سید محمدعلی جمالزاده در سالهای طولانی زندگی در اروپا پیوندی پایدار با ایران و فرهنگ و تاریخ ایران و زبان و ادبیات فارسی برقرار کرده بود. او بهمنظور استحکام و استمرار این پیوند، در کنار مطالعه در زمینههای متفاوت و متنوع، و همزمان با تألیف و ترجمه و انتشار کتابها و مقالههای بیشمار و نقد و بررسی نشریات و کتابهای گوناگون، با ایرانیان فرهنگ دوست و ادبپرور نیز در گوشه و کنار جهان بهمکاتبه و مراوده میپرداخت.
جمالزاده رسمی پسندیده و عادتی مرضیه داشت و کمتر پیش میآمد که نامهای را بیپاسخ گذارد. این عادت مرضیه او را من خود تجربه کردم. البته او در نامههایش بهسلام و علیک و حال و احوالپرسی و تعارفات معمول و مرسوم اکتفا نمیکرد و بهنسبت موضوع کتاب و یا مضمون نامهای که دریافت کرده بود، نکاتی جالب و اشاراتی جذاب در لابلای نامههایش میگنجاند و در عین حال نقد و نظرش را نیز بهشیوه و سبک خاصی که داشت مطرح میکرد و اگر هم با مخاطبش انس و الفت و همزبانی و همدلی پیدا میکرد، نامههایش از فرط صمیمیت به«نامههای عاشقانه» میمانْد.
در میان نامههای جمالزاده، چند نامهای که او در اوایل دهه چهل شمسی در پاسخ بهنامههای سیمین دانشور نوشته، از جذابیتی خاص برخوردار است؛ خاصه نامهای که در نوروز 1341 نوشته شده و افزون بر مطالبی نقدگونه درباره کتاب «شهری چون بهشت»، نکات و اشارات بسیاری نیز در متن نامه نهفته است که شخصیت جمالزاده را بهبهترین وجه مینمایاند. مثلاً آنجا که بهسیمین دانشور مینویسد:
«نوشتهاید که همسر جلال آلاحمد هستید. این را نیز پاداش خدایی برای این مرد حقجو و حقپرور میدانم و امیدوارم که جریان شهود و سنوات که خاصیت دواهای مسّکن را دارد و هر جوش و خروشی را روزی بهحد معقول تخفیف میدهد و مانند «راپسودی» (فرانتس) لیست، پس از آن طوفان و رگبار دهشتآمیزی که در ابتدا دل را بهلرزه میآورد، آن سکون و آرامی دلپذیری که تابیدن آفتاب ملول را بهخاطر میآورد، بهروی گندمهایی که هنوز از رطوبت باران مرواریدهای غلطان بر سر تا بهپای خود دارند، اعصاب این رفیق شفیق ما را آرامتر سازد تا یکدیگر را بهتر بفهمیم و بیشتر دوست بداریم».
در نامهای دیگر مینویسد: «مرقوم فرمودهاید “اگر انتقادهایی بهشما میشود بهدل نگیرید”. باور بفرمایید که اگر هم بهدل بگیرم بسیار زود زدوده میشود و این مرد حتی موجب تفریح خاطرم میگردد و جوانها را میبینم که دلشان میخواهد منی که این همه ادعا دارم وارد میدان بشوم و قیماس خان زنگی را با یک ضرب عمود هفتاد منی خُرد و خمیر بکنم و فریاد هلمن ناصر ینصربی را بهگوش فلک برسانم تا جوانان ناکام و دلسوخته و عصیانی، گروه بهگروه دورم را بگیرند و به یک چشم بههم زدن آبها را از نو در جوی بیندازیم و ایران را نجات بدهیم و هموطنان را سعادتمند و متمدن و سربلند بسازیم… من هم اگر بهجای شوهر عزیز و شریف شما بودم و «در مکان او در چنین زمانی» بودم عصبی میشدم. خانم عزیز میخواهید باور بکنید یا نکنید برای همین است که بهایران نمیآیم و مکرر بهدوستانم (از سی چهل سال پیش بهاین طرف) گفتهام که میترسم بهایران بروم و از یک طرف عصبانی بشوم و عنانِ اختیار از دستم بیرون برود و حتی جذبه رشوه، از جاده بیرونم بیندازد و دارای قوه و قدرتی که بتوانم در مقابل امکان ثروتمند شدن- از راه رشوه و دخل و مداخل و عایدات نامشروع- استقامت بورزم، نباشم و آدم محولی، یعنی ناپاک و آلوده و پُر سر و صدا و پُرمدعا و بیکاره از آب درآیم. حالا هم بیکاره و بیمصرف هستم ولی لااقل قدرت اینکه کار نامشروع و عمل زشتی انجام بدهم، ندارم.»
این اشارهها و کنایههای جمالزاده البته در پاسخی که او بهنامه و انتقادهای جلال آلاحمد داده است، روشنتر و واضحتر بهچشم میآید. بهخصوص آنجا که در نامهای در پاسخ بهانتقادهای آلاحمد که مدعی شده بود جمالزاده «مأموریت چهلساله» در فرنگ داشته و از دولت حقوق میگرفته و نیز در پاسخ بهبرخورد شدیدی که بهکتاب «صحرای محشر» داشته است، مینویسد:
«میبینم خیلی غضبناک هستید و وقتی نامهی شما را خواندم این جوانان انگلیسی امروز در نظرم مجسم شدند که در عالم ادب و هنر بهآنها اسم «غضبناک» angry young man an دادهاند و در حقیقت جوهر تمدن و انقلابهای معنوی هستند و یقین دارم وقتی این مطالب را برای من نوشتید، صورتتان گُل انداخته بوده است و در چشمانتان شرارهی غضب و عصبانیت شعلهور بوده است و از همین راه دور از تماشای آن لذّت بردم. لابد سواد نامهی خودتان را که با ماشین نوشتهاید دارید. در عالم دوستی (یا هر اسمی میخواهید بهآن بدهید) استدعا دارم آن را جای مطمئن و محکمی بگذارید که مفقود نشود و وقتی که بهسن پنجاه سالگی رسیدید بار دیگر آن را بخوانید. آن وقت من دیگر زنده نخواهم بود ولی از همان راه دور (چون خیلی احتمال میدهم که در همین جا مدفون بشوم) چند دقیقهای بهرسم درددل باز با من صحبت بدارید».
جمالزاده در روز هفدهم آبان سال 1376 در یکصد و شش سالگی درشهر ژنو چشم از جهان فروبست و همانگونه نیز که خود احتمال میداد در گورستان این شهر بهخاک سپرده شد. بیفایده نیست که بهبهانهی سالمرگ محمدعلی جمالزاده، با خواندن مکاتبات آلاحمد و جمالزاده پای صحبتهایشان بنشینیم؛ هم حرف و حدیث آن پیر جهاندیده را بشنویم و بخوانیم و هم از شور اشتیاقهای «آن جوان غضبناک» آگاه شویم. این نامهها بهگُمانم در میان آثار بهجا مانده از جلال آلاحمد و جمالزاده موجود است!