سوله مرغداری قرچک ورامین، کمپ ترک اعتیاد مردان و حالا زندان زنان؛ زندانی که درهایش به روی خبرنگاران بسته است. از اردیبهشت 3 سال پیش که زندانیان زن زندان های رجایی شهر و اوین تهران به قرچک ورامین منتقل شدند برای اولین بار نام این زندان بر سر زبان ها افتاد. زندانی که ابتدا اعلام شد برای تجمیع زنان زندانی در نظر گرفته شده اما کسی توضیح نداد داخل این زندان به چه شکلی است؟ چه امکاناتی دارد؟ پشت دیوارهای بلندآن چه می گذرد و زنانی که راهی این زندان می شوند در چه شرایطی به سر می برند؟ پس از بازگرداندن زندانیان سیاسی زن به زندان اوین، انتقال گاه به گاه زندانیان سیاسی به این زندان تنها دلیل خبرساز شدن زندانی بوده که هر کسی از آنجا بیرون آمده توصیف اش دو کلمه بوده: آخر دنیا.
نگار حائری یکی از این زندانیان سیاسی زن است که ۲ بار به زندان قرچک ورامین منتقل شده یک بار به مدت ۱۶ روز و یک بار ۱۰ ماه. دختر جوان حقوقدانی که به خاطر دفاع از حقوق قانونی پدر زندانیاش، پروانه وکالتاش تعلیق شد، به زندان رفت و حالا که با وثیقه ۲ میلیارد تومانی آزاد شده از حقوق زندانیان زنی سخن میگوید که در قرچک ورامین فراموش شدهاند. او نیز می گوید: قرچک آخر دنیاست.
نگار حائری از خود سخنی نمی گوید، از پدر زندانی اش هم، و تاکید دارد که درد جامعه خود او نیست درد جامعه زندانیان قرچک ورامین و شرایطی است که در آن زندگی می کنند.
حمید حائری، پدر نگار حائری از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ است که آذر ماه ۸۸ در منزل شخصی اش بازداشت و به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین ابتدا به اعدام و سپس به ۱۵ سال حبس در تبعید در زندان رجایی شهر محکوم شد و در همین زندان دوران محکومیت خود را سپری می کند.
نگار جان اگر بخواهی زندان قرچک ورامین را توصیف کنی چه می گویی؟
من دفعه اول که دستگیر شدم بازجوی من در ۲۰۹ گفت اینجا آخر دنیاست. من واقعا فکر میکردم آنجا آخر دنیاست. بعد هم که به قرچک منتقل شدم و ۱۶ روز آنجا بودم، خیلی عمق درد را حس نکردم. اما این بار که ۱۰ ماه آنجا بودم دیدم واقعا آنجا آخر دنیاست نه ۲۰۹. جایی که آدم ها با دنیای بیرون کاملا قطع رابطه کرده اند. انگار هیچ دنیای دیگری بیرون وجود ندارد و این خیلی بد است، خیلی….
اولین مواجهه ات با زندان قرچک چطور بود؟ اولین تصویری که دیدی؟ اولین چیزی که با آن مواجه شدی؟
زندان قرچک این طور است که وقتی وارد می شوی در اتاقی به اسم اتاق بازرسی به طرز خیلی فجیع و ناراحت کننده ای بازرسی بدنی می شوی، بعد تو را به قرنطینه منتقل می کنند و ۳ یا ۴ شب بایدآنجا بمانی که مبادا موادی با خودت داشته باشی، یا بیماری مسری داشته باشی. اماعموما با وجود این همه مراقبتی که می کنند مواد در زندان زیاد است.
