ادب از که آموختی از...

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

وقتی که ملاک اصلی سپردن مهار فرهنگ کشور به دست افراد، نه “تقوای الهی”، بلکه میزان “سرسپردگی” ‏باشد و “گوش به فرمانی”، آن هم نوع نظامی- امنیتی اش، فکر می کنید که چه به سر فرهنگ و ادب این مرز ‏و بوم آمده و خواهد آمد؟- هرچند که این ضرب المثل را هم آویزه ی گوش خویش داشته باشیم که “ادب از که ‏آموختی از بی ادبان”.‏

وزیر فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی در سرآغاز سال جدید در جریان سلسله افاضات ادیبانه ی خویش، ‏وقتی پای استدلال چوبین شده و امکان ارائه ی آمار و ارقام- حتی از نوع ساختگی و دروغینش، شبیه ی دولت ‏مهروز احمدی نژاد- فراهم نگردیده است، چاک دهان گشوده و هر آنچه که در محله های نزدیک چاله میدان ‏آموخته نثار منتقدان کرده است. ‏

صفار هرندی در بارعامی که پس از تعطیلات سه هفته ای مملکت برای کارکنان وزارت متبوعش ترتیب داده ‏شد، در پاسخ نقد صاحبنظران در خصوص وضع اسفناک مطبوعات و کتاب و اوضاع وخیم تئاتر و موسیقی و ‏سینما فرموده است: “افرادی را که وضعیت فعلی فرهنگ را بدتر از گذشته می دانند، مشاعرشان درست کار ‏نمی کند”. ‏

‏ منظور او هم از این “افراد” چیزی نبوده است جز شخصیت های حقیقی و حقوقی حوزه ادب و فرهنگ ‏کشور که در جایگاه فردی یا در جایگاه نهادها، سازمان ها و اتحادیه های صنفی - حمایتی که از وضع ‏سانسور و خودسانسوری و فیلترینگ رسانه ها ناراضی هستند و هر از چند گاه لب به اعتراض می گشایند که ‏چرا مجوز کتاب و نشریه برای متقاضیان صادر نمی کنید و در مقابل، به بهانه ها و مستمسک های قانونی و ‏غیرقانونی آن اندک مجوزهای کتاب و نشریه هم که وجود دارد لغو می کنید؟ چرا احکام شلاق و زندانی و ‏حتی اعدام برای روزنامه نگاران و نویسندگان اهالی فرهنگ صادر می کنید؟ یا اینکه، چرا به جای تقویت ‏تئاتر و سینمای ملی و حمایت از بازیگران و کارگران و تولید کنندگان مستقل، مجوز ساخت و اجرا به ‏کارهای ارزنده ی سیاسی- اجتماعی نمی دهید؟ چرا با ابطال یا عدم صدور پروانه ی نمایش سرمایه های ملت ‏را هدر داده و اهالی فرهنگ را ورشکسته یا بیکار می کنید؟ یا چرا چون مساجد خالی و بی نمازگزار، ‏سینماهای بی فیلم و تماشاچی بنا می کنید و با بالا بردن مداوم بهای بلیط از قدرت خرید دوستداران فرهنگ ‏می کاهید و سالن های خالی مراکز فرهنگی را هر روز بیشتر سوت و کور می سازید؟ چرا به موسیقی بی ‏هویت امکان جولان می دهید، اما جلوی اجرای برنامه های اساتید کشور در مکان های مناسب را می گیرید و ‏مانع نشر آثار موسیقیدان ها و خوانندگان جوان و پر انرژی می شوید؟ چرا…‏

به نوشته ی رسانه ها و روزنامه های کشور، وی روز یکشنبه در مقر وزارتی در بهارستان تهران بدون اینکه ‏به این پرسش ها و مسائل مندرج در نامه های اعتراض آمیز و منتقدانه پاسخ دهد، گفته است: “ممکن است ‏کسانی که حکیمانه نمی نگرند، عاجز از درک این موضوع باشند، اما این اقدامات در نوع خودش کم نظیر و ‏بی نظیر است…بعضی ها متاسفانه این پیشرفت ها را نادیده گرفتند و با ژست فیلسوف مآبانه گفتند که وضع ‏فعلی فرهنگ از وضع قبلی بدتر است.“‏

