نگذارید بچه های بیگناه ما را بکشند

فرشته قاضی
فرشته قاضی

» خانواده های ۵ زندانی سیاسی محکوم به اعدام در مصاحبه با روز:

خانواده های 5 زندانی سیاسی محکوم به اعدام در مصاحبه با “روز” نسبت به وضعیت آنان ابراز نگرانی کردند و از مردم ایران و سازمان های بین المللی خواستند نسبت به اعدام زندانیان سیاسی بی تفاوت نباشند.

خانواده های زینب جلالیان، حبیب الله گلپری پور، زانیار مرادی، محسن و احمد دانش پورمقدم به روز گفتند “فرزندان آنها نه با خدا دشمنی کرده اند که محارب باشند و نه اسلحه به دست گرفته اند”. آنها از مسئولان خواستند که با نقض احکام اعدام این زندانیان سیاسی، آنها را به زندگی بازگردانند.

همزمان خانواده حسین خضری به “روز” گفتند که همچنان از سرنوشت او بی خبر هستند و با اینکه در رسانه ها خبر اعدام او منتشر شده اما پی گیری های آنها تاکنون هیچ پاسخی به همراه نداشته است.

با شتاب گرفتن اعدام زندانیان سیاسی طی هفته های اخیر در ایران، افکار عمومی و خانواده های زندانیان به شدت نگران سرنوشت زندانیانی هستند که با حکم اعدام در زندان ها به سر می برند.

علی صارمی و علی اکبر سیادت، دو زندانی سیاسی بودند که دو هفته پیش و در بی خبری مطلق اعدام شدند. حکم اعدام آنها به خانواده ها و وکلایشان ابلاغ نشده بود. سه روز پیش نیز رسانه های حکومتی از اعدام یک زندانی سیاسی در ارومیه خبر دادند. هرچند آنها نامی از این زندانی نبردند اما برخی رسانه ها از “حسین خضری” زندانی سیاسی کرد در این زمینه نام بردند.

اما با گذشت سه روز، خانواده آقای خضری همچنان در بی خبری از وضعیت و سرنوشت او به سر می برند و عثمان خضری به “روز” می گوید: هیچ جوابی به ما نمیدهند، نه میدانیم حسین کجاست و نه میدانیم کسی که اعدام شد حسین هست؛ مثل شما می شنویم و در رسانه ها میخوانیم اما هیچ کسی جوابگو نیست.

آقای مجتوی، وکیل حسین خضری نیز در تماس خبرنگار روز از سرنوشت موکلش ابراز بی اطلاعی می کندو می گوید هیچ خبری را نمی تواند تایید کند.

او سپس از خبرنگار “روز” میخواهد که برای مصاحبه در دفتر کارش حضور یابد و می گوید در غیر این صورت هیچ خبری نمی تواند بدهد.

حسین خضری، دهم مرداد ماه سال ۱۳۸۷ در کرمانشاه توسط نیروهای سپاه نبی اکرم بازداشت و از سوی شعبه یکم دادگاه انقلاب ارومیه به اتهام “تبلیغ علیه نظام و همکاری با یکی از احزاب مخالف نظام” به اعدام محکوم شد.

او در نامه ای خطاب به افکار عمومی تمامی اتهامات منتسب به خود را رد و اعلام کرده بود که تحت شکنجه و فشار وادار به اعتراف شده بود.

روند فعلی اعدام زندانیان سیاسی در بی خبری خانواده ها و وکلای آنها و تحویل ندادن پیکر زندانیان اعدام شده به خانواده هایشان موجی از نگرانی ها را برانگیخته تا جایی که برخی وضعیت فعلی را با دهه شصت مقایسه کرده و هشدار داده اند که دهه شصت دیگری در حال رخ دادن است.

در دهه شصت و بخصوص در تابستان ۶۷، هزاران زندانی سیاسی در بیخبری خانواده ها اعدام شدند و پیکرهای بسیاری از آنها به خانواده هایشان تحویل داده نشده و در گورستان خاوران به صورت دسته جمعی دفن شدند.

 

پرونده زینب جلالیان در کمیسیون عفو

پرونده زینب جلالیان، فعال کردی که محکوم به اعدام شده در کمیسیون عفو و بخشودگی است و علی جلالیان پدر او به “روز” می گوید: زینب در زندان کرمانشاه است. او روز یکشنبه زنگ زد و گفت باید برای گرفتن کارت ملی برای او اقدام کنیم چون کارت ملی ندارد و برای پرونده اش در کمیسیون عفو و بخشودگی، این کارت لازم است.

آقای جلالیان وضعیت روحی فرزندش را خوب توصیف می کند و می گوید: زینب خیلی امیدوار است که کمیسیون عفو، به او جواب مثبت دهد ما هم امیدواریم که دخترم را عفو کنند و او به زندگی برگردد.

پدر زینب جلالیان می گوید که دو ماه پیش دخترش را ملاقات کرده: راه دور و تا کرمانشاه 15 ساعت راه است؛ من با این سرما و مریضی، نتوانسته ام این دو ماه به ملاقات او بروم اما زینب همیشه تماس می گیرد و صحبت می کنیم.

