سلاح هسته ای و ملاحظاتی اخلاقی

نویسنده

در مباحث مربوط به اخلاق جنگ پرسش اصلی این است: آیا می توان تحت شرایط معینی پدیده جنگ را از منظر اخلاقی دفاع پذیر دانست؟ “عملگرایان تمام عیار” جنگ را ادامه سیاست می دانند، و معتقدند که اگر مذاکرات سیاسی به بن بست بینجامد، جنگ همواره می تواند گزینه ای واقع بینانه برای رفع آن بن بست باشد. از سوی دیگر، “صلح گرایان تمام عیار” معتقدند که پدیده جنگ چندان هولناک و ویرانگر است که تحت هیچ شرایطی نباید آن را روا دانست.

اما موضع صلح گرایان غیرواقع بینانه و موضع عمل گرایان غیراخلاقی به نظر می رسد. در پاره ای شرایط جنگ اجتناب ناپذیر است و حتی یک انسان شریف و مسؤول نیز نمی تواند از زیر بار آن شانه خالی کند. اما از سوی دیگر، این بدان معنا نیست که ضرورت جنگ یکسره تابع مصلحت اندیشی های سیاسی، و فارغ از قیود و ملاحظات اخلاقی است.

بنابراین، به نظر می رسد که لاجرم باید بپذیریم که تحت شرایط معینی پاره ای از انواع جنگ را می توان اخلاقاً دفاع پذیر دانست. اما آن شرایط کدام است؟ “نظریه جنگ عادلانه” در قلمرو اخلاق می کوشد تا به این پرسش پاسخ دهد. مطابق این نظریه، “جنگ عادلانه” جنگی است که دو شرط زیر را واجد است:

شرط اوّل- “هدف جنگ” عادلانه و اخلاقاً دفاع پذیر است (jus ad bellum ).

شرط دوّم- “شیوه جنگیدن” عادلانه و اخلاقاً دفاع پذیر است (jus in bello).

برای مثال، فرض کنید که حاکمان کشور الف معتقدند که مردم کشور ب از نژادی پست هستند و باید از میان بروند. بنابراین، برای پاکسازی نژادی به کشور ب حمله نظامی می کند. فرض کنید که مردم کشور ب برای دفاع از خود هیچ راهی ندارند جز آنکه با قوای نظامی در برابر این تهاجم ایستادگی ورزند. تحت این شرایط جنگ دفاعی مردم کشور ب آشکارا از منظر اخلاقی دفاع پذیر است، و لذا شرط اوّل برآورده شده است. اما این بدان معنا نیست که مردم کشور ب برای دفاع از خود مجازند به هر شیوه ای متوسل شوند. برای مثال، مردم کشور ب حق ندارند در شرایطی که می توانند دشمن را در میدانهای نبرد مهار کنند بر سر شهروندان غیرنظامی و بیگناه کشور الف بمب بریزند. به بیان دیگر، “هدف عادلانه” استفاده از “وسیله ظالمانه” را توجیه نمی کند.

مطابق قوانین بین الملل تنها دو هدف است که می تواند وقوع یک جنگ را قانوناً (و اخلاقاً) موّجه کند: (الف) دفاع از خود در برابر تهاجم خارجی، و (ب) جلوگیری از نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر اساسی در یک کشور ثالث.

از سوی دیگر، شیوه هایی هم که برای پیروزی در میدان جنگ به کار می رود، باید دست کم به سه اصل زیر ملتزم باشد: (الف) اصل تأثیر؛ (ب) اصل تمایز؛ و (ج) اصل تناسب.

“اصل تأثیر” بدیهی ترین اصل در میدان نبرد است: شیوه های جنگی باید برای رسیدن به پیروزی کارآمد و مؤثر باشد. اما از منظر اخلاقی، فرماندهان جنگی تنها در صورتی مجازند از شیوه های جنگی مؤثر بهره بجویند که اصل تمایز و اصل تناسب را نیز رعایت کنند. مطابق “اصل تمایز”، شیوه های جنگی باید تا حدّ قابل قبولی بتواند میان افراد نظامی درگیر در جنگ و افراد غیرنظامی و بیگناه تمایز نهد. برای مثال، مطابق این اصل، استفاده از موشکهایی که با درصد خطای اندک به هدفهای نظامی برخورد می کند، و به مراکز غیرنظامی آسیب نمی رساند بر استفاده از موشکهایی که با همان کیفیت مراکز نظامی را ویران می کند، اما به مراکز غیرنظامی نیز آسیب می رساند، رجحان دارد. و مطابق “اصل تناسب”، شیوه های جنگی نباید بیش از آن حدّی که برای پیروزی لازم است، زیان به بار آورد. برای مثال، اگر می توان با اسیر کردن پنج سرباز دشمن موضعی را فتح کرد، نباید از شیوه ای بهره برد که به مرگ آن سربازان بینجامد.

در شرایطی که هدف جنگ عادلانه و اخلاقاً دفاع پذیر است، مهمترین مشکل سلاحهای کشتار جمعی از جمله سلاحهای هسته ای آن است که به کارگیری آنها تا حدّ زیادی ناقض “اصل تمایز” است. سلاحهای کشتار جمعی، و به ویژه سلاحهای هسته ای، نمی توانند میان افراد نظامی درگیر در نبرد و شهروندان عادی و بیگناه تمایز نهند، و به علّت آنکه دامنه ویرانگری این سلاحها بسیار گسترده است، شمار بسیار زیادی از افراد غیرنظامی و بیگناه در این میانه ناگزیر قربانی می شوند. بنابراین، مادام که نظام اخلاقی ما بر مبنای ارزش ذاتی و کرامت نقض ناشدنی فرد انسانی استوار است، استفاده از سلاحهای هسته ای اخلاقاً ناروا به نظر می رسد، و هر جنگی که در آن از این نوع سلاحها استفاده شود، ناعادلانه بشمار خواهد آمد.

به نظر می رسد که این ادعا مبتنی بر یک اصل اخلاقی مهّم است. این اصل را می توانیم به قرار زیر بیان کنیم (بگذارید آن را “اصل حرمت نفوس بیگناه” بنامیم):

اصل حرمت نفوس بیگناه: تحت هیچ شرایطی نمی توان انسانهای بیگناه را کشت. هیچ هدفی، ازجمله پیروزی در یک جنگ عادلانه، نمی تواند قتل انسانهای بیگناه را توجیه کند.

آیا این ادعا درست است؟ مطابق نظریه کلاسیک جنگ عادلانه، باید میان دو امر تفکیک نهاد: (الف) هدف قرار دادن انسانهای بیگناه در جنگ و کشتن عمدی آنها ؛ و (ب) هدف قرار دادن افراد یا هدفهای نظامی، و کشته شدن غیرعمدی انسانهای بیگناه در نتیجه آن اقدام.

