آیا ماجرای ویزای آقای ابوطالبی بر آمده از جهل حاکمان جمهوری اسلامی ایران است یا عمدی در کار است برای ناهموار کردن راه دشوار مذاکرات ژنو؟ مشابه این پرسش نسبت به ساز و کارهائی که در کنگره امریکا شکل گرفت و به تایید پرزیدنت اوباما رسید، قابل طرح است، با این حدس و گمان که آیا کار کار افراطیون مخالف مذاکرات ژنو در حاکمیت امریکاست و آنها مسیر را برای صدور ویزای آقای ابوطالبی ناهموار کردند یا سیاست های کلان دولت امریکا، به حضور کسانی با سوابق خاص در جای نماینده دائمی کشورها در سازمان ملل متحد رضایت نمی دهند؟ این هر دو مجهول را بسیاری از تحلیلگران ایرانی که دوست دارند بخش تندرو در دو حاکمیت امریکا و ایران را به هر بهانه زیر مهمیز بکشند، به سهولت پاسخ داده و آن دستجات را در دو کشور بر کرسی اتهام نشانده اند. حال آن که پاسخ به این دو پرسش از هر منظر که بنگریم، به همین سادگی نیست و مفروضات و یقین های پیشین را نمی توان مبنا قرار داد برای ساده کردن موضوعی که در ذات خود، ساده نیست.
ایران و امریکا به پایان خوش مذاکرات ژنو به شدت نیار دارند. هردو به صورت غیر منتظره ای، منافع ملی شان به هم نزدیک شده و این اشتراک در منافع، همچون یک واقعیت غیرقابل انکار از هر دو سو فهمیده شده است. مدیران سیاست های کلان بی گمان در دو کشور، بنا ندارند بازی را با افدامات عمدی در هم بریزند. باورکردنی نیست که ایران به عمد مرتکب این خطا شده باشد، همچنان که باور کردنی هم نیست ویزای فرد منتخب آقای روحانی فقط زیر فشار تندروهای امریکائی، رد شده باشد.
جمعی از تحلیلگران ایرانی، نقش رادیکال های امریکا را در مخالفت با صدور ویزای منتخب آقای روحانی، عمده می کنند. حال آن که در این رویداد، همه نیروهای سیاسی امریکا با یکدیگر همسو بوده اند و شرط عقل هم جزاین نبوده و نیست. سوای جراحاتی که بر افکار عمومی امریکا در رویداد ۳۴ سال پیش گروگانگیری نشست، این واقعیت هم قابل توجه است که گروگان ها هنوز زنده اند و در سیاستگذاری امریکا تاثیر گذار. ریاست جمهور امریکا با هر درجه از اغماض که نسبت به مهار بحران هسته ای ایران از خود نشان می دهد، قادر نیست در تایید ویزای فرد منتخب رئیس جمهور ایران، بدون توجه به پیشینه او، کوتاه بیاید.
مقامات و سخنگویان ایرانی در یک صف آرائی غیر عقلائی بر دو دلیل پافشاری می کنند:
یک، این که آقای ابوطالبی در گروه دانشجویان خط امام، فقط نقش مترجم را داشته و خود عضو این دانشجویان خطی نبوده است.
دو، این که قواعد حقوق بین الملل به دولت امریکا اجازه نمی دهد تا به نامزد نمایندگی دائم یک کشور عضو سازمان ملل متحد، که در عمل میزبانی او با سازمان ملل متحد است، در پاسخ به طرح تقاضای ویزا “نه” بگوید. تهدید هم کرده اند که این رویکرد دولت امریکا را بی پاسخ نمی گذارند و از این دولت شاکی شده و موضوع را در مسیر حقوقی و قضائی پیش می برند.
