هم چون هفته های قبل، از میان فیلم های روز سینمای جهان هفت فیلم برای خوانندگان روز انتخاب شده و مورد بررسی قرار گرفته است.
فیلم های روزسینمای جهان
مایکل کلایتون Michael Clayton
نویسنده و کارگردان: تونی گیلروی. موسیقی: جیمز نیوتون هاوارد. مدیر فیلمبرداری: رابرت الزویت. تدوین: جان گیلروی. طراح صحنه: کوین تامپسون. بازیگران: جورج کلونی[مایکل کلایتون]، تام ویلکینسون[آرتور ادنز]، تیلدا سوینتون[کارن کراودر]، سیدنی پولاک[مارتی باخ]، مایکل اوکیف[بری گریسام]. 119 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. برنده جایزه بهترین بازیگر مرد/کلونی از انجمن منتقدان فیلم آمریکا، نامزد جایزه بهتریت بازیگر مرد، بهترین بازیگر زن نقش مکمل/تیلدا سوینتون و بهترین فیلمنامه از مراسم ساتلایت، نامزد شیر طلایی جشنواره ونیز.
مایکل کلایتون، دادیار جنایی سابق اینک وکیلی میانسال است که در یک شرکت حقوقی بزرگ در نیویورک به عنوان کارچاق کن و حلال مشکلات کارمی کند. اما او خود در زندگی شغلی و شخصی اش مشکلاتی دارد که باید با آنها نیز دست پنجه نرم کرد. زندگی خانوادگی اش به هم ریخته، برادرش که تحت سرپرستی وی قرار دارد مبلغی کلان بدهکار شده، خودش معتاد به قمار است، سرنوشت شغلی اش نامشخص است و دیگر از حل کردن مشکلات دیگران خسته شده است. آرتور ادنز، دوست و همکار قدیمی او هشت سال است روی پرونده ای مهم متعلق به فردی متشخص کار می کند، اما هنوز نتوانسته نتیجه قابل توجهی بگیرد، و به همین جهت از کلایتون برای رفع مشکل دعوت می شود. کلایتون موفق می شود تا مسائل مهمی در رابطه با پرونده کشف کند، اما زمانی که دوستش می میرد کلایتون خود را هدف قدرت های پنهان می یابد…
چرا باید دید؟
تونی گیلروی متولد نیویورک و بزرگ شده همین شهر است. پدرش فرانک دی. گیلروی نمایشنامه نویس، فیلمنامه نویس و کارگردان-برنده جایزه پولیتزر- بود. تونی ب خاطر نوشتن فیلمنامه هایی چون مخالف خوان[The Devil’s Advocate] و تیغ برنده/عامل موثر[The Cutting Edge] و امسال شاهد نمایش اولتیماتوم بورن با فیلمنامه وی بودیم که برای اقتباس از کتاب لادلوم دستمزدی 2 میلیون دلاری گرفته بود. لازم به یادآوری است که هر دو قسمت قبلی نیز توسط وی به فیلمنامه برگردانده شده بود. مایکل کلایتون اولین فیلم او در مقام کارگردان-همچنین فیلمنامه نویس- است و هم اکنون در حال نوشتن فیلمنامه بعدی به نام فریب[Duplicity] است که قرار شده به کارگردانی وی در سال 2009 به نمایش در بیاید.
اما سخن بر سر فیلم فعلی اوست که سه نام بزرگ در کنار وی[پشت و جلوی دوربین] قرار دارند: پولاک، کلونی و سادربرگ. مایکل کلایتون در یک کلام قصه مردی تنهاست که در مواجهه با موقعیتی سخت و بغرنج سرانجام توان و شهامت آن را می یابد که خود واقعی اش را بازیابد. فیلم شرح تغییر و تحولات روحی همین شخصیت است، کسی که در ابتدا هنگام رویایی با ادنز او را افسانه می خواند، در حالی خود ادنز به مجرم بون خویش معترف است. اما در پایان در برابر فساد درون شرکتی که به گفته خودش غذای او را تامین می کند، می ایستد. مایکل کلایتون صاحب دو تا از بهترین سکانس های افتتاحیه و اختتامیه ای است که در سال های اخیر شاهد آن بوده ایم. سکانس افتتاحیه از نظر روایت چیز تازه و فوق العاده ای ندارد، اما در رساندن پیام و القای هال و هوای آن به شدت موفق است. اینکه حتی شرکت های عظیم چند ملیتی نیز در نهایت توسط انسان ها اداره می شوند و همین انسان ها خواه ناخواه در درون خود احساسات متناقضی چون گناه و ترحم را یدک می کشند و گاه آنها را به قیمت سود شرکت سرکوب می کنند. سوال فیلم و فیلمساز نیز همین است: به چه قیمت؟ و این احساسات را تا چه زمانی می شود سرکوب کرد؟ اگر بدانید که با اجرای تصمیم های گرفته شده توسط شما و در ازای پول هنگفتی که نصیب موسسه شما می شود، انسان های بیگناه بسیاری از میان می روند تا کی می توانید به احساست خود پشت کنید؟
این اتفاق ابتدا برای ادنز می افتد و سپس گریبان گیر مایکل می شود. ادنز از این که شرکت زراعی U/North سود کلانی به قیمت مسموم کردن انسان های معصوم به دست آورده و باید از این شرکت دفاع کند، ناراضی است و سپس کنترل اعصاب خود را از کف می دهد. شرکت نیز برای ماستمالی کردن افتضاح وی از کلایتون می خواهد تا پرونده را به دست بگیرد. اما کلایتون نیز به گونه ای دیگر اسیر وجدان خود شده و کاری که از نظر مدیران شرکت غلط است انجام می دهد. [صحنه رویارویی کلایتون پس از نجات از یک سوء قصد-انفجار اتومبیل- با کارن کراودر و بر ملا کردن شواهدی دال بر خلافکاری و فساد، سپس پیشنهاد حق السکوت از طرف کارن و ضبط این گفت و گو توسط مایکل تا موجبات دستگیری رشوه دهنده را فراهم کند].
