حکومت فعلی؛ همه جا خلاف منافع ملی

نویسنده

po_fariba_davodi_mohajer.jpg

فریبا داوودی مهاجر

حشمت الله طبرزدی 49 سال پیش‏‎ ‎در شهرستان‎ ‎گلپایگان به دنیا آمد و از دانشگاه پلی تکنیک در رشته مهندسی راه ‏و‎ ‎ساختمان فارغ التحصیل شد. او، علاوه بر سالیان متمادی فعالیت در جنبش دانشجویی، در نشریات “پیام ‏دانشجو”، “ندای دانشجو”، “هویت خویش”، و “گزارش روز”، که همگی توقیف شده اند، به عنوان سردبیر یا ‏عضو شورای سردبیری فعالیت کرده‏‎ ‎است.


tabarzadi770.jpg

کارت ملی وی دو ستاره است و‎ 10 ‎سال محرومیت از حقوق اجتماعی دارد. از سال 72 تا 86 طی 14 سال 10 ‏بار زندان را تجربه کرده‎ ‎است. در جواب سوال من که امروز چه شغلی دارید؟ می گوید: بیکار! در ارتباط با ‏سوابق، فعالیت‎ ‎ها و دیدگاه های این فعال سیاسی، با وی گفت و گویی انجام داده ایم که در پی می آید.‏


‎ ‎اجازه دهید با‎ ‎این سوال شروع کنیم که چگونه و چه زمانی “اتحادیه ی انجمن های اسلامی دانشجویی” ‏را‎ ‎تاسیس کردید؟ چرا با تحکیم وحدت همکاری نکردید و اساسا دلیل انشعاب شما چه بود؟‎ ‎

من از پیش از انقلاب و به ویژه در کوران انقلاب به عضویت انجمن اسلامی‎ ‎دانشجویان در آمدم. از اعضای فعال ‏آن بودم. در اسفند 1358 نماینده ی انجمن در شورای عمومی دفتر تحکیم بودم. پس از تعطیلی دانشگاه از سال ‏‏59‏‎ ‎تا 62 به عنوان عضو شورای عمومی، و پس از آن عضو شورای مرکزی و مسئول تشکیلات دفتر‎ ‎تحکیم ‏بودم. همزمان فراکسیون اقلیت را در دفتر تحکیم تشکیل دادیم که از دانشگاه علم‎ ‎و صنعت ایران، دانشگاه ملی، ‏علامه طباطبایی، خواجه نصیر، رجایی و چند جای دیگر نیزدر آن ‏‎ ‎بودند. فراکسیون اقلیت که من از رهبران و ‏موسسان آن بودم، جناح دست راستی تحکیم در‎ ‎مقابل فراکسیون اکثریت بود. فراکسیون اکثریت از افکار ‏دانشجویان پیرو خط امام پیروی‎ ‎می کرد و با دفتر امام و به ویژه آقای موسوی خوئینی ها و حاج سید احمد خمینی ‏ارتباط‎ ‎داشت. فراکسیون اقلیت نیز با افرادی چون آقایان بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای ارتباط داشت. در‎ ‎جریان ‏انتخابات مجلس دوم در سال 1362 وقتی دانشجویان خط امام تصمیم گرفتند برای‏‎ ‎مجلس کاندیدا شوند، و با انجمن ‏اسلامی معلمان، “ائتلاف مستضعفین” را به وجود بیاورند،‏‎ ‎به صورت غیر قانونی مصوبه ای را در دفتر تحکیم ‏گذراندند تا دفتر تحکیم را وارد این‎ ‎ائتلاف کنند. به همین دلیل اختلافات بالا گرفت و من همراه با نمایندگان برخی‎ ‎دانشگاه ها که در فراکسیون اقلیت عضویت داشتیم، بدون هیچ چالشی از دفتر تحکیم فاصله‎ ‎گرفتیم.‏

