فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

‏هم چون هفته های قبل، از میان فیلم های روز سینمای جهان هفت فیلم برای خوانندگان روز انتخاب شده و مورد بررسی ‏قرار گرفته است.‏

‎ ‎فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

01-I%27m-a-Cyborg%2C-But-That%27s-OK.jpg


من یک سایبورگ هستم، ولی این خوبه ‏Saibogujiman kwenchana‎

کارگردان: پارک چان-ووک. فیلمنامه: سئو گیونگ جئونگ، پارک چان-ووک. موسیقی: یئونگ ووک جو. مدیر ‏فیلمبرداری: جئونگ هون جئونگ. تدوین: جای بئوم کیم، سانگ بئوم کیم. طراح صحنه: ریو سئونگ هیوی. بازیگران: ‏سو جئونگ لیم[چا یئونگ گوون]، رین[پارک ایل سون]، هیه جین چوی[چوی سئول جی]، بیونگ اوک کیم[قاضی]، ‏یئونگ نیئو لی[مادر یانگ گون]، دال یو اوه[شین دوک چئون]، هو جئونگ یو[مادر ایل سون]. ۱۰۵ دقیقه. محصول ‏‏۲۰۰۶ کره جنوبی. نام دیگر: ‏I’m a Cyborg, But That’s OK‏. برنده جایزه بهترین فیلم از مراسم هنری بیک ‏سانگ برنده جایزه آلفرد بائر و نامزد خرس طلایی جشنواره برلین، نامزد جایزه بزرگ بهترین بازیگر/رین از مراسم ‏گراند بل. ‏

یئونگ گوون- دختر جوانی که در خط مونتاژ یک کارخانه کار می کند- بعد از حادثه برق گرفتگی در آسایشگاه روانی ‏بستری می شود. چون خود را سایبورگ تصور می کند و با انگیزه شارژ کردن باتری ها خود اقدام به این کار کرده ‏است. در بیمارستان بیماران دیگری نیز با مشکلات روحی مختلف از جمله پسر خوش قیافه ای به نام پارک ایل سون ‏حضور دارند. پارک ایل سون در دوره سربازی مورد تجاوز جمعی قرار گرفته و تعادل روحی خود را از دست داده ‏است. پارک ایل سون که همواره از سوی دیگر بیماران متهم به دزدی اشیا آنها می شود، به زودی پیشنهاد عجیبی از ‏سوی یئونگ گوون دریافت می کند. یئونگ گوون از او می خواهد تا احساسات وی را از او سرقت کند، تا هر چه بیشتر ‏به سایبورگ بودن نزدیک شود. از طرف دیگر تلاش دکترها و پرستارها برای غذا خوراندن به یئونگ گوون بی نتیجه ‏می مانده و دخترک هر لحظه ضعیف تر می شود. تلاش برای خوراندن غذا با توسل به زور نیز با شکست مواجه می ‏شود، چون یئونگ گوون بلافاصله آن را بالا می آورد. با این تصور که غذا مکانیسم درونی او را از کار خواهد ‏انداخت. پارک ایل سون که دلباخته وی شده، تصمیم می گیرد راهی برای غذا دادن به او و زنده نگه داشتن اش بیابد. او ‏وسیله ای کوچک ساخته و به یئونگ گوون می قبولاند تا آن را درون بدن وی کار بگذارد، چون این دستگاه قابلیت ‏تبدیل غذا به انرژی الکتریسته را دارد. یئونگ گوون می پذیرد و شروع به غذا خوردن می کند. اما به زودی به این ‏باور می رسد که یک بمب اتمی است و با هدف نابودی زمین ساخته شده و تنها راه فعال شدنش به دست آوردن مقدار ‏زیادی انرژی است. و این میزان نیروی برق را فقط می توان در صاعقه یافت. از این رو دو جوان عاشق برای به ‏چنگ اوردن صاعقه راهی دشت می شوند….‏

چرا باید دید؟

تماشاگر ایرانی با نام پارک چان-ووک پس از تماشای فیلم منطقه امنیتی مشترک در جشنواره فجر و بعدها از طریق ‏ویدیو با سه گانه انتقام وی آشنا شد. این چهار فیلم تصویری از یک کارگران علاقمند با تم جنایت، انتقام و خشونت از ‏وی در نزد تماشاگر ایرانی-وی دیگر کشورها- ترسیم کرد. اما این بت با تماشای کمدی عاشقانه من یک سایبورگ ‏هستم… در هم شکسته خواهد شد. البته یکی دو صحنه خشن و خونین در این یکی هم وجود دارد، اما در ژانر فانتزی ‏ارائه شده و فاقد کوبندگی یا هراس فیلم های پیشین وی هستند. سه گانه انتقام و منطقه امنیتی مشترک نشان داد که پارک ‏چان-ووک از فضای ملهت سیاسی کشورش و روابط میان دو کره به شدت متاثر است. با این حال در گفت و گویی ‏اعتراف کرده آن طور که باید و شاید فعالیت سیاسی نداشته و در برابر سرکوب خشونت بار دوستان دوره دانشجویی ‏خود عکس العمل نشان داده است. این حس گناه و تقصیر که در فیلم های پیشین وی حضوری پر رنگ داشته، به آخرین ‏فیلم او نیز منتقل شده و با وجود این که من سایبورگ هستم در ژانری متفاوت ساخته شده، اماببینید با شخصیتی روبرو ‏خواهد شد که در بروز هر نوع واقعه ای در آسایشگاه روانی خود را مقصر می داند. او با اشاره به چنین شخصیت ها ‏و حوادثی در صدد ابراز حق شناسی خود نسبت به جانفشانی های آنان می باشد که منجر به خلق فضایی دموکراتیک در ‏کشورش شده است. ‏

