درست است که بزرگان و اندیشمندان به درستی گفته اند که “کار امروز را به فردا نیندازید”، اما کسی نشنیده است که صاحب خردی گفته باشد: “کار فردا را به امروز بیندازید”.
برخی از دوستان اصلاح طلب و حتی شخص آقای خاتمی گویا با جدی و رسمی شدن نامزدی میرحسین موسوی از ترس افتادن از آن سوی بام، دارند خود رااز این سوی بام به زمین سخت پرتاب می کنند و کار روزهای آینده ی انتخابات را می خواهند همین امروز انجام دهند!
نخست وزیر پیشین درست سه ماه به زمان برگزاری انتخابات مانده، بالاخره بر شک و تردیدهای خویش فائق آمد و در ”ورودی مبارک” با صدور بیانیه ای جامع تصمیم خود را برای نامزد شدن در انتخابات 22 خرداد 88 اعلام کرد. نکته ی درخور توجه این است که این تصمیم و اقدام در شرایطی صورت گرفته است که دو نامزد اصلاح طلب- خاتمی و کروبی - ماه ها و هفته ها پیش رسما پا به کارزار انتخاباتی گذارده بودند و دست کم یکی از آنان تلاش زیادی را به کار برده بود تا در صورت به میدان آمدن میرحسین، تکلیف را از گردن خویش ساقط کند و بر دوش وی نهد. اما روشن نیست که چرا آن تدبیر در آن زمان کارساز نشد و موسوی صلاح در آن دید که در زمانی دیرتر، با رویکرد و گفتمانی جدیدتر و مرزبندی روشن تر پا به عرصه ی انتخابات بگذارد.
تصمیم این چنینی او اکنون باعث شده است که عده ای شال و کلاه کنند و جلو بدوند که حال که موسوی آمده است خاتمی حتما باید از کارزار انتخاباتی کنار بکشد، چون روزی درست یا غلط گفته است “یا من یا موسوی”! این دوستان از یک سو فراموش می کنند که هر حرف در جغرافیای زمانی و مکانی خود معنا و ارزش پیدا می کند و اگر شرایط عوض شود، اساس و شیوه ی تصمیم گیری نیز خود به خود تغییر می یابد و در وضعیت جدید به راه گذشته رفتن ”خطای کوچک” را به “خطای بزرگ” تبدیل کردن است. چون چنین اقدامی به طور قطع و یقین حرف و حدیث های فراوانی در فردای روز بعد از انتخابات در پی خواهد داشت و خواسته و ناخواسته در آینده هزینه های سنگینی را بر رئیس جمهور پیشین تحمیل خواهد کرد که اینک یک ماهی است که رسما وارد میدان شده، ستادهای انتخاباتی خود را در تهران و شهرستان ها راه اندازی کرده و حتی دور اول سفرهای استانی خویش را با موفقیتی غیرقابل تصور انجام داده است. چنین تصمیم نابه هنگامی، به طور قطع و یقین اقشاری از ملت به ویژه جوانان - حتی منفعلان دیروز- را که با آمدن او نور شادی و امید در دلشان برافروخته شده است، دچار یاس و ناامیدی ساخته و در روندی نامتعارف مسلما بخشی از آنان را در گروه تحریمی ها جای خواهد داد و از میزان مشارکت در انتخابات آینده خواهد کاست.