برای مثال، فرض کنید که کشور شما مورد تهاجم دشمن واقع شده است، و شما برای تضعیف توانایی نظامی نیروهای مهاجم کارخانه اسلحه سازی اصلی ایشان را بمباران می کنید. اما بعد در می یابید که در مجاورت آن کارخانه یک بیمارستان کودکان هم قرار داشته است، و در اثر موج انفجار شیشه های آن بیمارستان شکسته و شماری از کودکان جان خود را از دست داده اند. بدون تردید مرگ آن کودکان از هر منظری که به آن بنگریم، پدیده ای ناگوار و دلخراش است. اما به نظر می رسد که احتمال وقوع این قبیل پیشامدهای ناگوار به تنهایی نمی تواند اقدامات دفاعی شما را ناموّجه کند. حتّی اگر شما از وجود آن بیمارستان در مجاورت آن کارخانه آگاه بودید، و از پیش می دیدید که بمباران آن کارخانه می تواند به مرگ شماری از آن کودکان بینجامد، باز هم معلوم نیست که اقدام شما در بمباران آن کارخانه اخلاقاً قابل دفاع نباشد (خصوصاً در شرایطی که بمباران آن کارخانه در دفع تهاجمی که علیه شما انجام شده نقش اساسی داشته باشد، و شما تمام اقدامات ممکن را برای کاستن از آسیبهای ناخواسته ناشی از آن بمباران انجام داده باشید. ) اما به هر حال یک نکته مسلّم به نظر می رسد: اگر شما برای مثلاً رعب افکندن در دل شهروندان عادی کشور مهاجم و درهم شکستن روحیه آنها آن بیمارستان کودکان را هدف بمباران قرار دهید، اقدام شما از منظر اخلاقی دفاع پذیر به نظر نمی رسد. بنابراین، اگر تفکیک فوق را بپذیریم، شاید باید در شرایط جنگی صورت تعدیل شده ای از “اصل حرمت نفوس بیگناه” را مبنای عمل قرار دهیم (بگذارید آن را “صورت تعدیل شده اصل حرمت نفوس بیگناه”، یا به اختصار “اصل تعدیل شده” بنامیم):

صورت تعدیل شده اصل حرمت نفوس بیگناه: کشتن عمدی و طراحی شده انسانهای غیر نظامی و بیگناه برای تأمین مقاصد نظامی و/یا سیاسی اخلاقاً نارواست.

بنابراین، استفاده از سلاحهای هسته ای فقط درصورتی می تواند اخلاقاً موجه باشد که راهی برای نفی “اصل تعدیل شده” یافت شود. آیا چنان راهی گشوده است؟

پیش از آنکه به استدلالهای اخلاقی در توجیه استفاده از سلاحهای هسته ای بپردازم، مایلم به یک نکته مهّم اشاره کنم: نفی “اصل تعدیل شده” راه را فقط برای استفاده از سلاحهای هسته ای نمی گشاید، بلکه زمینه اخلاقی اقدامات تروریستی را نیز فراهم می کند. “تروریسم” به معنای دقیق کلمه عبارت است از کشتن عمدی انسانهای غیر نظامی و بیگناه برای تأمین مقاصدی سیاسی و/یا نظامی. برای مثال، وقتی که گروه های شبه نظامی در اماکن عمومی شهری بمب گذاری می کنند، در واقع می کوشند با کشتن شهروندان عادی وحشت بپراکنند و از این طریق به پاره ای از مقاصد سیاسی یا نظامی خود دست یابند. کسانی که از بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی دفاع می کنند (مانند ترومن رئیس جمهوری وقت آمریکا) و نیز رهبران گروه های تروریستی نظیر القاعده در نهایت از منطق واحدی پیروی می کنند: هر دو اقدامات خود را نهایتاً از طریق نفی “اصل تعدیل شده” توجیه می نمایند. به بیان دقیقتر، به نظر می رسد که هر دو گروه به چیزی شبیه اصل زیر باور دارند (بگذارید آن را “اصل جواز” بنامیم):

اصل جواز: تحت شرایط معینی کشتن عمدی و طراحی شده انسانهای غیرنظامی و بیگناه برای تأمین مقاصد نظامی و/یا سیاسی اخلاقاً رواست.

بنابراین، آن گروه از مدافعان استفاده از سلاحهای هسته ای که با پدیده تروریسم مخالفند، باید نشان دهند که تحت کدام “شرایط” “اصل جواز” استفاده از سلاحهای هسته ای را مجاز می دارد، اما اقدامات تروریستی را نفی می کند.

اما مدافعان استفاده از سلاحهای هسته ای بر چه مبنایی از موضع خود دفاع می کنند؟

مهمّترین استدلالی را که در این خصوص عرضه شده است می توانیم “برهان مبتنی بر ضرورت ناشی از شرایط فوق العاده بحرانی” بنامیم. قلب این استدلال آموزه زیر است (بگذارید آن را “آموزه شرّ ناگزیر” بنامیم):

آموزه شرّ ناگزیر: “اصل تعدیل شده” را فقط در شرایط فوق العاده بحرانی می توان به نفع استفاده از سلاحهای هسته ای نقض کرد (مشروط بر آنکه برای مقابله با آن شرایط هیچ راه دیگری گشوده نباشد).

بنابراین، این آموزه متضمن دو ادعای مهّم است: (ادعای اوّل) “اصل حرمت قتل عمدی انسانهای بیگناه” مطلق و نقض ناپذیر نیست، هرچند که نمی توان آن را در هر شرایطی که فواید ناشی از نقض آن بر زیانهای ناشی از التزام به آن می چربد، تعطیل کرد. (ادعای دوّم) از منظر اخلاقی “اصل تعدیل شده” را فقط در شرایطی فوق العاده بحرانی می توان به نفع استفاده از سلاحهای هسته ای نقض کرد (مشروط بر آنکه برای مقابله با آن شرایط هیچ راه دیگری وجود نداشته باشد).

بنابراین، مدافعان سلاحهای هسته ای باید به دو پرسش زیر پاسخ دهند:

پرسش اوّل- چرا “اصل حرمت قتل عمدی انسانهای بیگناه” تحت شرایط معینی نقض پذیر است؟

پرسش دوّم- آن”شرایط فوق العاده بحرانی” که جواز استفاده از سلاحهای هسته ای را می دهد کدام است؟

بگذارید برای پاسخ به پرسش اوّل از مثالی استفاده کنم: فرض کنید خانم شیرین عبادی برای پاره ای فعالیتهای بشردوستانه (مثلاً حمایت از واکسیناسیون کودکان) به مناطق کوهستانی شمال افغانستان می رود. اما یکباره خود را در محاصره نیروهای طالبان می یابد. آنها او را بازداشت می کنند، و به روستایی دور دست می برند. وقتی که خانم عبادی به روستا وارد می شود، بیست نفر روستایی را می بیند که ترسان و گریان در کنار دیواری به صف کشیده شده اند. فرض کنید که او به نحوی درمی یابد که این روستائیان افرادی بی گناه هستند که به نحو کاملاً تصادفی از میان جمعیت انتخاب شده اند، و بناست در برابر چشم دیگران تیرباران شوند تا به این ترتیب از مردم منطقه زهره چشم گرفته شود. رهبر آن گروه نظامی به محض آنکه خانم عبادی را می بیند او را بازمی شناسد و به احترام فعالیتهای بشردوستانه اش به او پیشنهاد می دهد که اگر یک نفر از آن افراد بی گناه را به دست خود بکشد او نوزده نفر باقی مانده را رها خواهد کرد، اما اگر از این کار سرباز بزند او همه آن بیست نفر را خواهد کشت. فرض کنید که در این شرایط هیچ راه دیگری برای نجات آن افراد بیگناه وجود ندارد، و در عین حال، خانم عبادی بنابه دلایلی کاملاً اطمینان دارد که آن مرد به آنچه می گوید عمل خواهد کرد. پرسش این است: آیا خانم عبادی باید یک فرد بیگناه را بکشد تا جان نوزده فرد بیگناه دیگر را نجات دهد؟ بدون شک خانم عبادی صادقانه و حقیقتاً معتقد است که کشتن فرد بیگناه کاری هولناک و نارواست. اما اگر قتل یک انسان بیگناه بد است، قاعدتاً قتل بیست انسان بیگناه به مراتب بدتر خواهد بود. اگر شما معتقد باشید که در این شرایط خانم عبادی اخلاقاً باید یک نفر بیگناه را بکشد تا جان نوزده انسان بیگناه دیگر را نجات دهد (یا دست کم این کار از حیث اخلاقی رواست)، در آن صورت لاجرم پذیرفته اید که تحت شرایط معین و برای تأمین هدفی که به اندازه کافی مهّم است می توان “اصل حرمت قتل عمدی انسانهای بیگناه” را نقض کرد. و این گوهر ادعای اوّل در “آموزه شرّ ناگزیر” است.