زینب جلالیان، از سال 86 در زندان به سر می برد. او به اتهام خروج غیر قانونی از کشور به یک سال حبس تعزیری و به اتهام محاربه به اعدام محکوم شده است.

آقای جلالیان تاکید میکند که دخترش نه اسلحه ای داشته و نه با خدا دشمنی کرده است و محارب نیست. او می گوید: از مسئولان میخواهم زینب را آزاد کنند و بگذارند به خانه اش برگردد.

او پیشتر نیز به “روز” گفته بود که: “ نگران هستیم. شب و روز نداریم. آخر زینب چکار کرده که او را اعدام کنند؟ قاتل است؟ اسلحه داشته؟ اسلحه کشیده؟ جنگ کرده؟ به خدا کاری نکرده که به او اعدام داده اند. وقتی او را گرفتند دست خالی بوده؛ توی مینی بوس او را گرفته اند.پیش از آن دخترم  را برده بودند عراق. پشیمان که شده بود فرار کرده بود. میخواست برگردد به خانه و زندگی اش را بکند. مادر زینب به شدت مریض است. 70 سال دارد من هم 61 سال دارم. پیر شده ایم دیگر، تنها مانده ایم. هیچ کس نیست به دادمان برسد. من فقط میخواهم زینب را نکشند، بگذارند زنده بماند. بیاید خانه پیش من و مادرش و…”

محمد شریف، وکیل زینب جلالیان نیز به “روز” می گوید: پرونده در کمیسیون عفو و بخشودگی است اما تاکنون هیچ نتیجه ای نداشته و در واقع جز پی گیری هیچ کاری از دست ما ساخته نیست.

آقای شریف می افزاید: ما واقعا امیدواریم که این کمیسیون تصمیمی بگیرد که زینب زنده بماند. تاکنون یکبار به خود او گفته اند که عفو شده و بعد مجددا گفته اند که اعدامش تایید شده. اما اخیرا باز به صورت شفاهی به زینب گفته اند که حکم اعدامش نقض شده و ما واقعا امیدواریم پی گیری هایمان نتیجه دهد و زینب زنده بماند.

 

پرونده های محسن و احمد دانش پور مقدم در کمیسیون عفو

محمد شریف درباره وضعیت دو موکل دیگرش، محسن و احمد دانش پور مقدم نیز به “روز” می گوید: پرونده این پدر و پسر نیز در کمیسیون عفو و بخشودگی است.

او در عین حال وضعیت فعلی را نگران کننده می خواند و می گوید: محسن و احمد دانش پور مقدم نیز پرونده شان در کمیسیون عفو و بخشودگی است و تاکنون هیچ خبری نشده اما با توجه به اعدام های اخیر، وضعیت فعلی خیلی نگران کننده است؛ یعنی مرحله قضایی نیست که بگوییم در فلان مرحله است و فلان کار را می توان کرد و… زمان مشخصی هم ندارد که بگوییم در ظرف فلان زمان کمیسیون جواب میدهد. همچنان منتظریم و البته امیدوار که این انسان ها زنده بمانند.

میثم دانش پور مقدم، فرزند محسن دانش پور مقدم و برادر احمد دانش پور مقدم به “روز” می گوید که پدر و برادرش همچنان در خطر اعدام قرار دارند.

آقای دانش پور مقدم می افزاید: حکم اعدام مادرم به 15 سال حبس تعزیری در زندان رجایی شهر تبدیل شد و او در زندان رجایی شهر به سر می برد اما پدر و برادرم همچنان، حکم اعدام دارند و از زمانی که دادستان تهران اعلام کرد پدر و برادرم تقاضای عفو کرده اند تاکنون هیچ خبری به ما و خودشان داده نشده است.

او می گوید که بارها برای دیدار با دادستان تهران اقدام کرده اما هیچ یک از پی گیری هایش نتیجه ای نداشته است.

به گفته میثم دانش پور مقدم، پدر و برادرش تقاضای عفو کرده اند و پرونده آنها در کمیسیون عفو و بخشودگی است اما تاکنون هیچ خبری درباره پرونده پدر و برادرش به آنها داده نشده است.

او توضیح میدهد: پدر و برادرم در بند 350 زندان اوین هستند. ماههاست تلفن های آنها قطع شده ولی ملاقات داریم و نگران پدرم هستم که بیمار است. او 70 ساله است ومشکل گرفتگی عروق قلب دارد؛ کمر درد و زانو درد امان او را بریده و حتی نمی تواند راه برود. فشار خون و چربی بالا و افسردگی شدید هم دارد. بیرون که بود هر روز یک کیسه دارو مصرف میکرد، اکنون در زندان وضعیتش بدتر شده است. از طرفی برادرم به گفته پزشک زندان غلظت خون بسیار بالایی پیدا کرده و احتمال سکته اش خیلی بالا است. همه اینها را در نظر بگیرید بلاتکلیفی و زیر حکم اعدام بودن هم واقعا از نظر روحی شکننده است.

او وضعیت جسمی و روحی مادرش را نیز بسیار نگران کننده می خواند و می گوید: مادرم بیماری روماتیسم مفصلی دارد. او 55 سال دارد و به شدت شکسته شده و فشار خون بالا دارد.