دلیل یکم که انکار عضویت آقای ابوطالبی در گروه دانشجویان خط امام است، به خودی خود و بی گفت و گو مصداقی است از “تبری” که نهادهای دینی و امنیتی در ایران پس از انقلاب، از آن برای عفو و بخشش کسانی که باورهای ناپسند ( در مقایسه با باورهای اسلامی مورد نظر خود داشته اند)، استفاده برده اند. در موضوع ویزای آقای ابوطالبی، انکار عضویت ایشان در اقدام به گروکان گیری که همواره بزرگان جمهوری اسلامی، به آن افتخار کرده اند، فقره ای است از “تبری” و علامت تازه ای است از این که مقامات کنونی جمهوری اسلامی، خود به ناصواب بودن حرکت دانشجویان خط امام، باور دارند و فرد منتخب خود را از وابستگی به آن “مبری” اعلام می کنند. مفهوم مخالف، این است که اقدام به گروگانگیری مصداق انحراف و گناه و خطا و مانند آن بوده و “تبری” از آن مثل تبری از دیگر مصادیق دینی و غیر دینی مشابه می تواند کارساز بوده و متهم را از آن گناه و خطا و انحراف در منظر جهانی پاک کند. به نظر می رسد در این باره تبری که نوعی شستن دست متهم از گناه است، وارد دیپلماسی جدید ایران شده است.
دلیل دوم، که اقدام امریکا را به ضرب حقوق بین الملل به چالش می کشد، نشان از آن دارد که دولت ایران در صدد است از برای دل خوشی مدعیان مذاکرات هسته ای، کاری بکند کارستان و غذائی در اختیار رسانه های آنها بگذارد تا شاید آن را صرف کنند و از خوردن گوشت و استخوان تیم روحانی و ظریف عجالتا صرفنظر کنند. از زاویه حقوفی البته قید و بندهائی برای دولت امریکا وجود دارد که راه بستن بر نمایندگان دائمی دولت ها را دشوار می سازد. ولی در بحث ویزای آقای ابوطالبی، کار بر دولت امریکا به همان اندازه که به نظر می رسد، دشوار باشد، سهل است و طرح شکایت از سوی دولت ایران، مثل یک آب نبات چوبی زیر دندان حسین شریعتمداری و شرکا، چق چق می کند و فراموش می شود. گروگانگیری چندان بار ملی داشته و دارد که گنگره و رئیس جمهور امریکا قدرت نادیده گرفتن بازتاب های آن را ندارند و در این مورد خاص، تندرو و میانه رو، شانه به شانه هم راه می روند. مگر آن که در امریکا هم یک انقلاب اسلامی اتفاق بیافتد و همه بافته های یک تاریخ کوتاه و پر حادثه شکافته بشود. تا آن وقت حکومتی که اقدام به گروگانگیری کرده، بدهی هنگفتی دارد و طلبکار نیست.
بر و بچه های ۳۴ سال پیش که در حال حاضر یا دیپلمات های ورزیده ای شده اند یا به راههای دیگری رفته اند، مقصر نیستند. تقصیر رنج های ایرانیان بابت این اقدام بچگانه به عهده مدیران وقت کشور است که می توانستند، اما نخواستند اقدام را فورا مهار کنند و به عکس با آن کسب و کار کردند به کام خود و به نام ایرانیان. به هنگام هم تا زنده بودند بحران را رفع نکردند و آن را مثل یک میراث شوم روی شانه دیگرانی گذاشتند که دل و جگر بحران سازی و سرکوب و آدمکشی دارند، اما دریغ از شجاعت اخلاقی برای عذر خواهی با هدف رفع بحران و بهبود وضعیت مردم.
ایا این واقعیت های شفاف از نگاه تیزبین ظریف و تیم او پنهان بوده است؟ این می شود پرسش اصلی که پاسخ به آن را می خواهند در جنجال های خبری گم کنند.
