اگر در مهاباد یک حادثه منجر به غارت و آتش زدن بزرگترین هتل شهر می شود، اگر کشاورزان اطراف دریاچه ارومیه نسبت به بزرگترین فاجعه زیستمحیطی کشور حساسیت چندانی ندارند، اگر تخریب جنگلها با این سرعت پیش میرود، اگر تفریحگاههای کوهستانی و جنگلی ما پر از زباله است، اگر رانندگان ما در خیابانها و جاده ها مقررات راهنمایی و رانندگی را خیلی رعایت نمیکنند و سالانه ۲۵ تا ۳۰ هزار نفر در حوادث رانندگی کشته میشوند، اگر قفسههای دادگاهها مملو از پروندههای جنایی است، اگر کیفیت تولید در ایران پایین است، اگر آمار اعتیاد بالا است، اگر در روابط خانوادگی زنان فرودستند و به کودکان ستم میشود، اگر درحوزه سیاست عوامگرایی حرف اول را می زند و هنوز هم بخش مهمی از مردم عکس مار را بر نگارش واژه مار ترجیح میدهند، اگر یک برد و باخت در ورزش تبدیل به موضوعی امنیتی می شود و … یکی از عوامل مهم همه این ناهنجاریها، آمار بالای بیسوادان و کمسوادان است.
در جامعه کم سواد و بیسواد و ناراضی امواج رسانه شایعه و شفاهیات با افسون یک کلاغ چهل کلاغ، افکار عمومی را شکل می دهد. رسانه های مکتوب معمولا دنباله رو اند. در بزنگاه ها کسی به حرف افراد عاقل گوش نمی کند. کسی برای سنجش صحت خبر به رسانه مکتوب مراجعه نمی کند. برخلاف تصور در جامعه ایران، نه روشنفکران و منتقدان و نه دولت به افکار ناراضیان شکل نمی دهند. دولت که تکلیفش روشن است. منتقدان هم هنگامی مقبول می افتند که بر موج شایعه سوار شوند و به جای بیان حقیقت، اصالت را به آدم های عصبانی و عملگرا بدهند و در هرحال دولت را مقصر معرفی کنند. رسانه بی در و پیکر شایعه، ذهن اکثریت مردم را در اختیار دارد و آنها را به عمل وا می دارد. البته در بزنگاه ها، رسانه های مجازی به عنوان مکمل رسانه شایعه وارد عمل می شوند.
بیسوادی و کم سوادی گسترده، جامعه را از نظر سیاسی غیر قابل پیش بینی کرده است و هر اتفاق ساده ای استعداد این را دارد که یکباره تبدیل به یک معضل سیاسی، امنیتی و اجتماعی بزرگی شود. در جامعه ای که هیچ مسئولیتی برای فرد و جامعه قایل نیست، ساده ترین کار سیبل کردن دولت و انحلال هر مقوله ای در سیاست است. نه اینکه دولت مقصر نیست. اما لازم است در کنار سهم دولت، سهم جامعه و افراد را هم تعیین کنیم. نمی شود در یک جامعه مردم فرشته باشند و دولت دیو! الان کار اصلی فعالان سیاسی فقط گشاد و عمیق کردن شکاف ملت ـ– دولت است. در هر اتفاقی ملت دولت را مقصر می داند و دولت هم برای هر اتفاقی استکبار جهانی رامقصر می شناسد. دولت و ملت در مسئولیت ناپذیری و فرافکنی توافق دارند.
