کوهستان جادوئی

نیویورک تایمز
نیویورک تایمز

» نیویورک تایمز و گزارشی از خواست ایرانی ها‏

ghahvekhanebeirahi.jpg

راجر کوهن

رشته کوه البرز در شمال ابر شهری که پایتخت ایران است، قرار دارد و قله های پوشیه هاز برفش، رویای فرار را در ‏ذهن مردمی ایجاد می کند که در خیابان های مسدود شهر گرفتار شده اند.‏

نزدیک زندان اوین، جایی که هزاران نفر دائما افسرده و اعدام می شوند،جاده آغاز می شود. در کنار رودخانه قهوه ‏خانه های قرار دارند که پر است از کسانی که قلیان می کشند و دکه هایی که آب انار تازه می فروشند و این راه تا دامن ‏طبیعت ادامه دارد.‏

جستجوی ایران برای رسیدن به آزادی که از انقلاب مشروطه در سال 1906 آغاز شده بود، بی نتیجه باقی ماند. انقلاب ‏اسلامی بصورت یک رژیم دیکتاتوری متولد نشد و همه صداها شنیده می شد. اما جامعه ای را بوجود آورد که بنای آن ‏بر اساس ترس بود. ناپدید شدن در اتاقی نامشخص همواره امکان پذیر یود. به همین دلیل آزادی کوهستان دوبرابر حالت ‏طبیعی اش جلوه گر می شود.‏

برای جوانان ایرانی، کوه البرز نه تنها یک پناهگاه فیزیکی از شهر است که در آن شغل مناسبی وجود ندارد، بلکه یک ‏پناهگاه ذهنی هم هست آنان از خودسانسوری، لباس های تک رنگ و پلیس اسلامی فراری هستند که در مورد پیدا شدن ‏گردن زنان تا برخورد دست ها یا موهایی که ار روسری بیرون مانده است، تذکر می دهند.‏

صدای جوانانه شان در کوهستان طنین می اندازد. آنها با نوای کمانچه می خوانند. آنها به زیر آبگذر ها می روند. آنها ‏اشعار شاعر بزرگ، خافظ را می خوانند. آنها اجازه دارند نوک انگشت یکدیگر را بگیرند و حتی می توانند یکدیگر را ‏لمس کنند. رفاقتشان قوی است: تک روی کردن در جمعشان پذیرفته نیست. نیروی جوانانی که متوسط سن شان از سن ‏انقلاب سی ساله کمتر است، کاملا مشهود است.‏

در قهوه خانه ای در ارتفاع 1900 متری با یک زوج وارد صحبت شدم، نرگس عزیزی 23 ساله و دوست پسرش بهنام ‏مرادی 26 ساله. آنها هردو دانشجوی رسته گرافیک بودند و هفته ای یک بار برای کوهنوردی به اینجا می آیند. نرگس ‏یک بلوز آبی گشاد پوشیده است که اگر در شهر آن را به تن کرده قانون حجاب را زیر پا گذاشته بود و با او برخورد می ‏شد.‏

عزیزی می گوید:« یک بار من را گرفتند و از من عکس انداختند و والدینم برای آزاد کردن من به آنجا آمدند». چینین ‏داستانی را از یک زن مطلقه که بیش از سی سال داشت شنیده بودم. او را به دلیل پوشیدن دامن که حتی تا پایین مچ ‏پایش می رسید دستگیر کرده بودند. او هنوز از تحقیری که بابت این تجربه شده بود و اینکه پدر و مادرش باید برای ‏آزاد کردنش می آمدند، برآشفته می شد.‏

مرادی گفت: “رابطه ما مثل دزدی کردن است”.‏

عزیزی گفت: “از دزدی هم بدتر است”.‏

این زوج که تحصیلات عالی دارند، نمی دانند که معنای ازدواج و داشتن خانه مستقل چیست، از نزدیک شدن به ‏والیدنشان طفره می روند و با قوانین دولت کنار نمی آیند اما شورش هم نمی کنند، آنها نمونه مشخصی از زوج های ‏جوان در کشوری هستد که اسلام و مدرنیزم در کنار هم قرار گرفته اند.‏

