مدرسه جنبش و کتاب قدیانی

محمد جواد اکبرین
محمد جواد اکبرین

حالا دیگر با اطمینان می توان گفت که آزمونِ دشوار این ۴ سال که از جنبش سبز می گذرد سطحِ شاگردان این مدرسه را نشان داده است؛ می گویم “مدرسه” زیرا متنی داشت و مسئله ای، مقدماتی داشت و نتایجی، و این همه، ما را به آموختن فرا خوانده است.

در این میان اما ابوالفضل قدیانی یکی از معلمان این مدرسه است؛ او ۴ سال از دهه ۵۰ را در زندان سلطنت گذرانده و حالا ۴ سال دیگر اسیر زندان ولایت شده است. این متن ها، حاصل ۸ سال تجربه ی سلطنت و ولایت است و انسجام موجود در آنها محکم ترین چارچوب های این مدرسه را تعریف و طرح مسئله کرده است:

 

۱) دفاعیات دادگاه- آذر ۸۹ - شش ماه پس از آغاز جنبش سبز:

من نشان خواهم داد آن نظامی که تفهیم‌کنندگان این اتهامات مدعی‌اند که بنده علیه آن تبلیغ کرده‌ام نظامی بالکل متفاوت است و با آن نظامی که من و امثال من به پایش تمام جوانی‌مان را صرف کرده‌ایم تفاوتی بنیادین دارد.

…سابقه‌ی بنده نشان می‌دهد که سال‌ها مدافع نظریه ولایت فقیه بوده‌ام. دلیل این دفاع نیز جز این نبوده است که به جد گمان می‌کردم پیاده شدن این نظریه آرمان‌های آزادی، عدالت، جمهوریت و اسلامیت را در سرزمین ما تحکیم می‌کند. اما تجربه ثابت کرد که این نظریه مستعد استبداد است و باعث هدم آن آرمان‌هاست.

…اگر پشتیبانی‌های آشکار و نهان مقام رهبری از محمود احمدی نژاد نبود او نمی‌توانست این چنین بی‌پروا به ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور حمله کند و به آنها اینچنین آسیب برساند. 

 

۲) نامه از زندان اوین- دی ماه ۹۰- دو سال و هفت ماه پس از جنبش سبز:

وقتی چهره نکبت بار استبداد سلطانی بار دیگر آشکارا در این مملکت رخ نمایی کرده و بر حیات و ممات ساکنان آن حکومت می کند، نمی توان در برابر آن سکوت کرد و دم نیاورد. و از همین بابت است که اینک از زندان اوین این فریاد را بر می آورم… باری من و امثال من در راه پیروزی انقلاب جان، مال و آزادی خویش را نگذاشته ایم که سه دهه بعد آقای علی خامنه ای اینگونه بر کشور سلطنت کند. 

 

۳) نامه از زندان اوین- مهرماه ۹۱- سه سال و چهار ماه پس از جنبش سبز:

اکنون جریان اصیل اصلاحات در حالی که فعالان آن طی بیش از سه سال گذشته صدها سال حبس تحمل کرده و می کنند و در تظاهراتی که به دعوت آنان برگزار شده ده ها شهید بر روی دست مردم مانده و رهبران مورد وثوق آن نزد مردم بدون هرگونه محاکمه در خانه های خودشان زندانی شده اند، دیگر از آن مرحله گذشته است که بپذیرد بدون آنکه مستظهر به قدرت جنبش اجتماعی باشد می تواند با جبهه ی استبداد تعامل کرده یا امتیازی از آن به نفع اصلاحات بگیرد. امروز دیگر روشن شده است که ولی فقیه مطلقه قدرت اش را مشروطه نمی کند مگر آنکه فشار سازماندهی شده اجتماعی او را وادار به این امر کند… در این جنجال های مطبوعاتی که عمدتا ناشی از سرخوردگی، بی عملی، و یا به دلایل واقعی، نا گفتنی هستند معمولا بدیهیات به بازی گرفته می شود و واقعیات، نادیده. گویی تحلیل های سیاسی به داستان پردازی های بی رمق بدل می شود.

 

۴) نامه از زندان اوین- بهمن ۹۱- سه سال و هشت ماه پس از جنبش سبز

“آنچه من گفته ام و می گویم و سخن همه آزادیخواهان این مرز و بوم است، اعتراضی به این ارتجاع و واپس گرایی و بازگشت به مناسبات استبدادی است که مردم علیه آن انقـلاب کـردند. ملت ایـران انقـلاب نکـرد کـه به جـای شعـار «جاوید شـاه»، شعـار «پاینده رهبر» سر دهد. خواست ملت ما تبدیل نام ساواک به وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران نبود بلکه این ملت انقلاب کرد تا دست نهادهای امنیتی را از حوزه های زیست سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی اش کوتاه کند.

