فرزندان جمعی از زندانیان مشهور سیاسی- مطبوعاتی توانسته اند و می توانند قصه های زندگی پر حادثه خود را در سطح جهان انتشار دهند. این رویداد خوش فرجامی است و به قول درد آشنایان اقدام مسالمت آمیز، آگاهی بخش و تأثیر گذاری است (علیه فراموشی) که ایرانیان برای نخستین بار به اهمیت آن پی برده اند.
در عوض فرزندان مظلوم اعدام شده های هفت ماه اخیر که جراید داخلی شمار آن ها را به نقل از عمادالدین باقی تا کنون یک صد و هفتاد نفر اعلام کرده اند و می تواند از این بیش باشد، در سکوت و خاموشی بار سنگین حقارت را در پناهگاه های خود غریبانه به دوش می کشند. معلوم نیست از ترس سرزنش و تحقیر و تمسخر تا کجاها می گریزند و چگونه تا پای جان هویت انکار می کنند.
فرزندان قربانیان مشهور سیاسی- مطبوعاتی ایران با حرمان های بسیار دست به گریبان بوده و هستند، اما هاله ای از اعتنا و همدردی ایرانیان داخل و خارج کشور همواره آن ها را تسکین داده و شفای خاطرشان شده است. همدردی ژرف هم میهنان به آن ها انرژی و غرور بخشیده تا در محاصره صدمات عاطفی، مالی و آشفتگی های روانی و هیستریک که ناشی از گرفتاری والدین شان است نابود نشوند و خود را به امکانات و تخته پاره هایی بچسبانند و در گردآب تنهایی غرق نشوند.
اعدام های جمعی و در ملأ عام در ایران جمعیت بزرگی از کودکان کشور را بی سرپرست کرده است. کودکان اعدام شدگان اخیر از داروی شفا بخش توجه و همدردی هموطنان محروم مانده اند، به جرم آنکه پدرانشان زیر عنوان اوباش و اراذل بالای دار رفته اند. اعدام ها چندان غیر منتظره بود که حتی مدافعان مجازات اعدام جا خوردند و گفتند اگر ما می گوییم مجازات اعدام باید در مجموعه های قوانین جزایی پیش بینی بشود منظور این نیست که احکام اعدام با این ویژگی ها صادر و به اجرا گذاشته شود. سرعت بخشیدن به رسیدگی در جرایمی که مجازات اعدام دارد عین بی عدالتی است. در این پرونده ها باید مو را از ماست بکشند. در این پرونده ها نگرانی از اطاله دادرسی معنی ندارد. دخالت پلیس برای اعدام های ضربتی و کاستن از فواصل زمانی مراحل دادرسی معنی ندارد. شتاب معنی ندارد. تحقیر متهم و افراد خانواده او در محل زندگی یا کسب و کار معنی ندارد. این که دادستان با صدای بلند بگوید کیفر خواست لازم نیست و قضات شریف زیر لب نجوا کنند کیفر خواست در این پرونده ها لازم اما مفقود است عین بی عدالتی است. این که با اداعای پاک سازی جامعه و “امنیت پایدار” مردم را دسته دسته در ملأ عام بالای دار بکشند ترویج خشونت است و نه تلاش برای تأمین امنیت. حتی تأثیر و درجه ارعاب اعدام های دسته جمعی که گفته می شود هدف اصلی برخی متولیان امور است کوتاه مدت خواهد بود. در حدی است که مدیران موثر در گسترش بی کاری، آسیب پذیری های اجتماعی، توزیع مواد مخدر و فساد اقتصادی فقط نفسی تازه می کنند، ولی این تنفس دیری نمی پاید.
در این میان، بحث خانواده های معصوم اعدام شدگان اخیر مغفول مانده است. اعدام ها پیاپی در حال وقوع است و از سرنوشت زنان و فرزندان اعدام شدگان خبری در دست نیست. تریبون های خبری جهان و بخش های فارسی زبان رادیوها، سایت ها و نهادهای حقوق بشری از نام و نشان آن ها گزارشی دریافت نمی کنند. شاید ضرورت انتشار فراخوانی با هدف شناسایی بازماندگان کودک و نوجوان اعدام های اخیر یک اقدام لازم انسانی باشد. این کودکان و نوجوانان زیر بار حقارت و شرمساری ممکن است خرد و نابود بشوند. از احترامی که دیگر قربانیان خشونت را در برمی گیرد و به آنها اعتماد به نفس می دهد در زندگی اینان خبری نیست. پیش از آنکه به سن رشد و مسئولیت برسند درباره اشان ظالمانه داوری شده و آن ها را زیر نام فرزندان پدرانی که اوباش و اراذل بوده اند نامگذاری و تحقیر کرده اند. خروج از این دایره تنگ و طبقه بندی شده ممکن نیست. مگر آنکه به فریادشان برسند.
