نگاه

نویسنده
اندیشه مهرجویی

 برای ادامه ی زندگی…

 

دختر ( لیلا حاتمی ) و پسر ( بهرام رادان ) جوانی در روزهای آغازین زندگی مشترک خود دچار بحران بیکاری مرد می شوند. این در حالی است که زن باردار است و مرد برای آنکه خانواده و اطرافیان زن متوجه این واقعیت ( از دیدگاه مرد بی آبرویی ) نشوند، بحران رخداده را از تمامی اطرافیان که به نوعی او را شخصیتی موجه و موفق  درکار می دانستند پنهان می کند.

بیکاری و پنهان کردن آن ایرج را در قهقرایی فرو می برد که حتا پس از آنکه همسر و اطرافیان او نیز ماجرا را میفهمند، نمی تواند خود را از این مرداب بیرونآورد. زندگی اجتماعی، خانوادگی و حتا فردی او دچار آسب های متقتبلی می شود که او توان مبارزه ی اصولی و منطقی با ان را ندارد.

 

حمید نعمت الله پیش از این تنها یک اثر بلند سینمایی را در کارنامه ی کاری خود رزومه کرده است.

“بوتیک” اگرچه از منظر جذب مخاطب توانست مقبولیت چندان خوبی به دست آورد که می توان عمده ی این فایده را به ستاره ی فیلم های تجاری، محمد رضا گلزار نسبت داد اما با کنار گذاشتن این نکته، فیلم بوتیک رویکردهای فرهنگی، اجتماعی و منتقدانه ی مطلوبی را از حیث زمان مطرح می کرد که در پرداخت نتوانسته بود فعلیت بخشیدن حد اکثری به این  هدف را دنبال کند.

بی پولی اما این طور نیست. فیلمی کمدی که اگر از منظر قوائد این ژانربه آن بنگریم، عدم تطابق جریان منطق داستانی در طول فیلم قابل توجیه خواهد بود.

 بر خلاف بسیاری از فیلم های حال حاضر سینمای ایران می توان بی پولی را در گروه کمدی – اجتماعی های هوشمندانه طبقه بندی کرد که تاثیر گذاری خود را تنها به شوخی های کوچه بازاری افراد آن هم  انحصارا در کلام خلاصه نمی کند.

لفاظی ها، جوک ها و گوشه و کنایه هایی که وقتی از قاب رسانه ای سینما مطرح می شود،  به دلیل عبور از خطوط ممنوعه ی تصویری آشنا با ذهن مخاطب ( صدا و سیما )، در جذب و پسند آنها، اگرچه نادرست، خوب عمل می کند غافل از آنکه هیچ نکته ی قابل تاملی را در بر داشته باشند.

 

گفتگوهایی عامیانه که تمامی طیف مخاطب خود از کودک گرفته تا افراد مسن را تنها می خنداند و هیچ بارتفکر برانگیزی را در پی ندارد.

در بی پولی، این بار لیلا حاتمی،  بازیگری که او را هرگز به عنوان هنرمندی در حیطه ی طنز و کمدی نمی شناسیم بارها در طول فیلم زندگی ای را بازی می کند که شاید بسیاری از زنان جامعه ی ما در این ترکیب گروه سنی باشند. زندگی ای  پر ملال که او با اشتباهات خود، آن را ملال انگیز تر می کنند.

گسستن بندهای ارتباطی با همسر، استفاده از زبان کنایه آمیز، فردی نگاه کردن به مقوله ی ازدواج و… موقعیت هایی طنزگونه را برای آدم های فیلم فراهم آورده است که این موقعیتهای فی نفسه بیشتر ملال آور می نمایند تا کمیک. اما قابل درک و باورپذیرند.

شکوه و ایرج ضربه ی مهلکی از عدم اعتماد در رابطه را تجربه می کنند. ارتباطی که با قطع شدن آن دروغ و فرار از حقیقت را جایگزین خود می کند.

در این ورطه فرد به جای آنکه به فکر راه حل و چاره باشد سعی در پاک کردن صورت مسئله آن هم به شکلی کاملا ناشیانه را دارد.

اما مهم ترین لایه ی ساختاری فیلم بعد روانشناختی ان است. مسیری کاملا روانشناسانه و کندوکاوانه ی شخصیتی در افراد فیلم. و شاید پر مفهوم ترین لایه ی فیلم نیزهمین بخش باشد که در آن بسیار موفق عمل شده است.

فردی با توانمندی و محبوبیت ایرج در یک اتفاق نه چندان قابل پیش بینی شغل خود را از دست می دهد.

 

این آغاز ویرانگر فروپاشی چهارچوبی ست که او به طور فانتزی و نامعقول از خویشتن خویش در درون خود ساخته است.

 ما پیش از این و در حالت نرمال و به سامان او را می بینیم و دوست داریم در جایگاه اجتماعی او قرار داشته باشیم. اما با قدم های رندانه ی کارگردان در نشان دادن وجه دیگری از شخصیت وی، گام به گام خواهیم دید که او آجرهای شخصیتی خود را از روز اول اگرچه بسیار شیک و منظم روی هم قرار داده است اما سیمان صبر، دوری از منیت، واقع بینی و دیگر بینی به جای خودشیفتگی در لایه های این آجرها وجود ندارد که باعث استحکام شخصیتی او برای مقابله با بحران باشند.

 

ایرج فردی توانمند اما خود شیفته است. دیگرانی را مسخره می کند که متفاوت از اویند. اما دیری نمی پاید که پرده های دروغین خودپسندی کنار می رود و او را هر لحظه با بحرانی جدید رو به رو می کند که اگر در مرحله ی قبلی می توانست و یارای آن را داشت که چاره ای برای آن بیندیشد هرگز مرحله ی بعدی سقوط را تجربه نمی کرد. شه کلیدی به نام واقع بینی که او آن را بسیار دیر کشف می کند.

 

شکوه به کلاس های شاد زیستن می رود و مدام با خود حرف هایی را تکرار می کند که در این کلاس ها یاد گرفته است. نا آگاه از آنکه اشکال از جای دیگری جز عدم توجه همسرش به او آب می خورد. مشکل از جایی شروع شده است که همسر وی در توهم این مسئله غرق است که اگر بیشترین و بهترین چیزها را برای همسر و خانواده اش فراهم نکند همه او را مسخره کرده و انگ بی عرضه بودن را به او می زنند. رابطه ای که از ابتدا بر پایه ی توهم پایه گذاری شده است خیلی زود خراب خواهد شد.

 

در سکانسی از فیلم آنها پس از فرار از طلبکارها به خانه ی دوست ایرج می روند. خانه ای محقر که شکوه به فرم آن غبطه می خورد. اما ایرج هنوز هم به مسخره کردن دوستش و گذشته ی ان آدم ادامه می دهد.

 

گره گشایی از مشکلات زمانی آغاز می شود که ایرج با زندگی به طور واقعی برخورد می کند نه خیال پردازانه. از اینجاست که امید در زندگی او جریان میابد و تکانی به خودش می دهد.

 

بی پولی موقعیت درک شده و باورپذیر بسیاری از ماست که راه خروج از آن را نمی خواهیم که قبول کنیم.

 

آدم های فیلم خوب حرف می زنند و حرف هایشان برآمده از نوع شخصیتشان است که این، هم زادپنداری با آنها را قوی تر می کند.

 

تجربه ی دوم نعمت الله گام بلندی در این مسیر برای او بوده است. فیلمی که لحظات خیره کننده ی شادی و غم را هم زمان برای مخاطب فراهم می آورد.