مایکل کلایتون فیلمی 25 میلیون دلاری که به رغم حال و هوای کم و بیش مشابهش با فیلم موسسه حقوقی[سیدنی پولاک] توانسته در اکران آمریکا نزدیک به 40 میلیون دلار درآمد کسب کند. یک محصول آبرومند که برای تماشاگر آمریکایی[به دلیل حضور گسترده موسسه های حقوقی در کشورش] یک فیلم اجتماعی هشدار دهنده و ستایش گر وجدان و اخلاق فردی و گروهی است. مایکل کلایتون هر چند با الهام از ماجرایی دهه هفتادی[شکایت علیه جنرال موتورز] ساخته شده و به شدت یادآور فیلم های همین دهه مانند همه مردان رئیس جمهور، سه روز کندور و کلوت است، اما می شود آن را در رده تریلرهای سیاسی پس از جنگ عراق قرار داده که نگاه هایی منتقدانه از دل سیستم سرمایه داری به آن دارند. با این حال اگر به عنوان یک عاشق فیلم های مبارزه یک مرد تنها با سیستمی فاسد هستید، باز هم آن را از دست ندهید. دوستداران جورج کلونی نیز دلیل خاص خودشان را دارند. چون وی با این فیلم بار دیگر قدرت خود را در ایفای نقش های پیچیده به اثبات می رساند[از هم اکنون شایعاتی درباره نامزدی وی برای اسکار بازیگری بر سر زبان هاست].
ژانر: درام، تریلر.
برادرم یک پسر بی نظیر است Mio fratello è figlio unico
کارگردان: دانیله لوچتی. فیلمنامه: دانیله لوچتی، ساندرو پتراگلیا، استفانو رولی بر اساس داستان “ Il Fasciocomunista ” نوشته آنتونیو پناچی. موسیقی: فرانکو پیرسانتی. مدیر فیلمبرداری: کلودیو کوله پیکولو. تدوین: میرکو گارونه. طراح صحنه: فرانچسکو فریجری. بازیگران: الیو گرمانو[آچیو بناسی]، ریکاردو اسکاماریکو[مانریکو بناسی]، دایان فلری[فرانچسکا]، آلا رورواخر[ویولتا]، آنجلا فینوچیارو[مادر]، ویتوریو امانویل پروپیزیو[آچیوی جوان]، لوکا زینگارتی[ماریو ناستری]، آنا بونایتو[بلا]، ماسیمو پوپولیزیو[بناسی]، اسکانیو سلستینی[پدر کاوالی]، کلودیو بوتوسو[مونتانا]. 108 و 100 دقیقه. محصول 2007 ایتالیا، فرانسه. نام دیگر: Mon frère est fils unique، My Brother Is an Only Child. برنده جایزه بهترین بازیگر مرد/الیو گرمانو، بهترین تدوین، بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر نقش مکمل زن/آنجلا فینوچیارو و نامزد سه جایزه دیگر از مراسم دیوید دو ناتللو، نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد.گرمانو از مراسم فیلم اروپایی.
