“محمود جوانفکر” مشاور رسانهای آقای احمدینژاد، متن ترجمه شدهای از یک دستورالعمل دوازده مادهای مربوط به رسانههای خارجی را منتشر کرده که خبرنگاران خارجی، مکلف به رعایت آن در حین تنظیم خبری در مورد حوادث غزه هستند. در این مورد، جوانفکر قضاوت را برعهده خوانندگان گذاشته است. برای اطلاع از سایر موارد، لینک را پی بگیرید:
1) در خاورمیانه همواره این عربها هستند که اول حمله می کنند و اسرائیل در موضع دفاعی قرار دارد. دفاع نیز ”انتقام” نامیده می شود.
2) نه عربها، نه فلسطینی ها حق کشتار شهروندان را ندارند و چنین اقدامی “تروریسم” نامیده می شود.
3) در مواردی که “قربانیان غیرنظامی” توسط اسرائیل صورت گرفته باشد، باید گفته شود که این کار “دفاع قانونی” از خود بوده است.
4) پرتاب موشک و بمب به سوی اسرائیلی ها باید همراه با “نگرانی عمیق ابراز شده از سوی رهبران غربی” نشان داده شود و این نکته نیز مورد تاکید قرار گیرد که “این واکنش جامعه جهانی” است.
تاراج مملکت توسط بیعرضههای خودینما
“محمد نوریزاد” در آخرین پست خود، چند مشکل عمده پیش روی کشور و نظام را برشمرده است:
1) هیچ هدفی برای فردای کشور نداریم. افق هایی مثل “سند چشم انداز” با همه آبروهایی که درآن مجتمع شده، به دلایل گوناگون، از طرف مسئولین ما به شوخی گرفته شده است و نمیتواند هدف غایی یا افق چندساله تلقی شود. این شوخ طبعی مسئولین، عوارض و انشعاباتی دارد که اولین شائبه اش میتواند خامی و کارنابلدی آنان باشد. حالا دستهای آلوده جمعی از آنان بماند.
2) دراداره کشور مصرانه به آدمهای دم دست اکتفا کرده ایم و از ورود آدمهای کاربلد پرهیز میکنیم. دراین میان به جمله مشهور امام عزیز دلخوش کرده ایم که: نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. و مثلا از اینکه کارهای مهم را به کسی وکسانی بسپریم که وطنشان را دوست دارند و به شکوه آن نظردارند اما نماز نمیخوانند و همسرشان چادری نیست، تنمان میلرزد. و فکر میکنیم مملکتداری یعنی این. حال آنکه شاید مراد سخن امام عزیز این نیز بوده است که نگذارید بیعرضههای خودینما مملکت را به تاراج دهند.
3) آدم های بالیاقت را به کارگل واداشته ایم و آدم های بی لیاقت را فرصت امضا و تصمیم گیری عطا کرده ایم. منصب ها را از آدم های قد کوتاه پرکرده ایم. فرصت ها را مثل برق از دم دستمان عبورداده ایم. واکنون، ما مانده ایم و هول وهراس از این همه کاری که برزمین مانده.
4) بااین تصورغلط که روحانیت میتواند درهرکجا و درهرشرایط برمقدرات کلی و جزیی کشور پای بگذارد، آنچنان هیمنه ای به طلاب و روحانیان و امامان جمعه بخشیده ایم که خودمان از سامان دادن به این همه آشفتگی درمانده ایم.
برداشت مسافر اول، برداشت مسافر دوم!
تازهترین پست خواندنی “محمد قائد” درباره سفر و جوانب مختلف آن است. قائد در جائی از نوشته خود آورده است:
کسانی میگویند باید به جلب “توریست فرهنگی” پرداخت اما لازم نمیبینند این پدیده را تعریف کنند، شاید چون نکوشیدهاند بدانند فرهنگ چیست و در ذهن ناظر خارجی چه میگذرد. از میان مشاهدات مسافران خارجی در ایران که در یک سال گذشته در نشریات جهان چاپ شده شاید یک مورد پرخوانندهتر، و یکی مهمتر از بقیه باشد: گزارشی خبری به قلم شون پن، بازیگر سینما، طی انتخابات ریاست جمهوری؛ و تحلیلی به قلم تیموتی گارتن اَش، استاد دانشگاه آکسفورد.