بالاخره در سال 1363 ما به این نتیجه رسیدیم که برای این چند انجمن اسلامی‏‎ ‎یک مرکزیتی درست کنیم. در سال ‏‏63-64، تشکیل مرکزیت جدید یعنی “اتحادیه ی انجمن های اسلامی‎ ‎دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاه ها و ‏مراکز آموزش عالی” را به موازات دفتر تحکیم‎ ‎وحدت اعلام کردیم. این اتحادیه، انشعاب از دفتر تحکیم به ‏حساب نمی آمد. برای این‎ ‎که مرکزیتی بود برای انجمن هایی که در دفتر تحکیم عضویت نداشتند یا منتقد مشی ‏دفتر‎ ‎تحکیم بودند.‏

ولی پس از فوت آیت الله خمینی و به ویژه با روی کار آمدن دولت هاشمی‏‎ ‎رفسنجانی، زمینه ی گسترش فعالیت ما ‏زیادتر شد. لازم است بدانید، در دوره ی حیات‎ ‎آیت الله خمینی، جناح چپ و طبعا دفتر تحکیم از قدرت بالایی ‏برخوردار بود و عملا‎ ‎اجازه ی فعالیت به هیچ گروهی را نمی داد. ما تنها گروهی بودیم که توانستیم با‎ ‎حاکمیت ‏چپ در دانشگاه رقابت کنیم.‏

‎ ‎بعد از فوت آیت الله خمینی، نشریه “پیام دانشجوی بسیجی” که منتشر می کردید برای اولین بار آقای ‏خامنه ای را امام خطاب‎ ‎کرد. آن زمان چگونه فکر می کردید که ایشان را امام خطاب کردید؟‎ ‎

ما نشریه ی‎ ‎پیام دانشجوی بسیجی را سال 1368، و در زمان حیات آیت الله خمینی تاسیس کردیم. اسم‎ ‎نشریه را از ‏سخنان او گرفتیم. ایشان گفت: “فرزندان بسیجی ام در دانشگاه پاسدار‏‎ ‎اصول نه شرقی، نه غربی باشند.” من آن ‏زمان دانشگاه پلی تکنیک درس می خواندم. با‎ ‎دوستانمان در همین اتحادیه، تصمیم گرفتیم یک فصل نامه منتشر ‏کنیم و اسم آن را “پیام‎ ‎دانشجوی بسیجی” گذاشتیم. در واقع ما دانشجوی عضو بسیج به مفهوم فعلی و تشکیلاتی‎ ‎نبودیم. بلکه به وجه فرهنگی و سیاسی آن عطف به نظرات آیت الله خمینی نظر داشتیم. تا‎ ‎این که در سال 1373 ‏مجوز آن را گرفتیم و به صورت هفته نامه و منظم منتشر‎ ‎کردیم…‏


‎ ‎چرا کلمه‎ ‎‏”بسیجی” را از اسم نشریه حذف کردید؟‎ ‎

پس از چند شماره،‎ ‎سردار افشار، فرمانده بسیج، از ما به هیئت نظارت بر مطبوعات شکایت کرد و کلمه ی‏‎ ‎بسیجی را حذف کردند و هفته نامه به نام “پیام دانشجو” منتشر شد. دلیل این کار سردار‎ ‎افشار این بود که بسیاری ‏از پایگاه های بسیج از مشی هفته نامه در افشای دزدی ها و‎ ‎مفاسد مالی- اداری حکومت حمایت می کردند و آن ها ‏از این مساله وحشت کردند.‏


‎ ‎می گفتید که چرا‏‎ ‎آقای خامنه ای را امام خطاب کردید‎ ‎

بله. دلیل این که آقای خامنه ای‎ ‎را امام خطاب کردیم اول این بود که مطابق تفکری که در آن زمان داشتیم، به ‏استمرار انقلاب باور داشتیم. این استمرار‎ ‎انقلاب یا “انقلاب مستمر” نظریه ای مطرح در آن زمان بود. این نظریه ‏از دو نظریه ی‎ ‎دیگر تغذیه می کرد. یکی نظریه ی “امامت مستمر” که از سوی بنی صدر مطرح شده بود.‏‎ ‎دیگری نظریه ی “نهاد” و “انقلاب” دکتر شریعتی. حاصل کلام این بود که چگونه باید از‎ ‎انقلاب و دستاورد های ‏آن در مقابل نظم پس از انقلاب دفاع کرد. چگونه باید از تبدیل‎ ‎انقلاب به نظام جلوگیری نمود، و جامعه را در هر ‏حال انقلابی نگه داشت. در واقع به یک‎ ‎نوع “بت وارگی” یا “فیتیشیزم” انقلابی مرجوع بود.‏