دهه 1960، ایتالیا. آچیو حساس، زود خشم و دردسر ساز است. وارد شدن به هر ماجرایی برای او در حکم ورود به میدان جنگ است. خانواده اش نیز به همین خاطر از او قطع امید کرده اند. بر خلاف او برادرش مانریکو خوش تیپ، جذاب و دوست داشتنی است. مانریکو بر خلاف آچیو که هر لحظه با وزش بادهای سیاست به این سو و آن سو تمایل پیدا می کند، پس از شرکت در یک اعتصاب به صورت جدی به طرف کمونیسم گرایش پیدا می کند. یکی از این دو برادر در گرداب فعالیت های سیاسی دهه 1960 ایتالیا فاشیست و دیگری کمونیست می شوند. میان این دو رقابتی پنهان در جریان است، اما عشق مشترک شان به یک دختر باعث بروز اتفاقات تازه ای می شود…
چرا باید دید؟
دانیله لوچتی متولد 1960 رم، پس از دستیاری مورتی با ساختن فردا اتفاق افتاد 1988 شروع به کارگردانی کرد که در جشنواره کن مورد توجه قرار گرفت و جایزه دیوید دوناتللوی بهترین فیلم را نیز به چنگ آورد. موفق ترین فیلم او تا امروز بله قربان گو 1991 نام دارد که نانی مورتی در نقش اصلی آن را بازی کرده است.
برادرم یک پسر بی نظیر است بر اساس کتابی پر فروش ساخته شده، اما فیلم نام خود را از آلبوم موسیقی رینو گیتانو 1976 گرفته است. فیلم با طنز خاص ایتالیایی آراسته شده از ورای قصه خود درباره دو جوان به مواردی امروزی-سیاسی و اجتماعی- اشاره دارد. آچیو فرزند خانواده ای از طبقه کارگر است که در واکنش به خانواده چپ گرای خود به شاخه جوانان حزب فاشیست می پیوندد. اما وقتی ماریو و دارودسته اش که از افراد شناخته شده جوانان فاشیست هستند، برادرش مانریکو را مورد ضرب و شتم قرار می دهند، شروع به فکر کردن و پرسش از خود درباره گرایش اش به فاشیسم می کند. شاید برای بسیاری از ما تصور این که بعد از جنگ جهانی دوم و مرگ موسولینی هنوز در ایتالیا کسانی یافت می شوند که دل بسته ایدئولوژی فاشیسم باشند، تعجب آور است. اما برای خود ایتالیایی ها که رابطه میان مردانگی[مرد ایتالیایی باید خوب بکند!] و سیاست را به شکلی ناخودآگاه دریافته اند، این واقعه امری پذیرفتنی است چون فاشیسم همین مردانگی را تغذیه می کند. به همین خاطر او دست روی موردی می گذارد که دو برادر کاملاً از نظر رفتار متفاوت را رو در روی هم می تواند قرار دهد و آن عشق شان به یک دختر واحد است.
لوچتی پس از کمدی عاشقانه دارچین و زنجبیل 2002 به سراغ زندگی تراژیک/کمدی دو بردار در دهه طوفانی 1960 رفته، اما این فقط ظاهر قصه است. لوچتی درگیری های میان فاشیست ها و کمونیست ها در دهه 1960 و بعد را هدف گرفته و آن را بر اساس تحقیقات درباراره شخصیتی واقعی- که لوکا زینگارتی نقش وی را بازی می کند- شکل داده است.
برادرم یک پسر بی نظیر است که با سرمایه ای معادل 5 میلیون یورو تولید شده، یک فیلم صمیمانه و انسانی است که حتی اگر برای برخی ها از نظر سیاسی حرف تازه ای برای گفتن نداشته باشد، لااقل به خاطر خلق موفقیت آمیز حال و هوای آن دوران شایسته دیدن است. بهترین فرصت برای آشنایی با فیلمسازی که اگر به اندازه مورتی مشهور نباشد، در محبوبیت از او دست کمی ندارد!
ژانر: کمدی، جنایی، درام.
قطارهای آدم/آدم و شیطان Adem’in Trenleri
کارگردان: باریش پیرحاسان. فیلمنامه: ایسماعیل دوروک. موسیقی: اندر آکای، سونای ئوزگور. مدیر فیلمبرداری: پیتر اشتوگر. تدوین: آیلین زوی تینل. طراح صحنه: نزیه دیکیش اوغلو. بازیگران: نورگول یشیل چای[هاجر]، جم ئوزر[حاسان هوجا]، دریا الابورا[شکران]، آسومان داباک[منوّر]، زینپ ئوزبای[فاطمه کوچولو]، ئومیت چیراک[موسا]، عاطیف امیر بندرلی اوغلو[بکیر]. 100 دقیقه. محصول 2007 ترکیه. نام دیگر: Adam and the Devil. نامزد جایزه بهترین فیلم از جشنواره استانبول.