آقای دانش پور مقدم می گوید: ما یک پایمان زندان رجایی شهر است، یک پایمان زندان اوین. واقعا نگران مادرم از طرفی و نگران سرنوشت و وضعیت پدر و مادرم از طرف دیگر هستیم و متاسفانه انگار از سوی همه هم فراموش شده ایم. نه کسی خبری از پدر و مادر و برادرم می گیرد و نه کسانی که قبلا پی گیر بودند حالی می پرسند. گاهی احساس میکنیم واقعا همه فراموش کرده اند و برای کسی فرقی نمیکند آنها اعدام شوند.

او سپس از رسانه ها و سازمان های بین المللی میخواهد که پی گیر وضعیت زندانیانی که محکوم به اعدام شده اند باشند و می گوید: ما نمیدانیم پرونده اصلا در چه وضعیتی است تنها میدانیم به کمیسیون عفو فرستاده شده و نمی دانیم چه باید بکنیم. دست ما بسته است رسانه ها و سازمان های حقوق بشری تنهایمان نگذارند.

میثم دانش پور مقدم پیشتر به روز گفته بود که یکی از برادرانش عضو سازمان مجاهدین خلق است و مطهره بهرامی در سفری به عراق با فرزند خود دیدار کرده بود؛ همین مساله مبنای بازداشت و صدور حکم اعدام برای این 3 نفر قرار گرفت اما حکم مطهره بهرامی، مادر میثم دانش پور مقدم در دادگاه تجدید نظر نقض و تبدیل به 15 سال حبس در تبعید در زندان رجایی شهر شد اما حکم اعدام محسن و احمد دانش پور مقدم تایید شد.

محسن دانش پور مقدم، پدر او از زندانیان سیاسی دهه شصت است.

اعضای این خانواده روز عاشورای سال گذشته به اتفاق دو تن از بستگانشان و در منزل خود بازداشت شده بودند. هادی قائمی و ریحانه حاج ابراهیم، بستگان این خانواده نیز به اعدام محکوم شده بودند که دادگاه تجدید نظر حکم اعدام آنها را نقض و تبدیل به حبس کرد.

 

حبیب الله گلپری پور در انفرادی و اعتصاب غذا

مادر حبیب الله گلپری پور در مصاحبه با روز از اعتصاب غذای فرزندش خبر داد.

حبیب الله گلپری پور، زندانی سیاسی کرد است که به اعدام محکوم و حکم او توسط دیوان عالی کشور تایید شده است. وکیل او که پیشتر از درخواست عفو از سوی این زندانی سیاسی و ارسال پرونده او به کمیسیون عفو و بخشودگی خبر داده بود، اینک توضیح میدهد که پرونده موکلش هنوز به کمیسیون عفو و بخشودگی نرفته است.

کلثوم تاری مرادی، مادر حبیب الله گلپری پور که روز یکشنبه برای ملاقات فرزندش مراجعه کرده اما موفق به ملاقات نشده به “روز” می گوید: دو هفته پیش حبیب را دیدم حالش زیاد خوب نبود و گفت که اعتصاب غذا کرده است. تا روز یکشنبه هم هیچ خبری از او نداشتم هیچ تماسی با ما نگرفت و روز یکشنبه که برای ملاقات رفتم گفتند در انفرادی است و اجازه ملاقات ندارد.

خانم تاری مرادی می افزاید: خواهش کردم بگذارید پسرم را ببینم نگران او هستم؛ بعد گفتند بیا تلفنی با او حرف بزن زنگ زدند اما بعد به من گفتند باید فارسی حرف بزنی من هم که فارسی زیاد نمیدانم گفتم فارسی زیاد بلد نیستم.آنها هم گوشی را گذاشتند و گفتند حق نداری کردی حرف بزنی، هر موقع توانستی فارسی حرف بزنی بیا صحبت کن.

مادر حبیب الله گلپری پور در حالی که گریه می کند می گوید که به شدت نگران سرنوشت فرزندش است: حبیب به خاطر حکم اعدامش اعتصاب غذا کرده و الان 16 روز است که در اعتصاب به سر می برد و حکمش هم اعدام است ؛ من واقعا نمیدانم کجا باید بروم، چکار باید بکنم. شما یک کاری بکنید. من هیچ جایی ندارم بروم؛ بچه ام دارد از دست می رود و من کاری از دستم ساخته نیست. بچه مرا با کتاب گرفته اند چرا باید چنین حکمی بدهند؟ او نه کسی را کشته نه مواد داشته و نه جنایتی کرده یعنی چی که با خدا دشمن بوده. این است دیگر؟ محارب یعنی دشمن خدا؟ آخر این انصاف نیست.

ناصر گلپری پور، پدر حبیب الله گلپری پور پیش از این به “روز” گفته بود که: “این اتهامات به پسر من نمی چسبد. او یک جوان 25 ساله است که فقط کار فرهنگی میکرده و وقتی او را بازداشت کرده اند چند کتاب با خود داشته که کتاب ها را ضبط کرده اند. اسلحه ای نبوده و کار مسلحانه ای نکرده؛ جرم پسر من تنها داشتن چند کتاب بوده است و نمیدانم بر اساس چه قانونی به پسرکم چنین اتهامی زدند و بعد حکم اعدام دادند”.