آرزوی ملتی که قیام کرد این نبود که دستکاری وتقلب در آرای عمومی به امری رایج بدل گردد و اعتراض به تقلب در انتخابات جرم و جنایت تلقی شود. ملتی که حکومت موروثی را توهین به آگاهی و شعور خود تلقی می کرد آن همه شهید نداد تا امروز رهبر جمهوری اسلامی برای جانشینی ولیعهد ولی فقیه زمینه سازی و برنامه ریزی کند. آن همه شکنجه و تحمل حبس در دوران مبارزات ضد رژیم پهلوی مطلـوبش این نبـود کـه پس از ۳ دهه شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» همچنان رایج و مطرح باشد و انـواع و اقسـام شکنجه های روحی و جسمی در زندان های ایران در حق منتقدان و مخالفان از اقشار مختلف از دانشجویان و روزنامه نگاران گرفته تا وکلا و فعالان سیاسی اعمال شود”.

این ۴ متن را برگزیده ام تا بگویم در طول این ۴ سال، همواره یک حرف منسجم از سوی او مطرح شده و این مدرسه، متن های محکم خود را از دادگاه تا اوین و از اوین تا زندان قزل حصار و از آنجا تا بیمارستان، تکرار و اصرار کرده است. این متن های منسجم اما “مسئله”هایی را تولید می کند که پیش از هر کس، دو دسته باید به آن ها پاسخ دهند:

نخست اصولگرایانی که اعتراضات سال ۸۸ را فتنه خواندند اما اکنون رؤیای “دولت با بصیرتِ” خود را در کابوس “دولت انحرافی” پریشان می بینند. و سپس اصلاح طلبانی که جنبش سبز و ایستادگی رهبران آن را تندروی به شمار آوردند و مایلند آزموده ها را هزارباره بیازمایند.

دسته اول باید راه گریزی برای این فراز از دفاعیات قدیانی در دادگاه سال ۸۸ بیابند؛ آنجا که می گوید: “اگر پشتیبانی‌های آشکار و نهان مقام رهبری از محمود احمدی نژاد نبود او نمی‌توانست این چنین بی‌پروا به ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور حمله کند و به آنها اینچنین آسیب برساند”.

دسته دوم نیز باید انبوه تجربه های ناکام خود را در ترازوی این فراز نامه قدیانی از زندان اوین بگذارند و بیاموزند که “اصلاحات دیگر از آن مرحله گذشته است که بپذیرد بدون آنکه مستظهر به قدرت جنبش اجتماعی باشد می تواند با جبهه ی استبداد تعامل کرده یا امتیازی از آن به نفع اصلاحات بگیرد”.

اما دقیقاً چون هیچیک از این دو دسته بنا بر آموختن ندارند حکومت نیز قدرت خود را بر بستر ضعف و سستی آنها می سازد و در هیاهوی انتخابات ۹۲، کار معلمانی از جنس قدیانی را به ”اضی مرگ” می سپارد؛ این نامی است که زندانیان برای “قاضی صلواتی” برگزیده اند. عصر ۲۵ دی ماه گذشته در حالی که گارد ضد شورش پشت درهای بند ۳۵۰ زندان اوین مستقر شده بود، با حکم قاضی صلواتی، ابوالفضل قدیانی از جمع زندانیان سیاسی اوین جدا و به زندان قزلحصار منتقل می شود؛ انتقالی که زهرا رحیمی، همسر قدیانی آن را مقدمه ای برای از بین بردن همسرش می داند و می خواهد از صلواتی که به علت صدور احکام اعدام، به “قاضی مرگ” شهرت دارد شکایت کند. کمی بعد پزشکی قانونی بر بیماری قلبی قدیانی گواهی می دهد اما دستگاه قضایی، نظر پزشکی قانونی درباره ضرورت درمان او را نمی پذیرد؛ یک مسئول دادگستری، در واکنش به پیگیری های همسر این زندانی سیاسی می گوید: “ما اصلا راجع به سیاسی ها کاری از دستمان بر نمی آید و نمی توانیم برای آنها کاری کنیم”. 

شاید بگذرد این روزهای تلخ تر از زهر و قدیانی خوب شود و باز هم معلمی کند اما اگر اتفاقی برای او بیفتد پیش و بیش از این حکومت، همان دو دسته باید پاسخگو باشند؛ اصولگرایانِ پشیمان از بصیرت ۸۴ و ۸۸ از یکسو و اصلاح طلبانِ ناتوان از انسجام ذهنی از سوی دیگر، هیزم کشانِ تنوری هستند که حکومت با نمایش انتخابات ۹۲، برای سوزاندن معلمان این مدرسه فراهم می آورد؛ مدرسه ای که وسعت آن حصرِ کوچه اختر و زندان قزل حصار را شکسته و به نسل تازه ایران آموخته تا به جای مرزبندی های ناشی از “گذشته مختلف” به همزیستی برای “آینده مشترک” بیندیشند و اشتباهات “معمارانِ دیوارها” را تکرار نکنند.