اما “شرایط فوق العاده بحرانی” که تعطیل “اصل تمایز” و نقض “اصل تعدیل شده” را به نفع استفاده از سلاحهای هسته ای مجاز می دارد، کدام است ؟

“شرایط فوق العاده بحرانی” متضمن خطری است که دو ویژگی مهّم دارد: اوّلاً- بسیار ویرانگر و فاجعه بار است؛ ثانیاً- بسیار فوری و نزدیک است. شرایطی را که در آن خطر جدّی است اما دور، یا نزدیک است اما غیر جدّی نمی توان “شرایط فوق العاده بحرانی” دانست.

اما آن کدام نوع خطر فاجعه بار است که احتمال وقوع آن در آینده ای نزدیک استفاده از سلاحهای هسته ای را مجاز می کند؟ از نظر مایکل والتسر دو نوع خطر فاجعه بار است که احتمال وقوع آنها در آینده نزدیک می تواند استفاده از سلاحهای هسته ای را مجاز دارد (مشروط بر آنکه برای مقابله با آن خطر هیچ راه دیگری وجود نداشته باشد): خطر بروز عاجل یک فاجعه اخلاقی؛ و خطر بروز عاجل یک فاجعه ملّی.

مقصود از “فاجعه اخلاقی” این است که نیروهای مهاجم بنیانهای اخلاقی زندگی دست کم بخش عمده ای از انسانها را نشانه رفته باشند یا پیروزی آنها بنیان اخلاقی زندگی متمدنانه را ویران کند، و انسانها را به روزگار خشونتهای بربریت آمیز بازگرداند. بنابراین، در اینجا خطری که بحران می آفریند توحش و بربریت قساوت آمیز دشمن مهاجم است، و آنچه مورد تهدید قرار می گیرد بنیانهای نظام اخلاقی یک زندگی اجتماعی متمدنانه است. در واقع آنچه در جنگ جهانی دوّم به تولید سلاحهای هسته ای انجامید شایعه دستیابی آلمانهای نازی به سلاحهای هسته ای و احتمال پیروزی قریب الوقوع آنها در جنگ بود. فاجعه هولوکاست به روشنی نشان داد که پیروزی نیروهای نژادپرست آلمان نازی تا چه پایه می توانست برای زندگی اخلاقی بشریت معاصر فاجعه بار و ویرانگر باشد. در روزگار ما نیز اگر بنا به فرض نیروهای طالبان رفته رفته به قدرتی جهانی یا منطقه ای تبدیل می شدند، بشریت دوباره خود را در معرض خطر یک فاجعه اخلاقی می یافت.

اما مقصود از خطر یا “فاجعه ملّی” چیست؟ از نظر والتسر فاجعه ملّی را می توان بر دو نوع دانست. بگذارید نوع اوّل را “فاجعه انسانی” بنامیم، و نوع دوّم را “فاجعه سیاسی”. “فاجعه انسانی” وقتی رخ می دهد که پیروزی دشمن به بردگی یا نابودی تمام شهروندان کشور مورد تهاجم بینجامد. اما “فاجعه سیاسی” وقتی است که پیروزی دشمن فقط به نابودی جامعه سیاسی کشور مورد تهاجم می انجامد. از پاره ای از عبارات والتسر برمی آید که گویی از نظر وی خطر بروز عاجل یک فاجعه ملّی، به هر دو معنا، می تواند استفاده از سلاحهای هسته ای را برای کشور مورد تهاجم موجّه سازد (مشروط بر آنکه هیچ راه دیگری برای جلوگیری از پیروزی دشمن وجود نداشته باشد. )

اما در اینجا مشکل مهّمی وجود دارد: هرگاه کشوری مورد تهاجم یک دولت خارجی قرار بگیرد “جامعه سیاسی” آن کشور در معرض تهدید قرار گرفته است. بنابراین، مرز میان “فاجعه سیاسی” و “بحران ناشی از تهدید امنیت ملّی” بسیار سیال و کمرنگ است، و هرنوع تهدید امنیت ملّی می تواند بهانه ای برای استفاده از سلاحهای هسته ای تلقی شود. اما این نتیجه بسیار آسانگیرانه و غیرمسؤولانه به نظر می رسد. استفاده از سلاحهای هسته ای (اگر اساساً مجاز باشد) فقط در شرایط “فوق العاده بحرانی” اخلاقاً رواست. اگر پیروزی دشمن به بردگی یا نابودی شهروندان کشور مورد تهاجم نینجامد، آن مردم می توانند ارزشها و راه و رسم زندگی خود را تاحدّ زیادی حفظ کنند، و چه بسا در فرصت مناسب دوباره برپاخیزند، و دشمن را از خانه خود برانند. به بیان دیگر، در شرایطی که صرفاً تداوم حیات “جامعه سیاسی” در معرض خطر است، استفاده از سلاحهای هسته ای از منظر انسانی چندان پرهزینه و ویرانگر است که اخلاقاً نمی توان آن را روا دانست. بنابراین، “فاجعه سیاسی” نمی تواند مبنای اخلاقاً موجّهی برای استفاده از سلاحهای هسته ای فراهم آورد.

اما “فاجعه انسانی” در سطح ملّی را می توان صورت خاصی از “فاجعه اخلاقی” دانست. به بردگی کشیدن شهروندان بیگناه یک کشور، یا کشتار دسته جمعی آنها چیزی نیست جز توحش و بربریت قساوت آمیزی که بنیانهای اخلاقی یک زندگی انسانی و متمدنانه را نشانه می گیرد. کسانی که به چنان اقداماتی دست می زنند خطری برای تمام بشریت بشمار می آیند. بنابراین، اگر خطر بروز عاجل “فاجعه اخلاقی” در سطح بین المللی می تواند استفاده از سلاحهای هسته ای را اخلاقاً موجّه سازد، در آن صورت و بنابر همان مبنا، خطر بروز عاجل یک “فاجعه انسانی” در سطح ملّی نیز می تواند همان نقش را ایفا کند.

بنابراین، گوهر استدلال کسانی که “اصل تعدیل شده” را در شرایط فوق العاده بحرانی به نفع استفاده از سلاحهای هسته ای نقض پذیر می دانند این است که اگر بنابر هر مبنایی، نقض موقّت و استثنایی “اصل حرمت قتل عمدی انسانهای بیگناه” را بد بدانیم، در آن صورت لاجرم باید نقض گسترده و دراز مدّت آن اصل اخلاقی را به مراتب بدتر تلقی کنیم. از این رو اگر برای تأمین و تضمین درازمدّت رعایت اصول اخلاقی، از جمله “اصل حرمت قتل عمدی انسانهای بیگناه”، هیچ راهی وجود نداشته باشد جز نقض موقّتی یک اصل اخلاقی مهّم و اساسی مانند “اصل حرمت قتل عمدی انسانهای بیگناه”، در آن صورت از منظر اخلاقی می توان، و چه بسا تحت شرایطی می باید، آن اصل را با ملاحظه و رعایت اصل تأثیر و اصل تناسب موقتاً نقض کرد.

درباره این استدلال چه می توان گفت؟

در حدّی که من درمی یابم این استدلال معتبر است، یعنی مقدمات آن صادق به نظر می رسد، و با فرض آن مقدمات نتیجه مورد نظر منطقاً حاصل می شود.