خلیل بهرامیان، وکیل حبیب الله گلپری پور نیز به “روز” می گوید که خبر اعتصاب غذای موکلش را از خانواده او شنیده و هنوز موفق به سفر به ارومیه و ملاقات با موکلش نشده است و نمیداند به چه دلیلی او دست به اعتصاب غذا زده است.

از آقای بهرامیان درباره آخرین وضعیت پرونده موکلش می پرسم؛ می گوید: من به عنوان وکیل حبیب درخواست عفو کرده بودم و خود حبیب نیز درخواست عفو کرد. قرار بود پرونده به کمیسیون عفو و بخشودگی فرستاده شود اما نرفت. گویا وکیل دیگر پرونده که از ابتدا، وکیل حبیب بوده نظرش این بوده که پرونده فعلا به کمیسیون عفو نرود. نمیدانم بر چه مبنایی چنین نظری داشته قطعا با سو نیت نبوده و ایشان از وکلای ماده 187 در ارومیه هستند و اصرار داشتند که پرونده به کمیسیون عفو نرود تا ببینیم چه وضعیتی پیش می آید. خواهر حبیب که به من زنگ زد، گفتم  حکم حبیب در اجرای احکام است وباید به کمیسیون عفو برود و این تنها راه است و باید از همه راههای قانونی برای نجات جان او بهره بگیریم. اکنون نیز در تلاش هستیم این پرونده را هر چه سریع تربه کمیسیون بفرستیم.

 

زانیار مرادی، 18 ماه ممنوع التلفن و 10 ماه ممنوع الملاقات

پدر زانیار مرادی، زندانی سیاسی که به اعدام در ملا عام محکوم شده نیز در مصاحبه با “روز” از مجامع بین المللی میخواهد جلو اعدام های سیاسی را در ایران بگیرند.

زانیار مرادی به اتفاق لقمان مرادی، متهم به دست داشتن در ترورسعدی، پسر امام جمعه مریوان همراه دو پسر جوان دیگر به نام هادی و عبداللـه در تیر ماه 88  و محکوم به اعدام شده است.

پرونده او اکنون در مرحله  تجدید نظر است اما او و لقمان مرادی، هم پرونده ای او روز گذشته با انتشار نامه ای خطاب به مردم اعلام کردند که تمام اعترافاتشان زیر شکنجه بوده. زانیار مرادی نوشته است: “مردم، ما بی گناه هستیم و قربانی شکنجه های بی رحمانه و غیر انسانی وزارت اطلاعات سنندج هستیم و دستی در این کار نداریم و به شدت تمام اتهام هایی که به ما زدند را تکذیب می کنیم و از تمام مردم دنیا بخصوص دبیر کل سازمان ملل، حقوق بشر، عفو بین الملل، کمیته ضد شکنجه و دیگر سازمانهای ذیربط تقاضای کمک داریم”.

 اکنون اقبال مرادی، پدر این زندانی محکوم به اعدام که ساکن کردستان عراق است درباره آخرین وضعیت فرزندش به “روز” می گوید: طی 18 ماهی که فرزندم بازداشت است تنها دو بار آن هم ده ماه پیش پدر و مادر من موفق به ملاقات با او شده اند از نظر روحی به شدت ویران بوده و بعد از آن هم تاکنون هیچ خبری از وضعیت اش نداشتیم تا اینکه حکم اعدامش را رسانه ها اعلام کردند.

آقای مرادی می افزاید: نه اجازه تماس تلفنی با خانواده را به پسرم می دهند و نه ملاقات میدهند. خواهرم چندین بار مراجعه کرده و به او گفته اند که این مساله امنیتی است و باید از آقای صلواتی، قاضی پرونده نامه بیاورید که چنین چیزی هم امکان پذیر نیست. اکنون هم که رنج نامه اش منتشر شده. خبرهایی که ما از پسرم داریم همان هایی است که شما نیز دارید، بیش از این خبری از وضعیت او نداریم.

آقای مرادی خود یکی از متهمان پرونده ای است که فرزندش به خاطر آن محکوم به اعدام شده. او درباره رنج نامه فرزندش می گوید: این رنج نامه تنها، رنج نامه فرزند من نیست، رنج نامه همه زندانیان سیاسی است و همه زندانیان سیاسی این خشونت را در زندان های جمهوری اسلامی تجربه می کنند.

از آقای مرادی می پرسم پیش از این در مصاحبه با روز گفته بودید که “مسئولان نهادهای امنیتی بارها با اینجانب تماس گرفته و خواسته اند که با آنها همکاری کنم تا در برابر پسرم آزاد شود” اکنون فرزند شما با حکم اعدام روبروست؛چه خواهید کرد؟

پدر زانیار مرادی پاسخ میدهد: من که کاری از دستم بر نمی آید اما از تمام رسانه ها و انسان های آزادیخواه و سازمان های حقوق بشری تقاضا میکنم به هر صورتی که هست جلو این خشونت ها را بگیرند و نگذارند بچه های مردم را بالای چوبه دار بکشند. سازمان های حقوق بشری که می گویند از حقوق بشر دفاع میکنند به تعهدی که دارند عمل کنند؛ جلو اعدام بچه های ما را بگیرند وگرنه من که خودم عراق هستم و کاری از من بر نمی آید.

