هدیه به یک گوش شنوا

نویسنده

po_ebrahimyazdi.jpg

صحنه اول

1 – در انتخابات اخیر نیکاراگوآ، اورتگا، رهبر جبهه ملی آزادیبخش ساندینیستها، بار دیگر بعد از حدود 20 سال به ریاست جمهوری انتخاب شده است. رئیس جمهورکشورمان در یک شرایط داخلی نه چندان مطلوب با هواپیمای اختصاصی و به همراه جمعی از یاران ویژه اش به نیکاراگوآ و ونزوئلا سفر کرد. دستاورد این سفر چه بوده است، روشن نیست. آیا رئیس جمهور کشورمان به تحولات نیکاراگوآ و عبرت گیری از تجارب ساندینیستها علاقه نشان داده است یا خیر، نمیدانیم.

2 – انقلاب نیکاراگوآ، همزمان با انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 علیه دولت استبدادی سوموزا، که مورد حمایت آمریکا بود، به پیروزی رسید. دولت آمریکا در سال 1912 با تهاجم نظامی به نیکاراگوآ، جنبش استقلال طلبانه نیکاراگوآ به رهبری “ذالایا” را درهم کوبید. ذالایا در حال نبرد با سپاه تفنگداران دریایی آمریکا کشته شد. یک جوان نیکاراگوآیی بنام “ساندینو”، که خود ناظر کشته شدن ذالایا و متاثر از آن شده بود، با گردهم آوری جمعی از مبارزین ملی، علیه اشغال کشورش قیام کرد و در نهایت در سال 1933 موفق شد آمریکا را مجبور به ترک خاک نیکاراگوآ بنماید و یک دولت ملی بر سر کار بیاورد. اما بزودی دولت آمریکا توانست فرمانده گارد ملی نیکاراگوآ ژنرال آناستازیو سوموزا را به کودتا علیه ساندینو و ترور او وادار سازد. ساندینو، مدتها قبل از این کودتا، پیش بینی کرده بود که عمرش کوتاه خواهد بود اما جوانانی خواهند آمد و راه او را ادامه خواهند داد. پس از قتل ساندینو، پیش بینی او به تحقق پیوست و جمعی از پیروانش “ جبهه آزادیبخش ملی ساندینیست ها” را تشکیل دادند و در 1956 دست به قیام مسلحانه زده و در سال 1979 به پیروزی دست یافتند. حکومت سوموزا ساقط شد و دولت جدید انقلابی بر سر کار آمد.

اعضای جبهه آزادیبخش ملی ساندینیست ها، اگرچه عموما چپ با تمایلات سوسیالیستی بودند، اما گروههای مسیحی نیز در جبهه حضور و مشارکت فعال داشتند.

3 – پس از انقلاب اسلامی ایران، رهبران ساندینیست ها به ایران آمدند و مورد استقبال دولت موقت قرار گرفتند. به عنوان معاون نخست وزیر در امور انقلاب مهماندار آنان بودم. در شهریور 1357 که به عنوان جانشین نخست وزیر در ششمین کنفرانس سران جنبش غیر متعهدها در هاوانا – کوبا شرکت کردم، با رهبران نیکاراگوآ دیدارها و مذاکرات صمیمانه ای داشتیم. در طی دیدارها و گفتگوها در تهران و هاوانا، آنان را مردانی بسیار زیرک، باهوش، متعادل و خوش فکر یافتم.

4 – دولت آمریکا نتوانست شکست خود را در نیکاراگوآ تحمل و هضم نماید. نیکاراگوآ کشور کوچکی در آمریکای مرکزی است. ولی پیروزی ساندینیست ها معادلات قدرت در این منطقه را بر هم زده بود و این برای آمریکا قابل تحمل نبود. دولت ساندینیست ها در سال 1986 از آمریکا به خاطر دخالت هایش در نیکاراگوآ به دادگاه بین المللی شکایت کرد. آمریکا محکوم به پرداخت 12 میلیارد دلار خسارت به نیکاراگوآ شد. اما دولت آمریکا از عضویت خود در دادگاه استعفا داد و حاضر به قبول رای دادگاه نشد. بنابراین برغم شکستی که خورده بود، به تحریکات خود علیه دولت ساندینیست ها ادامه داد. با روی کار آمدن ریگان، عملیات علیه ساندینیست ها شدت یافت و گروهی از هواداران سوموزا، با همراهی تعدادی از کلاه سبزان دوره جنگ ویتنام در مرزهای بیرونی، در هندوراس به تهاجمات نظامی علیه نیکاراگوآ پرداختند، که به کنتراها معروف شدند. تمامی بودجه این عملیات را سیای آمریکا تامین میکرد. اما وقتی دولت آمریکا برای ادامه این عملیات هشتاد میلیون دلار اعتبار از کنگره آمریکا درخواست کرد و تصویب نشد، عوامل دولت ریگان برای تامین درآمد جنگ کنتراها، اقدام به فروش محرمانه اسلحه به ایران – در جنگ ایران و عراق – و هم چنین دریافت کمک های ویژه از کشورهای عربی، کردند. افشای این عملیات آن چنان واکنشی در آمریکا بوجود آورد که سنای آمریکا خود را مجبور به بررسی آن دید و کمیسیون ویژه ای تحت نظرسناتورتاور مامور رسیدگی شد که نتیجه بررسی ها تحت عنوان “گزارش کمیسیون تاور” منتشر گردید.