اگر اشتباه نکنم بنی‎ ‎صدر، “نظریه ی انقلاب مستمر” را در استمرار امامت در مذهب شیعه می دانست. ما نیز به‎ ‎عنوان جوانانی پر شور و انقلابی در آن دوران، اصل امامت را موثرترین عامل برای‎ ‎تداوم انقلاب می دانستیم. ‏معتقد بودیم اگر نخواهیم رهبری انقلاب به رهبری نظام‎ ‎تبدیل شود، و اهداف و آرمان های انقلاب در چارچوب ‏برنامه های اداری و بوروکراتیک‎ ‎انقلاب تنزل یابد، بهتر است امامت آیت الله خمینی در آیت الله خامنه ای ‏استمرار پیدا‎ ‎کند. در واقع بیش از هر چیز، انقلابی ماندن نظام را به رهبری آن گره می زدیم، و‎ ‎رهبری را نیز ‏در اصل امامت در مذهب شیعه که یک اصل آرمانی و “اتوپیایی” است منحل می‎ ‎کردیم. به این معنا، تلفیق دین و ‏سیاست را در یک مدل کلی و اعتقادی تعریف می کردیم.‏

دلیل دوم ما این بود که برای این نظریه ی خود، یک مجوز حقوقی و مستند‎ ‎قانونی داشتیم. برای این که در مقدمه ‏ی قانون اساسی و حتی در اصل مربوط به ولایت‏‎ ‎فقیه به امامت اشاره شده بود. برای این که قانون گذار نیز به ‏محتوای ایدئولوژیک‎ ‎نظام پس از انقلاب بیش از شکل آن عنایت داشت. زیرا آن قانون نیز در یک دوره ی‎ ‎انقلابی ‏و آرمانگرایی نوشته شده بود.‏

سومین دلیل این بود که پس از فوت آیت الله خمینی، جناح چپ یا خط‏‎ ‎امام اصرار داشت وانمود کند، دوره ی ‏انقلاب به پایان رسیده است. حتی آقای محتشمی در‎ ‎نشریه ی “بیان” این مساله را عنوان کرد. او از پایان خط امام ‏سخن گفت. در آن روزگار،‎ ‎پایان خط امام به مفهوم پایان انقلاب تلقی می شد. ما در آن دوران، جوانانی انقلابی و ‏به شدت‎ ‎طرفدار رهبری جدید بودیم. برای این که در دوره ی رهبری آیت الله خمینی، به ویژه به‏‎ ‎واسطه ی ‏عملکرد جناح موسوم به خط امام و دفتر امام، ما به نحوی از آنها ناراضی‎ ‎بودیم. حتی گاهی در جلسات داخلی از ‏عملکرد آیت الله خمینی انتقاد می کردیم. بنابرین‎ ‎درگیری سیاسی ما با جناح چپ و مواضع رادیکال آن ها در ‏شرایط پس از آیت الله خمینی ما‏‎ ‎را بر آن داشت تا از طریق به کاربری لفظ “امام” برای آقای خامنه ای، مثلا به ‏جناح‎ ‎مقابل بگوییم که خط امام ادامه دارد.‏

دلیل چهارم ما آن بود که ارتباط تاریخی ما با شخص آقای خامنه ای، که او را نماینده ی امام در دانشگاه می‏‎ ‎دانستیم، زمینه را مهیا کرده بود تا او را نایب الامام، و گاهی امام لقب بدهیم، و همچنین برای مرجعیت او تبلیغ ‏کنیم. تا این که فردی به نام محمدعلی رامین، از آلمان‎ ‎با ما تماس گرفت و مقالاتی همراه با چند گزارش ارسال ‏کرد. از محتوای گزارش های او‎ ‎درباره ی دانشجویان خارجی مثل دانشجویان مسلمان ترکیه، آلمان، لبنان، بوسنی ‏و چند‎ ‎جای دیگر بر می آمد‎ ‎که آن ها نیز حامی تداوم انقلاب اسلامی اند و آیت الله خامنه ای‏‎ ‎را امام خطاب می ‏کنند. رامین با ارسال این گزارش ها ما را تشویق می کرد که برای‎ ‎تداوم انقلاب و حمایت از اینگونه جنبش های ‏دانشجویی، رهبر را امام بنامیم و این‎ ‎مساله نیز ما را تحریک کرد که رسما ایشان را “امام” خطاب کنیم.‏