و بعد از قرنطینه کجا منتقل ات کردند؟
بعد از آن من وارد سالن یک شدم که سالن موادیهای سنگین بود؛ کسانی که اعدام و حبس ابد داشتند. من وارد سالنی شدم که ۲۶۳ نفر به قول خودشان مددجو داشت، یعنی زندانی. در حالی که گنجایش آنجا ۹۰ نفر بود. به تعداد ۹۰ نفر تخت است و بقیه باید به قول خودشان کف خواب باشند، تا جایی که زندانیان در سرویس بهداشتی هم میخوابیدند. یعنی ممکن است غیرقابل تصور باشد اما جمعیت اینقدر زیاد است که شبها برای خوابیدن در سرویس بهداشتی هم پتو میاندازند و میخوابند. هنوز هم از یادآوریاش واقعا اذیت میشوم ولی شرایط آنجا خیلی بد است، بسیار بد. تعداد زیاد زندانی، وضعیت بهداشتی افتضاح است. بهداری پزشک ندارد، دارو ندارد، وضعیت غذا افتضاح است، آب گرم ندارند، آب شور است…. همه اینها دست به دست هم میدهند که فاجعه باشد.
حدودا ۳ سال پیش بود که زندانیان سیاسی و عمومی زندانی اوین به این زندان منتقل شدند. این زندان اما قبلا زندانی زن نداشت.
قبل از سال ۹۰ آنجا کمپ ترک اعتیاد آقایان و یک سال قبلتر از آن آنجا مرغداری بود، اما هیچ تغییری در آنجا ندادهاند. شما فکر کنید همین روند را آنجا طی و مرغداری را جمع کردند شده کمپ ترک اعتیاد آقایان. از اردیبهشت ۹۰ آنجا شد زندان زنان و عمدتا بچهها از رجایی شهر و زندان اوین آمدند. کسانی هم که آنجا هستند حبس سنگینی دارند و احساس میکنند واقعا انگار دنیای بیرونی وجود ندارد. کاملا با بیرون قطع رابطه کردهاند.
داخل زندان قرچک به چه شکلی است؟ چند سالن دارد و زندانیها در این سالنها تفکیک شده هستند؟ در این صورت برچه اساسی؟
زندان قرچک ۱۰ سالن دارد، از این ۱۰ سالن، به ۴ سالن میگویند اندرزگاه و زیر نظر زندان است. ۶ سالن بقیه را میگویند مشاوره که زیر نظر آقای قالیباف شهردار است. فرقی که اینها دارند این است که کسانی که در سالن یک تا چهار هستند بدترین زندانیان زندان هستند. میتوانند سیگار بکشند، اگر مشکل اخلاقی داشته باشند اشکالی ندارد، خودزنی دارند. اینهاهر خلافی که امکان داشته باشد دارند. جدا کردن این بخشها هم باعث اختلاف زندانیان با هم شده. احساس میکنند آنوریها با این وریها فرق دارند و شرایط سالنهای مشاوره بهتر از اینها است؛ کما اینکه بهتر هم است.
از چه جهت بهتر است؟
سالن یک تا چهار، فقط یک تلویزیون دارند برای نزدیک به ۲۷۰ نفر ولی سالنهای مشاوره میتوانند از دی وی دی استفاده کنند. میتوانند موزیک داشته باشند و موزیک گوش بدهند و… آنجا کسانی را پذیرش میکنند که سیگاری نباشند، خودزنی نداشته باشند، فحش ندهند، دعوا نکنند و سابقه نداشته باشند. آنجا هم همان تعداد هستند ولی تمیزتر است. یک ساعاتی موزیک اجباری دارند ۵ تا ۶ بعد از ظهر. یک سالن دارند که خیلی تمیز است برای همین به آن میگویند سالن گربههای اشرافی. سالن اجرای حکم است، من آنجا بودم. اگر بازدیدی اتفاق بیفتد فقط همان سالن را نشان میدهند چون آن سالن از همه سالنها تمیزتر است. یکی از انتقادهای من و آتنا به خانم مولارودی که برای بازدید آمده بود این بود که چرا نمیروید سالنهای دیگر را ببینید؟ فکر نکنید اینجا همیشه همه جا تمیز است، همیشه اینقدر سکوت است. زندانیان را مجبور به سکوت کردهاند.
چه پاسخی داد؟
سکوت. فقط آقای رئیس زندان با آتنا برخورد بدی کرد که حرف بیخود نزن و… آتنا بسیار دختر جسور و شجاعی است. اعتصاب غذا کرده بود من میخواستم خداحافظی کنم این دختر دستاش را هم نمیتوانست بیاورد بالا با من دست بدهد.