واعظی به همراه هاجر همسر جوان و زیبایش و دختر کوچک شان به ایستگاه قطاری دور افتاده وارد می شوند. ساکنین محل که اغلب کارمندان راه آهن هستند، از او خواسته اند تا در طول ماه رمضان در ازای غذا و محل سکونت به فرزندان شان احکام اسلام و قرآن بیاموزد و نماز جماعت را برگزار کند. رفتار سرد و اندکی خشونت آمیز واعظ با خانواده اش باعث می شود تا چندان مورد استقبال اهالی قرار نگیرد. اما یک نفر از دیدار هاجر متعجب شده و او کسی نیست جز جوانی به نام بکیر که چند سال قبل به آن جا آمده است. سعی او برای نزدیک شدن به هاجر و رفتار نامناسب واعظ با فرزندش باعث بروز شایعاتی می شود. سرانجام واعظ پرده پس از نماز از راز زندگی اش برمی دارد. سال ها قبل هاجر که در همسایگی وی زندگی می کرده، پس از آشنایی با پسری جوان آبستن می شود. پسر جوان گریخته و هاجر را زیر فشار خانواده و شماتت اهالی تنها گذاشته است. واعظ که مردی خوشنام است، برای رهایی هاجر او را عقد می کند. اما پس از به دنیا آمدن کودک هاجر، او نیز تاب سرزنش های اهالی را نیاورده و زادگاه خود را ترک و تبدیل به واعظی دوره گرد می شود. ساکنان ایستگاه قطار بعد از شنیدن سرگذشت تلخ این سه نفرف تغییر رفتار می دهند. به زودی مشخص می شود که بکیر همان پسر فراری است و حال قصد دارد تا سرپرستی هاجر و دخترش را قبول کند. با پا درمیانی اهالی واعظ می پذیرد تا هاجر را طلاق دهد. اما بکیر بار دیگر می گریزد….
چرا باید دید؟
باریش پیر حاسان[حسن] متولد 1951 استانبول فرزند ودات تورکالی[نویسنده و کارگردان مشهور] در دانشگاه بوغازایچی ادبیات انگلیسی خوانده و کار هنری را با سرودن شعر شروع کرده است. سینما را با نوشتن فیلمنامه های چشم بند[عمر کاوور] و نامش وصفیه است و آه بلیندا[هر دو به کارگردانی عاطیف یلماز] آغاز کرد و در سال 1989 با ساختن فیلم قصه ای درباره ماهی های کوچک- درباره زندگی پر از راز و خیانت طبقه خرده بورژوای ترکیه- شروع به کارگردانی کرد. موفق ترین فیلم کارنامه وی تا امروز مرا بکش استاد یا داستان هایی از خاک اره[1996] نام دارد که جوایز بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه را از جشنواره های استانبول و آنکارا دریافت کرده است. پیر حاسان کارگردان کم کاری است. میان فیلم اخیر و ساخته پیشین وی[او هم مرا دوست دارد] شش سال وقفه به چشم می خورد، اما این وقفه چندان هم نگران کننده نیست. پیرحاسان بعد از فیلمی عاشقانه این بار به سراغ داستانی پیچیده تر رفته و عشق را به زیر سوال می برد. کدامیک عاشق واقعی است و اطلاً عشق چیست؟ بکیر یا واعظ؟ کدامیک صداق تر است؟ آیا واعظ با ایثاری که کرده، و در عوض بی اعتنایی سال های بعدش به دخترک و هاجر اجر کار خود را از میان نبرده است؟ آیا هاجر که یک بار شاهد وسوسه کردن واعظ از طرف او هستیم، توانسته قدمی به این مرد نزدیک شود؟
پیرحاسان از ورای این قصه عاشقانه به شدت نامتعارف، چیزی را مطرح می کند که خوش دارم آن را معمای عادت نام بگذارم. واعظ در عین بی اعتنایی به هاجر یا دختر او عمیقاً به آنها احترام می گذارد. اما ترتبیت سنتی و عرف مذهبی حاکم بر زندگی اش اجازه نمی دهد این علاقه را بر زبان و تن جاری کند. اما زمانی که قطعه ای از پازل زندگی وی کم می شود، به معنا، ارزش و جایگاه آن پی می برد.