اما در اینجا چند مشکل عملی جدّی وجود دارد:

نخست، تشخیص آنکه آیا شرایط به واقع به مرحله “فوق العاده بحرانی” رسیده است، کار دشواری است. و این دشواری مجال فراخی را برای سوء استفاده از سلاحهای هسته ای فراهم می آورد. همیشه این امکان وجود دارد که کشورهای صاحب سلاحهای هسته ای وسوسه شوند برای تأمین مقاصد سیاسی و نظامی خود (ولو مقاصد مشروع) راه میانبر را برگزینند، و برای آنکه جنگ را هرچه زودتر به سود خود پایان بخشند شرایط را “فوق العاده بحرانی” اعلام کنند، و شمار عظیمی از مردم غیرنظامی و بیگناه طرف مقابل را هدف سلاحهای هسته ای قرار دهند. تجربه بمباران اتمی هیروشیما بخوبی عمق هول انگیز این خطر را نشان می دهد. استدلال ترومن در توجیه بمباران اتمی هیروشیما به نحو خطرناکی سهل انگارانه بود. او در سال 1945 خطاب به مردم آمریکا اعلام کرد: “ما علیه کسانی که ناغافل به ما در بندرگاه “پرل” حمله کرده اند، علیه کسانی که زندانیان جنگی آمریکایی را گرسنگی داده اند، کتک زده اند، و اعدام کرده اند، علیه کسانی که داعیه رعایت قوانین بین المللی مربوط به جنگ را یکسره زیر پا نهاده اند [از بمب اتمی] استفاده کرده ایم. ما [از بمب اتمی] استفاده کرده ایم تا رنج و عذاب جنگ را کوتاه کنیم… “ اما حقیقت این است که در سال 1945 سیاست آمریکا در قبال دولت ژاپن تقاضای تسلیم بی قید و شرط بود. ژاپنی ها می دانستند که جنگ را خواهند باخت، اما به هیچ وجه حاضر نبودند خود را بدون قید و شرط به حریف تسلیم کنند. آنها حدود دو میلیون سرباز آماده جنگ داشتند، و معتقد بودند که می توانند هزینه حمله به ژاپن را چندان بالا ببرند که آمریکائیان ناچار بر سر میز مذاکره بنشینند. اما دولت آمریکا پیشنهاد هیچ مذاکره ای را در دستور کار نداشت. هدف آمریکا تسلیم بدون قید و شرط ژاپن بود. آمریکا برای رسیدن به این هدف دو راه در پیش رو داشت: راه اوّل این بود که به جزایر اصلی ژاپن حمله کنند. اما در این صورت، مطابق تحلیل مشاوران نظامی ترومن ممکن بود جنگ تا اواخر سال 1946 ادامه یابد، و در نتیجه چیزی نزدیک به یک میلیون نفر بر تلفات آمریکائیان افزوده شود. تازه تلفات احتمالی ژاپن از این هم بیشتر برآورد می شد. راه دوّم این بود که دولت آمریکا با انفجار چند بمب اتمی کلّ غائله جنگ را یکسره خاتمه دهد. طبیعی است که راه دوّم به مراتب مقرون به صرفه تر به نظر می رسید. اما چرا دولت آمریکا باید هدف جنگ را “تسلیم بدون قید و شرط” ژاپن قرار می داد؟ ژاپنی ها در جنگ جهانی دوّم هرگز مانند آلمانهای نازی تهدیدی برای آزادی و صلح جهانی نبودند. از سوی دیگر، در آن شرایط مردم آمریکا به هیچ وجه در معرض خطر بردگی یا قتل عام توسط ارتش ژاپن قرار نداشتند. هدف اصلی رهبران ژاپن بیشتر کشورگشایی (به معنای کمابیش متعارف آن) بود. بنابراین، از منظر اخلاقی شکست دادن ژاپن در جنگ کفایت می کرد، تسخیر ژاپن و سرنگونی رژیم حاکم بر آن مطلقاً ضرورتی نداشت. بنابراین، کاملاً ممکن بود که با دادن پاره ای امتیازات محدود به ژاپن، جنگ را در مدّت کوتاه و بدون هزینه گزاف بر سر میز مذاکره به نفع آمریکا و متحدانش به پایان برد. حقیقت این است که وقتی دولتمردان احساس کنند که با استفاده از سلاحهای هسته ای می توانند پیروزیهای بزرگ را آسان و سریع به دست آورند، دشوار می توانند بر وسوسه استفاده از این سلاحها چیره شوند.

دوّم آنکه، خطر استفاده از سلاحهای هسته ای چندان عظیم است که هرگونه خطایی در فرآیند تولید، نگه داری، یا استفاده از آن سلاحها می تواند به نتایج هولناک و فاجعه آمیزی بینجامد. وقتی که خطر عظیم است، احتمال خطای اندک عظیم خواهد بود.

سوّم آنکه، حتّی در شرایطی که استفاده از سلاحهای هسته ای اخلاقاً و بنابه فرض رواست، پیامدهای استفاده از آنها چندان ویرانگر است که خود فاجعه ای انسانی و اخلاقی بشمار می رود. کشتار شمار عظیمی از انسانهای بیگناه در زمانی بسیار کوتاه، و آثار زیانبار و دراز مدّتی که انفجار بر بازماندگان واقعه و نیز محیط زیست بر جا می گذارد، ابعاد فاجعه را از حدّ قربانیان مستقیم آن واقعه بسی فراتر می برد و تأثیرات ویرانگر آن را به نسلهای بعدی و مناطق جغرافیایی دوردست نیز می کشاند.

مدافعان استفاده از سلاحهای هسته ای البته از این مخاطرات آگاه هستند، و اهمیت این مشکلات عملی را دست کم نمی گیرند. اما در پاسخ به منتقدان خود بر چند نکته تأکید می ورزند:

نخست، نفس آنکه کسانی از سلاحهای هسته ای سوء استفاده کرده اند یا احیاناً در آینده سوء استفاده خواهند کرد، به این معنا نیست که تحت هیچ شرایطی استفاده از این سلاحها ضروری و اخلاقاً دفاع پذیر نیست. برای مقابله با سوء استفاده بهتر است راههای سوء استفاده را ببندیم نه آنکه اصل استفاده از سلاحهای هسته ای را در شرایط “فوق العاده بحرانی” نفی کنیم. برای مثال، شاید بتوان در سطح بین المللی قوانینی را به تصویب رسانید که شرایط “فوق العاده بحرانی” را به نحو مشخصتری تعریف کند، و تشخیص آن شرایط و تصمیم گیری درباره استفاده از سلاحهای هسته ای در آن شرایط را نهایتاً برعهده پاره ای نهادهای بین المللی مستقل و بی طرف بنهد.

دوّم، اشکالات منتقدان عمدتاً مربوط به آن نوع سلاحهای هسته ای است که در هیروشیما و ناگازاکی به کار رفت. اما احیاناً می توان سلاحهای هسته ای ای ساخت که مانند سلاحهای متعارف غیر هسته ای به نحو گزینشی تر عمل کند، و دامنه تخریب آنها به مراتب محدودتر باشد. در این صورت سلاحهای هسته ای لزوماً بیش از سایر انواع سلاحهای جنگی ناقض “اصل تمایز” نخواهد بود.