5 – مخالفت کنگره آمریکا با برنامه های دولت در نیکاراگوآ موجب توقف عملیات کنتراها نگردید. دولت امریکا برغم مخالفت کنگره حمایت خود از کنتراها را ادامه داد. بطوری که یک جنگ تمام عیار آینده نیکاراگوآ را مورد تهدید جدی قرار داد. دولت ساندینیست ها در برابر یک وضعیت سیاسی – نظامی بسیار حساسی قرار گرفته بود. یا باید جنگ فرسایشی را با تمام عواقبش برای کشورشان می پذیرفتند، یا راه حل های دیپلماتیک را قبول می کردند. آنها راه حل دیپلماتیک را پذیرفتند. در طی مذاکرات توافق شد کنتراها سلاحهای خود را بر زمین بگذارند، به داخل کشور وارد شوند، گروه و حزب سیاسی خود را تشکیل دهند، دولت ساند ینیست ها، آنها را به رسمیت بشناسد، و سپس یک انتخابات آزاد سراسری برگزار شود.

ساند ینیست ها که به پیروزی خود اطمینان داشتند، راه حل سیاسی را پذیرفتند و در سال 1990 انتخابات را برگزار کردند. اما در انتخابات شکست خوردند و خانم چامورا از حزب رقیب به پیروزی رسید. ساند ینیست ها، با شرایطی، از جمله در اختیار داشتن وزارت دفاع و فرماندهی نیروهای مسلح، دولت را به رقیب واگذار کردند.

6 – پس از این شکست، جبهه آزادی بخش ملی ساندینیست ها سازمان خود را حفظ کرد و فعالیت سیاسی خود را ادامه داد. اولین اقدام آنان – بررسی علل این شکست بود. آنان با آگاهی کامل از نقش آمریکا در حمایت از کنتراها، فرافکنی نکردند و شکست خود را به گردن عوامل عوامل بیرونی – آمریکا نیانداختند. بلکه با واقع گرایی، طی یک تحلیل بسیار جامعی، عوامل شکست خود را، از درون خود، از جمله غرور انقلابی، بی اعتنایی به ارای سایر گروهها، تقسیم مقامات تنها میان اعضای خودشان و نه بر اساس شایستگی، غفلت از انجام اصلاحات اقتصادی، عدم تحمل مخالفین و استفاده از منابع دولتی برای حزب برشمردند. در آن دوران نرخ تورم به بالاترین حد ممکن رسیده و بیکاری و فقر بیداد می کرد. نیکاراگوآ به یکی از فقیرترین کشورهای آمریکای جنوبی تبدیل شده بود. در زمینه سیاست داخلی هم روزنامه های مخالف یکی پس از دیگری بسته شده بود و روابط ساندینیست ها با کلیسای کاتولیک، که زمانی با هم همکاری داشتند، برهم خورده بود.

7 – ساندینیست های جوان، اما فرزانه، با قبول واقعیت ها، کشورشان را از یک جنگ فرسایشی دراز مدت خانه و خانمان برانداز نجات دادند. اگرچه در انتخابات 1990 و بعد از آن شکست خوردند، اما از صحنه سیاسی ومعادلات قدرت خارج نشدند. در طی 20 سال گذشته، به عنوان یک نیروی سیاسی متعادل کننده در سیاست های کشورشان اثرگذار بودند. و در نهایت در انتخابات 2006 مجددا با کسب حمایت مردمی قدرت را در دست گرفتند.