چان-ووک این بار نیز با شخصیت هایش همدلی می کند و ما را نیز به همدلی با آنها می خواهد. از دیدگاه او دو ‏شخصیت اصلی فیلمش-کمی بیشتر یا کمتر از دیگران و یکدیگر- دچار پریشانی حواس هستند، ولی قادرند بیش از ‏دکترهایی که دنیای فانتزی آنان را درک نمی کنند به هم کمک کنند. ‏

من یک سایبورگ هستم از لحظات کمیک خالی نیست. از تیتراژ بدیع، صدایی که در ذهن یئونگ گوون می پیچد، نحوه ‏تغذیه او و شارژ شدنش، بازی ها و دیگر دیوانه های اصیلی که در کنارشان زندگی می کنند، همه و همه در خدمت یک ‏رمانس قوی، شوخ و در عین حال تراژیک است. فیلمی که قادر است در لحظاتی خنده هایی حساب شده بر لبان شما ‏بنشاند و در سکانس بوسه تماشایی اش وادارتان کند تا کارگردانش را تحسین کنید. من سایبورگ هستم… یک جعبه پر ‏از شکلات هایی که احساسات شما را به گونه ای مثبت تحریک می کند. بفرمایید میل کنید!‏

برای آشنایی بیشتر با این فیلم و پیشینه کارگردان آن به گفت و گو با پارک چان-ووک در همین شماره مراجعه کنید. ‏

ژانر: درام، عاشقانه، کمدی. ‏

02-Fauteuils%20d%27orchestre.jpg


صندلی های ارکستر/خیابان مونتاین ‏Fauteuils d’orchestre‎

کارگردان: دانیله تامپسون. فیلمنامه: کریستوفر تامپسون، دانیله تامپسون. موسیقی: نیکولا پیوانی. مدیر فیلمبرداری: ژان ‏مارک فابر. تدوین: سیلوی لاندرا. طراح صحنه: میشل آبه وانیه. بازیگران: سسیل د فرانس[جسیکا]، والری ‏لمرسیه[کاترین ورسن]، آلبر دوپونتل[ژان فرانسوا له فور]، کلود براسور[ژاک گرومبرگ]، دانی[کلودی]، کریستوفر ‏تامسون[فردریک گرومبرگ]، لورا مورانت[والنتین له فور]، سیدنی پولاک[برایان سوبینسکی]، سوزان فلون[مادام ‏روکس]، آنه لیز هسم[والری]، میشل وویرمو[فلیکس]. ۱۰۶ و ۱۰۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ فرانسه. نام دیگر: ‏Avenue Montaigne، ‏Orchestra Seats‏. برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن/والری لمرسیه و نامزد جایزه ‏بهترین تدوین، بهترین بازیگر نقش مکمل زن/دانی و بهترین فیلمنامه از مراسم سزار. ‏

کاترین ورسن بازیگر بسیار محبوب سریال های تلویزیونی در آرزوی بازی در یک فیلم سینمایی بزرگ است. آخرین ‏کاری که قرارداد بازی در آن را منعقد کرده، نمایشنامه مضحک از فیدیو است که در تماشاخانه ای در خیابان مونتاین ‏اجرا خواهد شد. او که خبردار شده کارگردانی آمریکایی برای یافتن هنرپیشه ای جهت بازی در نقش سیمون دوبووار به ‏پاریس خواهد آمد، سعی دارد به هر وسیله ای که شده این نقش را به چنگ آورد. چون ایمان دارد با این کار معنایی به ‏زندگی اش خواهد بخشید.‏

در ساختمان مجاور ژان فرانسوا له فور پیانیست مشهور در حال تمرین است. او خود را به برای یک اجرای بزرگ از ‏کارهای بتهوون آماده می کند، اما رابطه اش هر لحظه با همسرش والنتین در حال تیره تر شده است. چون همسر و ‏دستیارش از این که ژان آرامش و ارضای خاطر را نه در نواختن روی صحنه های بزرگ و مجلل، بلکه در میان افراد ‏بیمار یا بی چیز می بیند، در رنج است و رابطه خودشان را نیز تمام شده می انگارد.‏

در سالن دیگری در همسایگی محل تمرین این دو نفر که خود را وقف هنر کرده اند، پیرمردی به نام ژاک گرومبرگ ‏نیز در حال آماده سازی سالنی برای فروش کلکسیون شخصی خویش است. چیزی که تمام عمر خود را وقف جمع آوری ‏آن کرده بود و اینک پس ازآشنایی و ایجاد رابطه با دختری جوان در صدد فروش آنها بر آمده است.‏

دختر جوانی نیز به این محله در جست و جوی کار آمده و شغل پیشخدمتی را در کافه مشهور آنجا به دست آورده است. ‏کافه ای که محل رفت و آمد هنرپیشه ها، کارگردان ها و افراد ثروتمند و سرشناس است. و به زودی با همه این ‏شخصیت ها برخورد می کند. اما کسی که دلباخته او می شود، پسر گرومبرگ است که سه سال با محبوب فعلی پدرش ‏رابطه داشت و به قصد منصرف کردن آن دو به پاریس آمده است….‏

