صفحه ۲۰/ کتاب هفته – کسری رحیمی: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.
صفحهی ۲۰ از کتاب “نوشابه با سیانور” نوشتهی آگاتا کریستی، با ترجمه مجتبی عبدالله نژاد:
”…آیریس نفسش بند آمد.
- همینطور است. هیچوقت فراموشش نمیکنم.
جورج ادامه داد: اما در مورد این آقای آنتونی براون. شاید رزماری از او خوشش میآمده. ولی فکر کنم او را خوب نمیشناخته. تو هم باید مراقب باشی آیریس. دختر جوان و خیلی پولداری هستی.
خشم شدیدی در چشمهای آیریس شعله کشید. گفت:
- تونی… آنتونی خودش خیلی پولدار است. وقتی میآید لندن به هتل کلاریج میرود.
جورج لبخند کمجانی زد و گفت:
جای آبرومندی است. خیلی هم گران است. با این حال هیچکس این مرد را نمیشناسد.
آمریکایی است.
شاید. ولی عجیب است که سفارت کشورش حمایتاش نمیکند. زیاد به خانهی ما نمیاید درست است؟
نه تعجبی هم ندارد. وقتی تو اینقدر ازش میترسی.
جورج سر تکان داد و گفت:
شاید اشتباه میکنم. مهم نیست. فقط میخواستم به موقع هشداری داده باشم. با لوسیلا صحبت میکنم. آیریس با لحن تحقیرآمیزی گفت:
لوسیلا!
جورج با نگرانی گفت:
اشکالی دارد؟ مقصودم این است که لوسیلا وقت کافی برایت میگذارد و کارش را درست انجام میدهد؟ از نظر مهمانیرفتن و اینجور چیزها.
بله خیلی زحمت میکشد.
به هر حال اگر مشکلی وجود دارد بگو. میتوانی یک نفر دیگر را پیدا کنی. کسی که جوانتر و امروزیتر باشد. میخواهم از زندگی لذت ببری…”
سیانوری که میدرخشد
توجه: “اگر نوشابه با سیانور را نخواندهاید، از خواندن این مطلب چشمپوشی کنید!”
عنوان اصلی کتاب “نوشابه با سیانور”، “Sparkling Cyanide” است که ترجمهی درستاش میشود: “سیانور درخشان” یا “تلألو سیانور”. با علم به اینکه قاتل این داستان برای از میانبرداشتن قربانیهایش، سیانور را در لیوان شامپاین آنها میریخته، کلمهی “نوشابه” که برای پرهیز از به کاربردن واژهی ممنوع “شامپاین” استفاده شده، نمیتواند بیانگر عنوان اصلی رمان باشد. آگاتا کریستی نام زیبایی برای رماناش انتخاب کرده؛ سیانوری که به واسطهی حلشدن در لیوان شامپاین میدرخشد و تلألویی رازآلود و معماگونه دارد. با این همه ترجمهی مجتبی عبداللهنژاد، ترجمهای است روان و خواندنی. توضیحات او در پانویس صفحات و در توضیح اسامی خاص و ناآشنا نیز بسیار به فهم داستان کمک کرده است.
تم اصلی “نوشابه با سیانور”، بر یادآوری گذشته بنا شده است. کتاب با این دیباچهی مختصر آغاز میشود: “شش نفر در فکر رزماری بارتون بودند که حدود یک سال پیش درگذشته بود…” رزماری، زنی بسیار زیبا، پولدار، هوسباز و خوشگذران مرده است و حالا شش نفر هستند که نمیتوانند او را از یاد ببرند و خاطرهی او پس از گذشت یک سال با آنهاست. گل رزماری در فرهنگ انگلیسی نماد خاطره و یادبود است و انتخاب اسم رزماری برای مقتول اولی که تمام ماجراها بر گرد شخصیت او میچرخد انتخابی متناسب با تم داستان است. شش نفری که نمیتوانند رزماری را فراموش کنند عبارتند از؛ “آیریس مارل” خواهر کوچک رزماری، “روت لسینگ” منشی همسر رزماری، “آنتونی براون” دوست رزماری، “استیون فارادی” فاسق رزماری، “الکساندرا فارادی” همسر استیون و “جورج بارتون” همسر رزماری. رمان سه کتاب دارد؛ کتاب اول به نام “رزماری” نامگذاری