قطارهای آدم یک فیلم کم هزینه[یک میلیون یورو] است. اما بسیار غنی و می توان آن را به مثابه برشی از جامعه ترکیه به راحتی پذیرفت. زندگی در مکان های دورافتاده فلات آناتولی که توام با رنج و باورهای مذهبی است. فیلمی درباره یک کودک و از زبان یک کودک[آدم] که می تواند تمثیلی از همه انسان ها باشد. به همین خاطر است که بهترین قضاوت درباره واعظ[زمانی که واعظ از شاگردانش می خواهد تا نظرشان را درباره او بگویند] را از زبان او می شنویم: “وقتی به اینجا آمدید، ظالم بودید. بعد تبدیل ادمی قابل احترام شدید و حالا یک بیچاره هستید!“
پیرحاسان به شکلی معقولانه بافت مذهبی جامعه پیرامون خود را زیر ذره بین می گذارد، اما نه به دور از احترام که همین امر می تواند آن را تبدیل به اثری دل نشین و به دور از نگاه افراطی به دین اسلام جلوه دهد. واعظ فیلم به عنوان نماینده همه مردان خدا[به خصوص اسلام] فردی قابل ترحم است که گاه در جامه فردی ظالم فرو می رود. اما گناه این رفتار را نباید به گردن شخص انداخت، بلکه آموزه هایش را بایستی نقد کرد. کاری که پیرحاسان به خوبی از عهده آن برمی آید. اتمسفر قطارهای آدم بی اختیار هفت تیرهای چوبی و عشق کودکانه را به یادم آورد، کاش عشق های کودکانه سرانجام خوبی پیدا می کرد!
بازی تکان دهنده جم ئوزر در نقش واعظ و فیرات جان آیدین کوچک در نقش آدم از نکات قوت فیلم است.
ژانر: درام.
از این سو تا آن سوی دنیا Across the Universe
کارگردان: جولی تایمور. فیلمنامه: دیک کلمنت، ایان لا فرانه بر اساس داستانی از جولی تایمور، دیک کلمنت، ایان لا فرنه. موسیقی: الیوت گولدنتال. مدیر فیلمبرداری: برونو دلبونل. تدوین: فرانسوا بونو. طراح صحنه: مارک فرایدبرگ. بازیگران: اوان ریچل وود[لوسی]، جیم استرجس[جاد]، جو اندرسون[مکس]، دانا فوش[سدی]، مارتین لوتر مک کوی[جو-جو]، بونو[دکتر رابرت]، ادی لیزارد[کیت]، سلما هایک[پرستار اوازخوان]. 133 و 131 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نامزد بهترین آلبوم موسیقی برای یک فیلم سینمایی از مراسم گرمی، نامزد جایزه بهترین طراحی صحنه و بهترین فیلمبرداری از مراسم ساتلایت.
دهه 1960، لیورپول. جاد کارگر بندر به قصد یافتن پدر گمشده اش راهی نیویورک می شود. دست تصادف دختری زیبا به نام لوسی سر راه وی قرار می دهد و این دو نفر دلباخته یکدیگر می شوند. لوسی از فعالان جنبش صلح خواهی است و جاد نیز کم کم جذب ایده های وی می شود. این زوج خیلی زود تحت تاثیر دکتر رابرت و آقای کیت در کوچه های گرینویچ ویلیج پرچم عصیان برافراشته و دامنه اعتراضات مدنی ر تا دیترویت گسترش می دهند. اما احضار مکس-برادر جاد- به سربازی و اعزام او به ویتنام باعث می شود تا این زوج با واقعیت های زمینی تر، خشن تر و تلخ تری آشنا شده، مبارزه برای خاتمه دادن جنگ ویتنام را آغاز کنند…
چرا باید دید؟
جولی تایمور متولد 1952 نیوتن، ماساچوست است. پدرش دکتر زنان و مادرش استاد علوم سیاسی بود. جولی در نوجوانی شیفته اساطیرو فولکلور و بعدها دنیای نمایش شد. در جوانی به کشورهای زیادی سفر کرد و در پاریس [مدرسه پانتومیم ژاک لکوک]بازیگری خواند. در دهه هفتاد به ژاپن رفت و در زمینه هنر نمایش عروسکی مطالعه نمود. در کشورهای آسیایی زیادی با سمت کارگردان و بازیگر به کار نمایش مشغول شد و سرانجام به آمریکا بازگشت تا در برادوی کار کند. نمایش ’The King Stag’ که در 66 شهر دنیا اجرا شد، شهرتی بین المللی برایش به دنبا آورد. در دهه 1990 چند اپرا کارگردانی کرد و اجارایش از نمایش ادیپ شهریار جایزه امی را ربود. اجرای او از فلوت سحرآمیز و سالومه نیز با موفقیت گستره ای همراه بود. تایمور که در سال 1986 برای اولین بار کوشیده بودتا نمایش طوفان-شکسپیر- را به فیلم برگرداند، در سال 1992 با فیلم تلویزیونی Fool’s Fire بار دیگر دست بهتجربه در زمینه فیلمسازی زد و سال بعد ادیپ شهریار را نیز در قالب فیلمی تلویزیونی کارگردانی نمود. اولین فیلم سینمایی تایمور تایتوس[بازهم بر اساس نمایشنامه ای از شکسپیر] نام داشت که در 1999 با شرکت آنتونی هاپکینز ساخته شد و برگردان مدرن او ستایش و حیرت منتقدان و تماشاگران را برانگیخت. دومین فیلمش فریدا[2002] نیز به سبب تصویر کردن زندگی جنجالی نقاش مکزیکی و بازی سلما هایک مورد توجه بسیار قرار گرفت. و حالا 5 سال بعد از توفیق فریدا، تایمور با فیلم تازه و جسورانه بازگشته تا رویای بسیاری از دوستداران فیلم های موزیکال و طرفداران سینه چاک گروه بیتلز را جامه واقعیت بپوشاند.