چرا باید دید؟

یک فیلم عاشقانه که فقط فرانسوی ها تخصص ساختنش را دارند و در محله پیرامون یک کافه شکل می گیرد. بیهوده ‏است اگر بگویم که زندگی فرانسویان و به خصوص پاریسی ها چقدر به کافه نشینی وابسته است. هنوز روشنفکران و ‏هنرمندان در کافه ها گرد می ایند. قراردادهای بزرگ در کافه ها منعقد می شود و خلاصه زندگی برای فرانسوی ها از ‏هر طبقه به نوعی در کافه ها جریان دارد و شکل می گیرد. ‏

دانیله تامپسون متولد ۱۹۴۲ موناکوست. در فمیس[ایدک سابق] تدریس می کند و از ۱۹۶۶ با فیلمنامه نویسی کار عملی ‏سینما را آغاز کرده است. اما بسیار دیر[از ۱۹۹۹]روی صندلی کارگردانی نشسته و در طول هشت سال گذشته فقط سه ‏فیلم ساخته است. نسل قدیم که فیلم ‏Cousin, cousine‏ [۱۹۷۵] ژان شارل تشالا را دیده، نامزدی تامپسون برای ‏دریافت اسکار بهترین فیلمنامه را شاید به یاد داشته باشد. نسل فعلی نیز بدون شک او را با فیلمنامه ملکه مارگو و هر ‏کس مرا دوست دارد سوار قطار بشود به خاطر خواهد آورد. تامپسون اولین فیلمش ‏La Bûche‏ را با شرکت سابین آزما ‏در ۱۹۹۹ ساخت. ‏La Bûche‏ کمدی درامی درباره کریسمس، خانواده و خیانت بود که به خاطر فیلمنامه اش تحسین ‏شد. دومین فیلمش خستگی پرواز[۲۰۰۲] با شرکت ژان رنو و ژولیت بینوش کمدی عاشقانه ای درباره برخورد تاجری ‏خسته و ارایشگری گریزان در فرودگاه پاریس بود که بخت پخش جهانی نصیب اش شد و نام کارگردانش را به دیگر ‏اروپایی ها و آمریکایی ها شناسد. صندلی های ارکستر/خیابان مونتاین سومین و آخرین فیلم تامپسون است که با هزینه ۸ ‏میلیون یورو تولید شده و فیلمی خوش ساخت، کوچک و صمیمی با ادای احترام به روحیه فرانسوی و خوانندگان ‏فرانسوی است [خانم کلودی مرتباً در حال گوش دادن به آوازهای قدیمی کسانی چون شارل آزناوور، ساشا دیستل، ژاک ‏برل و… است].‏

خانم تامپسون به میراث و سنت کمدی های عاشقانه فرانسوی چیز تازه ای نیفزوده، اما از نیز نکاسته و صندلی های ‏ارکستر/خیابان مونتاین را می شود یک غذای چرب و چیلی و خوشمزه فرانسوی نامید که خیلی خوب هم سرو می شود. ‏فیلم به سوزان فلون بازیگر کهنه کار فرانسوی تقدیم شده که در سن ۸۷ سالگی و مدت کوتاهی پس از فیلمبرداری این ‏فیلم درگذشت. ‏

ژانر: کمدی، درام، عاشقانه. ‏

03-Red%20Road.jpg


رد رود ‏Red Road‎

کارگردان: آندرئا آرنولد. فیلمنامه: آندرئا آرنولد بر اساس شخصیت های خلق شده توسط آندرس تامس ینسن، لون ‏اسکرفیگ. مدیر فیلمبرداری: رابی رایان. تدوین: نیکلاس چادوئرج. طراح صحنه: هلن اسکات. بازیگران: کیت ‏دیکی[جکی]، تونی کوران[کلاید]، مارتین کامپستون[استیو]، ناتالی پرس[اپریل]، اندرو آرمور[آلفرد]، جان ‏کامرفورد[مردی با سگ]، پل هیگینز[آوری]. ۱۱۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ انگلستان، دانمارک. برنده جایزه کارل ‏فورمن برای بهترین کارگردان تازه کار از مراسم بافتا، برنده جایزه بهترین بازیگر/تونی کوران و نامزد چهار جایزه ‏دیگر از مراسم بافتای اسکاتلند، برنده جایزه ‏Sutherland Trophy‏ از مراسم انستیتوی فیلم بریتانیا، برنده جایزه ‏بهترین فیلم و نامزد سه جایزه دیگر از مراسم فیلم های مستقل بریتانیا، برنده جایزه هیئت داوران و نامزد نخل طلای ‏جشنواره کن، برنده جایزه ‏Coup de Coeur‏ از جشنواره فیلم های بریتانیایی دینارد، برنده جایزه از جشنواره فیلم یوته ‏بوری، برنده جایزه بهترین کارگردان تازه کار و نامزد چهار جایزه دیگر از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه ‏فیپرشی و جایزه ویژه داوران از جشنواره میامی، برنده جایزه بهترین بازیگر زن/کیت دیکی از جشنواره فیلم مونترال. ‏