مسافر اول در مقالهای پنجقسمتی دوبار به دستشوییهای ایرانیان (یکی در فرودگاه مهرآباد و دیگری در یک رستوران مشهور تهران) که به نظر او فوقالعاده نامتعارف رسیده اشاره میکند و توصیفی به دست میدهد از آنچه دیده ــــ و آنچه ندیده، یعنی حولۀ کاغذی. از ذکر جرئیات بگذریم.
مسافر دوم مینویسد میان آنچه ایرانیان در ملاء عام و آنچه پشت دیوارهای بلند خانههایشان میگویند تضاد است: ”دوگویی شیوۀ زندگی است. هرگز در کشوری نبودهام که این همه آدم به من بگویند حرفهای مردم را باور نکنم” و با حیرت ادامه میدهد: “اگر این نظر را جدی بگیریم خود این حرف را هم نمیتوان باورکرد.“
قمهزنی و موازین دموکراتیک
“حسین قاضیان” در حاشیه مخالفت برخی دموکراسیخواهان با قمهزنی، معتقد است که جنین مخالفتی ناشی از ناآگاهی نسبت به شکل و محتوای حقوقی است که از موازین دموکراسی ناشی میشود:
یکی از مشکلاتی که به هنگام بحث از موضوعاتی مثل دموکراسی، جامعهی مدنی و مانند آنها پیش میآید این است که تمایز بین شکل و محتوا نادیده گرفته میشود. مثلاً اگر گفته شود که بنا بر اصول دموکراسی و آزادیهای مدنی قمهزنی حق کسانی است که میخواهند به این شکل عزاداری کنند، بر عدهی زیادی گران خواهد آمد. اینان با خود میاندیشند خرافی بودن و نابخرادانه بودن قمهزنی چنان آشکار است که دیگر جای چون و چرا ندارد. پس چرا باید اجازه داده شود که عدهای قمه بزنند و خون خود بریزند؟
مشکل اتفاقا از همین جا شروع میشود. این معترضان دچار همان خطایی میشوند که ناشی از عدم تفکیک بین شکل و محتوای حقوق فردی است. از نظر شکلی افراد تا جایی آزادند که آزادیشان به آزادی دیگران لطمهای وارد نکند. بنابراین مهم نیست که آنان میخواهند چه کاری انجام دهند. در اینجا محتوای عمل آنان اهمیتی ندارد. محتوای عمل آنان هر چه باشد، همین که به آزادی دیگران لطمهای وارد نکند، جزءِ حقوق فردی آنان محسوب میشود و آنان میتوانند حق خود را استیفاء کنند.
این موضع را با اصل “حق ناحق بودن”» بهتر میتوان بیان کرد. از این دیدگاه، انسانها حق دارند که ناحق باشند. یعنی ممکن است از نظر من قمهزدن کاری نادرست(=ناحق) باشد. اما این اصل میگوید دیگران حق دارند که همین امر ناحق را محقق کنند، یعنی میتوانند قمه بزنند، چون قمه زدنشان به آزادی من برای قمه نزدن آسیبی وارد نمیکند.
فقط یک دولت میخواهیم، نه چیزی بیشتر!
“احمد پورنجاتی” در واکنش به طرح مباحثی چون دولت وحدت ملی یا دولت نجات ملی از سوی اصولگرایان و جریان دوم خرداد نوشته است:
حقیقت این است که دولت به مفهوم قوه مجریه و یکی از سه قوه نظام تا اطلاعثانوی جایگاهی در حد و اندازه مدیریت اجرایی کشور دارد که مفهوم بیتعارف آن، همان “کارگزار” و “تدارکاتچی” و “مدیر پروژه” و کارپرداز است. پس تکلیف مطالبات اساسی جامعه از قبیل دموکراسیخواهی و حقوق بشر و توسعه سیاسی و گسترش آزادیهای قانونی و از این دست چه میشود؟ نشانی اینگونه کالاها را نه در “خیابان دولت” و نه در ”میدان انقلاب” بلکه در “بزرگراه جامعه مدنی” باید گرفت.