اشاره کردی که وضعیت غذا خوب نیست. به چه صورتی است؟
غذای زندان غیرقابل خوردن است ولی آدمها به مرور عادت میکنند چون مجبورند. اجبار آدمها را خیلی عوض میکند. خود من وقتی وارد شدم اصلا غذا نمیخوردم. یک ماه اصلا غذا نمیخوردم و ۷ کیلو لاغر شدم. ولی وقتی مجبور شوی، میخوری. همین غذا هم خیلی کم است، اینقدر کم که آدم سیر نمیشود. زندانیان یک سری ترک موادی هستند، اشتهای آنها به همین دلیل بیشتر میشود ولی غذا نیست که بخورند. من خواهش میکردم، میگفتم به اینها قرص بدهید بخورند کسی که میخواهد اعتیاد ترک کند به او دارو میدهند. اما اینها دارویی میدادند که زندانیان عین مرده میافتادند. بیهوش میشدند. میوه فقط ماهی ۲ بار میآید که ۱۵ هزار تومان است. این برای زندانیان خیلی زیاد است نمیتوانند بخرند. باور کن من هم از زندانیان خجالت میکشیدم که میوه بخرم و بخورم.
اینجا مثل اوین نیست. من اوین بودهام. اوین در مقابل اینجا مثل خوابگاه دانشجویی است که آدم ارتباطی با بیرون ندارد و ارتباطاش با بیرون قطع شده است. در مقابل اینها، زندانیان اوین هیچ مشکلی ندارند، خانوادههایشان هرچیزی از لباس و کتاب میآورند و به آنها میدهند. بزرگترین حسن اوین این است که بچهها خودشان غذا درست میکنند. اوین هر اتفاقی میافتد، خبری میشود ولی در قرچک زندانیان عادی هستند که به آنها میگویند متهمان اجتماعی و هیچ کسی یادی از اینها نمیکند. اگر من و امثال من اینجا نمیآمدیم و از آنجا بیرون نمیامدیم کسی نمیفهمید قرچک کجا است و چگونه است. یا چه آدمهایی توی قرچک زندگی میکنند. ۲۷۰ نفر باید از ۸ سرویس بهداشتی استفاده کنند شما ببینید اوضاع نظافت آنجا چگونه میشود. این ۲۸۰ نفر باید از ۸ حمام استفاده کنند که عموما آب آنجا سرد است. من دیروز که توی خانه رفتم حمام و آمدم بیرون حالم بد شد. گفتند چی شده؟ گفتم انگار عادت ندارم به آب گرم. آب گرم حد نصاب دارد در قرچک باید ۲۰ تا ۳۰ نفر جمع شوند بروند از پرسنل خواهش کنند که ما ۳۰ نفر میخواهیم برویم حمام امکان دارد زنگ بزنید آب را گرم کنند؟ و آنها اگر دلشان بخواهد زنگ میزنند تاسیسات و آب گرم میشود. آب آنجا شور است و این زندانیان استطاعت خریدن آب معدنی که قیمتاش ۸۰۰ تومان است را ندارند و از همان آب شور استفاده میکنند. زندانیان آنجا واقعا به لحاظ غذایی در مضیقه هستند. غذا غیر قابل خوردن است و نپخته. حتی نمیگذارند آن کیفیت پایین غذای آنجا بپزد. من بارها و بارها به مسئولان زندان گفتم ولی هیچ ترتیب اثری ندادند. شبها عمدتا لوبیا یا عدسی میدهند که عمدتا توی آن سنگ و سوسک است. من این را به چشم خودم دیدهام ولی زندانیان میخورند. سوسک را میاندازند کنار و ادامه میدهند به خوردن چون مجبورند. کسی به ملاقاتشان نمیآید، این آدمها، فراموش شده هستند.