شده است و شش بخش دارد که با نام این شش نفر مشخص شدهاند. کتاب دوم، روز “استغاثه برای ارواح” و کتاب سوم، “آیریس” نام دارد. ماجرا از این قرار است که رزماری در مراسم کوچک جشن تولدش با نوشیدن شامپاین حاوی سیانور، در مقابل چشمان این شش نفر میمیرد. همان وقت رأی به خودکشی صادر میشود و همه به همین حکم راضی میشوند. اما پس از گذشت شش ماه، نامههایی به دست جورج میرسد که در آنها عنوان شده است “همسر شما خودکشی نکرده است، او را کشتهاند.” جورج که از خواندن این نامهها بسیار مضطرب و ناراحت شده، فقط به یک نفر مشکوک میشود؛ استیون فارادی، سیاستمدار خوشآتیهای که فاسق رزماری بوده و با اینکه جورج از رابطهی آنها مطلع بوده به خاطر از دست ندادن رزماری به روی خودش نمیآورده. اما این فقط گمان اولیه است. واقعیت این است که چندین نفر از مرگ رزماری میتوانستهاند به منفعت و آرامش برسند و تا پایان داستان احتمال جنایت را برای همهی آنها باز میگذارد؛ نخست آیریس خواهر کوچک رزماری. او که همیشه زیر سایهی رزماری بوده و از ثروت کلانی که به رزماری رسیده محروم بوده، با مرگ رزماری به آن ثروت دست پیدا میکرده. شائبهی قاتلبودن این دختر آرام، سادهدل و درونگرا تا پایان رمان ادامه دارد. مظنون بعدی روت لسینگ، منشی جورج است. او سخت عاشق رئیس خودش است و رزماری را مانع بزرگی برای دستیابی به هدفاش میداند. به شدت از رزماری متنفر است و حسادت زنانه او را یک دم به حال خود رها نمیکند. او حتی به کلنل ریس میگوید که از مرگ رزماری خشنود بوده. مظنون بعدی استیون فارادی است. او سیاستمداری مشهور است که در جریان وصلت با خانوادهی بانفوذ و قدرتمند کیدرمینستر آیندهای درخشان برایش تصور میشود. او شیفتهی زیبایی رزماری میشود. عشقی سوزان که تا مرزهای جنون پیش میرود و محتمل است که زندگی زناشویی، کار و آیندهاش را متلاشی کند. او به طور مرتب در آپارتمانی کوچک با رزماری قرار ملاقات میگذارد و گمان میکند که هیچکس از این قرارهای عاشقانه خبر ندارد. رزماری که زنی بیپروا و عاشقپیشه است به استیون پیشنهاد ازدواج میدهد. او از استیون میخواهد زنش را طلاق بدهد، خودش هم از جورج جدا بشود تا بتوانند با هم ازدواج کنند. این خواستهی لجوجانهی رزماری اعصاب و آرامش استیون را به هم میریزد. تا آنجا که با خودش فکر میکند تنها راه خلاصشدن از دست رزماری، کشتن اوست. مظنون بعدی، ساندرا فارادی است. او بر خلاف تصور استیون، از رابطهی پنهانی او با رزماری خبر دارد و در درون از این ماجرا میسوزد و به خاطر عشق به استیون و حفظ خانوادهاش دم بر نمیآورد. همه او را زنی با اراده، مرموز و درونگرا میشناسند که میتواند هرکسی را از میان بردارد. مظنون بعدی، آنتونی بارتون، دوست رزماری است. بارتون خلافکار باسابقهای است که نام و هویت واقعیاش را پنهان کرده است. وقتی رزماری در خلوت به او میگوید که میداند اسم اصلیاش آنتونی مرلی است، او را تهدید میکند که اگر پیش کسی لب باز کند کلکش را میکند. و اما ششمین مظنون به قتل، جورج است. او از رابطهی پنهانی زنش با آنتونی بارتون و خصوصا استیون فرادی خبر دارد. حسادت و غرور مردانه میتواند انگیزهای بسیار قوی برای کشتن رزماری باشد. فکر میکنید قاتل رزماری کیست؟!
