حرف اول

نویسنده
رهیار شریف

در همین روزها که اهل سیاست از تغییر می گویند و ایجاد فضای باز؛ دو دختر دانشجو در شمال ایران قربانی تجاوز جنسی می شوند؛ در همین روزها، جعفر پناهی، همچنان از بیکاری و نبود فضای کار شکوه می کند و جای مردمان همزبان و هم وطنش، با حاضرین در جشنواره ی فیلم “کارلووی واری” دردل می کند و از افسردگی تمام اش خبر می دهد.

در همین حال و احوال است؛ که نامه ای از جانب ناشرین خطاب به رئیس جمهور قلمی می شود و کاستی های صنعت نشر را دگرباره گوشزد می کند و سر آخر در همین روزهاست که پخش چند ثانیه ای تماشاگران زیبای ایرانی حاضر در سالن والیبال از طریق رسانه ی ملی، بدل به “موضوع ” سخن می شود و سوژه ی گفت و گو.

در میان این همه آشفتگی اما، اوضاع و احوال صنعت نشر، به مثابه بنیان فرهنگ و پاسدار زبان و فکر، بیشتر از دیگر شاخه های فرهنگی نیازمند ترمیم جلوه می کند  و محتاج مراقبت.

حکومت جمهوری اسلامی بر خلاف قانون اساسی رسمی اش، از همان سالهای اول (شاید تنها به واسطه ی عبور یک سال از پیروزی انقلاب) آزادی قلم و نوشته را به رسمیت نشناخت و باب سانسور را باز کرد. از همان سالها، اندیشه ها و باورهای اهل قلم به گروه های خودی و ناخودی تقسیم بندی شدند و حمایت های دولتی از کتاب هم مطابق با همین همراهی ها تغییر پیدا کردند.

ایام گذشت و اوضاع به نشد؛ حتی در دوره ی اصلاحات که به شهادت تمامی اهل قلم، شیرین ترین فضای فکری و فرهنگی کشور بوده. درست در همان سالها بود که روزنامه های یکی پس از دیگری تعطیل شدند و روال سانسور کتاب هم چنان چون پیش ادامه پیدا کرد و تغییر شایانی بر روند سانسور و ممیزی حاصل نشد.

با این همه اما، اوضاع و احوال نشر در این سالهای آخر و در زمان تکیه ی محمود احمدی نژاد بر کرسی ریاست جمهوری کشور، سیاه تر از قبل بود و آشفته تر از پیش. در این دوران کار تا آنجا پیش رفت که فضای نشر، از حال و هوای “ سانسور ” به حال و هوای “ امنیتی ” تغییر فاز پیدا کرد.

در این میان بسیاری از ناشرین و نویسنده ها، به اتاق های بازجویی فراخوانده شدند و برای نوشتن و ترجمه کردن و چاپ کردن، تهدید شدند؛ تا این طور اوضاع سیاه تر از سیاهی شود که پیش تر از این دیده شده بود.

علاوه بر این سانسور و جو امنیتی، اتخاذ تصمیمات سیاسی - اقتصادی ناصواب از جانب حکومت هم باعث شد تا صنعت نشر ایران به واسطه ی فرسودگی ماشین های چاپ و گرانی کاغذ، عملا به ورطه ی رخوت و ورشکستگی در آید و از گردونه ی منفعت خارج شود.

پیش تر از این دوران، کتاب های زرد و عامه پسندی بودند که  “ پرفروش ” می شدند و جور کتاب های کم خوان اما لازم برای فرهنگ و ادبیات را می کشیدند؛ در این دوره اما؛ به واسطه ی تصمیم های اشتباه پیاپی، هم آن کتاب های خوش خوان هم از گیشه و  ویترین کتاب فروشی ها بیرون آمدند تا در مقام عمل بسیاری از ناشرین و کتاب فروشی ها، در حجره شان را تخته کنند و به مشاغل دیگر روی بیاورند. تعطیلی کتاب فروشی های خیابان کریم خان و بسته شدن شماری از انتشاراتی های معتبر معاصر گواهی بر همین ادعا به حساب می آیند.

اکنون و در شرایطی که گرد مرگ بر کتاب و کتاب خوانی پاشیده شده؛ جامعه ی فرهنگی ایران در حالی دست به دامان رئیس جمهور منتخب می شود و از او برای گشوده شدن این گره تمنای مدد می کند که مانوس تران به سیاست های کلی رژیم، به واسطه ی معنای شیرین مثل “آزمودن آزموده شده” دورنمای روشنی برای فرهنگ و ادبیات و کتاب و سینما متصور نیستند.

بسیاری بر این باورند که سیاست های کلی حاکم بر جمهوری اسلامی، بر سویی استوار شده که تاب داستان و ادبیات و شعر و ترانه را ندارد. کارنامه ی سیاه سی و چند ساله ی آقایان هم گواه ادعای ایشان است؛ چه تئوریسین های جمهوری اسلامی، نشان داده اند که سعی نخستشان در دورنمایی چندین ساله، به انزوای فرهنگی ایران استوار است و رواج تمام فرهنگ مذهبی. تعطیلی بخش بین الملل نمایشگاه کتاب تهران که گشوده ترین دروازه رو به فرهنگ جهانی بود هم نشانه ای دیگر از این مدعاست.

با ذکر تمام این گفته های سخت و مرور روزگار سخت تر رفته؛ همچنان امید جامعه ی فرهنگی ایران به دست های مردی ست که می گوید کلیدی برای گشودن قفل ها دارد. امید که کلید او قفل های چند ده ساله ی فرهنگ ایران را بگشاید؛ امید که فضای نشر به پویایی و استقلال برسد. امید که در زیر سایه ی فضای پر تحرک و سالم فرهنگی، زبان و فرهنگ فارسی و دیگر فرهنگ ها و زبان های شیرین رایج در ایران پویایی و سلامت سالیان دورشان را باز یابند و امید تر آنکه روزی بیاید تا تیغ زشت سانسور نه در سطح جامعه برندگی داشته باشد و نه در اندیشه ی نویسنده.