او در عین حال می گوید خانواده اش از دکتر محمد شریف خواسته اند که وکالت فرزندش را بر عهده بگیرد. آقای مرادی می افزاید: متاسفانه خیلی از وکلا در کردستان جرات نکردند وکالت پسرم را بر عهده بگیرند در تهران هم همین طور چون خانواده ای که از پسرم شکایت کرده صاحب نفوذ و از حکومت هستند البته الان وکیلی در حال پیگیری پرونده پسرم است اما خانواده از آقای شریف خواسته اند که ایشان نیز کمک کنند و وکالت را بر عهده بگیرند.

از آقای مرادی درباره اتهاماتی که به فرزندش نسبت داده شده می پرسم؛ می گوید: ابدا امکان ندارد فرزند من تروریست باشد او هیچ نوع دخالتی در ترور و بمب گذاری و بقیه آنچه که می گویند نداشته و مورد اتهام ناروا قرار گرفته است. هیچ یک از مردم کردستان تروریست نیستند، هیچ کدام از مردم کردستان با خدا مبارزه نکرده اند و نمی کنند اینها اوهام حکومت است. حکومتی که خودش سرچشمه همه خشونت ها و ترورها است. از شما خواهش میکنم صدای ما و صدای مظلومیت بچه های ما را به گوش جهانیان برسانید تا کمکی کنند و نگذارند بیش از این بچه های ما کشته شوند.

متن کامل نامه های زانیار و لقمان مرادی که روز گذشته در وب سایت های خبری منتشر شده به شرح ذیل است.

 

متن کامل نامه زانیار مرادی

اینجانب زانیار مرادی فرزند اقبال مرادی ساکن شهر مریوان متولد سال ۱۳۶۷ و دارای یک سابقۀ سیاسی هستم. بنابه اینکه خانواده اینجانب زانیار مرادی عضو یکی از احزاب سیاسی هست و دولت جمهوری ایران با پدرم دشمنی زیادی دارد و برای ضربه زدن به پدرم اقدام به هر کاری می کند و در اسفند ماه ۱۳۸۷ در خاک عراق برای ترور پدرم اقدام کرد و ۹ گلوله به پدرم زدند وبعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شد و همه اش در پی آن بودند که به هر طریقی به پدرم ضربه بزنند.

تا اینکه در تاریخ ۱۱مرداد ۱۳۸۸ اداره اطلاعات مریوان من را گرفت و بعد از ۲۴ ساعت بازداشت در سلول های انفرادی اطلاعات بدون هیچ بازجویی من را به اطلاعات سنندج منتقل کردند و در حالی که یکی از دوستانم را که با هم رابطۀ خانوادگی خیلی نزدیک داشتیم بدون اینکه من خبر داشته باشم به اطلاعات سنندج آورده بودند.

درسلول اطلاعات سنندج که تنها بودم و توالت و حمام هم در خود سلول بود و در وضعیت خیلی بدی بودم بعد از یک روز با چشم بند و دست بند و پابند من را به زیر زمین که خیلی تاریک بود بردند و بازجویی ها را شروع کردند در اوایل بازجوییها از وضعیت پدرم حرف می زدند به آنها جواب دادم که پدرم به من هیچ ربطی ندارد و آنها گفتند که تو با پدرت برای ما هیچ فرقی نداری در همان روز اول که موضوع بازجویی در مورد پدرم بود من را به یک تخت بسته بودند و با شلاق به بدنم می زدند و فحش خواهر مادری می دادند و بعد از شکنجه های زیادی که دادند و من هم بی حال شدم به داخل سلول بردند و اصلا از وضعیت شب و روز خبر نداشتم و بعد از مدتی دوباره برای بازجویی به زیر زمین بردند و موضوع اتهام هایی که به من زدند و تعداد بازجوهای که ۴ الی ۶ نفر بودند و با چشم بند بازجویی و شکنجه می کردند گفتند این افراد را تو به قتل رسانده ای اما من قبول نکردم و شکنجه را بیشتر کردند و گفتند که باید حتما قبول کنی و گرنه خانواده ات را دچار مشکل می کنی و خودت هم زیر شکنجه می میری اما باز هم قبول نکردم.

تا اینکه خواستند شکنجه های جنسی و بطور غیر انسانی استفاده کنند، یک بطری را آورده بودند و می گفتند که باید قبول کنی اگر قبول نکنی باید روی این بطری بشینی و همچنین تهدید به تجاوز جنسی می کردند و می گفتند خودت انتخاب کن یا قبول می کنی یا این آخرین راهته، من هم به ناچار قبول کردم چون نمی توانستم این نوع شکنجه ها را تحمل کنم و بشدت از ناحیۀ بیضه خونریزی و سوزش داشتم ودیگر در برابر شکنجه های بی رحمانه دوام نداشتم. حتی هیچ دکتری برای معالجۀ من نیاوردند و هنوز هم هر دوی ما مشکل داریم بعد از ۱۸ ماه زندان و به ناچار قبول کردن اتهام ها.