نگار جان تو گفتی رفتی سالنی که نزدیک ۲۷۰ نفر زندانی داشت، تا آخر همان جا بودی؟
چندماه آخری که آنجا بودم من را فرستادند به قول خودشان زندان در زندان؛ سالن مشاورهای که سالن اعدام اجراییها است، یعنی کسانی که اعدامشان تاریخ دارد. ۷۰ نفر آنجا بودند، خیلی شرایط بدی بود…. خیلی
شرایط آنجا را بیشتر توضیح میدهی؟
همین که میبینی دوشنبه به دوشنبه زندانیان را میخوانند برای اعدام… آنجا همه قرصی هستند، تمام مدت خواباند مثل سالن مردهها میماند. آنجا یک سالنی دارد به اسم سالن مادرها که سالن ۸ زندان است و ۳۶ زندانی زن دارد که ۱۶ نفرشان حامله هستند و ۲۰ نفرشان بچههای از یک روزه تا ۳ ساله دارند. بچهها سوتغذیه دارند و همان غذایی را که من زندانی میخورم آن بچه ۲ ساله هم میخورد، همان زن باردار هم میخورد. بچهها لباس ندارند. این درد جامعه است وقتی میبینی هیچ کاری از دستت بر نمیآید برای این بچهها انجام دهی. هیچ کاری از دست آدم بر نمیآید. واقعا گناه آن بچه چیست؟ چه گناهی دارد که مادرش آنجاست. آنجا نظافت اصلا معنی ندارد. ۳ هفته قبل از اینکه من آزاد شوم از بلندگو اعلام کردند که خانمهای مددجوی محترم، بهداری به دلیل نداشتن دارو و پزشک تا بعد از عید تعطیل است. پس من باید بمیرم آنجا؟ حتی اجازه نمیدهند خانواده از بیرون دارو بیاورد. زندانیان قرچک لباس ندارند. خودشان یک کاسبی برای خودشان راه انداختهاند؛ به قول خودشان بوتیکی راه انداختهاند، لباس را سازمان زندانها میآورد و پولش هم توی جیبشان میرود به قیمت بسیار نجومی و کیفیت بسیار افتضاح. کسی که نداشته باشد پس باید لخت باشد و از سرما و گرما بمیرد؟ اجازه نمیدهند خانواده برای زندانی لباس بیاورد چرا؟ چون میگویند در لباسی که تحویل میگیرند مواد است. ولی ۳ ماه پیش یکی از زندانیان در سالن یک آنجا اوردوز کرد و مرد. به علت مصرف زیاد و بیرویه مواد. خب این مواد از کجا میآید وقتی حتی لباس را هم تحویل نمیگیرند؟ من همان جا بیانیه دادم که مگر نمیگویید لباس تحویل نمیگیرید. مگر شما ملاقات حضوری را ممنوع نکردید پس این مواد از کجا میآید؟ جز اینکه پرسنل زندان میآورند؟ غیر از این است؟ بعدها متوجه شدیم که در بهداری مواد را تهیه ووارد زندان میکنند و مددجوها هم به قیمتهای نجومی میخرند. اینها درد جامعه است. درد جامعه آزاد شدن نگار حائری نیست درد من این است که اگر من بیرون نمیآمدم اگر غنچه قوامی بیرون نمیآمد، اگر اتنا فرقدانی بیرون نیاید، اگر حکیمه شکری بیرون نیاید، هیچ کسی نمیفهمد آنجا چه خبر است. مردم اینقدر درگیر روزمرگی هستند که این آدمها را فراموش کردهاند. مسائل اخلاقی آنجا بیداد میکند، تجاوزات جنسی بیداد میکند. من وارد سالنی شدم که افتضاح بود ولی با آدمی حبس کشیدم که هم در انفرادی ۲۰۹ سال ۹۰ با او بودم هم سال ۹۲ در بند اوین؛ او کسی نبود جز راحله ذکایی که شرورترین زندانی کشور بود و عکساش بارها و بارها منتشر شد. خیلی اتفاقی با بچههای سیاسی آشنا وبرای او پرونده سیاسی باز شد. راحله را همه میشناسند، اگر راحله حامی من نبود مرا میکشتند. این قانون زندان قرچک است هر کسی که ورودی است