‎ ‎چگونه متحول‎ ‎شدید و چه عواملی در این تحول نقش داشت؟ طبرزدی امروز با طبرزدی آن روز چه ‏تفاوتی‎ ‎دارد؟‎ ‎

برای تحول، یک فرایند نسبتا‎ ‎طولانی طی شد. من اگرچه یک دانشجوی آرمان خواه و ایدئولوژیک بودم، اما ‏همواره منافذی‎ ‎در ذهنم باز مانده بود که به نوعی از واقع گرایی گرایش داشت. هیچگاه خودم را به‎ ‎طور کامل در ‏اختیار هیچ فرد یا جناحی قرار ندادم. به اهداف اسلام و انقلاب با همه ی‎ ‎وجود اعتقاد داشتم، ولی درباره ی ‏عملکرد افراد حتی در بالاترین سطح و جناح ها، حتی‎ ‎جناحی که خود را به آن نزدیک می دیدم، این اعتقاد قطعی ‏وجود نداشت. هیچگاه فراموش‎ ‎نمی کنم که در قضیه ی برکناری آیت الله منتظری، نسبت به عملکرد آیت الله ‏خمینی شدیدا‎ ‎منتقد بودم. البته بعدا “خاطرات ری شهری” ذهنم را خراب کرد، یا اظهارات حاج احمد آقا در عوض ‏شدن نظرم تاثیر گذاشت. ولی‎ ‎در بدو امر در این مورد و موارد دیگر نقاد بودم. همین درجه ی ضعیف از واقع ‏بینی،‎ ‎نجاتم داد…‏


‎ ‎موضع شما نسبت‎ ‎به آقای هاشمی رفسنجانی چه بود؟‎ ‎

اگرچه در ابتدا از حامیان‎ ‎هاشمی رفسنجانی بودم، ولی رشد مفاسد مالی و اداری، و افزایش تبعیض و نابرابری ‏موجب‎ ‎شد تا در شهریور 1373، پیش از یک دوره انتشار منظم هفته نامه ی “پیام دانشجو”، در یک میتینگ‎ ‎دانشجویی در مشهد، به شدت علیه هاشمی موضع بگیرم. من در تمام دوران ایدئولوژی‎ ‎گرایی، عنصر دفاع از ‏مردم و مردمی بودن را حفظ کردم. این ارزش اجتماعی و ویژگی ظلم‎ ‎ستیزی و عدالت خواهی همواره در ‏شخصیت ذهنی و روحی من بوده است. زمانی که هفته نامه ی”‏‎ ‎پیام دانشجو” منتشر شد، در اولین سرمقاله به ‏همبن امر اشاره کرده بودم. ‏

به مرور از طریق ارتباطاتی که از طریق‏‎ ‎این نشریه با مردم برقرار می کردیم، دریافتم که تا آن زمان در توهم ‏ایدئولوژیک‎ ‎بوده ام. زیرا با وضع مردم بیشتر آشنا شدم. فاصله ی طبقاتی، تبعیضات ناروا، شکنجه‎ ‎در زندان، و ‏خیلی واقعیات تلخ دیگر. خوشبختانه من زمینه ی پذیرش واقعیات را داشتم. به ویژه به مرور با مفاسد عظیم مالی-‏اداری در دستگاه آشنا شده و افشا می کردم. جالب‎ ‎تر این بود که متصدیان در آن دوره یعنی 14 سال پیش، به جای ‏این که حرف های ما را‎ ‎بشنوند و در صدد برطرف کردن انحرافات و کژی ها بر آیند، به اعمال فشار بر ما روی‎ ‎آوردند.‏