در امری با این درجه از اهمیت، باورکردنی نیست که بدون رایزنی های آقای ظریف با برخی محافل امریکائی، دیپلماتی برای اشغال پست نماینده دائم ایران در سازمان ملل متحد انتخاب و معرفی شده باشد که در پیشینه اش، حضور کمرنگ یا پررنگی در آن ماجرای بزرگ به ثبت رسیده است. هرچه هست، این رویداد که در همه حال مضر به خواست متقابل ایران و امریکا برای به نتیجه رساندن مذاکرات هسته ای اتفاق افتاده، یک جواب سرراست ندارد. بیش از آن شگفت انگیز به نظر می رسد که در آغاز گمان می رفت. آقای روحانی دیپلمات خام و بی تجربه ای نیست. نمی توان باور کرد که فقط از برای دل ربودن از مدعیان تندرو، تن به این ریسک بالا سپرده باشد. اساسا ریسک با نرخ صد در صد که دیگر اسمش ریسک نیست و بلکه اراده به خودکشی است. پا پس کشیدن از آن هم آسان نیست. در شرایطی که جانوران آدم نما در کمین فرصت نشسته اند تا لقمه ای نان را که شاید با حذف تحریم ها به دهان گرسنه بچه های فقر زده ایرانی برسد، خونین کنند، رفع این بحران های خود ساخته برای دولت بسیار هزینه دارد. به هر زاویه از این ماجرا که می نگریم پرسشی بی پاسخ پیش رو سبز می شود. در عصر احمدی نژاد زندگی نمی کنیم تا همه ندانم کاری های یک تاریخ ۳۴ ساله را به او نسبت بدهیم. در عصر آقای روحانی و ظریف، نمی توان به همین یک اعلامیه رسمی استناد کرد که آقای ابوطالبی در مقام یک دیپلمات با تجربه بی همتا بوده و لنگه نداشته و دولت ایران غیر از او در چنته چیزی نداشته و ندارد تا معرفی کند. این حرفها از آن حرفهای صد تا یک قاز است که در موقعیت حساس کنونی خریدار ندارد که هیپچ، به مضحکه آرزوها و امیدهای بخشی از جمعیت ایران شبیه است که به سیاست خارجی جدید امید بسته اند.
تا پیش از این رویداد، به نظر می رسید برای حفظ نظام شان به درجاتی از عقل گرائی رسیده اند. به نظر می رسید مثلا آقای هاشمی رفسنجانی که با خاطره گوئی، و تاکید بر عقل گرائی در طراحی سیاست های دولت روحانی، نظرات مشورتی اش در این گونه امور حساس شنیده می شود، نمی گذارد دولت روحانی دست به اقدامات انتحاری بزند. به نظر می رسید، دست کم این فهمیده شده که نباید انگشت توی لانه زنبور کرد و بلکه وقتش رسیده که زخم های کهن را التیام بخشید. اما آن چه در عرصه انتخاب نماینده دائم ایران در سازمان ملل گذشت نشان داد که سر جمع تجربه های مردانی که در این نظام سیاسی استخوان خرد کرده و مدعی اند دستشان زیر سنگ دیگرانی است که زمانه را نمی فهمند، این است که می شود با همان هیجان سازی های زیانبار که ماجرا پشت ماجرا حاصل آن است، کار را به سامان رساند و پرزیدنت اوباما چون در سوریه و عراق و افغانستان در گیر است، می خواهد و می تواند به هر سازی که ایران می زند برقصد. بکلی فراموش شده که اوباما رئیس جمهور کشوری است که ۳۴ سال پیش، دیپلمات های کشورش مدت ۴۴۴ روز گروگان جمهوری اسلامی بوده اند و این گروگان ها آن چه را تحمل کرده اند از چشم رهبران وقت جمهوری اسلامی می بینند که نخواستند بر و بچه های خط امام را جمع و جور کنند و حال که آن بچه ها پیر و پخته شده و قصد جبران خسارات ملی ناشی از اقدام خود را دارند، به آنها پر پرواز می دهند. به کدام سمت؟ به سوی مقر سازمان ملل متحد که محل آن نیویورک است و ۲۵ در صد از هزینه های این سازمان پرخرج را مردم امریکا با پرداخت مالیات به دولت متبوع شان می پردازند.
با وجود این واقعیات و بسیاری دیگر که از قلم افتاده، آقای روحانی و تیم ورزیده او در سیاست خارجی مکلف است، علل و عوامل این در جه از کج فهمی شرایط را برای مردمی که به آنها برای مدیریت بهتر امور رای داده اند، روشن کنند. به علاوه هرچه زودتر فرد مناسب دیگری را معرفی کرده و این قال غیر لازم را که با بی خردی به زیان ایرانیان چاق کرده اند، بخوابانند.
حکومتی که خود مهمترین اصول حقوق بین الملل را با گروگانگیری دیپلمات های امریکائی زیر پا گذاشته و هنوز عذر خواهی نکرده است، اینک که یک فرد منسوب به گروگانگیرها از دولت امریکا ویزا نگرفته، سنگ اصولی از حقوق بین الملل را به سینه می زند و همزمان به متون و ضوابط جهانی حقوق بشر هم بد و بیراه می گوید. راستی که:
از کرامات شیخ ما چه عجب!