انقلاب فرهنگی دوم را جدی بگیریم

نویسنده

rashidesmaili.jpg

اسلامی کردن دانشگاهها سودایی است که تئوری پردازان جمهوری اسلامی از عنفوان استقرار این نظام در سر می ‏پروریده اند، با این حال متولیان و نظریه پردازان فرهنگی جمهوری اسلامی تا کنون معنای محصلی از اسلامی کردن ‏دانشگاهها ارائه نکرده اند، آنها جایی در ضمیر ناخود آگاه خود به این نکته پی برده اند که نهاد دانشگاه مانعی در برابر ‏سلطه ی ایدئولوژیک حکومت است، در عین حال هر چه بر این نهاد فشار می آورند و آن را به زعم خود جرح و تعدیل و ‏اصلاح می کنند گویی باز هم به مقصود نمی رسند و دلشان آرام نمی گیرد.‏

انقلاب فرهنگی و تعطیل کردن دانشگاهها به مدت سه سال نقطه ی اوج اقدامات نودولتان انقلاب برای جامه ی عمل ‏پوشاندن به این آرمان اسلامی کردن دانشگاهها بود؛ “که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها”!‏

اسلامی کردن دانشگاهها با اخراج استادان و دانشجویان دگر اندیش آغاز شد و با تلاش جهت تدوین مواد درسی جدید ادامه ‏یافت، سختی کار درست از همین نقطه رخ نمایی کرد؛ نه در علوم تجربی(طبیعی)، نه در علوم ریاضی و نه در علوم ‏انسانی مشخص نبود چه چیزی قرار است “اسلامی” شود، نقل است که در این مورد بین اعضای شورای انقلاب فرهنگی ‏هم اختلاف نظر وجود داشته، اسلامی کردن دانشگاهها در این مرحله همانطور که انتظار می رفت بیشتر گریبان رشته های ‏علوم انسانی را گرفت، تا آنجا که ممکن بود در راه نحیف کردن پیکر علوم انسانی نظیر فلسفه و جامعه شناسی کوشیدند و ‏در عوض در فربه کردن معارف و الهیات اسلامی در دانشگاهها جد و جهد به خرج دادند؛ از جمله ی این تلاشها می توان ‏به اجباری کردن دروسی مانند معارف اسلامی و اخلاق اسلامی به صورت دروس عمومی برای دانشجویان همه ی رشته ‏ها از پزشکی و فیزیک اتمی گرفته تا مامایی و ادبیات انگلیسی اشاره کرد. آموزش زبان عربی نیز چه در دوره ی ‏راهنمایی و دبیرستان و چه در دوره های آموزش عالی، از ارکان مهم سیاست اسلامی کردن نظام آموزشی بود تا آنجا که ‏حتی اجباری بودن آموزش زبان عربی در مدارس، صراحتا در قانون اساسی هم گنجانده شد. نظام آموزشی کشور کاملا در ‏چنبره ی ایدئولوژی رسمی گرفتار شد، دین آنگونه روایت می شد که حکومت می خواست و تاریخ آنگونه حکایت می شد ‏که قدرت مستقر می پسندید و صلاح می دید، حتی ادبیات نیز از هجوم ایدئولوژی در امان نماند، کتابهای ادبیات فارسی با ‏نادیده انگاری مطلق ادبیات معاصر که ادیب- روشنفکران سکولار در آن نقشی غیر قابل انکار داشتند، نگاشته شد. بعد هم ‏که خواستند به ادبیات معاصر بپردازند فاطمه راکعی و سپیده کاشانی را به فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی و قیصر امین ‏پور را به احمد شاملو ترجیح دادند. خلاصه آنکه هر آنچه که توانستند از تغییر در مواد درسی و تطبیق آنها با ایدئولوژی ‏رسمی گرفته تا دستچین کردن اساتید انجام دادند، نهادهای رسمی برای “تربیت مدرس” و “تربیت معلم” عهده دار تامین ‏کادر آموزشی مورد نیاز دانشگاهها و مدارس کشور شدند. با این حال نتیجه چه شد؟

باز هم از دل همین اساتید دستچین شده منادیان اندیشه های غربگرایانه و سکولار برخاستند. دانشگاهها دوباره آکنده شد از ‏خواست “دموکراسی” و “حقوق بشر”، اندیشه ی جدایی دین از سیاست هر روز در دانشگاهها پایه های محکمتری پیدا ‏کرد. اسلامی کردن دانشگاهها و کوبیدن بر طبل وحدت حوزه و دانشگاه، طرحی بود برای “حوزه” کردن دانشگاهها، ‏سیاست حوزه کردن دانشگاهها اما به شکست انجامید.‏