البته تکوین و توسعه جامعه مدنی در وهله نخست به دست مبارک احزاب مستقل (و نه البته ژلاتینی) و جامعه و جریان روشنفکری و رسانههای مستقل شکل میگیرد و به مدد پافشاری و پایمردی آنان بر دولت بار میشود. خلاصه سخن من این است: جامعه ایران نه “دولت وحدت ملی” و نه “دولت نجات ملی” و نه قطعا “دولت انقلابی”، از این نوع که شاهدش هستیم، بلکه به یک “دولت فقط دولت” نیاز دارد. دولت عرفی، زمینی، واقعگرا، عملگرا، کارگزار و تدارکاتچی. لطفا!
چرا اصولگرایان از طرح دولت وحدت ملی خشمگین شدند؟!
”صادق زیباکلام” هم در همین زمینه نوشته است:
اشکال ایده دولت وحدت ملی آن است که حتی نفس مطرح کردن آن به تنهایی، سطل آب سردی را روی همه تصویر و تصوراتی که اصولگرایان مدافع احمدینژاد طی این سه سال و نیم گذشته برای او ساختهاند میریزد. چرا که اگر احمدینژاد حتی بهگونهای نسبی هم توانسته بود در جهت تحقق اهداف آرمانگرایانهاش موفقیتی به دست آورد، حاجت به گفتن نیست که دیگر نیازی به ایجاد دولت وحدت ملی یا آلترناتیو دیگری به جای دولت وی نبود. اشکال دیگر آن است که ایده دولت وحدت ملی به جای دولت احمدینژاد، اندیشهای نبود که از سوی مخالفان و منتقدان شناختهشده وی طرح شود. طبیعی است که اگر این اندیشه از سوی اصلاحطلبان یا سایر مخالفان شناختهشده احمدینژاد بیرون آمده بود خیلی باعث خشم و غضب راستهای تندرو نمیشد.
آنان به هرحال ظرف سه سال گذشته انتقادات خود را به دولت نهم و سیاستهایش نشان دادهاند. اما آنچه که باعث آن واکنش تند و خشم و غضب راستهای تند شد این بود که کسانی که اندیشه وحدت ملی را بهعنوان جایگزینی برای احمدینژاد مطرح کردند، نه لیبرال بودند، نه اصلاحطلب،نه دگراندیش، نه سکولار و نه مشمول هیچیک از دیگر برچسبهای اصولگرایان تندرو. برعکس در اصولگرایی آنان نهتنها تردیدی نمیرفت و نمیرود.
کاریزمای بدون اعتماد به نفس!
”عباس عبدی” در پشت جدید خود و چه بسا در کنایه به هواداران سیدمحمد خاتمی که رویکرد تبلیغاتی خود را بر فرهمندی و محبوبیت فرضی خاتمی در میان ایرانیان استوار کردهاند، نوشته است:
در شرایط حاضر عدهای میکوشند که بازی سیاسی برای کسب کرسی ریاست جمهوری را مبتنی بر ساختاری فرهمند گونه جلوه دهند، اما روشن است که این کوشش چیزی شبیه ریختن آب استخر در یک لیوان است، زیرا بازی سیاسی مبتنی بر فرهمندی بیش از آنکه از سوی اطرافیان تبلیغ و ترویج شود، ناشی از خصلت فرّهی موجود در کاریزماست، اوست که هم نقش موتور و هم سوخت را برای اطرافیان بازی میکند. برای نمونه در توصیفات امام علی (ع) از پیامبر (ص) بعضاً چنین میآید که وقتی در کاروزار در تنگنا قرار میگرفتند برای گرفتن روحیه نزد پیامبر (ص) میرفتند (قریب به مضمون). روشن است وقتی که امام علی (ع) چنین بگوید، وضع بقیه روشن است.
این کاریزما، استوار و روحیهبخش و قاطع و با امید و با شجاعت کامل و بدون تذبذب گام برمیدارد به نحوی که هیچ تزلزلی در گامهایش دیده نمیشود، هیچ چیز نمیتواند دل او را خالی کند، اما اگر کسی را داشتیم که باید چنان هوایش را داشت که مبادا کوچکترین کلامی قلب او را خالی کند، و بجای آن که او موتور و سوخت اطرافیان باشد، دیگران او را هل دهند؛ کاریزما نامیدن چنین فردی. مثل مثلثِ چهار ضلعی است و این کوشش، جز آنکه فضای تعامل سیاسی را احساسی و غیر عقلانیتر میکند، نتیجه دیگری ندارد!
