دلیل آزادی کوهستان دوبرابر حالت طبیعی اش جلوه گر می شود.
برای جوانان ایرانی، کوه البرز نه تنها یک پناهگاه فیزیکی از شهر است که در آن شغل مناسبی وجود ندارد، بلکه یک پناهگاه ذهنی هم هست آنان از خودسانسوری، لباس های تک رنگ و پلیس اسلامی فراری هستند که در مورد پیدا شدن گردن زنان تا برخورد دست ها یا موهایی که ار روسری بیرون مانده است، تذکر می دهند.
صدای جوانانه شان در کوهستان طنین می اندازد. آنها با نوای کمانچه می خوانند. آنها به زیر آبگذر ها می روند. آنها اشعار شاعر بزرگ، خافظ را می خوانند. آنها اجازه دارند نوک انگشت یکدیگر را بگیرند و حتی می توانند یکدیگر را لمس کنند. رفاقتشان قوی است: تک روی کردن در جمعشان پذیرفته نیست. نیروی جوانانی که متوسط سن شان از سن انقلاب سی ساله کمتر است، کاملا مشهود است.
در قهوه خانه ای در ارتفاع 1900 متری با یک زوج وارد صحبت شدم، نرگس عزیزی 23 ساله و دوست پسرش بهنام مرادی 26 ساله. آنها هردو دانشجوی رسته گرافیک بودند و هفته ای یک بار برای کوهنوردی به اینجا می آیند. نرگس یک بلوز آبی گشاد پوشیده است که اگر در شهر آن را به تن کرده قانون حجاب را زیر پا گذاشته بود و با او برخورد می شد.
عزیزی می گوید:« یک بار من را گرفتند و از من عکس انداختند و والدینم برای آزاد کردن من به آنجا آمدند». چینین داستانی را از یک زن مطلقه که بیش از سی سال داشت شنیده بودم. او را به دلیل پوشیدن دامن که حتی تا پایین مچ پایش می رسید دستگیر کرده بودند. او هنوز از تحقیری که بابت این تجربه شده بود و اینکه پدر و مادرش باید برای آزاد کردنش می آمدند، برآشفته می شد.
مرادی گفت: “رابطه ما مثل دزدی کردن است”.
عزیزی گفت: “از دزدی هم بدتر است”.
این زوج که تحصیلات عالی دارند، نمی دانند که معنای ازدواج و داشتن خانه مستقل چیست، از نزدیک شدن به والیدنشان طفره می روند و با قوانین دولت کنار نمی آیند اما شورش هم نمی کنند، آنها نمونه مشخصی از زوج های جوان در کشوری هستد که اسلام و مدرنیزم در کنار هم قرار گرفته اند.
سمبل ایران چیست: آخوندی که سوار موتورسیکلت است و درعین حال با موبایلش صحبت می کند یا زن جوانی که حجاب را تبدیل به شیک پوشی ایرانی کرده است.
مرادی از من می پرسد: “آیا ما باید از این مملکت برویم؟”
می گویم: “اگر تحملش را دارید، نه”.
او می گوید: “تغییرات ممکن است دو نسل طول بکشد”.
این احتمال زیاد است که آمریکا تمایل نشان بدهد. به یاد محسن غرویان، روحانی عالیرتبه افتادم که در شهر مقدس قم ملاقاتش کردم. او به سادگی اتحاد اسلامی، سیاست و آزادی را تفسیر می کرد تا اینکه بحث به آرایش زنان رسید.
غرویان گفت: “فاحشه گی در بعضی از کشورها شغل محسوب می شود اما ما در اینجا آن را تحمل نمی کنیم. به همین دلیل ما در مورد نحوه لباس پوشیدن زنان کوتاه نمی آییم زیرا ممکن است بتدریج انکار ارزش هایمان پیش زمینه اشاعه فاحشه گری را ایجاد کند”.
هنوز انقلابی که این روحانی سنگردارش بود، به زنان قدرت می داد. در نهایت فقط آیت الله خمینی بود که توانست به خانواده های سنتی بفهماند که اجازه تحصیل به دخترانشان بدهند.
امروز، همانطور که نازیلا فتحی، همکار من، نوشته است، بیش از 60 درصد دانشجویان، دختر اند. قوانین تا ابد نمی توانند واقعیت ذهن های باز شده را به تاخیر بیاندازد.
طنزی که در جمهوری اسلامی ایران وجود دارد این است که از قالب یک جامعه بسیار سکولار، یک حکومت اسلامی درآمده است. شاه قوانین بسیار پیشرویی را برای زنان درنظر گرفته بود که برای آن آماده گی نداشتند.حالا بر عکس آن اتفاق افتاده است: زنان پیشرو با قوانین محدود کننده مواجه شده اند. بالاخره در یک نقطه اتفاقی خواهد افتاد.
به همین دلیل به مرادی و عزیزی پیشنهاد کردم که صبر کنند. یک دلیل دیگری که لازم است غرب با ایران وارد گفتگو بشود و این است که این موضوع باعث می شود که کشور بتواند از اتفاقی که دامن گیرش خواهد شد، دست بردارد: بروز جنگ منجر به بالارفتن فشار و قدرت گرفتن ناسیونالیسم مذهبی می شود.
البته صبر کردن هم آسان نیست. به عضویت بسیج در آمدن که یک نیروی نظامی طرفدار دولت است راه مطمئن تری برای رسیدن به یک شغل خوب است تا تحصیلات دانشگاهی.
هنوز، ایرانیان در میان رشته کوه البرز می توانند گمان که به رویایشان، آزادی، دست پیدا کرده اند. در ارتفاع 2100 متری دو زن روسری هایشان را برداشته اند. ترس؟ می خندند.
بالاتر که می روم به مرجان صفی یاری، 20 ساله بر می خورم که دانشجوی مهندسی است. او یک کت تقره ای تنگ پوشیده و خوش لباس است. او می گوید: “این بالا، نفس می کشم”. از او پرسیدم به نظرش ایران تغییر خواهد کرد؟
او خندید: “نه، مردان ما شهامت ندارند”.
اما زنان ایرانی هم داستان جداگانه ای دارند. آنها شاهدی هستند بر این نکته که ایران در عین اینکه یک تهدید است یکی از امیدوار کننده ترین جوامع در خاورمیانه محسوب می شود.
منبع: نیویورک تایمز 16 فوریه