اولین و اصلی ترین وظیفه آموزش و پرورش پوشش تحصیلی همه کودکانی است که در ایران زندگی می کنند. آموزش و پرورش نه تنها باید هرکودکی ایرانی و غیر ایرانی را که به مدرسه دولتی مراجعه می کند با آغوش باز بپذیرد، بلکه باید کودکانی را هم که به دلیل فقر خانواده ها و یا زندگی در روستاهای کم جمعیت و دور افتاده و یا تعصبات والدین و تبعیض های مذهبی و نژادی و… از تحصیل بازمانده اند، شناسایی کند و روی نیمکت مدرسه بنشاند. بخش کوچکی از بازماندگان از تحصیل، کودکانی هستند که اصلا وارد مدرسه نشده اند. اما بیشتر بازماندگان از تحصیل شامل کودکانی است که چندسالی در مدرسه درس خوانده اما در طول ۱۱ سال تحصیلی به دلایلی مدرسه را ترک کردهاند.
تعداد کمی از کودکان کار و یا کودکان خیابانی ممکن است دانش آموز مشغول به تحصیل باشند، اما اکثریت قریب به اتفاق کودکان کار، چه آنهایی که در کارگاه های زیرزمینی حاشیه شهرها به کار مشغولند و چه آنهایی که در خیابانهای شهرهای بزرگ به فروشندگی و گدایی و کارهای متفرقه می پردازند، درس و مدرسه را رها کرده اند. بنابراین به جز کودکانی که در تعطیلات تابستان کارمی کنند و یا کودکان روستایی که در امور کشاورزی و دامداری به والدین خود کمک می کنند و برخی موارد استثنایی مانند استفاده از نوزادان و کودکان زیر شش سال برای تکدیگری و…، تقریبا همه کودکان کار و جیابان بازمانده از تحصیل هستند. در این تعریف وقتی از کودکان بازمانده از تحصیل سخن می گوییم به طور طبیعی کودکان کار و خیابان را هم دربر می گیرد.
حساسیت جامعه نسبت به وضعیت کودکان بازمانده از تحصیل پسندیده و در خور تحسین است و باید به آن دامن زد. اما متاسفانه افراد در موقعیت های مختلف آمار و اطلاعات متفاوتی از کودکان بازمانده از تحصیل و یا کودکان کار و خیابانی ارائه می دهند که تایید صحت آنها دشوار است. آمار کودکان بازمانده از تحصیل که قاعدتا به صورت غیرقانونی وارد بازار کار سیاه شده اند و کودکان خیابانی هم بخشی از آنها را تشکیل می دهند، بسیار متفاوت و متناقض است. تعداد کودکان بازمانده از تحصیل از چند ده هزار تا ۷ میلیون نفر از سوی مسئولان، کارشناسان و علاقه مندان به حقوق کودک اعلام می شود.
تا دو سال پیش پرسش در باره کودکان بازمانده از تحصیل خط قرمز مسئولین وزارتخانه بود. وزیر سابق آموزش و پرورش در گفت و گوهای خبری هر گاه با سئوالی در باره کودکان بازمانده از تحصیل روبه رو می شد با عصبانیت وجود این پدیده را به کلی انکار می کرد. برای اولین بار رییس مرکز آمار آموزش و پرورش در اردیبهشت ۹۲ به وجود کودکان بازمانده از تحصیل اعتراف کرد و گفت که کودکان بازمانده از تحصیل ششساله دوره ابتدایی را با هماهنگی سازمان ثبت احوال، شناسایی کرده و اسامی و نشانی آنها را به معاونت آموزش ابتدایی داده است. یوسف نوری تعداد این کودکان در مقطع ابتدایی را ۱۴۵ هزار تن اعلام کرد.