هر اندازه این اعمال فشار ها از سوی وزارت اطلاعات، دفتر رییس جمهور وقت،‎ ‎قوه ی قضاییه، بسیج، بنیاد ‏مستضعفان، شهرداری، بیت رهبری و سایر نهاد های قدرت که‎ ‎آن زمان، آن ها را “باند قدرت” خطاب می کردیم ‏یا باند “زر، زور و تزویر” می گفتیم،‎ ‎افزایش می یافت، به نا حق بودن آن ها و اشتباه بودن افکار پیشین خود، ‏بیشتر واقف می‎ ‎شدیم.‏

واقعیات موجود، همراه با عملکرد خشن رژیم در برخورد با ما، از عوامل اصلی در‎ ‎تحول من و دوستانم در ‏اتحادیه ی دانشجویی بود. این که اشکال صرفا به عملکرد‎ ‎دستگاه ها و افراد منحصر نمی شود، بلکه ایراد های ‏اساسی به ساختار نظام مرجوع‎ ‎است.‏


‎ ‎منظورتان از ایراد به ساختار نظام چیست؟‎ ‎

این که ساختار حکومت دینی نمی‎ ‎تواند کارآمد باشد. یعنی فرو ریختگی ذهنی ما به توهمات سیاسی روز محدود ‏نشد، بلکه “تابو” ها و “اتوپیا” ی تاریخی ما را نیز درنوردید و رسیدیم به پیش از آشنایی با‎ ‎افکار دکتر شریعتی ‏در سال 56، و پیش از تاثیر پذیری از آیت الله خمینی در پیش از‏‎ ‎انقلاب. فرایند تحول تا پایان سال 1377 در ‏حوزه ی سیاست و حقوق تکمیل گردید، و به صدور‎ ‎اعلامیه ای تحت عنوان “ساختار سیاسی آینده ی ایران” منجر ‏شد، که در آن جا رسما و برای‏‎ ‎اولین بار خواهان جدایی دین از سیاست شدیم.‏

به جای این که بپرسید “طبرزدی امروز” با “‏‎ ‎طبرزدی آن روز” چه تفاوتی دارد، باید بپرسید چه شباهتی دارد؟! ‏برای این که تفاوت ها‎ ‎به قدری زیاد است که قابل احصا نیست. طبرزدی امروز یک آزادیخواه سکولار است که ‏برای‎ ‎رسیدن به این جایگاه، هزینه ی زیادی پرداخت کرده است.‏‎ ‎


‎ ‎طبرزدی دیروز‎ ‎را هم تعریف کنید.‏‎ ‎

طبرزدی آن روز یک انقلابی‎ ‎رادیکال و مذهبی بود که در توهمات زندگی می کرد. برای خروج از این توهم ‏تاریخی،‎ ‎نیاز داشت هزینه ی سنگینی پرداخت و راه پر فراز و نشیبی را طی کند. چنانچه اشاره کردم من حدود‎ ‎‎15 ‎سال از بهترین دوران جوانی ام را در مبارزات انقلابی، جنگ و دفاع از میهن و‎ ‎حمایت سیاسی از یک نظام ‏و ایدئولوژی گذرانده بودم، تا بالاخره سرم به سنگ خورد و‎ ‎برگشتم.‏

این تغییر مشی، البته واکنش های زیادی را در پی داشت. البته، از سال 1373 تا سال 1376 کمتر کسی به من ‏تهمت هایی چون نفوذی می زد. نوعا حمایت می‎ ‎کردند. ولی با پیروزی اصلاح طلب ها، گویی ما جای کسانی را ‏تنگ کرده بودیم. از دو‎ ‎سو، تبلیغات منفی علیه من شروع شد. یک سو اصلاح طلب های حکومتی، و بخش هایی ‏از‎ ‎دستگاه امنیتی. از دیگر سو، سلطنت طلب ها در آن سوی مرزها.‏

