ویژه نامه ♦ فروغ و سیاست

محمد صفریان
محمد صفریان

sefrian.jpg

بسیاری بر این باورند که فروغ فرخزاد در پی آشنایی اش با ابراهیم گلستان و تاثیر پذیری از اندیشه پخته تر وی بود که ‏توانست، خالق تولدی دیگر باشد و از آن عصیانگری بی هدف رهایی یابد، اما نگاه عمیق تری به رابطه آن دو، نشان می دهد ‏که در این رابطه، استاد و شاگرد از هم جدا نیستند‎.‎

forogh9.jpg

 

فروغ، فردیت و جاودانگی

قصه های عاشقانه در ادب دنیا فراوان است و چارچوب کلی آن هم، معمولاً ثابت. جوری که با کمی تامل در ریخت شناسی این ‏قصه ها، رد پای عناصر مشابه، آن قدر هویداست که با هوشیاری اندکی، می توان آنها را یک به یک معین نمود. یکی از ‏همان عناصر مشابه که در تمامی این قصه ها مشهود است، نیاز عاشق است و ناز معشوق. آنچه مشخص است و واضح اینکه ‏این هردو، در یک رابطه عاشقانه وجود دارند و یک رابطه [البته در نگاه شرقی] آنگاه به تکامل می رسد که در آن، عاشق از ‏معشوق، ممتاز نتواند شدن. آنچه از آن با عنوان “استحاله در معشوق” یاد می شود و در نهایت پیوست با معبود‏‎.‎

در ادبیات و فلسفه مغرب زمین اما عدد کامل “ سه ” است. این تثلیث که از اندیشه فلاسفه یونان، با به چرخه وجود گذاشت، ‏بعدها به تعالیم مسیحی و سپس به حوزه روانشناسی مدرن نیز راه پیدا کرد‏‎.‎

در نگاه مدرن و روانشناسانه غربی، یک سیکل کامل و پایدار زمانی شکل می گیرد که سه عنصر “ مرد، زن و معشوق ” با ‏هم در ارتباط باشند و یکدیگر را کامل کنند‏‎.‎

و البته که نشان این “ تثلیث ” و تکامل را نه تنها در روابط عاشقانه، که در تمامی روابط اجتماعی نیز می توان پیدا کرد. از ‏جمله این روابط، یکی رابطه استاد و شاگردی است. آن زمان که به جزئیات این رابطه و نقش مکمل طرفین، کمی بیشتر دقیق ‏می شویم، نشانه های این تثلیث را به اندک زمانی درمی یابیم‎.‎

اگر ثمره نهایی یک رابطه رسیدن به “ فردیت ” باشد و تکامل شخصیت، میوه رابطه استاد و شاگردی، بی گمان به “ درک ‏کامل ” می انجامد‏‎.‎

این راس سوم در راه حصول درک کامل،( که پیدایش ضلع سوم، وابسته به وجود آن است) همان حضور فردی است که بتوان ‏دانش آموخته شده را به او انتقال داد. وجود این شخص سوم برای آموختن و از آموختن و تفکر در آموخته ها به “ درک ” ‏رسیدن، در واقع نه شرط ممکن است که شرطی است لازم‏‎.‎

آن زمان که راز و یا طرفه ای، بر سالک آشکار می شود، بی شک نخستین نقصان در راه بهره برداری از معنا و جوهر این ‏اسرار، نبود فردی است که بتوان این اسرار را برایش هویدا کرد. تا با بیان دوباره و سیر از تصاویر ذهنی و صور خیالی به ‏سوی صور کلامی، دُر معنا از صدف کلام، جدا شود و در نهانخانه جان، جای گیرد‎.‎

چنین است که همان گونه که در یک عشق کامل، عاشق را از معشوق، تمی توان تمیز دادن، در یک “درک” کامل نیز استاد را ‏از شاگرد و پیر را از مرشد، نمی توان جدا کرد‏‎.‎‏ تا جایی که نام این دو چنان در هم آمیخته می شود که هر یک را می توان ‏جزء معانی القایی (‏‎ (Associativeآن دیگری دانست. مگر نه آن است که نام افلاطون، “ سقراط ” به همراه دارد و نام شمس، ‏‏” مولانا “ را به ذهن می آورد؟‏

منظور از بیان این مقدمه اما، رسیدن به مبحث فروغ است و رابطه او با ابراهیم گلستان‏‎.‎

در این سال ها، هر جا نام فروغ به میان آمده است، بی گمان یاد و نشانی هم از گلستان مطرح شده است و هرگاه سخن از ‏ابراهیم گلستان بوده است، بی گفتگو حضور فروغ هم ملموس و مشهود بوده است‏‎.‎

در سمینار اخیر هم که با یاد و نام فروغ فرخزاد در منچستر برگزار شد، باز هم سخن از فروغ فرخزاد بود و رابطه وی با ‏ابراهیم گلستان، رابطه ای که فروغ را از عصیان به تولدی دیگر رسانید‎.‎

این بار اما، آقای کامران تلطف، در مبحثی نو و تازه، به نقش مهم و تاثیر گذار پرویز شاپور اشاره کرد و طی سخنانی، سعی ‏داشت تا رنگ از حضور گلستان در زندگی فروغ بردارد و برعکس رابطه او و شاپور را پررنگ تر جلوه دهد‏‎.‎

مسئله اصلی اما، نه گلستان است و نه شاپور. بحث راجع به فروغ است و این بار بر عکس تمامی آنچه تا کنون گفته شده است، ‏بررسی نقشی که فروغ فرخزاد در زندگی ابراهیم گلستان ایفا کرده است‏‎.‎

نگاهی به قصه کوتاه های ابراهیم گلستان، شاهد راستین این ادعا است. براستی حضور فروغ تا چه میزان در قصه های گلستان ‏عیان است؟ فروغ همان شاگردی است که در ابتدای این مقال، وصفش رفت. همانی که در رابطه اش با استاد چنان درآمیخت که ‏در این رابطه، دیگر نمی توان، نقش های کلاسیک و سنتی را از هم تمیز داد‏‎.‎

فروغ در شعر و زندگی اش به “ فردیت ” رسید و این موضوع از کلام و جهت گیری های اجتماعی اش به کلی عیان است. که ‏اتفاقاً این موضوع فردیت نیز، از جمله مفاهیمی بود که آقای دکتر شمیسا در سخنانش بدان اشاره کرد و آن را دلیلی دانست بر ‏گناره گیری فروغ از سیاست و داشتن رأی مجزا و جدا از جمع. حصول این “ فردیت ” بیانگر وجود آن سیکل کامل است. ‏مثلثی که گلستان و فروغ در دو سوی آن قرار داشتند‎.‎

فروغ فرخزاد، شمع نیفروخته ای بود که تا افروخته شدن، تنها به یک اشارت شمع افروخته نیاز داشت. و البته آن قدر مستعد ‏که بتواند خود و دیگری را به تکامل برساند و در لحظه ای به درازای همیشه به ابدیت پیوند دهد. فروغ، نه شاگرد گلستان است ‏و نه استاد وی، کین هر دو با هم‏‎. ‎