دهه ی هفتاد با دمیدن بر شیپور نظریه ی امنیتی- سیاسی تهاجم فرهنگی آغاز شد و باز هم دانشگاه مامن و ماوای “دشمن” ‏برای سامان دادن تهاجم فرهنگی لقب گرفت. در سالهای منتهی به دوم خرداد 76 بحث اسلامی کردن دانشگاهها به دنبال ‏اظهارات آیت الله خامنه ای دوباره داغ شد، دوم خرداد اما راه را بر یک انقلاب فرهنگی دیگر ـ البته موقتا- بست. با روی ‏کار آمدن محمود احمدی نژاد که کاندیدای محبوب بنیادگرایان دینی بود، راه برای “انقلاب فرهنگی” بار دیگر گشوده شد. ‏احمدی نژاد نظام آموزشی کشور را فاسد و تحت تاثیر آموزه های سکولار دانست. او در شهریور ماه 85 طی اظهاراتی از ‏دانشجویان خواست که بر سر استادان لیبرال و سکولار فریاد بکشند و خود را برای یک انقلاب فرهنگی دیگر آماده کنند، ‏دانشجویان اما هر جا که احمدی نژاد قدم می گذاشت از پلی تکنیک گرفته تا دانشگاه تهران بر سر او فریاد می کشیدند و با ‏شعارهای “مرگ بر دیکتاتور” و “رییس جمهور فاشیست- دانشگاه جای تو نیست” از او استقبال می کردند. هر چه ‏اعتراضات دانشجویان علیه احمدی نژاد و علیه سیاستهای ناقض حقوق بشر حاکمیت گسترده تر می شد همراهان رییس ‏جمهور و پشتیبانانش بیشتر بر تنور انقلاب فرهنگی دوم می دمیدند و می دمند.‏

در واقع وقتی پروژه ی حاکم کردن آرامش گورستانی بر دانشگاهها- از طریق محروم کردن دانشجویان از تحصیل و ‏بازداشت آنها- با مقاومت دانشجویان ـ خصوصا در دانشگاههایی مانند علامه و پلی تکنیک- به شکست انجامید حامیان ‏رییس جمهور و حتی رییس ستاد کل نیروهای مسلح با صراحت بیشتری از لزوم یک انقلاب فرهنگی دیگر سخن گفتند. ‏بسیاری از فعالین دانشجویی معتقدند دولت نهم از همان ابتدا سیاست انقلاب فرهنگی دوم را گام به گام با اخراج و ‏بازنشستگی اجباری استادان دگر اندیش و محروم کردن دانشجویان منتقد از تحصیل و منع ورود آنها به مقاطع بالاتر ‏تحصیلی به اجرا گذاشت، انقلاب فرهنگی دوم چیزی بود شبیه انقلاب مداوم “تروتسکی” یا انقلاب در انقلاب “رژی دبره”! ‏در واقع، اظهارات اخیر برخی مقامات بلند مرتبه ی نظامی و دولتی در مورد لزوم انقلاب فرهنگی دوم و خط و نشان ‏کشیدن محافل افراطی برای دانشجویان را باید نشانه ای از وارد شدن برخورد با دانشگاه به فاز جدید و شدید تری دانست؛ ‏حالا که دانشگاه به عنوان تنها صدای اعتراض به نقض حقوق بشر و سیاستهای خانمان برانداز حاکمیت و به رغم تمامی ‏فشارها و بگیر و ببندها فعال است و خاموش نمی شود باید برخورد را وارد مرحله ی جدیدی کرد.‏

انتخاب یک چهره ی امنیتی به ریاست دانشگاه تهران را می توان گامی در اجرایی کردن همین پروژه دانست. “دانشگاه” ‏حالا تنها موی دماغ حاکمیت یکدست است و حاکمیت رفته رفته عزم خود را برای خلاص شدن از شر آن جزم می کند.البته ‏این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که شدت برخورد با دانشگاهها به نتیجه ی جنگ قدرت جاری بین باندهای مختلف جناح ‏حاکم نیز بستگی دارد. به هر روی با راهی که حاکمیت در پیش گرفته است به نظر می رسد تقابل جدی بین دانشگاه و ‏بنیادگرایان ناگزیر باشد. ترس از تعطیلی دوباره ی دانشگاهها ترسی بی جا نیست. باید این خطر را جدی گرفت، نگاهی به ‏اظهارات نظریه پردازان امنیتی جمهوری اسلامی و مقامات بلند پایه ی نظامی گواه این مدعاست. اخذ اعترافات تلویزیونی ‏از دانشجویان بازداشت شده را نیز می توان در همین چارچوب ارزیابی کرد؛ پخش اعترافات برای آماده سازی زمینه ی ‏هجوم وسیع به دانشگاه.‏

به هر روی به نظر می رسد که نباید نسبت به اصرار بنیادگرایان بر انقلاب فرهنگی دوم بی تفاوت بود، نیروهای سیاسی ‏فعال در داخل و خارج از کشور نیز باید نسبت به این خطر هشیار باشند و اجازه ندهند حاکمیت با استفاده از سکوت برخی ‏نیروها و پرتی حواس برخی دیگر آرام و بی دغدغه زمینه را برای اجرایی کردن پروژه ی شوم انقلاب فرهنگی دوم آماده ‏کند. شاید از دست ما کار زیادی ساخته نباشد ولی ناتوانی، توجیه کننده ی “غفلت” نیست.‏