دوستم لقمان مرادی که او هم ۳ پروندۀ سیاسی دیگری داشت. مجبور به قبول کردن همان اتهام ها کردند با استفاده از شکنجه های بی رحمانه و غیر انسانی و تهدیدهای بیش از حد و خودشان برنامه ریزیهای همه چیز را کرده بودند که شیوۀ اعترافات را چگونه بکنیم و آن چیزی که آنها می گفتند ما باید قبول می کردیم وگرنه شکنجه های خیلی بیرحمانه ای استفاده می کردند در صفحات بازجوییها هر چیزی که می گفتند باید ما بدون اختیار امضاء می کردیم. هر چی می گفتند باید در وقت فیلم برداری تکرار می کردیم. می خواستند در مورد پدرم حرف بزنم و بگویم که پدرم در این ماجرا دست داشته است. اما من این را نگفتم و دوباره به زیر شکنجه بردند پاهایم را باز می کردند و با لگد به بیضه هایم می زدند و بعد از اینکه تمام خواسته های خودشان را برآورده کردند و هر اتهامی که خواستند با زور شکنجه و تهدید به ما بستند و گفتند بیش از یک مدت کمی شما را در زندان نگه نمی داریم.

ما را در سلول انفرادی اطلاعات سنندج به مدت ۹ ماه نگه داشتند اما در ۲ ماه اول که در سلول بودم از درد شکنجه ها نمی توانستم کارهای شخصی خود را انجام بدهم تا اینکه به مرور زمان کمی خوب شدم و هیچ اقدامی برای معالجه ام نکردند و بعد از ۹ ماه که من ودوستم جدا از هم در سلول بودیم بدون تلفن و ملاقات به زندان مرکزی سنندج منتقل کردند و گفتند که در زندان هیچی نگویید و بعد از چند ماه آزاد می شوید و ما هم از ترس تهدیدها و شکنجه های وحشیانۀ جنسی سخت ترسیده بودیم و به هیچ قیمتی نمی خواستیم که دوباره در آن شرایط قرار بگیریم و ما به مدت ۶ ماه در زندان مرکزی سنندج ماندیم و بعد از ۶ ماه ما را خواستند و باز به اطلاعات بردند و خواستند که ما بگوییم که این کار را برای کومله و انگلیس کردیم ولی ما نگفتیم و خواستند در بارۀ شخصی بنام جلیل فتاحی که رابط اصلی ماجرا قرار داده بودند دوباره حرف بزنیم و آنها فیلم برداری کنند. چون جلیل فهمیده بود برایش توطئه چیده اند و جانش در خطر است به کشور انگلیس رفته و حالا در آنجا پناهنده شده و می گفتند می خواهیم برای دولت انگلیس دردسر درست بکنیم و به مدت یک ماه دیگر در سلول انفرادی اطلاعات سنندج ماندیم و گفتند چند ماه دیگر آزاد می شوید.

ما منتظر بودیم تا اینکه یک روز آمدند دنبال ما، ما را با پابند و چشم بند و دست بند سوار ماشین کردند و در راه گفتند که به تهران می رویم برای دادگاهی و در جلسۀ دادگاه هیچ حرفی نزنید و کلیۀ اتهام ها را قبول کنید و بعد از دادگاهی آزاد می شوید.

ما را مستقیم به سلول های انفرادی اطلاعات اوین بند ۲۰۹ بردند به مدت یک ماه و نیم بدون اینکه ملاقات و تلفن داشته باشیم خانواده ام در این مدت هیچ خبری از ما نداشتند، ما هیچکدام از بازجوها را ندیدیم. تا روز دادگاهی که در تاریخ ۱ دی ۸۹ بود در روز دادگاهی گفتند که به دادگاه می رویم و مواظب حرفهایتان باشید ما را با پابند و دست بند به دادگاه انقلاب تهران شعبۀ ۱۵ بردند و در جلسۀ دادگاه من و دوستم به هیچ عنوان نتوانستیم حرف بزنیم چون ما را بشدت مسموم کرده بودند و قاضی که صلواتی بود اصلا نمی دانست که من زانیار هستم یا لقمان چون لقمان حکم دیگری داشت به مدت ۱ سال به خاطر پرونده سیاسی که قبلا داشت.که قاضی صلواتی حکم وی را به من ابلاغ می کرد.

در جلسۀ دادگاه که امام جمعه شهر مریوان ملا مصطفی شیرزادی پدر یکی از مقتولین بود می گفت: من از مردم می خواهم که خود را مانند این افراد به مردم بیگانه نفروشید و از قاضی می خواست ما را اعدام کنند، امام جمعه در اوایل که پسرش را کشته بودند در بین تمام مردم گفته بود که این کار خود جمهوری اسلامی بوده و می خواست با این حرفهایی که در جلسه دادگاه می گفت تلافی هر چی که نسبت به دولت ایران گفته بود بکند.

بعد از دادگاه که هر اتهامی خواستند به ما زدند ما را به اطلاعات اوین بند ۲۰۹ برگرداندند و اصلا بازجوها را ندیدیم و در اوین هم درد شکنجه هایی که در اطلاعات سنندج کرده بودند دوباره شروع شد و اما هیچ اقدامی برای معالجۀ من نکردند.بعد از یک هفته ما را به زندان رجایی شهر منتقل کردند تا اینکه در زندان رجایی شهر کرج روزنامه ها را دیدیم و دانستیم که چه نامردیهایی در حق ما کرده اند و می خواهند ما را اعدام کنند تا جنایتهای خود را بپوشانند ولی هیچ کس در شهر مریوان باور نمی کند که ما این کار را کرده ایم حتی خانوادۀ خود مقتولین که پیش مردم گفته اند که ما هنوز باور نداریم و نخواهیم داشت که کار این افراد بوده است.