اما درباره این ملاحظات چه می توان گفت؟

اوّلاً- ایده “سلاحهای هسته ای محدود و کم دامنه” چندان واقع بینانه به نظر نمی رسد. تکنولوژی مدرن جنگ به آسانی لگام پذیر نیست، و دشوار بتوان آن را در محدوده های گذشته محصور نگه داشت و آن را به تولید سلاحهایی با قدرت کمتر و دامنه تأثیر محدودتر منحصر کرد. از سوی دیگر، عوارض جانبی سلاحهای هسته ای، حتّی از نوع “محدودتر” آن، همچنان از حیث تلفات انسانی و زیانهای زیست-محیطی فاجعه بار است. اما بگذارید فرض کنیم که تکنولوژی جنگ به تولید سلاحهای هسته ای “کم دامنه” بسنده می کند، و سلاحهای هسته ای “بهداشتی”، یعنی سلاحهایی با قدرت و دامنه ویرانگری بسیار محدودتر تولید می نماید. اما اگر بناست قدرت ویرانگری این سلاحهای هسته ای به اندازه سلاحهای متعارف غیرهسته ای باشد، در آن صورت اساساً تولید این سلاحهای “بهداشتی” چه ضرورتی دارد؟ اگر سلاحهای متعارف غیرهسته ای می تواند همان کارکرد سلاحهای هسته ای “بهداشتی” را ایفا کند، در آن صورت چرا باید جامعه بشری را با مخاطرات فاجعه آمیز ساخت، نگه داری، و استفاده از سلاحهای هسته ای دست به گریبان کرد؟

ثانیاً- به نظر نمی رسد که تا آینده قابل پیش بینی جامعه جهانی بتواند نهادهای بین المللی مستقلی تأسیس کند که در کار نظارت بر نحوه استفاده سلاحهای هسته ای اختیارات و قدرت کافی داشته باشد. در غیاب چنان نهادهای بین المللی مستقل و بی طرف خطر استفاده از سلاحهای هسته ای در موقعیتهایی غیر از شرایط “فوق العاده بحرانی” به اندازه کافی واقعی و جدّی به نظر می رسد.

ثالثاً- همانطور که پیشتر اشاره کردم، قدرت ویرانگری سلاحهای هسته ای موجود چندان مهیب و گسترده است که حتّی استفاده از آنها در شرایط “فوق العاده بحرانی” فاجعه آمیز است، و علاوه بر تلفات انسانی گسترده می تواند به تخریب محیط زیست جهانی بینجامد. این بدان معناست که آثار زیانبار استفاده از این سلاحها نهایتاً دامنگیر مردم کشورهای دیگر جهان، از جمله کشوری که خود از آن سلاحها استفاده کرده است، خواهد شد. به بیان دقیقتر، استفاده از سلاحهای هسته ای ناقض “اصل تناسب” است، یعنی میزان ویرانیها و تلفات ناشی از آن بسی بیش از آن حدّی است که برای رسیدن به اهداف جنگ لازم است. پس از فاجعه هیروشیما و ناگازاکی کمتر کسی در اهمیت و جدّیت این مخاطرات تردید دارد.

اما مباحث مربوط به سلاحهای هسته ای تحت تأثیر رقابتهای تسلیحاتی میان کشورهای غربی و اتحاد جماهیر شوروی سابق چرخش مهّمی پذیرفت. در دوره اوّل، یعنی دوره خطر آلمان نازی، پرسش مهم این بود که “آیا و تحت چه شرایطی جنگ هسته ای، یا به بیان خاصتر، استفاده از سلاحهای هسته ای اخلاقاً مجاز است؟” اما در دوره دوّم، یعنی دوره خطر اتحاد جماهیر شوروی، پرسش اصلی این بود که “چگونه می توان از بروز یک جنگ هسته ای پیشگیری کرد؟” و “آیا تهدید به استفاده از سلاحهای هسته ای برای پیشگیری از بروز جنگ هسته ای اخلاقاً مجاز است یا نه؟” به بیان دیگر، در دوره دوّم، به جای آنکه “نقش ویرانگری” سلاحهای هسته ای کانون توجه مباحث اخلاقی باشد، “نقش بازدارندگی” آن سلاحها مورد توجه و تأکید قرار گرفت.

در دوره دوّم، کسانی که “نقش بازدارندگی” سلاحهای هسته ای را برای حفظ امنیت ملّی ضروری می دانستند، برای توجیه تولید و نگه داری سلاحهای هسته ای کمابیش به قرار زیر استدلال می کردند:

(1) کشورهایی که صاحب سلاحهای هسته ای هستند، در قیاس با کشورهایی که فاقد آن سلاحها هستند، در صحنه منازعات بین المللی از قدرت چانه زنی بالاتری برخوردارند. ( اصل “اصالت قدرت نظامی”)

(2) حفظ منافع ملّی از جمله استقلال و تمامیت ارضی کشور در گرو داشتن قدرت برتر یا دست کم موازنه قدرت است، زیرا قدرت را فقط با قدرت می توان مهار کرد. ( اصل “موازنه قدرت”)

(3) تنها راه مقابله با تهدید سلاحهای هسته ای و سوء استفاده های احتمالی از آنها توسط رقیب، داشتن سلاحهای هسته ای است. ( اصل “بازدارندگی”)

(4) بنابراین، مادام که رقیب به سلاحهای هسته ای دسترسی دارد، و علی الاصول می تواند برای پیشبرد مقاصد سیاسی یا اقتصادی خود رقیبان را به استفاده از آن سلاحها تهدید کند، تولید و نگه داری سلاحهای هسته ای برای حفظ موازنه قدرت ضروری است.

درباره این استدلال چه می توان گفت؟

به نظر می رسد که واقع بینی سیاسی حکم می کند که اصل “موازنه قدرت” (مقدمه (2)) را بپذیریم. بنابراین، بگذارید این مقدمه را صادق فرض کنیم.

اما درباره اصل “اصالت قدرت نظامی” (مقدمه (1))، و اصل “بازدارندگی” (مقدمه (3)) چه می توان گفت؟

در حدّی که من درمی یابم، اصل “اصالت قدرت نظامی” با موارد نقض جدّی روبروست. بسیاری از کشورهای جهان در حال حاضر به سلاحهای هسته ای دسترسی ندارند، اما قدرت چانه زنی آنها در سطح منازعات جهانی از بسیاری از کشورهای صاحب سلاحهای هسته ای بالاتر است. برای مثال، مقایسه ژاپن و پاکستان از این حیث می تواند بسیار آموزنده باشد. سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی سابق نیز نشان می دهد که حتّی دسترسی گسترده به سلاحهای هسته ای لزوماً ضریب امنیت ملّی و قدرت چانه زنی کشورها را بالا نمی برد. بنابراین، دست کم می توان گفت که در جهان امروز کشورهایی که از انواع دیگری از قدرت، مثلاً قدرت اقتصادی یا قدرت تولید فنّاوری پیشرفته، بهره مند هستند می توانند قدرت چانه زنی خود را در سطح منازعات بین المللی به نحو مؤثری بهبود بخشند، و محدودیتهای ناشی از عدم دسترسی به سلاحهای هسته ای را تا حدّ زیادی جبران نمایند.

اما به گمان من، تا آنجا که ملاحظات اخلاقی مدّنظر است، اصل “بازدارندگی” مهمّتر و منافشه انگیزتر است. خوبست که درباره این اصل تأمل بیشتری کنیم:

به طور کلّی “بازدارندگی” نوعی رابطه است که در آن طرف اوّل حدود و قیود خاصی را معین می نماید، و برای طرف دوّم صریحاً یا تلویحاً روشن می کند که اگر از آن حدود تخطی کند علیه او به زور متوسل خواهد شد و نوعی آسیب یا زیان را بر او تحمیل خواهد کرد. بنابراین، گوهر این رابطه نوعی “تهدید” است. اما این تهدید مؤثر و بازدارنده نیست مگر آنکه شرایط زیر با هم حاصل شود:

شرط اوّل- طرف دوّم باور کند که طرف اوّل می تواند تهدید خود را عملی کند.

شرط دوّم- طرف دوّم باور کند که طرف اوّل حقیقتاٌ قصد دارد که در زمان مقتضی تهدید خود را عملی کند.

شرط سوّم- طرف دوّم باور داشته باشد که اگر از آن حدود تخطی نکند، طرف اوّل تهدید خود را عملی نخواهد کرد.

شرط چهارم- طرف دوّم باور داشته باشد که زیان و آسیبی که در نتیجه عملی شدن آن تهدید دامنگیر او می شود چندان جدّی و مخاطره آمیز است که به فواید ناشی از تخطی از آن حدود نمی ارزد.