حاکمان در تشخیص خودی از غیرخودی،اشتباه کردهاند
“محمدجواد اکبرین” یادداشت خود در مورد فاجعه غزه را به مسائل ایران پیوند زده و برای شروع، به بخشی از نوشته ابراهیم حاتمیکیا در هنگام ترور سعید حجاریان اشاره دارد:
چندی پس از ترور سعید حجاریان در اسفند 78، مطبوعات اصلاحطلب، عکسی از تروریست ضارب وی (سعید عسگر) را منتشر کردند که چفیه بر گردن داشت و به تصاویر معروف شهیدان و رزمندگان سالهای جنگ شبیه بود. “ابراهیم حاتمیکیا” با دیدن آن تصویر، یادداشتی نوشت با عنوان “شهر آلوده” که روز دهم فروردین سال 79 در روزنامهی توقیف شدهی “صبح امروز” منتشر شد.
آن یادداشت با روایت حاتمیکیا از عملیات مرصاد آغاز شد؛ زمانی که به عنوان فیلمبردار وارد کرمانشاه شد و حکم فرماندهان را دریافت که باید تغییر لباس دهد؛ زیرا دشمن، لباس رزمندگان ایرانی را پوشیده و وارد شهر شده بود و تشخیص دوست از دشمن، دیگر ممکن نبود: “…در مقابلت شهری میدیدی پر از جوانانی همچون خودت؛ ولی دیگر آن حس قبلی را نداشتی، دچار بیم و امید میشدی. از انبوه دیدن آنها لحظهای وحشت میکردی و لحظهای خوشحال، دوربین در دستم بیکار مانده بود، حسب معمول جلو میرفتم و خسته نباشید میگفتم، شوخی میکردم تا در مقابل دوربین راحت باشند، ولی نمیدانستم با این حال خودم چه کنم؟ همه در وضعیت متهم برایم بودند. مگر نشانی میدادند و من آرام میشدم. تازه فهمیده بودم مفهوم شهر آلوده را”… و یادداشت را چنین تمام کرد که: “هر سعیدی عسگر نیست؛ سعید حجاریان نیز میتواند باشد”.
بنبست یا هر چیز دیگر که اسمش را بگذاریم
[](http://sibestaan.malakut.org/archives/2009/01/post_677.shtml)
”سیبستان” در مورد هنجارها و ارزشهایی نوشته است که چنان توسط نظام حاکم بد استفاده شدهاند که دیگر امکان بهرهبرداری از آن توسط دیگران وجود ندارد:
مساله این است که ظرفیت بخش بزرگی از ارزشها که در سه دهه اخیر مبنای ادعا و شعار و عمل نصفه نیمه و رویای نهاناشکار دولتیان بوده است تمام شده است. اسمش را بن بست بگذاریم با هر چیز دیگر، کنه ماجرا همین است. این ارزشها آنقدر نابجا و به صورت ابزاری به کار گرفته شده و دستمالی شده است که حالا یک جماعتی باید بیایند صورت واقعی و انسانی و نامشوه این ارزشها را روشن کنند.
اما چنان کسانی احتمالا امروز دست به این کار نخواهند زد چون با ادامه جریان ابزاری کردن دین و اخلاق و عقاید و اصول برای سواری گرفتن از اسب قدرت این قرائتهای تازه هم فاسد خواهد شد. آنچه دارد اتفاق میافتد این است که نخست جماعتی در کار آیند و آمده اند که دین و اخلاق و عقاید و اصول را از دست سیاست بازان و قدرت ستایان بیرون آورند. سیاست بازان در کشور ما نخست باید برهنه شوند و از خرقه ریایی شریعتمداری خلع شوند و یکباره با ما راست بگویند که ما نه بر اصول دین که بر اصول قدرت مطلقه رفتار میکنیم. دین را رها کنند به حال خود. سیاست را سیاسی تعریف کنند. اینطور دست کم رفتارشان با هزار شبهه دینی و اخلاقی پوشیده نخواهد شد. اگر هم قدرت به کار میبرند قدرت عریان خواهد بود و طبعا این شفاف شدن قدرت به ما اجازه خواهد داد از مسیر مناسب به نقد و واکنش بپردازیم نه با توسل به آیات و روایات.