از این سو تا آن سوی دنیا یک فیلم عادی نیست. نام فیلم و شخصیت های اصلی آن از آوازهای گروه بیتلز گرفته شده و تایمور با استفاده از 33 ترانه گروه بیتلز یک ضیافت موسیقیایی تدارک دیده است. نام فیلم از ترانه به همین عنوان از آلبوم Let It Be گرفته شده است و بازیگران آوازها را خود اجرا کرده اند.
تایمور با استفاده از قصه دهه شصتی اش مسایل سیاسی/اجتماعی امروز را نشانه رفته و موضوع هایی بینادی چون صلح طلبی، آزادی بیان و حقوق بشر را مطرح می کند. البته زندگی به سبک rock and roll هم فراموش نشده و در کنار وقایعی تاریخی چون شورش دیترویت جلوه ای مضاعف یافته است. برگردان سینمایی میلوش فورمن از نمایش مو[Hair] را فراموش کنید، چون از این سو تا آن سوی دنیا یک فیلم نوستالزیک یا عاشقانه معمولی نیست. یقین دارم اگر جان لنون نیز زنده بود و به تماشای از این سو تا آن سوی دنیا می نشست، احساس غرور می کرد!
ژانر: درام، موزیکال، عاشقانه.
ناگهان یک شب Aju teukbyeolhan sonnim
نویسنده و کارگردان: لی یون-کی. موسیقی: کیم جئوگ-بئوم. مدیر فیلمبرداری: چوی سانگ-هو. تدوین: کیم هیئونگ-جو. طراح صحنه: کیم سئونگ-دال. بازیگران: هان هایو-جو[بو کیونگ]، گی جو-بونگ، چوی ایل-هوا، کیم جونگ-کی، کیم یئونگ-مین[گی-یئونگ]. 99 دقیقه. محصول 2006 کره جنوبی. نام دیگر: Ad Lib Night.برنده جایزه پرده نقره ای برای بهترین بازیگر زن/هان هایو-جو از جشنواره سنگاپور
بو کیونگ زنی تنهاست که زندگی کسالت بار و یکنواختی را در سئول می گذراند. تا این یک روز دو زن ناشناس با خواهشی عجیب به سراغ او می روند. آنها از بو کیونگ می خواهند تا برای مدتی نقش دختر گمشده پیرمردی مشرف به موت را بازی کند.چون آخرین تقاضای پیرمرد دیدار با دختر گمشده اش قبل از مرگ است. بو کیونگ می پذیرد و همراه آنان به خانه روستایی شان در خارج از سئول می رود. برخوردهای اولیه دیگر اعضای خانواده با وی و نقشی که بر عهده گرفته، چندان مساعد نیست. اما بو کیونگ خیلی زود با هویت تازه خود خو می گیرد….
چرا باید دید؟
لی یون-کی چند سالی بیش نیست که شروع به فیلمسازی کرده، اما توانسته خیلی سریع جایگاهی معتبر در میان فیلمسازان نسل جدید کره جنوبی برای خود دست و پا کند. اولین فیلمش این دخیر زیبا در سال 2004 جایزه نتپک را از جشنواره برلین به دست آورد و نامزد جایزه بزرگ داوران جشنواره سندنس شد. یک سال بعد، دومین فیلم او با نام صحبت عاشقانه نیز در جشنواره کارلوی واری مورد تحسین قرار گرفت و اینک سومین فیلم او بر اساس داستان آزوکو تایرا همزمان با فیلم نفس[کیم کی-دوک]پخش جهانی یافته که خواه ناخواه مقایسه و رقابتی را نیز میان این دو را شکل داده است.
