هیچ وقت به این موضوع فکر کردید که اگر حافظه وجود نداشت، چقدر راحت تر بودیم؟ مثلا فرض کنید که هیچ کس یادش نمی آمد که آدم چه وعده ها و قول هایی داده است و به چه چیزهایی عمل کرده است، چقدر در این حالت زندگی زیباتر و قشنگ تر می شد؟ یا مثلا چقدر عالی می شد که مردم فراموش می کردند که رهبر کشور دستور حمله به مردم را صادر کرد، که وقتی که همان آقایی که دستور حمله می داد، حالا جلسه شعرخوانی صادر می کند، آدم بتواند بدون یک حافظه درست، یک شکم سیر بنشیند و به آن آقای شاعر نگاه کند و حالی ببرد. یا مثلا ملت می توانستند فراموش کنند که به چه کسی رای داده اند و وقتی رئیس قوه قضائیه، داداش جوادشون، به زور به مردم می گفت که شما مثلا به فلانی رای ندادید، و به یکی دیگر رای دادید، و اصولا یک ملت دچار “ توهم” شده است، آدم یک دفعه یادش می آمد که ای دل غافل! این بابا راست می گوید و من بیخودی فکر می کنم به میرحسین رای دادم و در حقیقت من به مموتی رای داده بودم.
یا مثلا فرض کنید فردا چشمم کور، زبانم لال و دنده ام نرم، دور از جان، رئیس جمهور که اصولا بزرگترین هنرش این بود که قرار بود کشور را هسته ای بکند و برای هسته ای شدن جانش را فدا می کرد، یک مرتبه تصمیم بگیرد که هسته ای شدن را رها کند بخاطر کنار آمدن با آمریکا و یادش برود که اصولا علت اینکه می خواست هسته ای بشود، این بود که تصمیم داشت با آمریکا مبارزه کند. یا هزار تا مثال دیگر که هر کدامش را اسم ببری ده تای دیگر یادت می آید و از خدا می خواهی ای کاش تمام حافظه ات ایکی ثانیه فورمت می شد و از اول ویندوزی نصب می کردی و ویندوزت را این دفعه یک جوری باز می کردی که نسیم تحقق دولت با تمام بوی جوی مولیانش تا بیخ دماغت برود و حالی ببری.
حالا اینها را نگفتم که یادتان بیندازم که مراسم روز قدس باید برگزار شود و ما هیچ کاری به اسرائیل نداریم، وقتی بنیانگذار روز قدس که آقای منتظری بود، قبلا رئیس شورای انقلاب بود، ولی حالا حق ندارد عضو شورای محل شان هم بشود و طبیعتا وقتی صاحابش قصد تغییر حکومت را دارد، ما که نمی توانیم بگوئیم نخیر، شما برو جلو بوق بزن! شاید ایشان نخواهد بوق بزند و بخواهد روز قدس شعار بدهد “ رای ما رو پس بده” و “ مرگ بر دیکتاتور” و “ ما اهل غزه نیستیم، ایران تنها بماند”. ما که نمی توانیم به ایشان، به عنوان یک مرجع تقلید زور بگوئیم که نخیر! شما سی سال قبل گفتی فلسطین اشغال شده باید آزاد شود، حالا هم که خانه خودت در قم بیست سال است تحت اشغال است، باز هم باید برای آزادی قدس شعار بدهی. یا مثلا نمی توانیم به مردمی که سالها وقتی روز قدس برگزار می شد، فورا سوار ماشین می شدند و اوچ ثانیه می رفتند چالوس تا خودشان را از دست روز قدس نجات بدهند، ولی حالا برای اینکه چالوس را از دست حماس و حماس اللهی ها نجات بدهند، تمام برنامه های شان را لغو کرده اند و گیر سه پیچ داده اند که حتما باید حضورشان را در صحنه تا ته حفظ کنند، بگوئیم نخیر باید حکما و عمرا و حتما بروید چالوس و نروید برای مراسم روز قدس.
اینکه گفتم که قصد ندارم در مورد روز قدس و یادآوری و این جور چیزها حرف بزنم، مساله این بود که حتی قصد ندارم درباره نیویورک هم حرف بزنم. یعنی مساله این است که ای کاش حافظه مان کار نمی کرد و یادمان می رفت که وقتی محمود برای اولین بار به نیویورک رفت تا با مشت محکم توی دهن آمریکا و با لگد به فلانجای بوش بزند، گروهی از ایرانیان و جهانیان چپ، دل شان خوش بود که یکی پیدا شده که پوز آمریکا را بزند و حال اسرائیل را اخذ کند، طرف هم می رفت و می گفت که من می خواهم آمریکا را نابود کنم. آنها هم می گفتند دستت درد نکند، برو جلو دارمت! حالا می خواهد برود به آمریکا که با اوباما کنار بیاید و ایران بشود رفیق آمریکا و بعد هم بیاید به تهران و بگوید که من مشکل رابطه ایران و آمریکا را حل کردم. انگار ما مشکل درست کرده بودیم؟
من اصلا قصد ندارم به این موضوع فکر کنم که اصولا مردم ایران اصولا دو گروه هستند، یک گروه مخالف احمدی نژاد و حکومت هستند، که طبیعتا دشمن آمریکا نیستند، و خیلی خوشحال می شوند که رابطه ایران و آمریکا درست بشود تا وقتی که درست شد، حکومت ایران دیگر از صبح تا شب توی سرشان نزند که شما آمریکایی هستید. و آنها بعدا جواب بدهند که مردک! آمریکایی خودتی که داری با آمریکا صلح می کنی، نه ما که با هیچ کشوری جنگ نداریم. گروه دوم هم آن دسته از مردم ایران هستند که طرفدار احمدی نژادند. آنها فکر می کنند اشکالی ندارد که یک آدم بی سواد بی عرضه بی ریخت که بلد نیست کشور را اداره کند، رئیس جمهور باشد. در عوض موفق شده پوز آمریکا را بزند و حال اسرائیل را بگیرد. خوب، حالا فرض کن شما رفتی نیویورک و با اوباما هم توافق کردی، رفقایت که ضدآمریکایی و ضد اسرائیلی هستند که دیگر با تو رفیق نمی مانند.