وزارت آموزش و پرورش از آمارهای عادی خود مانند اسناد طبقه بندی شده محافظت می کند. آمار و اطلاعاتی هم که از طریق مسئولان در سخنرانی ها اعلام می شود دقت چندانی ندارد. اگر موارد استثنایی را کنار بگذاریم، مدیران آموزش و پرورش دو نگاه به آمار و اطلاعات دارند که هر دو نادرست است. از یک سو آمار و اطلاعات این وزارتخانه حتی تعداد مدارس و میز و نیمکت و مشکلاتی مانند اعتیاد و رفتارهای جنسی دانش آموزان و… را کاملا محرمانه می دانند و از سوی دیگر از آمار و اطلاعات به عنوان ابزار تبلیغاتی- سیاسی برای نشان دادن عملکرد مثبت مدیران یا دستگاه استفاده می کنند.تنها بعد از تغییر وزیر، سیاستهای وزیر قبلی به طور تلویحی مورد انتقاد قرار می گیرد و هر وزیری کار را از نقطه صفر شروع می کند.
هر چند حتی وجود یک کودک خارج از مدرسه آزاردهنده و غیر قابل قبول است اما تحلیل موضوع و ارائه راه حل بدون دسترسی به آمار قابل اعتماد، مانند راه رفتن در تاریکی است. به عنوان مثال اگر آمار کودکان بازمانده از تحصیل را چند ده هزار بدانیم، تحلیل و راه حل مساله با شرایطی که آمار ۷ میلیون کودک بازمانده از تحصیل را بپذیریم، بسیار متفاوت است. آنچه که در اعلام آمار کودکان کار اهمیت دارد، روش تهیه آمار و جزییات آن است. اگر ما با استفاده از یک روش مطمئن به نتایجی برسیم که اطلاعات ما را تایید نمی کند نباید بر دانسته های خود تعصب بورزیم. به جای بحث و جدل بر سر آمار باید روی روش تهیه آمار متمرکز شویم. به عبارت دیگر هر کارشناس آموزشی و فعال حقوق کودک که آماری ارائه می دهد باید بتواند ماخذ و روش تهیه آمار را هم توضیح دهد.
برابر سرشماری سال ۱۳۹۰ جمعیت کشور ۷۵۱۴۹۶۶۹ نفر است. افراد گروه سنی ۰ تا ۱۴ سال، ۲۳.۴ (۲۳ و ۴ دهم ) درصد جمعیت کشور، یعنی تقریبا ۱۷۵۸۵۰۰۰ نفر را تشکیل می دهند. جمعیت ۶ سال اول این گروه سنی که هنوز به سن مدرسه نرسیده اند معادل ۷۹۳۵۱۱۱ نفر است. تفاضل این دوعدد می شود ۹۶۴۹۹۱۱ نفر که تعداد کودکان ۶ تا ۱۴ ساله در سال ۹۰ را نشان می دهد. کودکان ۶ تا ۱۴ سال در دوره ابتدایی و راهنمایی تحصیل می کنند.بر اساس آمار رسمی آموزش و پرورش در سال ۹۰ در مقطع ابتدایی و راهنمایی رویهم ۸۸۸۳۱۹۳ دانش آموز به تحصیل اشتغال داشته اند. بر اساس مقدمات فوق معلوم می شود که از ۹میلیون و ۶۵۰ هزار کودک واجب التعلیم ۶ تا ۱۴ ساله، ۸ میلیون و ۸۸۳ هزار نفر در مدرسه درس می خوانده اند. اگر این مقدمات را بپذیریم تعداد دانش آموزان بازمانده از تحصیل در مقطع سنی ۶ تا ۱۴ سال یعنی تا پایان دوره راهنمایی که حاصل تفاضل این دو عدد است ۷۶۶۷۱۸ نفر بوده است.
طبق گفته رییس مرکز آمار آموزش و پرورش در سال تحصیلی گذشته تعداد بازماندگان از تحصیل در مقطع ۶ ساله ابتدایی ۱۴۵ هزار کودک بود. علی اصغر فانی وزیر آموزش و پرورش هم در شهریورماه امسال گفت که رقم بازماندگان از تحصیل مقطع ابتدایی حدود ۱۴۰ هزار نفر است در خصوص سنجش درستی این آمار شخصا تحقیق کرده ام. در سال ۹۱-۹۲، ۶ میلیون و ۷۰۰ هزار کودک، در شش پایه ابتدایی مشغول تحصیل بوده اند. بر اساس گزارش سازمان ثبت احوال، تعداد کل متولدین این مقطع سنی حدود ۶ میلیون و ۸۹۰ هزار نفربوده است. تفاضل این دوعدد ۱۹۰ هزار کودک ۶ تا ۱۱ ساله متعلق به این گروه سنی است که در مدرسه حضور نداشته اند. با احتساب برخی عوامل مانند کسر فوت شدگان و افزودن کودکان بی شناسنامه می توان گفت که تعداد کودکان بازمانده از تحصیل در مقطع ابتدایی در سال تحصیلی گذشته، حدود ۲۰۰ هزار تن بوده است.