رسانه های خبری – از جمله رویترز (24/1/2007) گزارش دادند که رهبر ساندینیست ها و رئیس جمهور جدید پس از سفر رئیس جمهور ایران به آن کشوربا صراحت اعلام کرد که ساندینیست ها از مواضع گذشته خود فاصله گرفته اند، نه به دنبال اندیشه های سوسیالیستی و دولتی کردن وسایل تولید و توزیع هستند و نه در روابط بین المللی به دنبال تنش زایی و ستیزه جویی. بلکه صرفا می خواهند امکانات خود را در بهبود وضع مردم و توسعه کشورشان متمرکز سازند.

ساندینیست ها، یکبار با قبول برگزاری انتخابات آزاد، در حدود 20 سال پیش خردورزی و بلوغ سیاسی خود را نشان دادند و هم این زمان بعد از انتخابات شدن آنرا بروز دادند.

پیروزی اخیر ساندینیست ها نشان داد که آنان از فهم و شعور و بلوغ سیاسی بالایی برخوردارند و باید به آنها نمره قبولی بالایی داد.

صحنه دوم

1 – حزب بعث عراق در سال 1968 با یک کودتای نظامی بر سر کار آمد. “حسن البکر” رئیس جمهور شد، اما “صدام” کارگردان اصلی بود. هر قدر نیکاراگوآ از کشور ما دور است و تحولات آن تاثیری در کشورمان ندارد، عراق به ما نزدیک است و مرز مشترک و سابقه تاریخی طولانی با آن داریم. تغییرات و تحولات عراق مستقیما با منافع، مصالح و امنیت ملی کشورمان رابطه دارد. بنابراین نیاز به توجه و بررسی عملکرد حزب بعث عراق و صدام و سرگذشت و سرنوشت آن یک ضرورت بسیار جدی برای ماست.

2 – حزب بعث عراق از بدو تاسیس، یک نظام سرکوبگر، خشن و بیرحم علیه مخالفین سیاسی خود و هم چنین کردها و شیعیان بوده است. شاید در دنیا حکومتی وجود نداشته باشد، که نظیر عراق، علیه شهروندان معترض خود از بمب های شیمیایی و سایر ابزارهای کشنده استفاده کرده باشد. در سیاست های منطقه ای رفتار دولت بعث دوگانه و با بحث و حدیث های فراوان بوده است. رفتار دولت عراق، موجب شکاف در میان اعراب (سوریه، مصر، عربستان، کویت و… ) بوده است. علاوه بر این، دولت صدام جنگ بزرگ و وحشتناک را علیه مردم ایران و عراق براه انداخت. منابع مالی، اقتصادی و انسانی فراوانی بر باد رفت. هزینه این جنگ برای ایران و عراق، چندین برابر کل درآمد نفت این دو کشور از بدو کشف و استخراج نفت تا پایان جنگ، بوده است.

جنگ دوم خلیج فارس، حمله عراق به کویت و سپس حمله آمریکا و متحدان نظامی اش به عراق، علاوه بر تلفات انسانی، میلیاردها دلار ذ خایر کشورهای عربی را از بین برد. علاوه بر این ترس و وحشتی که این جنگ در کشورهای عربی ایجاد کرد موجب شد که شرکت های اسلحه سازی آمریکا، میلیاردها دلار سلاحهای جنگی به این کشورها بفروشند.

قبل از این جنگ، نظامیان آمریکا برای به تصویب رسانیدن بودجه ارتش آمریکا به میزان 270 میلیارد دلار در کنگره مشکل داشتند. کنگره آمریکا، اصرار داشت که 20 میلیارد دلار از این بودجه کسر نماید. جنگ دوم خلیج فارس سبب شد که نه تنها تمامی بودجه تصویب شود، بلکه بر آن افزوده هم گردد. علاوه بر این سیطره نظامی آمریکا در منطقه خاور میانه عربی، از هر زمانی گسترده تر گردید.

3 – در تحولات سیاسی خاور میانه، دولت بعثی عراق در سر بزنگاههای بسیار مهم، دست به عملیاتی زده است که نه بنفع عراق و نه سایر کشورهای عربی، بلکه تماما بنفع آمریکا و اسرائیل بوده است. سه نمونه از این اقدامات عجیب و تامل برانگیز به قرار زیر هستند :

1 – 3 – هنگامی که یک دختر فلسطینی به نام لیلا خالد – یک هواپیمای مسافربری آمریکایی را از بیروت به مقصد اروپا ربود و سپس در آتن منفجر ساخت، کماندوهای اسرائیلی به فرودگاه بیروت حمله کردند و هواپیماهای مسافربری لبنانی را منفجر ساختند. این اقدام اسرائیل که نقض آشکار تمامی مقررات و معاهدات بین المللی بود، موجی از اعتراضات گسترده را علیه اسرائیل در سرتاسر جهان بوجود آورد. حتی روزنامه های محافظه کار آمریکا نیز آنرا محکوم کردند. اسرائیل در یک وضعیت بسیار ناگوار قرار گرفته بود. نا گهان از جانب دولت بعثی عراق اعلام شد که چند نفر از یهودیان عراقی، از جمله یک ملای یهودی را به اتهام جاسوسی برای اسرائیل اعدام گردیدند! این خبر فضای سیاسی – تبلیغاتی جهانی علیه اسرائیل را بکلی خاموش و به جهت بغداد و اعدام یهودیان برگردانید.