آگاتا کریستی همیشه از سرنخهای کوچک شروع میکند. در ابتدای امر، همهچیز عادی و روزمره است. رزماری در اثر افسردگی بعد از آنفلوانزا و همچنین بحرانیشدن رابطهاش با استیون خودش را کشته است و چون زن پرشوری است، خواسته است که خودکشی باشکوه و شاعرانهای داشته باشد و مهمتر از همه در برابر چشمان استیون، این کار را بکند. اما به راستی اگر خواسته است دل استیون را به رحم بیاورد، چرا از سیانور استفاده کرده است که هماندم اثر حتمیاش را میگذارد؟ میتوانست قرص خوابآور بخورد یا روشی را انتخاب کند که راه بازگشتی برایش متصور باشد. بعد سوال بسیار مهمی که مطرح میشود، هویت نویسندهی نامههاست. چه کسی آن نامهها را برای جورج نوشته و به او هشدار داده که زنش به قتل رسیده است؟ نویسندهی نامهها کسی است که قاتل را میشناسد. چرا به سر جورج میاندازد که زنش خودکشی نکرده است و چه اصراری دارد که ماجرا را دوباره به جریان بیندازد؟
آگاتا کریستی با چیرهدستی حیرتآوری روان و درون شخصیتهایش را واکاوی میکند. او در پرداخت روابط بین آدمها مهارتی شگفتانگیز دارد و آنقدر خوب و استادانه تکههای پازل را کنار هم میگذارد که حتی باهوشترین خوانندهها هم به سختی میتوانند پایان ماجرا را حدس بزنند. او در کتاب اول، در شش فصل نشان میدهد که هر کدام از این ششنفر میتوانستهاند برای از میانبرداشتن رزماری انگیزه داشته باشند. در کتاب دوم “روز استغاثه برای ارواح”، جورج، یکی از مظنونین به همان شیوه و در همان مکانی که زنش کشته شده است، به قتل میرسد. قتل جورج، جدای از آنکه ماجرا را به اوج خودش میرساند، خواننده را وادار میکند تا در پیشداوریهایش تجدیدنظر کند. این اتفاق ضربهی کاری را درست به جایی وارد میکند که کانون حدسیات خواننده است؛ “انگیزههای قتل”. با قتل جورج انگیزههایی که خواننده برای خودش تصور میکرده دچار تزلزل میشود اما به کلی از هم نمیپاشد چون نویسنده میداند که باید این ستونها را همچنان سر پا نگه دارد تا در کتاب بعدی یعنی کتاب سوم، “آیریس” تمام آنها را روی سر خوانندهاش خراب کند.
اطلاعات فوقالعادهی آگاتا کریستی دربارهی مسائل مختلف و حتی مسائل پیچیدهی علمی نه تنها به آثار او واقعگرایی فوقالعادهای میبخشد، بلکه کمک میکند تا همهی اقشار جامعه با هر حرفه و پیشهای مسائل مطرحشده در آثار او را بسیار جدی بگیرند.
ملکهی جنایت
آگاتا کریستی را به واسطهی نوشتن ۶۶ رمان پلیسی جنایی موفق، ملکهی جنایت لقب دادهاند. داستانهای آگاتا کریستی، به خصوص داستانهایی که در آنها “هرکول پوآرو” و “خانم مارپل” حضور دارند، شهرتی باورنکردنی برایش به ارمغان آوردند. آثار او به تمامی زبانهای زندهی دنیا ترجمه شدهاند و در کتاب رکوردهای گینس، اسم او به عنوان مقام اول “پرفروشترین نویسندگان جهان در تمام دورانها” و مقام دوم (بعد از ویلیام شکسپیر) در میان “پرفروشترین نویسندگان در هر زمینهای” ثبت شده است.
“تلهموش” که یکی از آثار معروف اوست، اولینبار در ۲۵ نوامبر ۱۹۵۲ در لندن (تئاتر آمباسادورها) به روی صحنه رفت و از آن تاریخ تا زمان حاضر و در طول بیش از ۵۰ سال همیشه بر روی صحنه بوده است و از این نظر رکورددار است. این نمایشنامه تاکنون فقط در لندن بیش از ۲۰۰۰ بار روی صحنه رفتهاست.
در سال ۱۹۵۵ آگاتا کریستی نخستین کسی بود که جایزهی استاد اعظم را از مجمع معمایینویسان آمریکا دریافت کرد. در همان سال نمایشنامهی او به نام ”شاهد پرونده” بهعنوان بهترین نمایشنامهی برندهی ”جایزهی ادگار” معرفی شد.
بیشتر کتاب ها و داستانهای کوتاه آگاتا کریستی به فیلم درآمدهاند که از آن میان میتوان فیلمهای “قتل در قطار سریعالسیر شرق”، ”مرگ در رودخانهی نیل” و “قطار ساعت ۴:۵۰ پدینگتون” نام برد. بسیاری از نوشتههای آگاتا کریستی بارها برای تهیهی برنامههای رادیویی و تلویزیونی نیز مورد استفاده قرار گرفتهاند.
تمامی آثار آگاتا کریستی بارها و توسط مترجمان مختلف به زبان فارسی ترجمه شده است و سریالهای “هرکول پوآرو” و “خانم مارپل” جزو پربینندهترین برنامههای تلویزیونی در ایران بوده است.
آگاتا کریستی در ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ به دنیا آمد و ۱۲ ژانویهی ۱۹۷۶ چشم از جهان فرو بست.