سمبل ایران چیست: آخوندی که سوار موتورسیکلت است و درعین حال با موبایلش صحبت می کند یا زن جوانی که ‏حجاب را تبدیل به شیک پوشی ایرانی کرده است.‏

مرادی از من می پرسد: “آیا ما باید از این مملکت برویم؟”‏

می گویم: “اگر تحملش را دارید، نه”.‏

او می گوید: “تغییرات ممکن است دو نسل طول بکشد”.‏

این احتمال زیاد است که آمریکا تمایل نشان بدهد. به یاد محسن غرویان، روحانی عالیرتبه افتادم که در شهر مقدس قم ‏ملاقاتش کردم. او به سادگی اتحاد اسلامی، سیاست و آزادی را تفسیر می کرد تا اینکه بحث به آرایش زنان رسید.‏

غرویان گفت: “فاحشه گی در بعضی از کشورها شغل محسوب می شود اما ما در اینجا آن را تحمل نمی کنیم. به همین ‏دلیل ما در مورد نحوه لباس پوشیدن زنان کوتاه نمی آییم زیرا ممکن است بتدریج انکار ارزش هایمان پیش زمینه اشاعه ‏فاحشه گری را ایجاد کند”.‏

هنوز انقلابی که این روحانی سنگردارش بود، به زنان قدرت می داد. در نهایت فقط آیت الله خمینی بود که توانست به ‏خانواده های سنتی بفهماند که اجازه تحصیل به دخترانشان بدهند. ‏

امروز، همانطور که نازیلا فتحی، همکار من، نوشته است، بیش از 60 درصد دانشجویان، دختر اند. قوانین تا ابد نمی ‏توانند واقعیت ذهن های باز شده را به تاخیر بیاندازد.‏

طنزی که در جمهوری اسلامی ایران وجود دارد این است که از قالب یک جامعه بسیار سکولار، یک حکومت اسلامی ‏درآمده است. شاه قوانین بسیار پیشرویی را برای زنان درنظر گرفته بود که برای آن آماده گی نداشتند.حالا بر عکس آن ‏اتفاق افتاده است: زنان پیشرو با قوانین محدود کننده مواجه شده اند. بالاخره در یک نقطه اتفاقی خواهد افتاد.‏

به همین دلیل به مرادی و عزیزی پیشنهاد کردم که صبر کنند. یک دلیل دیگری که لازم است غرب با ایران وارد گفتگو ‏بشود و این است که این موضوع باعث می شود که کشور بتواند از اتفاقی که دامن گیرش خواهد شد، دست بردارد: ‏بروز جنگ منجر به بالارفتن فشار و قدرت گرفتن ناسیونالیسم مذهبی می شود.‏

البته صبر کردن هم آسان نیست. به عضویت بسیج در آمدن که یک نیروی نظامی طرفدار دولت است راه مطمئن تری ‏برای رسیدن به یک شغل خوب است تا تحصیلات دانشگاهی.‏

هنوز، ایرانیان در میان رشته کوه البرز می توانند گمان که به رویایشان، آزادی، دست پیدا کرده اند. در ارتفاع 2100 ‏متری دو زن روسری هایشان را برداشته اند. ترس؟ می خندند.‏

بالاتر که می روم به مرجان صفی یاری، 20 ساله بر می خورم که دانشجوی مهندسی است. او یک کت تقره ای تنگ ‏پوشیده و خوش لباس است. او می گوید: “این بالا، نفس می کشم”. از او پرسیدم به نظرش ایران تغییر خواهد کرد؟
او خندید: “نه، مردان ما شهامت ندارند”. ‏

اما زنان ایرانی هم داستان جداگانه ای دارند. آنها شاهدی هستند بر این نکته که ایران در عین اینکه یک تهدید است یکی ‏از امیدوار کننده ترین جوامع در خاورمیانه محسوب می شود.‏

منبع: نیویورک تایمز 16 فوریه