و حالا که دولت ایران حکم اعدام به ما داده است هیچ راهی برای ما باقی نمانده است جز اینکه واقعیتها را برای تمام مردم دنیا بگوییم تا بی گناهی خودمان را اثبات کنیم. با وجود اینکه تمام واقعیتها را گفته ایم وزارت اطلاعات احتمالا دوباره من را به اطلاعات بازمی گرداند و دوباره دست به شکنجه های بی رحمانه و وحشیانه خودش می زند و شاید دوباره ما را مجبور به حرفهای دیگری بکنند و از تلویزیون پخش نمایند اما واقعیت این است که ما قربانی شکنجه های وحشیانه و بی رحمانۀ وزارت اطلاعات سنندج هستیم و هیچ نقشی در این اتهام هایی که به ما زده اند نداریم و حالا که وضعیت ما در شرایط سختی هست و حتی قید زندگی خودمان را زده ایم. با گفتن واقعیت برای تمامی مردم دنیا بخصوص مردم محترم شهر مریوان چند نکته ای حرف دارم:

مردم، ما بی گناه هستیم و قربانی شکنجه های بی رحمانه و غیر انسانی وزارت اطلاعات سنندج هستیم و دستی در این کار نداریم و به شدت تمام اتهام هایی که به ما زدند را تکذیب می کنیم و از تمام مردم دنیا بخصوص دبیر کل سازمان ملل، حقوق بشر، عفو بین الملل، کمیته ضد شکنجه و دیگر سازمانهای ذیربط تقاضای کمک داریم. وزارت اطلاعات قصد دارد تمام جنایتهایی که فرمانده لشکر سپاه پاسداران مریوان دیوا تاب که از سال ۱۳۸۰ تا به حال انجام داده است را به افرادی مانند ما که زندگی خود را برای دفاع از ملیت و قومیت کرد فدا کرده ایم بچسباند

و تنها گناه من این است که خانواده من سیاسی است، از این طریق می خواهند به تمام خانواده های سیاسی ضربه بزنند و ما برای چندمین بار این حرف را میزنیم که ما زیر تهدیدها و شکنجه های وحشیانه فراوانی ما را مجبور به این اعترافات کرده اند و ما به شدت این اتهامات را تکذیب می کنیم و از گروهها و سازمانهای حقوق بشری تقاضامندیم که آمرین و عاملین اطلاعات سنندج که ما را قربانی شکنجه های بیرحمانۀخود کرده اند طبق عدالت برخورد قانونی با آنها کنند.

زندانی سیاسی زانیار مرادی

 

متن کامل نامه لقمان مرادی نیز بدین شرح است:

من لقمان مرادی هستم ساکن شهر مریوان که دارای سه سابقه ی سیاسی می باشم و در تاریخ ۲۰بهمن ۱۳۸۷ توسط اداره ی اطلاعات دستگیر شدم. اتهام من “اقدام علیه امنیت ملی” و “همکاری با احزاب سیاسی” بود و در اداره ی اطلاعات پیشنهاد همکاری به من دادند و من قبول نکردم تا اینکه بعد از دو ماه در تاریخ ۲۰/۱/۱۳۸۸ از اداره ی اطلاعات آزاد شدم و آن ها کینه و غرض زیادی نسبت به من داشتند و به من گفتند که اگر همکاری نکنی در آینده دچار مشکل می شوی و بعد از آزادی در دادگاه انقلاب مریوان، یک سال حبس تعزیری به من دادند و من که با سند بیرون بودم، بعد از سه ماه و نیم من را در شهر مریوان دستگیر کردند و به اداره ی اطلاعات بردند و بعد از ۲۴ ساعت بازداشت اتهام ترور به من زدند و کاغذ سفیدی را به زور به من انگشت زدند و بعد از آن من را با پابند و دستبند به بازداشتگاه اداره ی اطلاعات سنندج انتقال دادند و بعد از یک روز، با چشم بند و دستبند من را به بازجویی به زیرزمین تاریکی بردند و بازجویی را شروع کردند. در اوایل بازجویی از دوستم زانیار مرادی و پدرش اقبال مرادی، از من بازجویی می کردند و گفتند تازگی چه ارتباطی با آن ها داشته ای؟ و من گفتم هیچ ارتباطی با آقای اقبال مرادی ندارم و فقط با زانیار پسرش که یکی از دوستان نزدیک و خانوادگی من است، رابطه دارم و به شکنجه کردن من شروع کردند و در مورد احزاب سیاسی از من بازجویی می کردند تا اینکه اتهام ترور پسر امام جمعه ی شهر مریوان را به من زدند و می گفتند که با زانیار مرادی این کار را کرده ای و من چون هیچ اطلاعی از این کار نداشتم قبول نکردم ولی ان ها مدام من را شلاق می زدند و چون سابقه ی سیاسی داشتم، دست از شکنجه ی من برنمی داشتند و می گفتند برای پرونده های دیگرت زیاد شکنجه شده ای، خوب تحمل داری و تعداد بازجوهای من ۶ تا ۷ نفر بودند و هر چند ساعت عوض می شدند و من حق خوابیدن و غذا خوردن و استراحت کردن را هم نداشتم و از روی تاریخ صفحات بازجویی می دانستم که سه شب و سه روز است که دارند از من بازجویی می کنند و من در حال بازجویی از بی خوابی و نداشتن استراحت خوابم می برد و از حال می رفتم ولی با شلاق زدن دوباره من را بیدار می کردند. چشم هایم داشت از بی خوابی کور می شد ولی باز هیچ توجهی نمی کردند و بعد از شکنجه های فراوان به من گفتند که تو باید قبول کنی که آن ها را ترور کرده ای وگرنه به خانواده ات ضربه ی سنگینی می زنیم و خودت هم می دانی که از اینجا نمی توانی بیرون بروی و من هیچ اتهامی را قبول نکردم و بازجوها می خواستند از شکنجه های جنسی استفاده کنند و من هم به ناچار برای شکنجه هایی که می خواستند بکنند، تمام حرف های آن ها را قبول کردم و هرچه می گفتند، می نوشتم و بعد از اینکه همه ی حرف های آن را در مورد ترور نوشتم به من گفتند که تو تنها یک راه حل برای بیرون رفتن از اینجا داری و راه حل این است که به اقبال مرادی زنگ بزنی و بهش بگویی که من تیر خوردم و زخمی هستم و در مرز باشماق گیر کردم. بیا دنبالم. تا بیاید و ما هم او را ترور کنیم و بکشیم.