لی یون-کی با آخرین فیلم خود برشی کوتاه از زندگی دختری جوان را در کره جنوبی امروز به نمایش می گذارد. زنی که در میان شلوغی شهر بزرگ مدفون شده است. ناگهان یک شب قصه ای غمگنانه درباره بیماری های مزمن زندگی مدرن است، یعنی بیگانگی و روابط شکننده خانوادگی…
دو زن ناشناس ابتدای فیلم اصرار دارند که بو کیونگ همان دختر گمشده است، ولی بو کیونگ نمی پذیرد. اما بعد به همراه شان می رود تا در ساعت اولیه شب با پیرمرد دیدار کرده و نقش دختر او را بازی کند. دختری که سال ها قبل از خانه فرار کرده بود. نقشی که ایفای آن چندان سخت به نظر نمی رسد، چون پیرمرد حافظه خود را کم و بیش از دست داده است. اما وقتی ملاقات موعود صورت می گیرد، هم اطرافیان و هم تماشاگران دچار این تردید می شوند که آیا بو کیونگ همان دختر است یا خیر؟
لی یون- کی تعلیق ناشی از این مسئله را تا پایان فیلم حفظ می کند و با حداقل دیالوگ سعی می کند تا زندگی سرد و خالی پیرامون ما را در جهان امروز به شکلی شعرگونه به تصویر بکشد. او نیز مانند کیم کی-دوک نیازی به گذاشتن دیالوگ های مطول در دهان شخصیت هایش نمی بیند. چند نگاه، غذایی گرم که خورده و یا جورابی به پا می شود در دقایقی کافی و با معنی تر است. اگر معنای سینمای مینی مالیستی همین باشد، بیایید در برابر دستاورد قابل تقدیر این جوان کره ای بلند شویم…
ژانر: درام.
بئوولف Beowulf
کارگردان: رابرت زمه کیس. فیلمنامه: نیل گیمن، راجر اوری بر اساس شعر حماسی بیوولف. موسیقی: آلن سیلوستری. مدیر فیلمبرداری: رابرت پرسلی. تدوین: جرمیا اّ دریسکول. طراح صحنه: داگ چیانگ. بازیگران: ری وینستون[بیوولف]، آنتونی هاپکینز[شاهر هروتگار]، جان مالکوویچ[اونفرث]، رابین رایت پن[ویلتاو]، برندان گلیسون[ویگلاف]، کریسپین گلوور[گرندل]، آلیسون لومان[اورسولا]، آنجلینا جولی[مادر گرندل]. 113 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نامزد جایزه بهترین طراحی صحنه برای فیلم بلند انیمیشن از مراسم آنی، نامزد جایزه بهترین فیلم انیمیشن و بهترین جلوه های ویژه از مراسم ساتلایت.
سال 507 قبل از میلاد. بئوولف، جنگجوی نیرومند برای نبرد با هیولایی آدم خوار به نام گرندل به دانمارک می رود. این ماجرا خشم مادر گرندل را بر انگیخته و بئوولف را آماج تیرهای خشم وی می کند…
چرا باید دید؟
اشعار حماسی بئوولف که بالغ بر 3180 بیت است به عنوان اولین اثر ادبی زبان انگلیسی شناخته شده است. قدمت دست نوشته این اشعار که سراینده آن نامعلوم است به 2000 سال می رسد. این اشعار حماسی بر نویسندگان و هنرمندان دو هزاره پس از خود تاثیرات فراوانی گذشته وحتی نویسنده و محققی چون تالکین را واداشته تا با تقلید از آن سه گانه ارباب حلقه ها را بنویسد. سینما نیز گوشه چشمی به این افسانه داشته و تاکنون فیلم هایی با اشاره به این ماجرا[سیزدهمین سلحشور] یا بر اساس ماجراهای شخصیت اصلی آن ساخته شده که می توان به بئوولف[1999]ساخته گراهام بیکر با شرکت کریستوفر لمبرت و بئوولف و گرندل[2005] به کارگردانی استورلا گونارسون و بازی جرارد باتلر اشاره کرد. اما بی تعارف هیچ کدام از این تولیدات واجد آن جذابیت وشکوه حماسی اشعار مورد اقتباس خود نبودند. بنابر این اقتباس 150 میلیون دلاری رابرت زمه کیس که به شیوه Motion capturing ساخته شده با توجه به نام های پشت دوربین اثری کنجکاوی برانگیز است و شاید سرانجام روایتی دلچسب و لایق این اشعار به دوستدارانش هدیه کند.
رابرت زمه کیس که فیلم قبلی خود قطار سریع السیر قطبی را نیز با همین روش در سال 2004 ساخته بود، شهرت خود را مدیون سه گانه بازگشت به آینده است که او را به ثروت و محبوبیتی عظیم نیز رساند. دریافت چندین اسکار در آغاز دهه 1990 برای فارست گامپ نیز موقعیت او را به عنوان یک رویاپرداز هالیوودی کار کشته تثبیت کرد. بئوولف پروژه ای بلندپروازانه است، حتی برای او، به همین خاطر است که نگارش فیلمنامه آن در سال 1997 به افرادی چون گیمن[خالق استارداست] و راجر اوری[همکار سابق تارانتینو] سپرده شد. با این حال بدون این که باعث ایجاد پیشداوری بی مورد درباره کار زمه کیس شود، باید اضافه کنم که حاصل کار گوشه چشمی به قصه های مصور نوشته شده بر اساس این شخصیت دارد. به هر تقدیر، بئوولف هم به خاطر دنیای فانتزی و هم به خاطر تکنیک کنجکاوی هر علاقمندی را برمی انگیزد!