باید اطاعت کند؛ از هر چیزی از هر پیشنهادی، وگرنه میکشند. وگرنه مجبورت میکنند خودت را بکشی. مسائل اخلاقی آنجا بیداد میکند. آنجا زنانی هستند که اینقدر آنجا بودهاند که خودشان را عین مردها کردهاند، رفتار مردانه دارند وآنها را به اسمهای محمد و مهدی صدا میکنند. مراسم دارند انجا، مراسم خواستگاری انجام میشود، خنچه عقد دارند. اینها واقعا درداور است و هیچ کاری نمیتوانی بکنی چون اگر بخواهی انتقاد یا مقابله کنی میکشنت. بودند، این اتفاقها افتاده. زنی است به اسم فاطمه فیروزبخت که متاسفانه به خاطر اعتیاد ۷ سال پیش وارد زندان رجایی شهر میشود، به خاطر مسائل اخلاقی ۳ قتل توی زندان انجام میدهد. با دسته تی به یک خانم توی زندان رجایی شهر تجاوز و آن خانم را آویزان میکنند و آن خانم از شدت خونریزی میمیرد. من با این خانم حبس کشیدهام؛ آن چیزی که از این خانم میگفتند این خانم مثل یک بچه مریض میماند. خیلی هم سناش کم است از من ۵ سال کوچکتر است متولد ۶۵ است. درد جامعه اینهاست. درد جامعه این است که همان آب شور قطع شود و زندانیان تا صبح له له بزنند و نگار حائری جز ۴ تا آب معدنی هیچ چیزی نداشته باشد به اینها بدهد. این ۴ تا آب معدنی به کجای اینها میرسد؟ اعتراض من شد اغراق. من اعتراض کردم که چرا کارت تلفن نمیآورید زندانیان بخرند که اینها نروند ۲۰ هزار تومان بدهند کارت تلفن بخرند. گفتند شما اغراق میکنید. من اهل اغراق نیستم. پدر من آدم سیاسی است، برادر من مجاهد است، ولی من هیچ گرایشی به مجاهدین ندارم. اصلا ندارم، شاید اسماش را بگذارند ترس، اما ترس نیست، واقعا گرایشی ندارم. من اما خسته شدهام، از اینکه نمیتوانم به عنوان آدمی که فوق لیسانس حقوق دارد از حق خودم و اینها دفاع کنم خستهام، من برای دفاع از غنچه قوامی و برای اینکه بدانم چیزی نیاز دارد ۱۲ روز رفتم انفرادی. این چه مملکتی است؟ چه قانونی است؟
گفتی در سالن اعدام اجراییها، زندانیان قرصی هستند. قرص چی؟
آنجا قرصهایی به زندانیان میدهند؛ قرص لار است، قرص پیسی است من علماش را ندارم نمیدانم چیست اما زندانیان میگفتند اینها قرصهایی است که به سگ میدهند. زندانیان وقتی قرصها را میخورند ۱۰ دقیقه بعد مثل مردهاند. عین سنگ میافتند. یعنی چی اینها؟ چرا هیچ کسی ریشه یابی نمیکند؟ کسانی آنجا ۷ سال است زندان هستند، برای یک میلیون تومان و ندارند بدهند. ۵ سال است آنجا هستند به خاطر یک فیش حقوقی و کسی را ندارند برایشان فیش حقوقی که یک میلیون تومان ارزش دارد بگذارد. اسم یک زندانی را بعد از ۵ سال خواندند برای آزادی و این خانم سکته کرد. اینها ممکن است برای برخی خنده دار باشد اما این زجر آدمها است، این ۵ سالی را که از زندگی این آدم رفته چه کسی میخواهد جبران کند؟ خسارت میخواهند بدهند؟ جوانیاش را میتوانند برگردانند؟ عذابی که کشیده را برگردانند؟ من از اینکه آنجا بودم اینقدر عذاب نکشیدم که از غصه زندانیان آنجا کشیدم. من موهایم آنجا سفید شد. من هم یک آدم هستم، یک زن هستم، من هم خیلی آرزوها داشتم…
رفتار مسئولان زندان با زندانیان چطور است؟