به کار بردن این کلمات و عبارت از سوی به اصطلاح فرهنگی ترین وزیر دولت مهرورز روش و شیوه ی ‏جدیدی نیست که در سال جدید “شکوفا” شده باشد، اما می تواند نشانه های “نوع آوری” را در دل خود داشته ‏باشد و این ضرب المثل را به ذهن انسان متبادر کند که “سالی که نکوست از بهارش پیداست”!‏

اما، آیا این حرف ها و تهاجم باید مبنای کار باشد و فعالیت سیاسی - فرهنگی در آینده و یا احیانا عقب نشینی و ‏انفعال؟ مسلما پاسخ منفی است، دراین آبی که با هدف صید ماهی مطلوب هر روز به شیوه ای خاص گل آلود ‏می شود. مبنای کاری مسلما چیز دیگری است؛ آنچه که آن امام حقیقی، شاخص و معیارش را تعیین و تبیین ‏کرد و راهنمایی موثر بود برای عمل؛ چه در دوران انقلاب و چه در دوران اصلاحات؟ آیا اینک با دوره ای ‏مشابه ی آن زمان که “امپراطوری اسلام دستخوش امواج سهمگین آشوب و فتنه بود” مواجه نیستیم؟

امام علی (ع) چه رهنمودی داشته است در آن دوران و انسان ها را چگونه تقسیم بندی کرده است؟ او وقتی از ‏تقوا می گوید و “ناس” را خطاب قرار می دهد که “اتقواالله”، مخاطبانش چه کسانی هستند و راهنمایی اش ‏چیست؟

چه می توان کرد در این دوران وانفسا، جز آنکه بیشتر دست به “نهج البلاغه” برد و صفحاتی جدید را گشود، ‏و توشه ای گزید برای سالی که پیش روست! از جمله، این صفحات را: افسوس در دوره ای بسر می بریم که ‏نیکوکاران آلوده دامن جلوه می کنند، و خادم خائن محسوب می شود.‏

این روزگار آشفته و پریشان برای دزدان اجتماع و طبقه ی اشرار فرصت خوبی ست که به آسانی می توانند ‏آبی گل آلود کرده، ماهی مقصود خود را صید نمایند.‏

‎ ‎اما آینده:‏‎ ‎

آینده بسیار وخیم و خطرناک به نظر می آید و آنچه را که در پیش داریم از وضع کنونی وحشتناکتر است.‏

‏ ممکن است دوره ی انقلاب با عمر استقلال ما یکجا به پایان رسد و این اضطراب و لرزش یکباره بنیان حیات ‏ما را واژگون سازد. و من از این اندیشه های کابوس نما بسیار بیمناک و نگرانم؛ از آنجایی که در هر جامعه ‏بحران و انقلاب آزمایش خوبی ست و آن طور که در هرج و مرج و آشوب روحیات توده شناخته می شود، ‏البته در آرامش و سکوت میسر نیست. اکنون می توانم مردم را از نظر مرام و هدف در زندگی به چهار طبقه ‏تقسیم کنم. اگر چه با نظر سطحی بیش از دو طایفه (ظالم و مظلوم) نیستند؛ ولی تحقیق عمیق تری لازم است ‏تا ستمکاران دست بسته و آرام هم کاملا به پیش چشم هویدا گردند.‏

اول- اشرار. یعنی آنهایی که در مقابل عفریت آز و شهوت برای اولین دفعه به زانو درآمده و به آسانی تسلیم ‏هوا و هوس دلخواه خود می شوند. این طایفه به خدا و دین، به وجدان و شرافت، خلاصه به هیچ چیز پایبند ‏نیستند و غالبا در خانواده های پست و آلوده تربیت می شوند؛ و اگر به ظاهر کاخ نشین و توانگر باشند، در ‏حقیقت پست و نانجیبند.‏

عمر این دسته به عمر انقلاب و آشوب بسته است، یعنی همین که جامعه حیات نوینی گیرد و غبار شورش و ‏غوغا فرونشیند، هر چه زودتر دست انتقام گلوی آنها را فشرده، رشته ی زندگانی شان را به طناب اعدام ‏متصل می سازد.‏