ترک تحصیل دانش آموزان در دوره راهنمایی (دوره اول متوسطه) شتاب بیشتری میگیرد و احتمالا دو برابر میشود. اگر آمار ۲۰۰ هزار کودک بازمانده از تحصیل در دوره ابتدایی را از مجموع کودکان خارج از مدرسه گروه سنی ۶-۱۴ سال یعنی عدد ۷۶۶۷۱۸ کسر کنیم رقم ۵۶۶ هزار ترک تحصیل در مقطع راهنمایی تا حدی قابل قبول است. هر چه سن دانش آموزان بالاتر می رود تعداد بیشتری به دلیل فقر خانواده و یا ضعف درسی و مسایل دیگر ترک تحصیل می کنند. در دوره متوسطه ترک تحصیل باز هم بیشتر می شود. بر اساس برآورد من که پایه محاسباتی آن را توضیح دادم، در مجموع حدود ۱ میلیون تا ۱ میلیون و دویست هزار دانش آموز یا اصلا وارد چرخه آموزش نمی شوند یا در طول ۱۱ سال تحصیل مدرسه را ترک می کنند.
طبق قانون اساسی تحصیلات تا پایان دوره متوسطه رایگان اعلام شده، اما در اصل ۳۰ قانون اساسی بحثی در مورد اجباری بودن تحصیلات نشده، بلکه مطابق قوانین عادی تحصیل تا پایان دوره راهنمایی یعنی تحصیل هشتساله و تا سن ۱۴ سالگی اجباری است. به این ترتیب از نظر قانونی آموزش و پرورش تعهدی در قبال تحصیل نوجوانان بالای ۱۴ سال ندارد. سن تحصیلات عمومی و اجباری در کشورهای مختلف متفاوت است. با اجرای نظام جدید تعداد سالهای تحصیلات عمومی تا پایان دوره اول متوسطه نسبت به قبل یک سال اضافه می شود و از ۸ سال به ۹ سال می رسد. به نظر من به جای اجباری کردن تحصیل تا پایان دوره متوسطه باید دستگاه های مختلف به آموزش و پرورش کمک کنند که قانون تحصیلات اجباری در دوره عمومی یعنی دبستان و دوره اول متوسطه (کلاس نهم ) را اجرا کند.
نکته ای که اغلب ناظران را در مورد تعداد بازماندگان از تحصیل به اشتباه می اندازد کاهش جمعیت دانش آموزی کشور در ۱۵ سال اخیر است. اوج جمعیت دانش آموزی کشور مربوط به سال ۷۷ – ۷۸ است که تعداد دانش آموزان به مرز ۱۹ میلیون رسید و از آن سال به بعد به تریج کاهش یافته و اکنون به رقم ۱۲.۳ میلیون رسیده است. علت کاهش جمعیت از سال ۷۸ به بعد کاهش تعداد موالید از ابتدای دهه ۷۰ شمسی بود و با تحلل آمار موالید در سالهای مختلف قابل توجیه است و ارتباطی به ترک تحصیل دانش آموزان ندارد.
تصور من این است که برخی فعالان عدد ۷ میلیون را از تفاضل دو عدد ۱۹ میلیون و ۱۲ میلیون به دست می آورند. واقعیت خروج چند صد هزار دانش آموز زیر ۱۴ سال از مدرسه به قدری تلخ است که نیاز به افزودن چیزی ندارد. جای کودکان در مدرسه است و تحصیل کارکودکان است. نکته دیگری که معمولا در محاسات فراموش می شود این است که در حال حاضر تحصیلات عمومی و متوسطه در ایران ۱۱ سال است و دانش آموزان در کلاس سوم موفق به گرفتن دیپلم می شوند و دوره یکساله پیش دانشگاهی را نمی توان بخشی از تحصیلات متوسطه دانست.