خیلی بد، خیلی بد. من میگفتم اصلا ما که این ور دیوار زندان هستیم بدترین آدمهای دنیا هستیم ما متهم، ما مجرم، ما بزهکار، حق با شماست، انسان که هستیم؟ از حداقلهای یک انسان محروم هستیم. برخوردها خیلی بد است خیلی بد. متاسفانه بعضی از زندانیان هم خودشان طوری رفتار میکنند که بر رفتار بد پرسنل زندان دامن میزنند. متاسفانه مددکاران همه را به چشم خلافکار و بزهکار میبینند که حقشان است در بدترین شرایط باشند… جز تعداد معدودی از مسئولان، بقیه هیچ کمکی برای حل مشکلات زندانیان نمیکنند. هیچ کدام علم ندارند، مددکاران حتی نمیتوانند یک برگه را پر کنند. مثلا وثیقه یک زندانی ۱۰۰ میلیون است میخواهند بنویسند نمیتواند تامین کند اما همین را نمیتوانند بنویسند، مددکار زندان هم کمکی نمیکند. حتی یک لایحه یا عریضه کوچک نمیتوانند بنویسند. زندانیان قرچک ساعتها باید بایستند که نوبتشان برسد یا نرسد. یک سوال عادی را بارها و بارها میپرسند مددکار نه حوصلهاش را دارد نه وقتاش را دارد که جوابی دهد. عملا کسی سعی نمیکند برای رفع مشکلات پروندهای، حقوقی یا خانوادگی به زندانیان کمکی بکند. البته یک تعداد خیلی محدود ومعدودهستند که انجام میدهند. من واقعا حاضرم کمک کنم، من فوق لیسانس حقوق دارم و میتوانم لااقل در نوشتن عریضه به زندانیان کمک کنم، برایشان بنویسم که وضعیت یا پروندهشان رسیدگی شود. حاضر م رایگان بروم و اینکار را بکنم.
رفتارشان با تو به عنوان یک زندانی سیاسی فرقی با رفتارشان با بقیه زندانیها داشت؟
رفتارشان با من خیلی خوب و محترمانه بود ولی با بقیه زندانیها هیچ رفتار خوبی ندارند.
درواقع بیشتر اتهامات و جرمها آنجا چیست؟ قتل؟ مواد مخدر؟
زندانیان موادی داریم که تعدادشان خیلی زیاد است. بعد قتل است، سرقت است. در سرقتها، سرقت مسلحانه داریم که تعدادش خیلی کم است. انگشت شمار هستند. رابطه نامشروع بیداد میکند در سن ۱۸ تا ۲۲ و ۲۳ سال. دایرکننده خانه فساد و فحشا که خانمهایی هستند که سنشان زیاد است. زندانیان مالی زیاد است. کسانی که چک برگشتی دارند و به اسم کلاهبرداری آمدهاند آنجا یا اختلاس. ولی بیشترین تعداد زندانیان را موادیها و قتلیها تشکیل میدهند. متاسفانه یک مساله دیگری هم است که برای قتل قصاص میبرند که باید اعدام شود. اگر بتوانند رضایت شاکی را بگیرند باید دیه بدهند که هیچ سقفی ندارد. اگر اولیای دم یک میلیارد هم بخواهند باید بدهند وگرنه اعدام میکنند. چرا تعرفه نمیگذارند؟ یعنی کسی که پولی ندارد میمیرد. از نظر من غیر از قتلی که با نقشه قبلی صورت میگیرد قتل یک اتفاق است، ممکن است برای هر کسی پیش بیاید. منظورم قتلهای سریالی و زنجیرهای نیست؛ منظورم قتلهایی که میفهمی برنامه ریزی شده است نیست، که آنها انگشت شمارند. ولی ۹۰ درصد به خاطر فحشا و فقر است. آنجا زندانیانی هستند که به آنها میگویند ترانزیت. ترانزیتها کسانی هستند که میخواستند مواد را از کشور ببرند بیرون. ۲ کیلو شیشه گرفتهاند از یک بنده خدا و به او حبس ابد دادهاند. به ترانزیتیها ابد میدهند. از یکی پرسیدم چقدر میخواستی بگیری این مواد را ببری؟ گفت ۲ میلیون تومان. برای ۲ میلیون تومان باید ۲۰ سال حکم بکشد، شاید عفو بخورد.