یک نمونه خوب از وضعیت بازدارندگی را می توان در رابطه قانون و شهروندان یک جامعه مشاهده کرد. برای مثال، فرض کنید که قانونگذار می خواهد شهروندان جامعه را از دزدی بازدارد، بنابراین اعلام می کند که اگر کسی دست به دزدی بزند مشمول مجازات معینی خواهد شد، مثلاً، برای یکسال به زندان خواهد افتاد. این تهدید نقش بازدارنده ندارد مگر آنکه شهروندان باور کنند که قانونگذار (یا مرجع ذیصلاح اجرای قانون) می تواند و حقیقتاً مصمم است که فرد خاطی را به زندان بیفکند، و اگر شهروندی دست به دزدی نزند، بی جهت به زندان نخواهد افتاد، و فواید ناشی از دزدی به رنج ناشی از مجازات آن نمی ارزد.

اما بازدارندگی نظامی با بازدارندگی قانونی دست کم یک تفاوت مهّم دارد: در بازدارندگی قانونی تهدید غالباً یکسویه است، یعنی فقط حکومت (یا مرجع قانونگذار) قدرت تهدید شهروندان را دارد. اما در بازدارندگی نظامی هریک از طرفین به دیگری اعلام می کند که اگر به اقدام (الف) دست بزند با مجازات (ب) روبرو خواهد شد، یعنی تهدید و آسیب پذیری متقابل است. و اگر سلاحهای هسته ای ابزار بازدارندگی نظامی باشد، میزان آسیب پذیری طرفین به مراتب بیشتر خواهد بود.

اما در اینجا دو پرسش مهّم مطرح است:

پرسش اوّل- آیا سلاحهای هسته ای عملاً می تواند به نحو مؤثری نقش بازدارندگی ایفا کند؟

پرسش دوّم- آیا سلاحهای هسته ای می تواند به نحو اخلاقاً موجهی نقش بازدارندگی ایفا کند؟

روشن است که این دو پرسش مستقل از یکدیگر است. پرسش اوّل ناظر به “کارآیی” سلاحهای هسته ای در ایجاد وضعیت بازدارندگی است. اما پرسش دوّم ناظر به ارزیابی اخلاقی چنان پدیده ای است. روش مؤثر لزوماً از حیث اخلاقی موجّه نیست. برای مثال، شکنجه متهمان ممکن است به نحو مؤثری به کشف جرم بینجامد. اما این امر (به فرض صحت) نشان نمی دهد که شکنجه متهمان اخلاقاً موجّه است.

خوبست نخست به پرسش اوّل بپردازیم. روشن است که اگر تهدید به استفاده از سلاحهای هسته ای شرایط چهارگانه فوق را برآورده کند، می تواند به نحو مؤثری نقش بازدارندگی ایفا نماید. در میان آن شروط چهارگانه شرط دوّم از اهمیت بیشتری برخوردار است. زیرا تهدید در صورتی مؤثر است که خصوصاً “جدّی” باشد. یعنی طرف تهدید شده باور داشته باشد که طرف تهدید کننده در صورت لزوم حقیقتاً تهدید خود را عملی خواهد کرد. هرچقدر که آن باور نیرومندتر باشد، تهدید جدّیتر تلقی می شود. اما چگونه می توان اطمینان یافت که تهدید هسته ای جدّی است، و “بلوفی” توخالی نیست؟

حقیقت این است که اگر فرض کنیم که طرفین درگیری بر مبنای ملاحظات و سنجشهای عقلانی تصمیم می گیرند، در آن صورت تهدید به استفاده از سلاحهای هسته ای را باید بیشتر نوعی “بلوف” تلقی کنیم تا یک تهدید جدّی. زیرا:

اوّلاً- در “بازدارندگی قانونی”، و نیز “بازدارندگی نظامی بر مبنای سلاحهای غیرهسته ای” طرفین می دانند که احتمال بلوف بسیار اندک است. اگر کسی دزدی کند و به دام بیفتد به احتمال بسیار زیاد مجازات خواهد شد. در “بازدارندگی نظامی بر مبنای سلاحهای غیر هسته ای” هم چون ابعاد ویرانی و نیز میزان آسیب پذیری متقابل ناشی از استفاده از سلاحهای غیر هسته ای به مراتب کم دامنه تر از سلاحهای هسته ای است، احتمال آنکه تهدید بواقع عملی شود بسیار بیشتر است. اما پیامدهای ویرانگر استفاده از سلاحهای هسته ای چندان پردامنه است که به احتمال زیاد هیچ یک از طرفین مایل نیست تهدید خود را واقعاً عملی کند. یعنی در اینجا بنا به حکم عقل مصلحت اندیش اصل عدم اجرای آن تهدید است.

ثانیاً- در “بازدارندگی قانونی” و نیز “بازدارندگی نظامی بر مبنای سلاحهای غیر هسته ای” تجربه های مکرّر به افراد می آموزد که تهدید جدّی است و طرف تهدید کننده، بنا به سابقه ای که از عملکرد او در دسترس است، در صورت لزوم تهدید خود را عملی خواهد کرد. برای مثال، شهروندان یک جامعه به کرّات دیده اند که وقتی دزدان به دام می افتند مجازات می شوند. این سابقه به آنها نشان می دهد که تهدید قانون گذار جدّی است. در “بازدارندگی نظامی بر مبنای سلاحهای غیرهسته ای” هم سابقه طرف تهدید کننده در درگیرهای نظامی می تواند کمابیش نشان دهد که تهدید او را تا چه پایه باید جدّی تلقی کرد. به بیان دیگر، تهدید جدّی تلقی نمی شود مگر آنکه (الف) پیشتر مکرّراً نقض شده باشد، و (ب) دست کم در غالب آن موارد آن تهدید در مورد اکثر ناقضان عملی شده باشد. اما در مورد سلاحهای هسته ای چنان سابقه و تاریخی وجود ندارد. موارد استفاده از سلاحهای هسته ای در مجموع بسیار کم شمار بوده است، و بسیاری از کشورهای صاحب سلاحهای هسته ای هرگز از آن سلاحها استفاده نکرده اند. بنابراین، در “بازدارندگی هسته ای” برخلاف “بازدارندگی قانونی” و “بازدارندگی نظامی غیرهسته ای” سابقه چندانی وجود ندارد که بر مبنای آن بتوان در خصوص جدّیت تهدید به نحو واقع بینانه ای داوری کرد.

ممکن است گفته شود که نحوه عملکرد کشورها در قلمرو منازعات نظامی غیرهسته ای می تواند معیار خوبی برای سنجش میزان سرسختی و قاطعیت آنها در قلمرو تهدیدهای هسته ای باشد. به بیان دیگر، اگر کشوری در طول زمان در منازعات نظامی مختلف از خود سرسختی و قاطعیت نشان دهد، و در غالب موارد تهدیدهای خود را عملی کند، در آن صورت برمبنای آن سابقه می توان تهدید او را در مورد استفاده از سلاحهای هسته ای نیز جدّی تلقی کرد. یعنی سابقه عزم جزم یک کشور را در اجرای تهدیدهای نظامی غیرهسته ای می توان قرینه عزم جزم آن کشور در مورد اجرای تهدیدهای هسته ای دانست. اما آیا بواقع چنان رابطه ای میان این دو قلمرو وجود دارد؟ به گمان من وجود چنان رابطه ای ممکن اما نامحتمل و ضعیف است. پیامدهای ناشی از اجرای تهدید نظامی غیر هسته ای از اساس با پیامدهای ناشی از اجرای تهدیدهای هسته ای متفاوت است. این تفاوت چندان گسترده و جدّی است که دشوار بتوان قاطعیت در اوّلی را قرینه قاطعیت در دوّمی دانست. این وضعیت مانند آن است که کسی ادعا کند که قانونگذار همواره قاطعانه تهدید خود را در مورد رانندگانی که علامت ورود ممنوع را نادیده می گیرند، عملی کرده است و بنابراین، تهدید خود را در مورد اجرای حکم اعدام نیز با همان قاطعیت عملی خواهد کرد. اما کاملاً ممکن است که قانونگذار اجرای حکم اعدام را (برخلاف اجرای حکم ورود ممنوع) چندان حساس و مخاطره آمیز بداند که در عمل از اجرای آن طفره رود. در حدّی که من درمی یابم، عزم جزم قانونگذار در مورد اوّل مبنای چندان استواری برای تصدیق عزم جزم آن در مورد دوّم فراهم نمی آورد.