ژانر: اکشن، ماجرا، درام، فانتزی.
پسر دل شکسته The Heartbreak Kid
کارگردان: بابی و پیتر فارلی. فیلمنامه: اسکات آرمسترانگ، لزلی دیکسون، بابی و پیتر فارلی، کوین بارنت بر اساس داستان کوتاه تغییر نقشه از بروس جی فرایدمن و نمایشنامه از از نیل سایمون. موسیقی: بیل رایان، برندان رایان. مدیر فیلمبرداری: ماتیو اف. لیونتی. تدوین: آلن بومگارتن جونیور، سام سیگل. طراح صحنه: سیدنی جی. بارتولومیو جونیور، ارلن جی وتر. بازیگران: بن استیلر[ادی کانترو]، میشله موناهان[میراندا]، جری استیلر[داک]، مالین آکرمن[لیلا]، راب کوردری[مک]، کارلوس منسیا[عمو تیتو]، دنی مک براید[مارتین]، اسکات ویلسون[بوو]. 115 دقیقه. محصول 2007 آمریکا.
ادی کانترو، فروشنده 40 ساله لوازم ورزشی و هنوز مجرد است. او که پس از شرکت در مراسم عروسی نامزد پیشین خود تصمیم به ازدواج گرفته، پس از آشنایی با لیلا به خاطر فشار دوستان و پدرش در مدت زمانی کوتاه از وی تقاضای ازدواج می کند. چون می پندارد این آخرین شانس او برای یافتن عشق و تشکیل خانواده است. ولی در سفر ماه عسل شان به مکزیک متوجه می شود که بزرگ ترین اشتباه زندگی خویش را صورت داده است. چون لیلا فردی بیکار، بدهکار و همسری با رفتار غیر قابل پیش بینی است. یعنی نه فقط زن رویاهای ادی نیست، بلکه در مدت زمانی کوتاه تبدیل به کابوس زندگی وی می شود. در هیمن زمان ادی با دختری دیگر به نام میراندا آشنا می شود و این بار باور دارد که زن زندگی خویش را یافته است. اما برای به دست آوردن دل میراندا لازم است که ازدواج خود با لیلا را از او پنهان کند و از طرف دیگر لیلا را طلاق دهد….
چرا باید دید؟
برادران فارلی[سازندگان خنگ و خنگ تر و مری چشه؟] برای طرفداران کمدی های سبک امریکایی در حکم نوابغ و پدیده های سالیان اخیر هستند که توانسته اند مقلدانی نیز برای خود دست و پا کنند. البته شخصاً ترجیح می دهم سبک کار این دو نفر را کمدی های بی ادبانه بنامم[گستاخانه خیلی مودبانه است!]. آنها 10 سال بعد از مری چشه؟ به قصد تکرار موفقیت آن فیلم با اقتباسی نه چندان قابل اعتنا از کار برجسته نیل سایمون-خالق پا برهنه در پارک- بازگشته اند. مری چشه؟ چندین نفر را به شهرت رساند، از جمله بن استیلر که در این فیلم هم حضور دارد و کامرون دیاز که جای خود را به همتایی جوان تر سپرده است.
پسر دل شکسته از فیلمی به همین نام که در سال 1972 توسط الین می[بر اساس قصه سایمون] و با بازی چارلز گرودین و سایبیل شپرد ساخته شده بود، تغذیه می کند. تم ازدواج با زن یا مرد اشتباهی که نقطه مشترک مری چشه؟ و همین فیلم اخیر است می تواند بلای جان برادران فارلی شود، چون ناخودآگاه پای مقایسه دو فیلم به میان می آید و این که آقایان در گذر ایام چه جیزی به چنته خود افزوده اند. برادران فارلی با ربط و بی ربط هر چیزی را به ابزاری جهت خلق شوخی تبدیل کرده اند، شوخی هایی که چندان هم خنده دار نیست و در نهایت می تواند فقط نوجوانان را به خنده بیندازد. تنها نقطه قوت فیلم بازی مالین آکرمن-کامرون دیاز جدید!- است. فیلم نقدهای مثبت زیادی دریافت نکرده، اما اطمینان دارم طرفداران اخوان فارلی بی تردید و با شتاب به تماشای آن خواهند رفت!
ژانر: کمدی، عاشقانه.