”… گاهی جرقه ای جرقه ناچیزی / این اجتماع ساکت بی جان را / یکباره از درون متلاشی می کرد…” این شعر وضعیت غیرقایل پیش بینی و ناگهانی جامعه ما را تصویر می کند. ترکیبی از بیسوادی، فقر، بیکاری، تورم اقتصادی، انسداد سیاسی، محدودیت رسانه ای و… جامعه را لحظه ای و غیر قابل پیش بینی کرده است. جمعیت بزرگی از افرادکم سواد و بیسواد، بیکار و ناراضی و غالبا جوان، با استعداد خرابکاری و غارت در شهرها منتظر یک جرقه اند. تصادف یک اتومبیل، خودکشی یا مرگ یک انسان، کاریکاتوری در یک روزنامه، یک سریال تلویزیونی، یک مسابقه فوتبال و… این استعداد را دارند که تبدیل به بحران شوند و همه را به دعوا و درگیری بکشانند. اعتراض مورد علاقه مردم، اعتراض “خودجوش” است. فعالان سیاسی و مدنی هم اغلب به جای آگاهی بخشی، نقش پرووکاتور و محرک را در وقایع سیاسی ایفا می کنند
در جامعه ناموزون،رویدادهای اجتماعی، آموزشی، فرهنگی، هنری و حتی حوادث عادی (تصادف،– قتل،– خودکشی،– دعوا) در کادر سیاسی قرار می گیرند. غارت و آتش زدن هتلی در مهاباد به بهانه یک حادثه، نمونه ای از کارکرد رسانه شایعه و شفاهیات و ارتفاع گرفتن یک اتفاق ساده تا حد یک شورش اجتماعی است. جمعیتی ناراضی و تحریک پذیر و بیکار در شهرها، اگر فرصت پیدا کنند اولین کارشان غارت و تخریب است. شورش های شهری در همه جای جهان الگوی واحدی دارند: “غارت،- خشونت،- آتش زدن”. این اتفاقات نظم جامعه را تهدید و معمولا پلیس و نیروهای امنیتی با رضایت اکثریت مردم به سرعت آنها را مهار و سرکوب می کنند. در این حوادث اوباشگری و لمپنیسم حرف اول را می زند و سیاست غایب است. شورش های کور جامعه را محافظه کار و فضای سیاسی را تخریب می کند. در همه جای دنیا انتخاب اول مردم امنیت است. سوق دادن جامعه به سمت شرایط انقلابی به هر کجا ختم شود قطعا به دمکراسی ختم نمی شود.
در خصوص فقر و بیکاری همه متفق القولند. اما در حوزه فرهنگ و آموزش قضاوتها با خوش بینی توام است. ادعای من در مورد بیسواد و کم سواد بودن جامعه مبتنی بر وجود جمعیتی ۳۰ میلیون نفری بیسواد و کم سواد، مرکب از ۲۰ میلیون کم سواد و ۱۰ میلیون بیسواد مطلق در گروه سنی بالاتر از ۱۵ سال (مطابق آمار رسمی) است. توسعه دانشگاه ها و نیز افزایش تعداد باسوادان در مقطع بعد از انقلاب واقعیتی روشن است. اما این جمعیت سیال ۳۰ میلیونی یک خطر بالقوه است. وجود این جمعیت بزرگ منشا بسیاری از مشکلات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه ایران است. این گروه بزرگ توانایی خواندن کتاب و روزنامه و استفاده از اینترنت را ندارند و رسانه اصلی آنها شایعه و شفاهیات است و همواره در معرض تلقین قرار دارند و با ایجاد امواج شفاهی و شایعه میتوان ذهن آنها را به هرسو کشاند.
این گروه اکثرا از نظر اقتصادی فقیرند و تعداد زیادی بیکار در میان خود دارندو مستعد تحریک و حمله به نظم جامعه اند. اجرای هر برنامه اقتصادی و اجتماعی ولو در حد سرشماری نفوس و مسکن، در جامعهیی با چنین اکثریتی از بیسوادان و کمسوادان بسیار دشوار است. در انتخابات، این گروه مستعد حمایت از نامزدهای پوپولیست و عوامفریب است و معمولا مورد سوء استفاده قرار می گیرند. در سرشماری سال ۱۳۹۰ که آخرین سرشماری مرکز آمار ایران است، در گروه سنی بالای ۶ سال نزدیک به ۹ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر بر اساس خود اظهاری گفته اند که خواندن و نوشتن بلد نیستند، یعنی بیسواد مطلق اند. به گفته علی باقرزاده رییس سازمان نهضت سواد آموزی و معاون وزیر آموزش وپرورش، در سال ۹۰، یازده میلیون نفر با تحصیلات ابتدایی (پایه پنجم) ثبت شده و حدود ۹ میلیون نفر هم تحصیلاتی کمتر از سوم راهنمایی داشته اند.