از سوی دیگر، حتی به فرض تاکید خاتمی بر ضرورت رسیدن به نامزد واحد و ائتلاف تحت هر شرایط، مگر اکنون، زمان سرد کردن بازار داغ انتخابات- آن گونه که اقتدارگرایان می خواهند- است؟ حالا تا زمان رسیدن به این نقطه ی سرنوشت ساز نه تنها روزها و هفته ها، بلکه ماه ها فرصت باقی است و سازوکارهای رسیدن به اجماع و ائتلاف میان نامزدهای اصلاح طلب فراوان. چه بسا تا آن زمان سه نامزد بالفعل این جبهه ی گسترده خود تدبیر کنند و در یک دو نشست سه جانبه یا جلساتی دو جانبه از میان خود یکی را به عنوان نامزد نهایی معرفی کنند. حتی اگر این مسیر هم طی نشود، راه برای آزمودن سازوکارهای متفاوت یا ترکیبی از ان ها جهت تشخیص بهترین و اصلح ترین نامزد “اصلاح طلبان و تحولخواهان” بسیار است؛ از نظرسنجی علمی و ملاحظه ی اقبال عمومی در سفرهای استانی گرفته تا سنجش آرای نخبگان و نیروهای مرجع و حکم احتمالی ریش سفیدان مذهبی و ملی. هر کدام از این شاخص ها یا ترکیبی از آن ها می تواند زمینه را تعیین نامزد نهایی و بیرون فرستادن دود سفید از اردوگاه این جناح فراهم کند.
به این نکته ی حاشیه ای اما ظریف نیز باید توجه شود که در این وانفسای نداشتن رسانه، تنوع و تکثر نامزدها در جبهه ی گسترده ی اصلاح طلبان و تحول خواهان، به معنای بازتر شدن فضای سیاسی جامعه و افزون شدن یک بلندگوی درخورتوجه است برای نقد نارسائی ها و معضلات داخلی و بین المللی کشور و طرح بخشی از خواسته ها و مطالبات ملت. آیا باید طی این سه ماه خود را از این امکان محروم کرد؟
نکته ی حائز اهمیت دیگر این است که عدم تعجیل در کناره گیری سید محمد خاتمی و ماندن او در صحنه باعث خواهد شد که طی ماه های آینده نوع تعامل و همگرایی و واگرایی نخست وزیر پیشین با اردوگاه اصلاح طلبان روشن تر و دقیق تر شود. در این شرایط معلوم می شود که آیا ما به سمت یک انتخاب “دوقطبی” - با دو یا چهار نامزد اصلی- با محوریت دو جریان اصلی نظام پیش می رویم یا انتخاباتی “سه قطبی” در پیش است که در آن میرحسین موسوی نیز با گفتمان اصول گرایانه و شیوه ای اصلاح طلبانه- فارغ از دو جناح شناخته شده ی اصلاح طلب و محافظه کار- شرکت خواهد داشت.
به نظر می رسد که بهترین کار در شرایط کنونی این است که در مسیر رسیدن نخست وزیر پیشین به نقطه ی انتخاب نهایی، از میزان فشارهای جریان های اصلاح طلب بر روی او برای هم جبهه بودن کاسته شده و دست میرحسین کاملا باز گذارده شود تا بر اساس ملاحظاتی که مهم تشخیص شان می دهد یا مصالحی که مهم ارزیابی شان می کند، جایگاه خویش را تعیین و اعلام کند. به عبارت دیگر، نباید به صورت مستقیم یا غیرمستقیم گفته شود که موسوی اصلاح طلب به معنای معروف در جامعه- نه بر مبنای شیوه ها و روش ها- است. همچنین نباید به او موضوع تحمیل شود که “تو چه بخواهی و چه نخواهی ما اصلاح طلبان و تحول خواهان، سرجهازی ات هستیم”!
اتخاذ هر تصمیم تحمیلی حتی می تواند خواسته و ناخواسته کوبیدن میخی بر تابوت اصلاح طلبی و اصلاح طلبان در کشور نیز باشد و پیامدش جدا کردن بخشی از تحولخواهان از اصلاح طلبان. نتیجه ای که بدون تردید اقتدارگرایان را بسیار خوشحال خواهد کرد و آن ها را به هدفشان برای شکاف و اختلاف انداختن بین این دو جریان - که در فضای انتخاباتی اخیر با حضور خاتمی، با هزاران مشقت و مکافات هم نظری، هم گرایی و هم راهی مطلوب تری یافته اند- نزدیک تر می کند.
