اسلامی کردن دانشگاهها سودایی است که تئوری پردازان جمهوری اسلامی از عنفوان استقرار این نظام در سر می پروریده اند، با این حال متولیان و نظریه پردازان فرهنگی جمهوری اسلامی تا کنون معنای محصلی از اسلامی کردن دانشگاهها ارائه نکرده اند، آنها جایی در ضمیر ناخود آگاه خود به این نکته پی برده اند که نهاد دانشگاه مانعی در برابر سلطه ی ایدئولوژیک حکومت است، در عین حال هر چه بر این نهاد فشار می آورند و آن را به زعم خود جرح و تعدیل و اصلاح می کنند گویی باز هم به مقصود نمی رسند و دلشان آرام نمی گیرد.
انقلاب فرهنگی و تعطیل کردن دانشگاهها به مدت سه سال نقطه ی اوج اقدامات نودولتان انقلاب برای جامه ی عمل پوشاندن به این آرمان اسلامی کردن دانشگاهها بود؛ “که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها”!
اسلامی کردن دانشگاهها با اخراج استادان و دانشجویان دگر اندیش آغاز شد و با تلاش جهت تدوین مواد درسی جدید ادامه یافت، سختی کار درست از همین نقطه رخ نمایی کرد؛ نه در علوم تجربی(طبیعی)، نه در علوم ریاضی و نه در علوم انسانی مشخص نبود چه چیزی قرار است “اسلامی” شود، نقل است که در این مورد بین اعضای شورای انقلاب فرهنگی هم اختلاف نظر وجود داشته، اسلامی کردن دانشگاهها در این مرحله همانطور که انتظار می رفت بیشتر گریبان رشته های علوم انسانی را گرفت، تا آنجا که ممکن بود در راه نحیف کردن پیکر علوم انسانی نظیر فلسفه و جامعه شناسی کوشیدند و در عوض در فربه کردن معارف و الهیات اسلامی در دانشگاهها جد و جهد به خرج دادند؛ از جمله ی این تلاشها می توان به اجباری کردن دروسی مانند معارف اسلامی و اخلاق اسلامی به صورت دروس عمومی برای دانشجویان همه ی رشته ها از پزشکی و فیزیک اتمی گرفته تا مامایی و ادبیات انگلیسی اشاره کرد. آموزش زبان عربی نیز چه در دوره ی راهنمایی و دبیرستان و چه در دوره های آموزش عالی، از ارکان مهم سیاست اسلامی کردن نظام آموزشی بود تا آنجا که حتی اجباری بودن آموزش زبان عربی در مدارس، صراحتا در قانون اساسی هم گنجانده شد. نظام آموزشی کشور کاملا در چنبره ی ایدئولوژی رسمی گرفتار شد، دین آنگونه روایت می شد که حکومت می خواست و تاریخ آنگونه حکایت می شد که قدرت مستقر می پسندید و صلاح می دید، حتی ادبیات نیز از هجوم ایدئولوژی در امان نماند، کتابهای ادبیات فارسی با نادیده انگاری مطلق ادبیات معاصر که ادیب- روشنفکران سکولار در آن نقشی غیر قابل انکار داشتند، نگاشته شد. بعد هم که خواستند به ادبیات معاصر بپردازند فاطمه راکعی و سپیده کاشانی را به فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی و قیصر امین پور را به احمد شاملو ترجیح دادند. خلاصه آنکه هر آنچه که توانستند از تغییر در مواد درسی و تطبیق آنها با ایدئولوژی رسمی گرفته تا دستچین کردن اساتید انجام دادند، نهادهای رسمی برای “تربیت مدرس” و “تربیت معلم” عهده دار تامین کادر آموزشی مورد نیاز دانشگاهها و مدارس کشور شدند. با این حال نتیجه چه شد؟
باز هم از دل همین اساتید دستچین شده منادیان اندیشه های غربگرایانه و سکولار برخاستند. دانشگاهها دوباره آکنده شد از خواست “دموکراسی” و “حقوق بشر”، اندیشه ی جدایی دین از سیاست هر روز در دانشگاهها پایه های محکمتری پیدا کرد. اسلامی کردن دانشگاهها و کوبیدن بر طبل وحدت حوزه و دانشگاه، طرحی بود برای “حوزه” کردن دانشگاهها، سیاست حوزه کردن دانشگاهها اما به شکست انجامید.