ثالثاً- در اینجا مشکل دیگری هم وجود دارد: اگر طرفین درگیری را فاعلان عاقل فرض کنیم، در آن صورت به نظر می رسد که هیچ یک از طرفین نمی تواند صادقانه نیت کند که تهدید خود را عملی خواهد کرد. بگذارید برای روشن شدن این معنا مثالی بزنم. فرض کنید که فردی ثروتمند به شما پیشنهاد می دهد که اگر امروز ساعت 8 بعدازظهر صادقانه نیت کنید که فردا ساعت 2 بعدازظهر محلول (الف) را بخورید، او در ساعت 12 امشب ده میلیون تومان به حساب شما واریز خواهد کرد. تنها شرط دریافت این پول این است که شما در ساعت 8 بعدازظهر امروز صادقانه چنان نیتی بکنید. محلول (الف) مایعی بسیار تلخ و بدمزه است که خوردن آن تا چند روز مایه سردرد و تهوع می شود، اما هیچ عارضه دیگری جز آن ندارد. همچنین فرض کنید که دستگاههای بسیار پیشرفته نیت سنجی هم وجود دارد که می تواند به دقت معین کند که آیا نیت شما واقعاً صادقانه است یا نه. شما شرط را می پذیرید و دستگاه را به شما وصل می کنند. پرسش این است: آیا شما حقیقتاً می توانید چنان نیتی بکنید؟ اگر شما فردی عاقل و حسابگر باشید به احتمال زیاد نمی توانید شرط بندی را ببرید! زیرا اگر شما شرط بندی را ببرید امشب در ساعت 12 تمام پول به حساب شما واریز می شود، و آن فرد ثروتمند هم به دنبال کار خود می رود (به یاد داشته باشیم که شرط برنده شدن این نیست که شما فردا ساعت 2 بعدازظهر آن محلول را بخورید، شرط برنده شدن این است که شما امروز در ساعت 8 صادقانه نیت کنید که آن محلول را فردا ساعت 2 بعدازظهر خواهید خورد. بنابراین، فردا کسی به سراغتان نمی آید تا ببیند که آیا آن محلول را خورده اید یا نه. بنابراین، به محض آنکه شما پول را در ساعت 12 شب دریافت کنید، پول برای همیشه به شما متعلق است و بازی تمام شده است. ) اما شما با خود می اندیشید که فردا ساعت 2 بعدازظهر به چه دلیلی من باید محلول (الف) را بخورم؟ حقیقت این است که فردا بعدازظهر شما هیچ دلیلی ندارید که آن محلول را بخورید (برای آنکه پول را پیشتر دریافت کرده اید و بازی تمام شده است)، و بلکه دلیل دارید که آن محلول را نخورید (زیرا خوردن آن تا چند روز بی جهت مایه سردرد و حالت تهوع شما خواهد شد). به محض آنکه شما امروز ساعت 8 بعدازظهر درباره کاری که فردا ساعت 2 بعد از ظهر خواهید کرد (یعنی خوردن محلول (الف)) بیندیشید خواهید دید که در آن موقع هیچ دلیلی ندارید که آن محلول را بخورید و بلکه دلیل دارید که آن محلول را نخورید. یعنی خوردن محلول (الف) در ساعت 2 بعدازظهر فردا کاری نامعقول خواهد بود، و شما به عنوان یک فرد عاقل چگونه می توانید امروز صادقانه نیت کنید که فردا کاری خلاف عقل انجام دهید؟

در وضعیت “بازدارندگی هسته ای” هم ماجرا کمابیش از همین قرار است. آیا طرف (الف) می تواند حقیقتاً و صادقانه قصد کند که اگر مورد حمله هسته ای طرف (ب) قرار گرفت مقابله به مثل کند؟ فرض کنیم که طرف (ب) پیش دستی کند و کشور (الف) را مورد حمله هسته ای قرار دهد (یعنی تهدید هسته ای نتواند نقش بازدارندگی خود را ایفا کند. ) اکنون در نتیجه حمله طرف (ب) فاجعه رخ داده است، میلیونها خانه و کاشانه ویران شده است، و میلیونها انسان بیگناه از میان رفته اند. در این صورت حمله متقابل طرف (الف) به کشور (ب) کدام مشکل را حلّ خواهد کرد؟ روشن است که حمله متقابل دیگر نمی تواند مانع حمله ای که پیشتر رخ داده است بشود، و تنها ثمره آن مرگ میلیونها انسان بیگناه دیگر، و آفریدن فاجعه ای دیگر در طرف مقابل است. به بیان دیگر، پس از حمله طرف (ب)، طرف (الف) نه فقط دلیلی برای عملی کردن تهدید خود ندارد، بلکه دلایل مهّمی دارد که تهدید خود را عملی نکند و دست به حمله متقابل نزند. در این وضعیت حمله متقابل هیچ دلیلی جز حس کور انتقامجویی نخواهد داشت، و بدون هیچ ثمری فقط دامنه فاجعه را می گستراند. بنابراین، به نظر می رسد که هیچ یک از طرفین نمی تواند صادقانه و حقیقتاً قصد اجرای تهدید خود را داشته باشد.

در واقع ریشه دشواری شرط دوّم این است که عملی کردن تهدید هسته ای بواسطه پیامدهای ویرانگر عظیمی که برای هر دو طرف دارد نهایتاً کاری نامعقول است. بنابراین، اگر طرفین درگیری را عاقل فرض کنیم، در آن صورت هیچ یک نباید تهدید خود را عملی نماید. و این بدان معناست که “تهدید هسته ای” را (با فرض معقول بودن طرفین) نهایتاً باید نوعی “بلوف” تلقی کرد.

اما درباره پرسش دوّم چه می توان گفت؟ آیا بازدارندگی هسته ای از منظر اخلاقی رواست؟

به گمان من پاسخ منفی است. “بازدارندگی هسته ای” در واقع نوعی گروگانگیری است. “گروگانگیری” به معنای دقیق کلمه وضعیتی است که در آن فرد یا گروهی (گروگانگیر) خطر زیانی جدّی را بر گروهی افراد بیگناه (گروگان) بدون اذن و موافقت آنها تحمیل می کند. “بازدارندگی هسته ای” نیز وضعیتی مشابه است: دولت (الف) برای آنکه دولت (ب) را از اقدام به عمل (ج) بازدارد تهدید می کند که اگر دولت (ب) اقدام به عمل (ج) کند، شمار زیادی از شهروندان عادی آن کشور را از میان خواهد برد. به بیان دیگر، دولت (الف) برای آنکه تقاضای خود را به دولت (ب) تحمیل کند خطر زیانی عظیم را متوجه شهروندان عادی و بیگناه آن کشور می کند، و به تعبیر دقیقتر آنها را به “گروگان” می گیرد. بنابراین، شأن اخلاقی “بازدارندگی هسته ای” نهایتاً مشابه شأن اخلاقی “گروگانگیری” است. و گروگانگیری از منظر اخلاقی آشکارا نارواست. البته قبح اخلاقی “گروگانگیری” ناشی از “تحمیل خطر یک زیان جدّی” نیست، بلکه ناشی از تحمیل آن خطر به انسانهای “بیگناه” و “بدون اذن و موافقت ایشان” است. تحت این شرایط گروگانگیری مصداق بارز استفاده ابزاری از انسانهاست. گروگانگیر انسانهای بیگناه را تبدیل به ابزاری صرف برای تحقق اهداف خود می کند، یعنی اختیار و حقّ گزینش آنها را یکسره نادیده می گیرد. به بیان دیگر، گروگانگیر گروگانها را از “شخص” به “شیء” تبدیل می کند. و این شیء وارگی ناقض کرامت انسانی گروگانها و از منظر اخلاقی کاری نارواست.