وقتی آزاد شدی واز قرچک بیرون میآمدی چه حسی داشتی؟
وقتی آزاد میشدم احساس عذاب وجدان داشتم. الان اصلا حال خوبی ندارم نه به لحاظ روحی نه به لحاظ جسمی. چند روز است آمدهام اما در ۲۴ ساعت شاید ۲ ساعت بخوابم. خوابم نمیبرد. مدام راه میروم، کلافهام عصبیام فقط راه میروم و نمیدانم چه بکنم. هر چه بیشتر میگذرد، بدتر هم میشوم…
الان چی نگار جان؟ حالا که آزاد هستی؟
روز به روز حال من بدتر میشود، دارم روز به روز افسردهتر میشوم در حالی که همه کسانی که مرا میشناسند مرا به عنوان یک ادم خیلی بانشاط و خندان میشناختند. من منطقام این بود که آدم باید از کمترین امکاناتاش بهترین استفاده را بکند. اما قرچک ورامین میدانی کجاست؟ میدانی با آدم چه میکند؟ ببین با من چه کرده؟ من نمیتوانم حتی بخندم… الان همه هم و غم من این است که بروم پیش خانم خاکی، قاضی ناظر بر زندان که گروهی تشکیل بدهم به دور از کار سیاسی و گرایش سیاسی، به آنهایی که در زندان هستند کمک کنم؛ با موافقت مسئولان قوه قضائیه وسازمان زندانها. و با کمکهای خیرخواهانه داخلی که تعدادشان کم هم نیست، دلم میخواهد هر کاری که از دستم بر میآید انجام دهم. پول جمع کنم، وسیله جمع کنم و برای آنها چیزهایی را که نیاز دارند ببرم. من عذاب وجدان دارم. من وقتی میخواهم یک لیوان آب بخورم عذاب وجدان دارم. کسانی در زندان آرزوی خوردن کاهو دارند. این یعنی زجر…
مواجهه زندانیان قرچک با تو به عنوان یک زندانی سیاسی چگونه بود؟
به من میگفتند جرمت چی است میگفتم سیاسی میگفتند: اعع! تو که نماز میخوانی. این آدمها اصلا نمیدانند سیاسی یعنی چی؟ واقعا نمیدانند. و من نگاه میکردم که خدایا من چطور برای اینها توضیح بدهم. از کجا شروع کنم؟
وقتات را در زندان چطور میگذراندی؟
عروسک بافی میکردم و میفروختم. آنجا عاشق این بودم که پنج شنبه و جمعهها تمام شود، انگار زندگی شروع میشود. زجر زیاد زندان پنج شنبه و جمعه است، انگار که اصلا نمیگذرد این ۲ روز. ساعتها نمیگذرد. اینکه میگویند موها یک شبه سفید شد را من به عینه دیدهام. کسانی که میرفتند پای چوبه دار و رضایت میگرفتند و بر میگشتند. خیلی سخت است…. وقتی زندانیان را میترساندند که با من حرف نزنند. سخت تر است خیلی… امیدوارم هیچ کسی آنجا نرود،هر چقدر هم بگویم نمی توانم عمق درد را بگویم. ثانیه ثانیه آنجا زجر است، ثانیه ثانیه آنجا درد است. زندانیان خیلی می ترسند، بخصوص از وقتی ریحانه را اعدام کردند می ترسند؛ به شدت از رسانه ای شدن می ترسند، می گویند اگر رسانه ای نمی شد ریحانه اعدام نمی شد. می ترسند و…. نمی دانم چه باید کرد.