جکی در مرکز کنترل شهر کار می کند. وظیفه او تماشای هر روز مانیتورهایی است که خیابان های مختلف شهری ‏کوچک در اسکاتلند را پوشش می دهند. اهالی این منطقه زیر نگاه های مراقب او در امنیت زندگی می کنند تا این که ‏یک روز چهره مردی به نام کلاید روی صفحه مانیتور ظاهر می شود. جکی ابتدا به چشمان خود باور نمی کند، چون ‏این مرد باید سال های زیادی را در پشت میله های زندان می گذراند. مردی که فکر می کرد هرگز او را آزاد در خیابان ‏ها نخواهد دید. از این رو نقشه ای طرح می کند تا هر چه زودتر او را به پشت میله های زندان بازگرداند. اما طعمه ‏دامی که پهن کرده چیزی نیست جز شخص خودش…‏

چرا باید دید؟

آندرئا آرنولد متولد ۱۹۶۱ دارتفورد بازیگر، نویسنده و کارگردان انگلیسی برای ایرانی ها نام آشنایی نیست. اما ‏بریتانیایی ها نام و چهره او را برای بازی در سریال هایی چون شماره ۷۳ می شناسند و منتقدان به خاطر اسکار و ۱۵ ‏جایزه دیگری که برای سومین فیلم کوتاهش زنبور گرفت، با وی آشنا هستند. ‏Red Road‏ اولین فیلم بلند اوست که ‏توفیق زنبور را با گرفتن ۱۷ جایزه معتبر تکرار کرده است. چنین اتفاقی در زمانه ما که جشنواره ها تشنه یافتن فیلم ‏های مینی مالیستی هستند، تعجب آور نیست. اما با کمال مسرت باید اعلام کنم که ‏Red Road‏ فیلمی برای جوری جنس ‏چنین دکان هایی نیست. اولین فیلم بلند آرنولد بدون شک می تواند برای سینمای امروز انگلستان مایه مباهات باشد. ‏سینمایی که بزرگانی چون کن لوچ را به دنیا هدیه کرده و سنت انتقاد اجتماعی در آنجا بسیار با ارزش تلقی می شود. اما ‏کار آرنولد با توجه به ارادتش نسبت به تارکوفسکی و کتاب معروفش، دست کمی از ایثار ندارد. البته از جنبه مذهبی ‏آثار تارکوفسکی به دور و به روزتر است و حال و هوایی مستندگونه تر دارد. ‏

آرنولد کوشیده با این فیلم شکننده بودن امنیت اجتماعی پیرامون مان را با دقت تصویر کند. او از وحشت و هراسی سخن ‏می گوید که در زندگی روزمره همه ما نهفته است. از ملال، هویت باختگی و این که همه ما زیر نظر دوربین ها هستیم. ‏ولی می شود به دوربین ها هم دروغ گفت. می توان در حقیقت دست کاری کرد، کاری که جکی برای گرفتن انتقام دختر ‏و شوهر از دست داده اش می کند. چون کلاید را هر چند که هنگام رانندگی مست بوده، قابل بخشایش نمی داند. اما ‏زمانی که می فهممد او نیز دختری دارد که سال هاست وی را ندیده و درست پس از گرفتار شدنش در اثر نقشه جکی به ‏سراغ وی آمده، شکایت خود را پس می گیرد. با این حال هنوز بخشودن کلاید کار راحتی نیست. او یاد می گیرد با اندوه ‏خود کنار بیاید، به سراغ اقوام و دوستانی برود که رابطه خود را با آنها محدود کرده، و حتی مردی را که هر دو هفته ‏یک بار با او می خوابد رها کند تا به سر وقت زن و بچه خود برگردد. ‏

Red Road‏ فیلمی درباره همه ما امروزیان است. بسیار مدرن و قابل اعتنا و اصیل که شنیدن دیالوگ های اندک ‏شخصیت هایش می تواند تکان دهنده باشد:‏

کلاید: می دونی من به فکر چه چیز توام؟

جکی: چی؟

کلاید: کس ات چه مزه ای دارد.‏

جکی:[با بی تفاوتی به او نگاه می کند؛ متعجب نشده]‏

کلاید: تعجب نکردی؟

جکی: [بی تفاوت] نه واقعاً!‏

Red Road‏ در زمانه ما که فیلم ها سرشار از احساسات آبکی شده اند، با وجود سرد و کند بودنش سرشار از احساس، ‏تاریک ولی امید بخش و در یک کلام فیلمی خلاقانه است. فیلمی که امید به دیدن یک شاهکار از سوی کارگردانش را ‏در آینده به تماشاگر نوید می دهد! ‏

ژانر: درام، مهیج. ‏

04-Tourneuse%20de%20pages%2C%20La.jpg


برگرداننده صفحات نت ‏La Tourneuse de pages‎

کارگردان: دنی درکور. فیلمنامه: دنی درکور، ژاک سوتی. موسیقی: ژروم لمونیه. مدیر فیلمبرداری: ژروم پیربورن. ‏تدوین: فرانسوا گدیگیه. طراح صحنه: آنتوان پلاتو. بازیگران: دبرا فرانسوا[ملانی پرووست]، کاترین فور[آریان فوشه ‏کورت]، پاسکال گرگوری[ژان فوشه کورت]، زاویه د گیوبن[لوران]، کریستین سیتی[مادام پرووست]، کوتیلد ‏موله[ویرژینی]، ژاک بونافه[مسیو پرووست]، آنتوان مارتینسیو[تریستان فوضه کورت]، مارتن شوالیه[ژاکی اونفاری]، ‏آندره مارکون[ورکر]، میشله ارنو[مونیک]. ۸۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ فرانسه. نام دیگر: ‏The Page Turner‏. نامزد ‏جایزه بهترین بازیگر زن/کاترین فرو، بهترین موسیقی و خوش آتیه ترین بازیگر زن/دبورا فرانسوا از مراسم سزار. ‏