بر اساس سرشماری سال ۹۰ حدود ۱۰ میلیون و ۵۰۰ هزار تن از ایرانیان دارای تحصیلات عالی دانشگاهی و حوزوی بوده اندکه تقریبا نیمی از آنها را زنان تشکیل می دهند. هر چند سطح اشتغال زنان پایین است اما در سالهای اخیر تعداد زنان پذیرفته شده در دانشگاه ها بیش از تعداد مردان بوده است. اینها نشانه بالارفتن شاخص های توسعه انسانی است، اما در ایران میانگین سالهای تحصیلی، ۷/۳ سال (۷ ممیز ۳ دهم سال) است. به عبارت دیگر سواد متوسط جامعه ایرانی کمتر از پایان دوره راهنمایی (دوره اول متوسطه) است. بر اساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس در آذر ۹۰ بیش از ۶۰ درصد از کل جمعیت بالای ۶ سال کشور تحصیلاتی حداکثر در حد دوره راهنمایی و ابتدایی داشته اند. کم سوادی متمایل به بیسوادی این خیل عظیم مانع بزرگی بر سر راه پیشرفت جامعه است.
اگر به این آمارها اضافه کنیم که مفهوم سواد در قرن ۲۱ ارتقا یافته و سواد سیاسی، سواد اقتصادی، سواد اجتماعی و استفاده از ابزارهای جدید ارتباطی و اطلاعاتی نیز بخشی از سواد محسوب می شود، دیگر نمی توان فردی را که خواندن و نوشتن و حساب کردن بلد است به مفهوم امروزی باسواد نامید. فرد با سواد در قرن ۲۱ باید بتواند درآمدها و هزینههای خود را مدیریت کند، کارهای بانکی و اداری خودش را انجام دهد، با بهداشت و تغذیه سالم آشنا باشد، اطلاعات مورد نیازش را از رسانه های مکتوب به دست آورد و با مسایل شهر، جامعه و جهان ارتباط برقرار کند و در مسایلی مانند انتخابات و سرنوشت سیاسی خود مشارکت آگاهانه داشته باشد. با این مفوم و مراجعه به آمار تیراژ کتاب و روزنامه و سرعت اینترنت و پهنای باند واقع چند درصد جامعه ما باسوادند؟
در چنین مفهومی، اکثریت جامعه، حتی بخشی از آنهایی که مدرک تحصیلی عالی دارند ممکن است در ردیف بیسوادان طبقه بندی شوند. در شبکه های مجازی با اینکه اکثر کاربران سواد خواندن و نوشتن و مدرک تحصیلی دارند، اما اغلب به عنوان مکمل رسانه شفاهی و شایعه عمل می کنند. دنیای مجازی پر از اطلاعات دروغ و سطحی است. خیلی از افرادی که فکر می کنند به جامعه آگاهی می دهند صرفا روی موج نارضایتی سوار شده و به مدد شایعه و مخدر احساس فقط مردم را تحریک می کنند. جامعه پتانسیل اعتراضی قوی دارد و به شدت تحریک پذیر است. نقش دولت به عنوان موثرترین و قوی ترین نهاد کشور البته باید در هر رویدادی دیده شود، اما جامعه نیازمند آگاهی و تعقل و اطلاعات موثق است.
تحریک غرایز و عواطف گروه های اجتماعی و افراد از طریق شایعه و اطلاعات هیجان انگیز کاری ساده است. اما این روشها هرگز منجر به دمکراسی و حاکمیت قانون نخواهد شد. نتیجه نهایی شورش و حرکات کور، سرکوب و نومیدی و دوره ای طولانی از رکود است. حتی اگر چنین روشهایی منجر به تغییر دولت شود چیزی عوض نخواهد شد. در تحلیل جامعه ایران نباید دچار افرط و تفریط شویم. برخی شاخص های توسعه انسانی در جامعه ایران امیدوار کننده است اما جامعه همچنان توده وار است و گاهی جرقه ناچیزی این اجتماع ساکت را از درون متلاشی می کند! ما معمولا بین خود و جوامع همسایه تمایز قایل می شویم. اما جامعه ایران تافته جدا بافته ای در منطقه نیست. همان خطراتی که کل خاورمیانه را در نوردیده ما را هم تهدید می کند.