به این نکته نیز باید توجه داشت که گروهی از جریان های سیاسی و کنشگران اجتماعی، مشارکت و فعالیت شان در انتخابات حول یک هدف محوری شکل گرفته است و آن “حذف احمدی نژاد” یا هر”نامزد محافظه کاران افراطی” دیگر است. این گروه با تاکید خاص و حساسیت ویژه دنبال “نامزدی اصلح” با قابلیت جوش دادن “جناح راست اصلاح طلبان و جناح چپ محافظه کاراران” می گردند تا با ایفای یک نقش تاریخی آنان را با سلام و صلوات از دست “اقتدارگرایان” برهاند. اگرچه موسوی نامزد مطلوبی برای بانیان محافظه کار این تفکر و حرکت نبوده و نیست، اما شاید هزینه هایش در مجموع برای آنان کمتر از تداوم ریاست جمهوری “احمدی نژاد ” باشد. چنین فردی می تواند اندکی از دغدغه های این جریان بکاهد و برای مدت چهار سال دشمن اصلی - اصلاح طلبان و تحول خواهان- و رقیب قدر آنان- خاتمی- را بدون دادن هزینه هایی چند- حتی دست بردن شورای نگهبان به کارت رد صلاحیت- حذف کند. فردی که می تواند ناخواسته نقش پلی را ایفا کند که آنان در شرایط سخت و سرنوشت ساز کنونی، برای عبور به دورانی احتمالا راحت تر در آینده، به وی نیاز فراوان دارند.
البته اگر اصلاح طلبان و تحول خواهان تیشه به ریشه ی بخت و اقبال خود که با توجه به نارضایتی گسترده ی اقشار ملت، به ویژه نسل جدید هر روز بلندتر می شود، نزنند و در شرایط اصرار میرحسین بر قرار گرفتن در جایگاه خط سومی” یا “راه سومی” با شعار “نه اصلاح طلب نه اصوگرا”، “هم اصلاح طلب- هم اصولگرا” بهترین گزینه ی انتخابات را تنها شرایط “دو قطبی” فرض نکنند و بر این اساس رای آورترین نامزد را به دست خویش حذف کنند! آنان در صورت توافق نرسیدن بر روی یک نامزد واحد و ائتلاف گسترده می توانند به شرایط انتخابات “سه قطبی” نیز بیندیشند و راهبرد و راهکارهای خود را بر این پایه نیز بنا نهند. آن گاه، آنان می توانند این فرض را نیز جدی بگیرند که موسوی بسیار بیشتر از اینکه آرای خاتمی و کروبی را از آن خود کند، از طریق افزودن آرای احمدی نژاد به صندوق های رای خویش - واقعیتی که نظرسنجی های گسترده یا محدود بیانگر آن است- موجبات حذف نامزد اصلی اقتدارگریان را فراهم خواهد آورد.
پس در این شرایط “کار فردا را به امروز انداختن” می تواند بدترین انتخاب ممکن باشد. باید با حوصله منتظر ماند و با دقت دید که نگاه میرحسین موسوی صرفا رقابت در انتخابات است یا اینکه او هدف اصلی تر و مهمتری چون شکل دهی “راه سوم” را - در فضای مناسب دوران انتخابات- دنبال می کند و در پی فراهم آوردن عده و عده ی لازم جهت تاسیس یک حزب سیاسی خاص و آماده ساختن فضا و شرایط برای یک خیز بلند در انتخابات های آینده است. حتی اگر برنامه ی محوری او رقابت شانه به شانه با نامزدهای اصلاح طلبان و محافظه کاران در انتخابات بهار 88 هم باشد، خدا را چه دیدید، شاید در یک فضای “سه قطبی” بازنده ی اصلی “اقتدارگرایان” و نامزد اصلی آنان “احمدی نژاد” باشند و نتوانند حتی با تمام تلاش های تیم “جنتی- محصولی” به مرحله ی دوم انتخابات نیز برسند. پیامد این شرایط می تواند رقابت اصلی در مرحله ی نهایی بین نامزد برتر”اصلاح طلبان- تحول خواهان” باشد با نامزد برتر “اصلاح طلبان- محافظه کاران”.
آیا این بردی شیرین تر و مطلوب تر نیست و منافع میان مدت و بلند مدتش بیشتر و افزون تر برای ملک و ملت؟