دوم - باز هم اشرار. اما این جماعت بسیار خودپسند و متکبرند و به قدری بر شئون خانوادگی و موقعیت ‏شخصی خود احترام می گذارند که تعدی و تهاجم را برای خود ننگ دانسته، به منظور حفظ آبرو و حیثیت ‏موهوم، شرارت و درندگی را در خود مانند شیر به زنجیر می کشند. بسیار مایلند که مانند دیگران بر مردم ‏تاخته، تشنگی هوس خویش را با خون و ناموس جامعه سیراب سازند. ولی مقام خانوادگی به آنها اجازه نمی ‏دهد که قدمی از حدود خود تجاوز نموده و دامان شرافت و آبروی قوم را لکه دار و ننگین کنند.‏

اکنون فراموش نشود، اگر روزی مقررات اجتماع پرده ی اوهام را از پیش چشم آنها دریده، قیود خودخواهی ‏را پاره کند، این گرگان میش منظر از آنجایی که فاقد فضیلت و اخلاق هستند و نیز به ناموس، وجدان و دین ‏‏(انسان ها) حرمت نمی گذارند، چنگال های بی رحم خود را از آستین نرم و تمیز خویش به در آورده، مثل ‏دیگران و شاید هم فجیع تر، بر بینوایان محیط خود حمله ور می شوند.‏

سوم- برای این طبقه هم جز اشرار نام دیگری نداریم. این دسته ظاهری آراسته و پرهیزگار دارند و بسیار ‏مقدس نما و ملایمند؛ ولی باید دانست که بازوهای این طایفه به طوری با رشته ی تهی دستی و بینوایی بر ‏پشت بسته شده است که نیروی کوچکترین جنبش و نهضت را در مقابل هیچ آرزوی دلخواه ندارند. فقط عجز، ‏عجز و ناتوانی، آنها را سرافکنده و با حیا در جامعه جلوه داده و بر آشوب درونی شان پرده آویخته است، و ‏گرنه از هیچکس در تاخت و تاز و غارتگری دست کم ندارند. ‏

نماز می گزارند، برای آنکه عوام و مردم نادان را فریب دهند؛ و به سوی خدا می روند، تا با خلق نزدیک ‏گردند. بسیار قناعت پیشه و زاهد جلوه می کنند، اما وای بر آن روزی که این افعیان سرمازده در پرتو ‏حرارت، نیرو و توانایی گرم شوند و خون منجمد سردشان به جریان افتد. در آن موقع، تنها خدا می داند که به ‏روز مردم چه خواهند آورد. در آن روز خوب آشکار می گردد که این مومن نمایان چقدر پست و منافق بوده ‏اند.‏

چهارم- پرهیزگاران و بندگان ناب و ویژه ی خداوند. اینان آنهایی هستند که در همه حال پروردگار خود را به ‏خاطر داشته، یک لحظه از آئین انسانیت و مقررات دین غفلت نمی کنند.‏

این سربازان فداکار را همهمه ی مردان سپاهی و قعقعه ی سلاح دشمن به هراس نینداخته، حملات سنگین ‏مرگ در برابر روح فعالشان بسی ناچیز و کوچک است. به کوه های بلند و متین شبیه ند که طوفان حوادث را ‏مانند نسیم ملایمی به سینه پذیرفته، بر روی هیولای جنگ و جدال لبخند می زنند!! ‏

همین مردم که در صف معرکه مانند قهرمانی پیروز، انبوه سپاه دشمن را درهم می شکنند و پرچم مجد و ‏افتخارشان همواره با احترام و عظمت در اهتزاز است، فقط در مقابل یک چیز سر تسلیم فرود آورده، به زانو ‏در می آیند. و آن خداست، خدا!!‏

آری، این جماعت جز از خدا از هیچکس باک و اندیشه ندارند و آن دل های سنگین و زره پوش در برابر ‏ملکوت الهی و ندای وجدان به سختی لرزیده، چشمان خدابین و عفیف شان تنها به حال بیچارگان و ستمدیدگان ‏غرق اشک می شود.‏

هم اکنون که دود فتنه و انقلاب مانند پاره های ابر آتشبار شما را هدف گرفته، چه خوب است از این طایفه ‏پیروی کنید و سرمشق دین و دنیای خود را از کردار این دسته فراگیرید….‏

دنیای زیبای شما در نظر آنها به قدر برگ خشکیده ی درخت و پشم فروریخته ی بز ارزش و نامی ندارد. پس ‏ای بندگان خدا از این جماعت عبرت و اندرز گیرید و همیشه پرهیزگار و پاک باشید.‏