دهه ی هفتاد با دمیدن بر شیپور نظریه ی امنیتی- سیاسی تهاجم فرهنگی آغاز شد و باز هم دانشگاه مامن و ماوای “دشمن” برای سامان دادن تهاجم فرهنگی لقب گرفت. در سالهای منتهی به دوم خرداد 76 بحث اسلامی کردن دانشگاهها به دنبال اظهارات آیت الله خامنه ای دوباره داغ شد، دوم خرداد اما راه را بر یک انقلاب فرهنگی دیگر ـ البته موقتا- بست. با روی کار آمدن محمود احمدی نژاد که کاندیدای محبوب بنیادگرایان دینی بود، راه برای “انقلاب فرهنگی” بار دیگر گشوده شد. احمدی نژاد نظام آموزشی کشور را فاسد و تحت تاثیر آموزه های سکولار دانست. او در شهریور ماه 85 طی اظهاراتی از دانشجویان خواست که بر سر استادان لیبرال و سکولار فریاد بکشند و خود را برای یک انقلاب فرهنگی دیگر آماده کنند، دانشجویان اما هر جا که احمدی نژاد قدم می گذاشت از پلی تکنیک گرفته تا دانشگاه تهران بر سر او فریاد می کشیدند و با شعارهای “مرگ بر دیکتاتور” و “رییس جمهور فاشیست- دانشگاه جای تو نیست” از او استقبال می کردند. هر چه اعتراضات دانشجویان علیه احمدی نژاد و علیه سیاستهای ناقض حقوق بشر حاکمیت گسترده تر می شد همراهان رییس جمهور و پشتیبانانش بیشتر بر تنور انقلاب فرهنگی دوم می دمیدند و می دمند.
در واقع وقتی پروژه ی حاکم کردن آرامش گورستانی بر دانشگاهها- از طریق محروم کردن دانشجویان از تحصیل و بازداشت آنها- با مقاومت دانشجویان ـ خصوصا در دانشگاههایی مانند علامه و پلی تکنیک- به شکست انجامید حامیان رییس جمهور و حتی رییس ستاد کل نیروهای مسلح با صراحت بیشتری از لزوم یک انقلاب فرهنگی دیگر سخن گفتند. بسیاری از فعالین دانشجویی معتقدند دولت نهم از همان ابتدا سیاست انقلاب فرهنگی دوم را گام به گام با اخراج و بازنشستگی اجباری استادان دگر اندیش و محروم کردن دانشجویان منتقد از تحصیل و منع ورود آنها به مقاطع بالاتر تحصیلی به اجرا گذاشت، انقلاب فرهنگی دوم چیزی بود شبیه انقلاب مداوم “تروتسکی” یا انقلاب در انقلاب “رژی دبره”! در واقع، اظهارات اخیر برخی مقامات بلند مرتبه ی نظامی و دولتی در مورد لزوم انقلاب فرهنگی دوم و خط و نشان کشیدن محافل افراطی برای دانشجویان را باید نشانه ای از وارد شدن برخورد با دانشگاه به فاز جدید و شدید تری دانست؛ حالا که دانشگاه به عنوان تنها صدای اعتراض به نقض حقوق بشر و سیاستهای خانمان برانداز حاکمیت و به رغم تمامی فشارها و بگیر و ببندها فعال است و خاموش نمی شود باید برخورد را وارد مرحله ی جدیدی کرد.
انتخاب یک چهره ی امنیتی به ریاست دانشگاه تهران را می توان گامی در اجرایی کردن همین پروژه دانست. “دانشگاه” حالا تنها موی دماغ حاکمیت یکدست است و حاکمیت رفته رفته عزم خود را برای خلاص شدن از شر آن جزم می کند.البته این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که شدت برخورد با دانشگاهها به نتیجه ی جنگ قدرت جاری بین باندهای مختلف جناح حاکم نیز بستگی دارد. به هر روی با راهی که حاکمیت در پیش گرفته است به نظر می رسد تقابل جدی بین دانشگاه و بنیادگرایان ناگزیر باشد. ترس از تعطیلی دوباره ی دانشگاهها ترسی بی جا نیست. باید این خطر را جدی گرفت، نگاهی به اظهارات نظریه پردازان امنیتی جمهوری اسلامی و مقامات بلند پایه ی نظامی گواه این مدعاست. اخذ اعترافات تلویزیونی از دانشجویان بازداشت شده را نیز می توان در همین چارچوب ارزیابی کرد؛ پخش اعترافات برای آماده سازی زمینه ی هجوم وسیع به دانشگاه.
به هر روی به نظر می رسد که نباید نسبت به اصرار بنیادگرایان بر انقلاب فرهنگی دوم بی تفاوت بود، نیروهای سیاسی فعال در داخل و خارج از کشور نیز باید نسبت به این خطر هشیار باشند و اجازه ندهند حاکمیت با استفاده از سکوت برخی نیروها و پرتی حواس برخی دیگر آرام و بی دغدغه زمینه را برای اجرایی کردن پروژه ی شوم انقلاب فرهنگی دوم آماده کند. شاید از دست ما کار زیادی ساخته نباشد ولی ناتوانی، توجیه کننده ی “غفلت” نیست.