2 – 3 – پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، دولت عراق، نیروهای مسلح خود را از مرزهای غربی به مرزهای ایران جابه جا کرد و تبلیغات و تحریکات علیه ایران را آغاز کرد. درحالی که دولت عراق علی الظاهر می بایستی از انقلاب ایران خوشحال می بود و استقبال می کرد. زیرا دولت شاه، برغم اعراب و فلسطینی ها، روابط بسیار نزدیکی با اسرائیل داشت. تحریکات علیه ایران، در نهایت به حمله نظامی عراق به ایران منجر گردید که همگان داستان آنرا بخوبی میدانند و نیازی به بازگویی آن در اینجا نیست.

3 – 3 – از اوایل دهه 80 میلادی فشار به اسرائیل برای اجرای قطعنامه های 242 و 338 عقب نشینی از سرزمین های اشغالی در جنگ 6 روزه 1967 و واگذاری آنها به فلسطینیان برای تاسیس یک دولت مستقل فلسطینی ابعاد تازه ای پیدا کرد. در توافقنامه کمپ دایوید، اسرائیل رسما پذیرفت و امضا کرد که این قطعنامه ها را به اجرا بگذارد. اما بطور سیستماتیک آنرا نادیده گرفت. در حالی که افکار عمومی جهانی و نهادهای بین المللی عموما به این جمعبندی رسیده بودند که تنها راه صلح در خاورمیانه، اجرای این قطعنامه هاست و اسرائیل با تمرد خود مانع اصلی صلح است و جیمز بیکر، وزیر امور خارجه وقت آمریکا در ماه می 1990، خطاب به اجلاس یهودیان آمریکا گفت : “اکنون یکبار برای همیشه، طرح غیر واقع بینانه “اسرائیل بزرگ ” و انضمام سرزمینهای اشغالی (درجنگ 1967) را باید کنار گذاشت ؛ فعالیت برای اسکان یهودیان در این مناطق باید متوقف گردد؛ حقوق سیاسی و طبیعی فلسطینیان برای تشکیل دولت را به رسمیت بشناسید… “ در اوج این فشارها بر اسرائیل، ناگهان عراق به کویت حمله کرد. شرکت آمریکا و متحدان عرب و اروپائی، در جنگ دوم خلیج فارس، پیگیری فرایند صلح را به کلی متوقف ساخت. و به اسرائیل فرصت داد تا موضوع را مسکوت بگذارد.

4 – اما سیر تحولات در خاور میانه به نقطه ای رسید که تغییر رژیم صدام در عراق ضروری گردید. تمام شواهد حاکی از آن بود که آمریکا و متحدانش برای سرنگونی صدام مصمم هستند. حکومت آمریکا یک سابقه بسیار دراز و طولانی از دخالت در امور داخلی سایر کشورها و تغییر دولت های آنان دارد. این دخالت ها نقض آشکار منشور سازمان ملل متحد است، ولی عمر حکومت صدام به نقطه پایانی خود رسیده بود. آن چه صدام با مردم عراق، اعم از کرد و عرب و شیعه یا سنی و مردم منطقه (ایران و کویت ) کرده بود، ادامه حکومت او را غیرقابل تحمل ساخته بود. تنها با حذف صدام از قدرت امکان مهار و هدایت وضعیت بحرانی عراق و در مسیری به نفع ملت عراق امکان پذیر بود.

حذف صدام از قدرت از سه راه ممکن بود: قیام مردم عراق، استعفای داوطلبانه صدام، دخالت نیروهای نظامی خارجی. راه حل اول، قیام مردمی، به دلیل سرکوب های گسترده و ساختار امنیتی بسیار شدید دولت عراق غیر ممکن شده بود.