ممکن است گفته شود که تحت شرایط استثنایی (مثلاً شرایط “فوق العاده بحرانی”) اقدام به گروگانگیری (در اینجا “بازدارندگی هسته ای) به مثابه شرّی ضروری می تواند مجاز تلقی شود. فرض کنیم که همین طور است. در آن صورت، “بازدارندگی هسته ای” فقط در صورتی جواز اخلاقی می یابد که مدافعان آن دلایل کافی برای سه ادعای زیر عرضه کنند:

ادعای اوّل- شرایط حقیقتاً “فوق العاده بحرانی” است.

ادعای دوّم- بازدارندگی هسته ای برای پیشگیری از فاجعه حقیقتاً مؤثر است.

ادعای سوّم- هیچ راه حلّ بدیلی جز تهدید به استفاده از سلاحهای هسته ای برای پیشگیری از فاجعه وجود ندارد (برای مثال، تهدید به استفاده از سلاحهای پیشرفته غیر هسته ای نمی تواند نقش بازدارنده ایفا کند. )

حقیقت این است که اثبات این سه ادعا حتّی در دوران جنگ سرد نیز کار آسانی نبوده است.

بگذارید فرض کنیم که تولید، نگه داری، و استفاده از سلاحهای هسته ای در شرایط “فوق العاده بحرانی” از منظر اخلاقی رواست. یعنی استفاده از نقش ویرانگر و نیز بازدارنده این سلاحها تحت شرایط فوق العاده استثنایی اخلاقاً موّجه است. اما اکنون پرسش بسیار مهّم دیگری مطرح می شود: آیا جهان امروز حقیقتاً در شرایط “فوق العاده بحرانی” بسر می برد؟

تا آنجا که به روابط میان قدرتهای هسته ای جهان مربوط می شود، به نظر می رسد که امروزه خطر هیچ فاجعه اخلاقی یا انسانی نزدیکی آنها را تهدید نمی کند، و منازعات و اختلافات احتمالی میان آنها را می توان به شیوه هایی به مراتب مطمئن تر و مؤثرتر از تهدید هسته ای حلّ و فصل کرد. بنابراین، حتّی اگر روزگاری (مثلاً در دوران آلمان نازی، یا جنگ سرد) نقش بازدارندگی سلاحهای هسته ای اجتناب ناپذیر بود، امروزه دیگر چنان ضرورتی به چشم نمی خورد. در شرایط کنونی جهان تداوم وضعیت آماده باش هسته ای مصلحت عملی و توجیه اخلاقی خود را از دست داده است. امروزه نگه داری سلاحهای هسته ای بیش از آنکه از بروز فاجعه ای پیشگیری کند خود به خطری فاجعه آفرین بدل شده است. اگر در تولید و نگه داری این سلاحها کوچکترین خطایی رخ دهد فاجعه ای انسانی و زیستی به بار خواهد آمد. به نظر می رسد که اکنون موقعیت مناسبی فراهم آمده است که قدرتهای هسته ای از حالت آماده باش هسته ای خارج شوند، و رفته رفته مطابق یک برنامه زمان بندی شده مشخص به سمت امحاء سلاحهای هسته ای پیش بروند، و کشورهای کوچکتر صاحب سلاحهای هسته ای را نیز به این سو سوق دهند.

اما کشورهای فاقد سلاحهای هسته ای در این میانه چه نقشی را می توانند و می باید ایفا کنند؟ به نظر می رسد که این کشورها برای افزایش ضریب امنیت ملّی خود بهتر است به جای آنکه در صدد دستیابی به سلاحهای هسته ای باشند از سیاست خلع سلاح جهانی حمایت کنند، و بکوشند کشورهای صاحب سلاحهای هسته ای را قانع کنند که مطابق برنامه ای زمانبندی شده تولید سلاحهای هسته ای را متوقف نمایند و سلاحهای موجود را بتدریج از میان ببرند.

بنابراین، برای مبارزه با خطر فاجعه سلاحهای هسته ای باید دو استراتژی همزمان را در پیش گرفت: اوّل آنکه، کشورهای صاحب قدرت هسته ای را به محدود کردن و نهایتاً محو سلاحهای هسته ای تشویق کرد؛ و دوّم آنکه، از گسترش تکنولوژی مربوط به سلاحهای هسته ای پیشگیری نمود و اجازه نداد که کشورهای تازه ای به این اردو بپیوندند.

البته در اینجا دو پرسش مهم مطرح می شود: (الف) آیا دولتهایی که خود صاحب سلاحهای هسته ای هستند حق دارند مانع دستیابی کشورهای دیگر به آن سلاحها شوند؟ (ب) آیا دولتهایی که خود صاحب سلاحهای هسته ای هستند حق دارند برای آنکه مانع دستیابی سایر کشورها به این سلاحها شوند، در صورت لزوم از نیروی نظامی (غیر هسته ای) استفاده کنند؟

به نظر می رسد که پاسخ به هر دو پرسش مثبت باشد مشروط بر آنکه دولتهای صاحب سلاحهای هسته ای پیشاپیش فعالانه به سوی امحاء سلاحهای هسته ای خود گام برداشته باشند. خصوصاً در این میان جامعه جهانی باید نسبت به دولتهایی که به تعبیر جان راولز “سرکش” یا “یاغی” بشمار می آیند حساسیت مضاعف نشان دهد. دولت “سرکش” مطابق تعریف راولز دولتی است که دو ویژگی مهم دارد: اولاً- به نحو گسترده و سیستماتیک حقوق اساسی شهروندان خود را نقض می کند؛ و ثانیاً- در قبال دولتهای دیگر رویکردی تهاجمی از خود نشان می دهد. دستیابی این گونه دولتها به سلاحهای هسته ای می تواند زمینه بروز فاجعه ای اخلاقی یا انسانی را فراهم آورد.

حاصل آنکه مدافعان نگه داری و استفاده از سلاحهای هسته ای در بهترین حالت می توانند ادعا کنند که تولید، نگه داری، و استفاده از سلاحهای هسته ای را فقط می توان در شرایط خاص “فوق العاده بحرانی” به منزله شرّی ناگزیر اخلاقاً روا دانست. اما حتّی اگر این استدلال را علی رغم تمام دشواریهای نظری و عملی آن بپذیریم، باز هم هیچ دلیلی نداریم که شرایط کنونی جهان را “فوق العاده بحرانی” بدانیم. بنابراین، تولید، نگه داری، و استفاده از سلاحهای هسته ای در شرایط کنونی جهان اخلاقاً دفاع پذیر نیست. در این شرایط وظیفه کشورهای صاحب سلاحهای هسته ای آن است که مطابق یک برنامه زمانبندی شده مشخص در جهت نابودی سلاحهای هسته ای خود گام بردارند، و نیز از دستیابی سایر کشورها، خصوصاً دولتهای “سرکش”، به سلاحهای هسته ای قاطعانه جلوگیری نمایند.


آرش نراقی

کالیفرنیا- سانتاباربارا

10 آوریل 2007