جمالزاده و آن جوان غضبناک

نویسنده

po_khosronaghed_01.jpg

سید محمدعلی جمالزاده در سال‌های طولانی زندگی در اروپا پیوندی پایدار با ایران و فرهنگ و تاریخ ایران و زبان و ادبیات فارسی برقرار کرده بود. او به‏منظور استحکام و استمرار این پیوند، در کنار مطالعه در زمینه‏های متفاوت و متنوع، و همزمان با تألیف و ترجمه و انتشار کتاب‌ها و مقاله‏های بیشمار و نقد و بررسی نشریات و کتاب‌های گوناگون، با ایرانیان فرهنگ دوست و ادب‏پرور نیز در گوشه و کنار جهان به‏مکاتبه و مراوده می‌پرداخت.

جمالزاده رسمی پسندیده و عادتی مرضیه داشت و کمتر پیش می‏آمد که نامه‏ای را بی‌پاسخ گذارد. این عادت مرضیه او را من خود تجربه کردم. البته او در نامه‏هایش به‏سلام و علیک و حال و احوال‌پرسی و تعارفات معمول و مرسوم اکتفا نمی‏کرد و به‏نسبت موضوع کتاب و یا مضمون نامه‏ای که دریافت کرده بود، نکاتی جالب و اشاراتی جذاب در لابلای نامه‏هایش می‏گنجاند و در عین حال نقد و نظرش را نیز به‏شیوه و سبک خاصی که داشت مطرح می‏کرد و اگر هم با مخاطبش انس و الفت و همزبانی و همدلی پیدا می‏کرد، نامه‏هایش از فرط صمیمیت به‌«نامه‏های عاشقانه» می‏مانْد.

در میان نامه‏های جمالزاده، چند نامه‏ای که او در اوایل دهه چهل شمسی در پاسخ به‏نامه‏های سیمین دانشور نوشته، از جذابیتی خاص برخوردار است؛ خاصه نامه‏ای که در نوروز 1341 نوشته شده و افزون بر مطالبی نقدگونه درباره کتاب «شهری چون بهشت»، نکات و اشارات بسیاری نیز در متن نامه نهفته است که شخصیت جمالزاده را به‏بهترین وجه می‏نمایاند. مثلاً آنجا که به‌سیمین دانشور می‏نویسد:

«نوشته‏اید که همسر جلال آل‏احمد هستید. این را نیز پاداش خدایی برای این مرد حق‏جو و حق‏پرور می‏دانم و امیدوارم که جریان شهود و سنوات که خاصیت دواهای مسّکن را دارد و هر جوش و خروشی را روزی به‏حد معقول تخفیف می‏دهد و مانند «راپسودی» (فرانتس) لیست، پس از آن طوفان و رگبار دهشت‏آمیزی که در ابتدا دل را به‏لرزه می‏آورد، آن سکون و آرامی دل‏پذیری که تابیدن آفتاب ملول را به‏خاطر می‏آورد، به‏روی گندم‏هایی که هنوز از رطوبت باران مرواریدهای غلطان بر سر تا به‏پای خود دارند، اعصاب این رفیق شفیق ما را آرامتر سازد تا یکدیگر را بهتر بفهمیم و بیشتر دوست بداریم».