اما راه حل دوم – وقتی فشار آمریکا و سایر کشورها برای حذف صدام بالا گرفت و همه ی علایم و شواهد از تصمیم قطعی برای حمله نظامی – آمریکا حکایت می کرد. رئیس جمهوری روسیه – ولادیمیر پوتین، که از تصمیم آمریکا و انگلیس در حمله نظامی به عراق آگاه شده بود و علی الاصول با سیاست های سیطره جویانه آمریکا موافق نبود، هماهنگ با برخی از کشورهای اروپائی، وزیر امور خارجه خود را، به همراه نامه ای برای صدام به بغداد فرستاد و به او پیشنهاد داد که برای جلوگیری از اشغال نظامی عراق به نفع کشور و مردم عراق، استعفا دهد و به مسکو برود. دولت روسیه از او حمایت و نگهداری خواهد کرد. اما صدام نپذیرفت. نپذیرفتن صدام می تواند چند علت داشته باشد: شگرف نگری و دوراندیشی اندیشی سیاسی نداشت و آنرا یک بلوف و مانور سیاسی تصور کرد؛ یا بر این باور بود که هیچ قدرتی قادر به مقابله با او نیست ؛ و یا این که منافع و مصالح مردم عراق برای او مطرح نبود.

اگر صدام کمی واقع بینی به خرج می داد و با شرط توقف هرگونه عملیات نظامی و تحریکات و دخالتهای آمریکا در عراق، از سمت خود کناره گیری می کرد و پیشنهاد پوتین را می پذیرفت، امروز عراق در اشغال نظامی نیروهای خارجی نبود و آمریکا و متحدانش دیگر بهانه ای برای حمله به عراق نداشتند. اگرچه ممکن بود برخی از رهبران حزب بعث در ساختار قدرت باقی بمانند، ولی یک دوره تغییرات مسالمت آمیز، تدریجی و بدون حضور نیروهای بیگانه امکان پذیر می شد.

آنچه امروز مردم عراق گرفتار آن هستند، اگر بدتر از گذشته نباشد، بهتر از آن هم نیست. علاوه بر چند صد هزار کشته عراقی و مییاردها دلار زیان و ضرر، هیچ گونه امیدی برای پایان این وضعیت اسفناک دیده نمیشود و عراق در آستانه یک جنگ مذهبی – قومی تمام عیار و فروپاشی جغرافیایی قرار دارد.

اگر آنروز صدام نتوانست با واقع بینی حوادث پیش رو را ارزیابی و اقدام نماید، امروز بررسی و داوری بر آن چه گذشته است مشکل چندانی نیست. صدام نمونه یک دیکتاتوری بود که عقلش به چشم اش بود و چشم اش هم جلوتر از نوک بینی اش را نمی دید.

صحنه سوم

صحنه سوم ایران است. آیا باید راه ساندینیست ها را برگزید یا راه صدام را. در حالی که همه از تشدید بحران هسته ای ایران سخن می گویند و- برخی از مسئولان کشورمان هم – خطرات پیش رو را پیش بینی می کنند، علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد. خلاصه خطاب ما به مسئولان دیپلماسی کشور در مقطع کنونی این است که بحران انرژی هسته ای را با درک واقع بینانه مناسبات جهانی و با ظرافتهای دیپلماتیک حل کنید. و با قبول بسته پیشنهادی گروه 1+5، با شرایطی که قبلا به آنها پرداخته ایم، اتفاق نظر ایجاد شده علیه ایران را بشکافید زیرا روسیه، چین و اروپا مایل به دنباله روی از آمریکا نیستند.

سیاست دولت آمریکا، در برخورد با ایران، بر خلاف عراق، جلب موافقت و همکاری اعضای دائمی شورای امنیت و برخی دیگر از کشورهای اروپائی (نظیر آلمان ) و آسیای دور (نظیر ژاپون ) می باشد. و در این سیاست خود تا کنون موفق بوده است. در این راستا دولت بوش می کوشد فضای سیاسی – روانی را به گونه ای بسازد که ایران قطعنامه را نپذیرد تا بتواند در قطعنامه بعدی، هم چنان حمایت اعضای دایم شورای امنیت را داشته باشد. و البته میزان موفقیت آمریکا در این امر بستگی مستقیم به سیاست آتی دولت ایران خواهد داشت.

صاحب این قلم هیچ تمایلی ندارد که سخنی بگوید که موجب ترس و وحشت هم وطنان بشود. اما “دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد”. سخنان حماسی برای حفظ روحیه ها، به هنگام بروز بحران خوب است اما خرد ورزی سیاسی حکم می کند که منتظر نمانیم تا در یک شرایط سخت تر، حتی برای نوشیدن جام زهر هم فرصت نباشد.

من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال

منبع: روزنامه اعتماد ملی