دختر ده ساله قصاب شهری کوچک به نام ملانی از استعداد عجیبی در نواختن پیانو بهره مند است. او برای ورود به ‏کنسرواتوار در ازمون ورودی شرکت می کند، اما به دلیل رفتار ناشایست سرپرست ممتحننین-یک خانم پیانیست ‏مشهور- آشفته شده و در نتیجه رد می شود. ملانی که به شدت سر خورده شده، نواختن پیانو را رها می کند. ده سال بعد، ‏شغلی به عنوان دستیار در یک دفتر حقوقی به دست آورده است و در آنجا با آقای فوشه کورتآشنا می شود. شوهر زنی ‏که بدون شک مسیر زندگی او را عوض کرد. لیاقت و توانایی های ملانی خیلی زود توجه فوشه کورت را جلب می کند ‏و از وی می خواهد تا برای مراقبت از پسرش به منزل وی نقل مکان کند. خانم فوشه کورت نیز خیلی زود بعد از درک ‏علاقه موسیقی ملانی با او گرم می گیرد و زن جوان را به سمت برگرداننده صفحات نت خود منصوب می کند….‏

چرا باید دید؟

دنی درکور از ۱۹۹۷ با ساختن فیلم حرکت شروع به کارگردانی کرد و تا امروز چهار فیلم دیگر به کارنامه اش افزوده ‏است. نقطه اوج کارنامه سینمایی وی نویسندگی و کارگردانی لیز و آندره در سال ۲۰۰۰ می باشد که دو جایزه از ‏جشنواره های برگامو و آوینون نصیب وی کرده است. آخرین فیلم او برگرداننده صفحات نت، یک تریلر احساسی جمع ‏و جور درباره یک عاشق موسیقی است که تبدیل به فردی متنفر از نوازنده ها می شود. درکور تاکنون بیشتر در زمینه ‏درام کار کرده و اگر ته رنگی از کمدی بر آنها افزوده باشد، فقط به قصد تمدد اعصباب بیننده بوده است. فیلم های او ‏بیشتر به زنی آبستن می ماند که در پایان باید انتظار تولدی از سوی او را کشید. انتظاری که تا امروز خوشبختانه به ‏هدر نرفته است. برگرداننده صفحات نت نیز مانند آثار پیشین او خوش ساخت، شکیل و کلاسیک گونه است. بدیهی است ‏که نقطه عزیمت فیلمی درباره موسیقی، ارجاع به کلاسیک و بهره گیی از آهنگسازی خبره باشد که بتواند جانمایه اثر را ‏در حاشیه صوتی فیلم برجسته کند. کارگردان که قبلا در فیلم ‏Les Cachetonneurs‏ با چنین شخصیت هایی کار کرده ‏و خود نوازنده حرفه ای ویولاست، توانسته از ویژگی های کار ژروم لمونیه نهایت استفاده را ددر تبین کاراکترهای ‏فیلمش به کار گیرد. ‏

تم انتقام که از سوژه های محبوب ادبی فرانسوی محسوب می شود[از کنت مونت کریستوی الکساندر دوما تا عروس ‏سیاه پوشیده بود فرانسوا تروفو] همچون غذایی است که باید سرد سرو شود و کارگردان فیلم آن را به خوبی می داند. او ‏حاصل کارش را همچون ملودرامی روانشناسانه درباره اعتماد و خیانت، و نابودی عرضه می کند. فیلمی که با فرهنگ ‏و ادب فرانسوی تزئین و برای ساختن هر جزء آن دقت کافی مبذول شده است. از دیگر نکات قابل توجه فیلم به بازی ‏کاترین فرو و دبرا فرانسوا باید اشاره کرد که هر دو نامزد سزار نیز شده اند. ‏

ژانر: درام، موسیقی. ‏

5-Sis%20ve%20Gece.jpg


شب و مه ‏Sis ve Gece‎

کارگردان: تورگوت یاسالار. فیلمنامه: تورگوت یاسالار بر اساس داستانی از آحمت ئومیت. موسیقی: چنگیز اونورال، ‏جنک اردوغان. مدیر فیلمبرداری: گوکهان آتیلمیش. تدوین: مصطفی پرشه وا. طراح صحنه: هولیا کاهیا اوغلو تایلان. ‏بازیگران: ئوعور پولات[سدات، مامور اطلاعاتی]، سلما ارگئچ[مینه]، ایتن اونجواوغلو[مادام النی]، سارا مریچ ‏جینبارچی[ماریا]، ئومیت چیراک[شرف]، تاردو فلوردون[نجوی حرامزاده]، ایلیاس سالمان[جوما]، دوریم ناس[سینان]، ‏یتکین دیکینجیلر[فاحری]. ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ ترکیه. ‏