در نامه‌ای دیگر می‌نویسد: «مرقوم فرموده‌اید “اگر انتقادهایی به‌شما می‌شود به‌دل نگیرید”. باور بفرمایید که اگر هم به‌دل بگیرم بسیار زود زدوده می‌شود و این مرد حتی موجب تفریح خاطرم می‌گردد و جوانها را می‌بینم که دلشان می‌خواهد منی که این همه ادعا دارم وارد میدان بشوم و قیماس خان زنگی را با یک ضرب عمود هفتاد منی خُرد و خمیر بکنم و فریاد هل‌من ناصر ینصربی را به‌گوش فلک برسانم تا جوانان ناکام و دلسوخته و عصیانی، گروه به‌گروه دورم را بگیرند و به یک چشم به‌هم زدن آبها را از نو در جوی بیندازیم و ایران را نجات بدهیم و هموطنان را سعادتمند و متمدن و سربلند بسازیم… من هم اگر به‌جای شوهر عزیز و شریف شما بودم و «در مکان او در چنین زمانی» بودم عصبی می‌شدم. خانم عزیز می‌خواهید باور بکنید یا نکنید برای همین است که به‌ایران نمی‌آیم و مکرر به‌دوستانم (از سی چهل سال پیش به‌این طرف) گفته‌ام که می‏ترسم به‏ایران بروم و از یک طرف عصبانی بشوم و عنانِ اختیار از دستم بیرون برود و حتی جذبه رشوه، از جاده بیرونم بیندازد و دارای قوه و قدرتی که بتوانم در مقابل امکان ثروتمند شدن- از راه رشوه و دخل و مداخل و عایدات نامشروع- استقامت بورزم، نباشم و آدم محولی، یعنی ناپاک و آلوده و پُر سر و صدا و پُرمدعا و بی‏کاره از آب درآیم. حالا هم بی‏کاره و بی‏مصرف هستم ولی لااقل قدرت اینکه کار نامشروع و عمل زشتی انجام بدهم، ندارم.»

این اشاره‌ها و کنایه‌های جمالزاده البته در پاسخی که او به‏نامه و انتقادهای جلال آل‏احمد داده است، روشن‏تر و واضح‏تر به‏چشم می‏آید. به‌خصوص آنجا که در نامه‌ای در پاسخ به‌انتقادهای آل‌احمد که مدعی شده بود جمالزاده «مأموریت چهل‌ساله» در فرنگ داشته و از دولت حقوق می‌گرفته و نیز در پاسخ به‌برخورد شدیدی که به‌کتاب «صحرای محشر» داشته است، می‌نویسد:

«می‌بینم خیلی غضبناک هستید و وقتی نامه‌ی شما را خواندم این جوانان انگلیسی امروز در نظرم مجسم شدند که در عالم ادب و هنر به‌آنها اسم «غضبناک» angry young man an داده‌اند و در حقیقت جوهر تمدن و انقلاب‌های معنوی هستند و یقین دارم وقتی این مطالب را برای من نوشتید، صورتتان گُل انداخته بوده است و در چشمانتان شراره‌ی غضب و عصبانیت شعله‌ور بوده است و از همین راه دور از تماشای آن لذّت بردم. لابد سواد نامه‌ی خودتان را که با ماشین نوشته‌اید دارید. در عالم دوستی (یا هر اسمی می‌خواهید به‌آن بدهید) استدعا دارم آن را جای مطمئن و محکمی بگذارید که مفقود نشود و وقتی که به‌سن پنجاه سالگی رسیدید بار دیگر آن را بخوانید. آن وقت من دیگر زنده نخواهم بود ولی از همان راه دور (چون خیلی احتمال می‌دهم که در همین جا مدفون بشوم) چند دقیقه‌ای به‌رسم درددل باز با من صحبت بدارید».

جمالزاده در روز هفدهم آبان سال 1376 در یکصد و شش سالگی درشهر ژنو چشم از جهان فروبست و همانگونه نیز که خود احتمال می‌داد در گورستان این شهر به‌خاک سپرده شد. بی‌فایده نیست که به‌بهانه‌ی سالمرگ محمدعلی جمالزاده، با خواندن مکاتبات ‌آل‌احمد و جمالزاده پای صحبت‌هایشان بنشینیم؛ هم حرف و حدیث آن پیر جهان‌دیده را بشنویم و بخوانیم و هم از شور اشتیاق‌های «آن جوان غضبناک» آگاه شویم. این نامه‌ها به‌گُمانم در میان آثار به‌جا مانده از جلال آل‌احمد و جمالزاده موجود است!