من را بعد از سه شب و سه روز نخوابیدن و شکنجه و بازجویی به سلول انفرادی بردند و بعد از مدتی دوباره من را به اتاق بازجویی بردند و گفتند که تمام نوشته هایت را شرح بده و ما هم فیلم برداری می کنیم که آن هم اجباری. من را به سلول بردند و نه ماه در سلولی انفرادی که هیچ گونه امکاناتی نداشت ماندم و در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ مرا به زندان بردند و بعد از چند ماه دوباره من را به اطلاعات سنندج برگرداندند و به من گفتند که تو را به خانه ی امام جمعه می بریم و تو باید با آن ها حرف بزنی و من قبول نکردم و گفتند که اختیاری نیست و باید حتما قبول کنی و به اجبار و با دستبند و پابند من را به خانه ی امام جمعه بردند و حرف هایی که بهم گفته بودند زدم و اجازه ی هیچ چیز دیگری را نداشتم. دوباره به اطلاعات سنندج برگشتیم و دوباره شروع به فیلم برداری کردند و گفتند که باید بگویی که ما این کار را برای انگلیس و کومله کرده ایم ولی من قبول نکردم و گفتند که این کارها به شما ربطی ندارد و می خواهیم فقط جنگ اعصاب برایشان درست کنیم و بعد از یک ماه ما را به زندان سنندج برگرداندند تا اینکه بعد از مدتی ما را به تهران برای دادگاهی انتقال دادند و بعد از یک ماه و نیم در اطلاعات اوین، بند ۲۰۹ تهران، ما را به دادگاهی بردند و در دادگاه بنا به تهدید و شکنجه های بیرحمانه ی وزارت اطلاعات سنندج و به دلیل مسمومیت هر دو نفرمان نتوانستیم هیچ گونه حرف و واقعیتی را در جلسه ی دادگاه بگوییم حتی از خود دفاع کنیم و قاضی صلواتی هر اتهامی را که می خواست به ما می زد و بعد از جلسه ی دادگاه دوباره ما را به اطلاعات اوین برگرداندند و پس از یک هفته به زندان رجایی شهر کرج انتقال دادند و حالا که در زندان هستیم و هیچ راهی جز اینکه تمام واقعیت ها را برای مردم بگوییم، چاره ی دیگری نداریم و حالا که ما قربانیان شکنجه های بیرحمانه ی اداره ی اطلاعات سنندج هستیم و تمام اتهاماتی که به ما زده اند را تکذیب می کنیم و هیچ کدام از این اتهاماتی که به ما زده اند را قبول نداریم، از تمام گروه ها و سازمان های حقوق بشر تقاضا مندیم که با عاملین شکنجه های بیرحمانه ی اطلاعات سنندج طبق عدالت برخورد قانونی صورت گیرد.

از تمام دنیا به خصوص دبیرکل سازمان ملل و سازمان حقوق بشر و سازمان عفو بین الملل و کمیته ی ضد شکنجه و دیگر سازمان های ذی ربط تقاضای کمک می کنیم.

ای مردم دنیا، به خصوص مردم محترم شهر مریوان، این حرف هایی که می زنم واقعیت است و ما تمامی اتهاماتی که به ما زده اند را به شدت تکذیب می کنیم و تنها گناه ما این است که تمام زندگی خود را فدای قومیت و ملیت کرد کرده ایم. می خواهند با این اتهام ها که به ما زده اند، زیر شکنجه ی وحشیانه ی خود، دید مردم را نسبت به ما خراب کنند و تمام اعترافات و فیلم برداری هایی که از ما گرفته اند زیر شکنجه و تهدید های خانوادگی زیادی بوده و هیچ کدام از این ها واقعیت ندارد.

زندانی سیاسی لقمان مرادی