سدات که در سازمان اطلاعات وامنیت ترکیه خدمت می کند، در میان مشکلات کاری و شخصی خویش دست و پا می ‏زند. او در حال گذراندن روزهایی بسیار سخت است، چون مدتی قبل شاهد مرگ رئیس و دوست نزدیکش ایلدیریم بوده ‏و پیش از آن که از ضربه روحی آن رهایی یابد، مینه-دختر دانشجوی نقاشی که عاشق اش بوده- نیز به شکل مرموزی ‏ناپدید شده است. از سوی دیگر زندگی زناشویی اش نیز دچار روزمرگی شده و تمامی اینها باعث می شود تا زندگی اش ‏مبدل به کابوس شود. سدات به کشته شدن ایلدیرم از سوی افراد خودی مشکوک است و می پندارد همان اشخاص زمینه ‏ساز خنثی کردن فعالیت های او و سلب مسئولیت هایش شده اند. سدات که تنها دلخوشی و مرهم پر کردن خلاهای ‏زندگی اش- مینه- را هم از دست داده و به نظر می رسد همه کسانی که جایی در زندگی وی داشته اند یکی یکی در حال ‏ناپدید شدن هستند….‏

چرا باید دید؟

آحمت ئومیت[احمد امید] به دلیل فقر منابع مکتوب فارسی زبان درباره ادبیات کلاسیک و معاصر کشورهای همسایه در ‏کشور ما نویسنده ای ناشناس است. اما در ترکیه که سنت نوشتن رمان های پلیسی را تقریباً همزمان با ایران آغاز کرد-‏اما به شکلی معقول و سنجیده آن را ادامه داد- مشهورترین نویسنده قصه های پلیسی و محبوب ترین آنهاست. درباره ‏شهرت وی و همین کتاب شب و مه اش کافی است که بگویم آتیلا دورسای معروف ترین منتقد سینمایی ترک و بنیان ‏گذار و رئیس انجمن منتقدان سینمایی این کشور پس از خواندن آن به قدری تحت تاثیر قرار گرفت که گفت: اگر رومن ‏پولانسکی این کتاب را بخواند، بدون شک آن را تبدیل به فیلم خواهد کرد. ‏

خوشبختانه یا متاسفانه چنین نشد و چند سال پس از انتشار شب و مه نسخه سینمایی آن در کشور زادگاهش و توسط یکی ‏از کارگردان ها و تهیه کننده های برجسته موج نوی سینمای ترکیه ساخته شد. تورگوت یاسالار متولد ۱۹۵۶ بورسا در ‏سال ۱۹۹۸ اولین فیلمش دم یوزپلنگ[تریلر سیاسی] را کارگردانی کرد. یاسالار قبلاً روزنامه نگار و مترجم بوده و از ‏سال ۱۹۸۵ با ساختن فیلم های تبلیغاتی وارد سینما شده است. برای سریال های تلویزیونی فیلمنامه نوشته و دستیار ‏کارگردانی کرده است. مدتی نیز سردبیر مجله سینمایی آنتراکت و سینما بوده، اما پس از ساخت دم یوزپلنگ و با وجود ‏دریافت جوایزی برای آن عزلت را ترجیح داده است. ‏

رمان پلیسی شب و مه از لحظه انتشارش ده ها هزار نسخه به فروش رفته و در کشورهای سوئد، آلمان، یونان و ‏استرالیا نیز ترجمه و پخش شده است. منتقدان ادبی داخلی و خارجی آن را اولین کتاب پلیسی واقعی زبان ترکیه و دارای ‏ارزش های ادبی قابل اعتنا می دانند. طبیعی است دست یازیدن به سوی کتابی چنین مشهور بعد از سال ها وقفه در کار ‏فیلمسازی برای هر کارگردانی یک چالش بزرگ محسوب می شود. ‏

شب و مه فقط یک داستان پلیسی مهیج نیست. همزمان ماجرایی سیاسی و پر راز و رمز و مهم تر از همه قصه ای ‏عاشقانه است. شب و مه گالری شخصیت های متفاوت و متنوع است‏‎ ‎‏[با بیش از ده کاراکتر اصلی و مهم] و بدیهی است ‏که کار با چنین دستمایه ای ساده نیست. پرداخت شخصیت ها مخصوصاً سدات که خود را وقف کارش کرده، در طول ‏جستجوی او برای یافتن مینه بسیار دقیق تصویر شده و سبب می شود تا تماشاگر سفری جالب به درون و ماهیت روابط ‏انسانی را تجربه کند. برای توریست هایی که استانبول را نقطه تلاقی شرق و غرب و پر از دیدنی ها و مفرح می یابند، ‏سفر سدات درون هزارتوهای خطرناکش یقیناً دلهره آور خواهد بود. همه چیز در این دنیا رنگ باخته، مفهوم خود را از ‏دست داده و قابل معاوضه با پول یا مقام شده است. با این حال نویسنده و طبعاً کارگردان از نقش مکان های تاریخی ‏استانبول غافل نبوده و از معماری آنها برای افزایش راز و رمز هیجان غفلت نکرده اند. شب و مه با توفیقی که در خلق ‏هیجان و کشانیدن تماشاگرش تا پایان حیرت انگیز خود کسب می کند، استانداردهای تازه ای برای سینمای پلیسی وضع ‏می کند. شب و مه تکان دهنده و سرشار از غافلگیری است. از دست ندهید!‏

درباره این فیلم بیشتر خواهم نوشت و سعی می کنم تا مصاحبه ای اختصاصی با او و نویسنده رمان انجام دهم. ‏