فکر کن که به ده میلیون حزب اللهی و بسیجی و طرفدار حکومت بخواهی حالی کنی که کلا مشکل با آمریکا حل شد و دیگر هیچ کس از مخالفان تان و مخالفان مان و مخالفان شان، مزدور آمریکا نیستند و ما خودمان رفیق آمریکا شدیم و آمریکا هم در حال نابود شدن نیست و اوباما خیلی هم خوش تیپ است و زنش هم از نائومی کمپبل، دوست دختر هفتادمی چاوز هم خوش لباس تر است. خب، که چی؟ کجا را می گیری؟ با آمریکا که کنار بیایی که اول از همه باید رفقای ما را از زندان آزاد کنی و بعد هم باید مرکز روابط عمومی سپاه را که قبلا لانه جاسوسی آمریکا بود، خالی کنی و پس بدهی به آمریکایی ها تا آنها برگردند به ایران، بعد از سی سال و دوباره از از سر. این چه کاری است؟ اگر با آمریکا صلح کنی، هر چه رفیق و پشتیبان داری از دست می دهی و باید هر چه مخالف هم داری آزاد کنی و جلوی شان را ول کنی، این دفعه مخالفانت دیگر بیست و پنج میلیون نمی شوند، می شوند سی و پنج میلیون. مشکلی که در کهریزک داری، می خواهی بروی در نیویورک حل کنی؟
این احمدی نژاد و حکومت فکر می کنند که علت اینکه ما می خواهیم برویم به نیویورک و داریم نامه می نویسیم به آقای بلومبرگ که جلوی سفر احمدی نژاد به این شهر را بگیرد، بخاطر این است که ما حسودی مان می شود که مموتی که هر سال انگار واجب النیویورک است، می خواهد اصغر و اکبر و اقدس و قدسی و اره و عوره و شمسی کوره را جمع کند و سوار کند پشت وانت و ببرد منهاتان که هنوز چشم شان به پروژکتورهای سالن مجمع عمومی سازمان ملل عادت نکرده، هی هاله نور ببینند و محو دعای فرج امام زمان بشوند. ما که بخیل نیستیم، اصلا به جای سالی یک بار سالی شش بار برو نیویورک، از ما که چیزی کم نمی شود. منتهی می خواهیم بگوئیم که این راهی که داری می روی به رم که ختم نمی شود، هیچ، حتی جایی هم نمی روی که عرب نی انداخت، بلکه یک راست می روی وسط ترکستان.
حتما داری با خودت فکر می کنی که اصلا به شما چه، من می خواهم بروم ترکستان، مال خودم است، اختیارش را دارم. ولی اشتباه می کنی، اصلا اینجوری نیست، چون ما یادمان هست که قبلا رفتی به عربستان، پادشاه عربستان از دستت فرار می کرد، رفتی سوئیس، همه بد و بیراه گفتند، رفتی مالزی، ضایع شد. رفتی جمهوری آذربایجان، نزدیک بود الهام علی اف گازت بگیرد. ما نمی توانیم اجازه بدهیم بچه صغیر سرخود رفتار کند. اگر می گوئیم نیا نیویورک به این دلیل است، وگرنه ما که دل مان تنگ شده و از خدا می خواهیم فقط پایت برسد به آنجا، تا هم در مراسم استقبال خصوصی با همدیگر گوجه فرنگی بازی کنیم، هم در خیابان های نیویورک کلی برایت تبلیغ کنیم. نیویورک هم که تهران نیست که با گاز اشک آور و موتور و چماق مردم را کنترل کنند. شما فقط حواست باشد که به آنجا نزدیک نشوی، حالا به فرض محال هوگو جان هم به شما قول داد که خاله اش با اوباما جوش است و خودش دستت را می گیرد و هلپی ولت می کند توی بغل اوباما، گول نخوری بروی. ما بخاطر خودت می گوئیم، وگرنه اگر آنجا جای بدی بود که ما خودمان جمع نمی شدیم آنجا.
حالا همه اینها به کنار، من اصلا داشتم راجع به فواید فراموشی حرف می زدم و اینکه چقدر خوب است که آدم یک چیزهایی را یادش برود، فکر کنم می خواستم در مورد وزرای کابینه حرف بزنم، ولی هر چه فکر می کنم یادم نمی آید می خواستم چه بگویم.