ولی چند عامل موجب شد تا‎ ‎من در مقابل این موج سنگین تسلیم نشوم. اول این که حداقل خودم می دانستم که چنین‎ ‎نیست. پس بر این باور بودم که مرور زمان خیلی از این شک و تردید ها را برطرف می کند،‏‎ ‎و مغرضین را نیز ‏نا امید خواهد کرد. دوم این که من از اتکا به نفس بالایی برخور‏‎ ‎دارم. این مساله را در سلول های انفرادی، و تحت ‏شرایط بسیار سخت زندان به رخ امنیتی‎ ‎ها کشیدم. پس عملا در مقابل موج تبلیغات مقاومت کردم. سوم این که به ‏مردم و راه‎ ‎خود باور داشتم. فراموش نکنید، در مقابل موج تبلیغات مخرب علیه من، موج قوی تری‎ ‎وجود داشت ‏که از من حمایت می کرد و به من انرژی می داد. و چهارم اینکه همواره افرادی را‎ ‎دیده بودم که پس از این که ‏رژیم بر روی آن ها فشار وارد می کرد به نحوی تسلیم می‎ ‎شدند، و این موجب می شد تا رژیم به طرفداران خود ‏القا کند که حق است و مخالفین او ناحق اند. نمی گفت که زیر شکنجه آن ها را شکسته است، می گفت به حقانیت ‏دستگاه و‎ ‎انحراف خود پی برده اند. این مساله من را رنج می داد. می خواستم اثبات کنم که این‎ ‎شگرد رژیم کاربرد ‏همیشگی ندارد.‏


‎ ‎در باره ی‏‎ ‎اعدام فاضل خداداد هم کمی صحبت کنیم. شما برای اولین بار پرونده ی ایشان را مطرح‎ ‎کردید. آیا هنوز او را مستحق اعدام می دانید؟ اساسا چه مساله ای باعث اعدام فاصل خداداد‏‎ ‎شد؟‎ ‎

من به یاد نمی آورم اعدام او‎ ‎را درخواست کرده باشیم. از این که او اعدام شد نه تنها خوشحال نیستم، بلکه ناراحت‎ ‎هم هستم. اگر حتی آن زمان جور دیگری فکر می کردم، اینک با اعدام هیچ کس حتی صدام موافق نیستم، مساله ی ‏ما در افشاگری اختلاس123 میلیارد تومانی‏‎ ‎از بانک صادرات، فاضل خداداد نبود. در درجه ی اول می خواستیم ‏نشان بدهیم که دستگاه‎ ‎غرق در فساد شده است. در مرتبه ی بعد می خواستیم ببینیم آیا مدعیان عدالت علی، و‎ ‎مدعیان جانشینی او به گفتار خود صادق هستند، که دیدیم نبودند و این آزمون سختی برای‏‎ ‎آن ها و نقطه ی مهمی ‏برای تحول ما بود.‏


‎ ‎خوب چه کسانی‎ ‎را عاملان اصلی آن پرونده میدانید؟‎ ‎

فراموش نکنید که پشتوانه ی‎ ‎آن اختلاس مرتضی رفیقدوست و به ویژه محسن رفیق دوست نماینده ی ولی فقیه و ‏سرپرست بنیاد‎ ‎مستضعفان بود. اگر حمایت رفیق دوست و اعتبار او نبود، بانک برای فاضل خداداد تره هم‎ ‎خرد ‏نمی کرد. این محسن رفیق دوست بود که پشت چک یکصدوپنچاه میلیون تومانی فاضل را‎ ‎امضا کرد، و برای او ‏اعتبار درست کرد. ضمن این که فاضل با این دو برادر کار می کرد.‏

‎ ‎این مطلب را محسنی اژه ای که آن زمان قاضی دادگاه اختلاس بود به خوبی می دانست. حتی‎ ‎رازینی و محسن ‏رفیق دوست با هم درگیر شدند. اما محسن از رانت قدرت استفاده کرد، و‎ ‎محسنی اژه ای حتی اجازه پیدا نکرد او ‏را به عنوان متهم به دادگاه احضار کند. او را به عنوان مطلع به دادگاه احضار کرد. مرتضی رفیق دوست نیز 15 ‏سال حکم گرفت، و بعد به‎ ‎دستور همان قدرت که باید عدالت علی را پیاده می کرد، حبس خود را در منزل ‏گذراند… بگذریم.‏