ژانر: درام، پلیسی. ‏

6-Mein%20Fuhrer.jpg


پیشوای من- حقایقی معتبر و بسیار صادقانه درباره آدولف هیتلر ‏

Mein Führer - Die wirklich wahrste Wahrheit über Adolf Hitler ‏

نویسنده و کارگردان: دنی لوی. موسیقی: نیکی ریسر. مدیر فیلمبرداری: کارل فریدریش کوشنیک، کارستن تیله. تدوین: ‏پیتر آر. آدام. طراح صحنه: کریستین ایزله. بازیگران: هلگه اشنیدر[آدلف هیتلر]، اولریش موئه[پروفسور آدولف ‏اسرائیل گروئنباوم]، سیلوستر گروث[یوزف گوبلز]، ادریانا التاراس[الزا گروئنباوم]، اسفان کورت[البرت اشپیر]، ‏اولریش نوتن[هاینریش هیملر]، لمبرت هامل[راتنباوئر]، ئودو کروشوالد[مارتین بورمان]، تورستن میکالیس[مولتکه]، ‏اکسل ورنر[اریش کمپکا]، کاتیا رینمان[اوا براون]. ۸۹ و ۹۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آلمان. نام دیگر: ‏The Truly ‎Truest Truth About Adolf Hitler‏. ‏

برلین، آخرین هفته سال ۱۹۴۴. آلمان نازی جنگ را باخته و رایش سوم در حال فروپاشی است. هیتلر باید به مناسبت ‏تحویل سال سخنرانی بزرگی ایراد کرده و مردم خسته از جنگ را به مقاومت ترغیب نماید. همه چیز مرتب به نظر می ‏رسد، اما یک ایراد کوچک وجو دارد. هیتلر دچار افسردگی شده و قادر به این کار نیست. یوزف گوبلز راهکاری برای ‏بیرون رفتن از این وضعیت به مغزش خطور کرده: احضار پروفسور آدولف اسرائیل گرونباوئوم معلم بازیگری سابق ‏تا در ۵ روز باقیمانده هیتلر را برای ایفای نقش در برابر هزاران نفر آلمانی آماده کند….‏

چرا باید دید؟ ‏

دنی لوی نویسنده، کارگردان، بازیگر و تهیه کننده یهودی تبار سوئیسی متولد ۱۹۵۷ بازل است که تمامی ۱۱ فیلم پیشین ‏خود را از ۱۹۸۶ تا ۲۰۰۴ با شرکت دوست دخترش ماریا شرایدر ساخته است. او اینک با همسرش سابین در برلین ‏زندگی می کند و بنیان گذار کمپانی ‏X Filme Creative Pool‏ آلمان است. جایی که کارگردان های معتبری چون تام ‏تیکور، ولفگانگ بکر و اشتفان آرندت فیلم های خود را در آنجا تولید کرده اند. لوی با دومین فیلمش ‏RobbyKallePaul‏ توانست جایزه تماشاگران جشنواره مکس افولس را به دست آورده و درهای شهرت را به روی ‏خود بازکند. او تا امروز جوایز متعددی برای فیلم های ‏Ohne mich، من پدر هستم، زرافه و ‏Stille Nacht‏ به دست ‏اورده، اما نقطه اوج کارنامه اشAlles auf Zucker!‎‏ [۲۰۰۴] است. ‏

پیشوای من- حقایقی معتبر و بسیار صادقانه درباره آدولف هیتلر آخرین فیلم اوست که با سرمایه یک میلیون یورو ‏ساخته شده و قرار بود نقش پروفسور گرونبائم را کلاوس ماریا براندئر ایفا کند، که قرعه سرانجام به نام اولریش موئه ‏خورد. بازیگری که با فیلم زندگی دیگران در سطح بین المللی دیر اما خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود و پس از ‏بازی در پیشوای من به مرگی ناگهانی از دنیا رفت. ‏

مهم ترین شاخصه فیلم پیشوای من تولید آن است. اینکه صنعت سینمای آلمان پس از نیم قرن جسارت آن را یافته که ‏فیلمی کمدی درباره آدولف هیتلر تولید کند، اتفاقی فرخنده است و بدترین نکته اینکه خیلی فیلم خنده داری نیست. چارلی ‏چاپلین و مل بروکس با نازی ها و خود هیتلرشوخی های بهتری در فیلم هایشان کرده بودند، با این حال فیلم در هفته اول ‏نمایش خود در آلمان نزدیک به دو نیم میلیون دلار فروش داشته که نشان از پسند مردم المان دارد. شاید نگاه نقادانه ‏کارگردان به شخصیت اصلی فیلمش که به شکلی جدی تر در ‏Alles auf Zucker!‎‏ [درباره کشتار یهودیان آلمان] یا ‏درام خانوادگی من پدر هستم شاهد آن بودیم، عامل اصلی موفقیت آن به شمار می رود. ‏

اما از نگاه من شرقی که خطر هیتلر یا یهودسوزی را از نزدیک تجربه نکرده ام، جنبه های سینمایی فیلم بیشتر اهمیت ‏دارد. از این رو آن را در مقایسه با آثار پیشین لوی دچار تشتت در بیان و ضعف در لحن آن می بینم. اتفاقی که می تواند ‏تاثیر مخربی بر کارنامه لوی بگذارد. کسی که تریلر زرافه و درام ماورایی ‏Stille Nacht‏ را در کارنامه اش دارد، اما ‏در مواجهه با موجودی شریر چون هیتلر قالب کمدی/درام را فراموش کرده و به دامان مضحکه می غلطد. با این حال ‏فیلم لحظاتی دیدنی نیز دارد که از بازی خویشتن دارانه موئه ناشی می شود و فقدان غم انگیز او را برای سینمای جدید ‏آلمان بیش از پیش یادآور می شود. از نکات جالب فیلم حضور اولریش نوتن در نقش هاینریش هیملر است. نقشی که سه ‏سال قبل در فیلم سقوط[الیور هییرشبیگل] نیز بازی کرده بود!‏