دولت ها تا کنون دست کودکان کار و خیابانی را نگرفته اند و طبیعی است که عائله و اولاد اعدام شدگان اخیر را به حال خود وا می نهند تا بذر انتقام را در دل کوچک خود پرورش دهند. این بذر در آن دل های کوچک چندان بزرگ می شود که فقط امنیت دولت ها را تهدید نمی کند بلکه ویرانی جامعه و سلب امنیت از فرد فرد ایرانیان حاصل و پی آمد آن است.
در ایران تشکل های مدنی و مستقلی که پول داشته باشند و برای فرزندان تحقیر شده اعدامی های اخیر برنامه ریزی کنند فعال نیستند. اگر برای هر فرد اعدام شده زیر عنوان اوباش و اراذل به طور متوسط پنج نفر بازمانده در نظر بگیریم اینک هشتصد و پنجاه نفر که می توانند پدران و مادران دل سوخته، همسران و فرزندان تحقیر شده، خواهران و برادران آبرو باخته آن ها باشند به کمک های مالی و روانی نیازمند شده اند. بر این رقم لحظه به لحظه با اعدام های دسته جمعی و در ملأ عام دارد افزوده می شود.
مرگ کسانی که در ملأ عام بالای چوبه دار می روند و شنیده می شود جمعی به تماشای جان دادن آنها صحنه را پر می کنند، بازماندگان کم سن و سال را به ورطه جنون می کشاند. آنان زبانشان بسته است و نمی توانند با مراکز خبری جهان ارتباط برقرار کنند. شرم دارند از اینکه خود را معرفی کنند. نهادهای حقوق بشری این بازماندگان را نمی شناسند. بازماندگان اعدام های از نوع اخیر گاهی پیش از اعدام عزیزشان تار و مار می شوند و ترک اقامتگاه می کنند تا تن به نگاه های تحقیرآمیز و سرزنش بار اهالی محل نسپارند. بازماندگان به جای آنکه سوگواری کنند از نظر پنهان می شوند و تلاش می ورزند گمنام به زندگی محنت بار ادامه دهند. انکار هویت سخت ترین چالش پیش روی آنهاست.
برای بازماندگان خردسال و نوجوان این اعدام شدگان چه می توان کرد؟ چگونه می شود آنها را در پناه گرفت؟ از موقعیت و سن و سالشان چه اطلاعاتی در دست است؟ سازمان قضایی کشور چگونه به مسئولیت های خود در قبال آنها عمل می کند؟ کدام نهادهای مدنی حاضر و مهیا هستند وارد این حوزه دشوار از مسئولیت اجتماعی بشوند؟ کدام یک از تشکل های سنتی که زیر نام “خیریه” کار می کنند دست در دست این بازماندگان معصوم می گذارند؟ کدام وبلاگ ها و سایت های خبری همت می کنند تا به فریاد این مظلومان تنها و شرمسار برسند؟
اگر شناسایی و کمک رسانی روانی و حیثیتی و مالی به بازماندگان اعدام های اخیر به فراموشی سپرده شود، نسلی در مخفی گاه رشد می کند که جز ابراز نفرت از زندگی اجتماعی و تلاش برای انهدام مناسبات سالم اجتماعی انگیزه ای برای ادامه حیات نخواهد داشت. افراد این نسل همواره احساس می کنند در سرزمین دشمن و در محاصره دشمنان به سر می برند و باید روزی و روزگاری با همه تصفیه حساب کنند. آیا پرورش حس انتقام در بازماندگان خردسال اعدام های اخیر شانسی برای پاک سازی جامعه یا به قول یکی از مدافعان اعدام ها در شیراز “امنیت پایدار” باقی می گذارد؟ آیا افراد و گروه های خاصی از ایرانیان که به تماشای جان دادن همشهریان خود می روند و پیرامون چوبه های دار حلقه می زنند همچون نمادی از کل جامعه به دشمنی بازماندگان با کل جامعه دامن نمی زنند؟ آیا این تماشاگران با عوامل قانون شکنی و بی عدالتی همدستی نمی کنند؟
راستی اگر آنچه از سوی برخی خبرگزاری ها مخابره می شود درست باشد و در محل اعدام ها جماعتی از مردم به تماشا می ایستند و با اشتیاق جان دادن دسته دسته انسان را نظاره می کنند می توان به امنیت و آسایش در آن کشور امید بست؟ راستی مردم چرا به تماشای مرگ می روند؟ چه بر سرشان آمده است که تماشای مرگ را به تماشای زندگی ترجیح می دهند؟ آیا سالم سازی جامعه ایران با این همه ابتلائات کار آسانی است و از عهده دولت هایی که امنیت پایدار اجتماعی را در پناه طناب دار می جویند برمی آید؟
صدای شکستن امنیت از همه سو شنیده می شود. گوش ها را بسته اند و دارها را بر پا کرده اند.