ژانر: کمدی، درام، جنگی. ‏

07-Red%20Swastik.jpg


صلیب شکسته سرخ ‏Red Swastik‎

کارگردان: وینود پانده. فیلمنامه: وینود پانده، پریتی کوپیکار. موسیقی: شامیر تاندون، جان هانت، آشوتوش پاتاک. مدیر ‏فیلمبرداری: راکیش کومار. تدوین: بابی بوس. بازیگران: شریلین-مونا- چوپرا[سمیتا]، هارش چایا[چودهری]، ‏دیپشیکا[ساریکا]، یوسف حسین[کمیسر پلیس]، راج خان، پریتی کوپیکار، اوشا باچانی. ۱۳۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ ‏هندوستان. ‏

زنی به نام سمیتا پس از عشق بازی با مردی وی را به مسموم کرده و به قتل می رسد. سپس صلیب شکسته ای با خون ‏وی روی پیشانی اش ترسیم می کند. ماموری به نام چودهری مسئول رسیدگی به پرونده این جنایت می شود. تنها سر ‏نخی که وجود دارد تماس تلفنی سمیتا با ساریکا سردبیر یک مجله زنان است که طی آن تهدید کرده اگر مقاله ارسالی ‏اش را چاپ نکنند باید منتظر اتفاقات بدی باشند. تماس های سمیتا با ساریکا ادامه پیدا می کند و به زودی یکی از ‏همکاران چودهرا نیز با سمیتا ارتباط برقرار می کند. ولی او نیز پس از همخوابگی با سمیتا به قتل می رسد. به نظر می ‏رسد تنها راه پهن کردن دامی برای سمیتا است تا وی را در صحنه قتلی تازه دستگیر کنند…‏

چرا باید دید؟

سکس و هیجان فرمول کوبنده ای است که امتحان جهانی خود را نیز خوب پس داده[بهترین نمونه آمریکایی آن غریزه ‏اصلی] و کمتر فیلمسازی است که وسوسه ساختن فیلمی در این ژانر را نداشته باشد. صلیب شکسته سرخ اگر در آمریکا ‏یا اروپا ساخته می شد، فیلمی درجه سه و حتی بیشتر و بدون جنجال های پیرامونی محسوب می گردید. ولی تولید آن در ‏بدنه سینمای هند و بالیوود می تواند نقطه عطفی تازه در ساخت فیلم های مختص بزرگسالان باشد. پانده قبلاً نیز در ‏زمینه روایت داستان های تازه و جالب قریحه آزمایی کرده و فیلم های موفقی چون یک بار دیگر و ‏Yeh ‎Nazdeekiyan‏ در کارنامه اش دارد. اما این بار دست درازی وی به سوی فیلم کمتر شناخته شده ای در سینمای آمریکا ‏و سعی در تولید نسخه هندی آن موفقیت زیادی کسب نکرده است. پانده با استفاده از قصه فیلم روی سنگ قبرت تف می ‏کنم[مه یر زارکی، ۱۹۷۸] با شرکت کامیل کیتون[نوه خواهری باستر کیتون] سعی کرده تا به ماجرای زنی که بعد از ‏تجاوز گروهی و ترک نامزدش و از دست دادن کودکش نسبت به مردهاحس انتقام جویی یافته، رنگی از روانشناسی ‏بزند. برای تاکید بر همین نکته در تیتراز فیلم نیز از نوشته یک تریلر روانشناختی استفاده کرده، اما تنها چیزی که در ‏این فیلم اثری از آن پیدا نمی کنید روانشناسی است!‏

شاید خلاصه قصه ای با محور انتقام جویی این زن روی کاغذ جذاب به نظر بیایید، ولی حاصل کار پانده روی نوار ‏سلولوئید آش دهن سوزی نیست.. تنها نکته بارز آن سعی برای دوختن لباس یک زن مرگبار هندی بر تن شریلین-مونا- ‏چوپرا است که کم و بیش موفق بوده، اما صحنه های اغواگرانه فیلم هنوز از حد بوسه های آتشین و فرانسوی[چیزی که ‏قبلاً در فیلم های بالیوود دیده نمی شد] فراتر نمی رود و دوربین از پشت لوازم صحنه با حجب و حیایی هندی[شاید هم ‏ترس از ممیزی] در حال چشم چرانی نصفه کار بانو سمیتای خونخوار با قربانیان خویش است!‏

با این حال فیلم در هفته اول نمایش خود در هندوستان ۱۰ میلیون تماشاگر داشته که رقم بسیار خوبی در یک کشور یک ‏میلیارد نفری است و نشان از موفقیت فرمول سکس و جنایت دارد. شما هم اگر از این فرمول خوش تان می آید، یا ‏سرسپرده فیلم های بالیوودی هستند فرصت را غنیمت بشمارید!‏

ژانر: سکسی، مهیج. ‏