‎ ‎موضع امروز شما‎ ‎نسبت به اعدام چیست؟‎ ‎

من اعدام را عملی غیر انسانی، و غیر منطقی می دانم. برای این باور خود نیز فلسفه ی روشنی دارم. برای این که‎ ‎معمولا اعدام ها از سوی دولت ها یا قدرت های حاکم صورت می گیرد. دولت ها در چند‎ ‎صورت دست به اعدام ‏می زنند. یکی “اعدام های سیاسی و اعدام مخالفین”. دولت ها با این‎ ‎اقدام خود چنین پیام می دهند که حفظ قدرت ‏از جان انسان مهم تر است. یعنی به لحاظ‎ ‎اعتقادی یا نظری، عملا انسان را موجودی بی ارزش و نه اشرف ‏مخلوقات معرفی می نمایند. این آموزه با مبانی مسلم حقوق بشر در تناقض است. به لحاظ اجتماعی نیز با اعدام ‏مخالفم، چون اعدام‏‎ ‎مروج خشونت می شود. برای این که طرفداران معدوم در صدد بر می آیند تا قوی شده و به‎ ‎هر نحو ممکن انتقام بگیرند. این یک چرخه ی غیر انسانی است که در طول تاریخ تکرار‎ ‎شده است.‏

دیگر اینکه حکومت، کسانی را به بهانه ی “قصاص” اعدام می کند. بر فرض که کسی، فرد یا‎ ‎افرادی را بکشد و ‏حق حیات را سلب کند که البته ظلمی آشکار است و برای طرف مقابل،‎ ‎حقی را ایجاد می کند. ولی دولت با دخالت ‏در منازعه ی خصوصی بین آحاد جامعه یا‎ ‎خانواده ها، شرایط را تغییر می دهد. برای این که ممکن است فرد قاتل ‏تحت شرایط روحی‏‎ ‎خاصی دست به این اقدام زده باشد. با دخالت دولت، صورت مساله تغییر می کند. برای‎ ‎مثال ‏نگهداری قاتل در زندان برای بردن پای چوبه ی دار، بر او رنج زیادی تحمیل می‎ ‎کند که با اعدام او، این مساله به ‏بی عدالتی دامن می زند. بردن انسانی که در شرایط‎ ‎خاص دست به جنایت زده، پای چوبه ی دار، ظلم به یک ‏انسان و جریحه دار کردن وجدان‎ ‎انسانی است. ‏

حالت سوم این است که دولت ها برای “تنبیه” دیگران دست به اعدام افراد می زنند. در واقع به‎ ‎کارکرد های ‏اجتماعی اعدام نظر دارند، و نه به مبانی حقوقی یا اصول سیاسی. تاریخ‎ ‎اجتماع هایی که در آن ها اعدام رواج ‏داشته، نشانگر این واقعیت است که به سمت خشونت‎ ‎و ناامنی اجتماعی تمایل زیادی داشته اند. برای نمونه، تاریخ ‏سی ساله ی انقلاب ایران‏‎ ‎را در نظر بگیرید. دولت اسلامی، بیشترین اعدام در هر سه مورد یعنی “اعدام مخالفین‎ ‎سیاسی”، “قاتلین” و “افراد شرور یا قاچاقچی” را داشته است. در هر سه مورد نیز، نتیجه ی‎ ‎معکوس دریافت ‏کرده، اما هنوز به این کار اشتباه خود ادامه می دهد. نه کارکرد مثبت‏‎ ‎اجتماعی دارد، نه حفظ قدرت را تضمین می ‏کند، و نه هیچ مرده ای را زنده می کند. صرفا و صرفا حس انتقام جویی و خشونت ورزی را گسترش می دهد. به ‏همین دلیل، نه انسانی‎ ‎است، و نه منطقی.‏


‎ ‎برخی می گویند‎ ‎افشاگری های شما در “پیام دانشجو”، بخشی از رقابت بین بیت رهبری و دفتر ریاست‏‎ ‎جمهوری هاشمی با مسئولیت مرعشی بوده است. نظر خودتان‎ ‎چیست؟‎ ‎

صحت ندارد. من از این بازی‎ ‎ها خوشم نمی آید. بازی های سیاسی با روحیه ام سازگار نیست. اقتضای زمان، ‏آنگونه که‏‎ ‎در پرسش های پیشین اشاره داشتم، ما را در موضع نقد و افشای آن وضعیت قرار داد. البته این امر هم ‏زمان شده بود با رقابت بین دو راس قدرت و دفاتر آن ها.‏

حتی‎ ‎اطلاعات فلاحیان، با اسلحه به دفتر هفته نامه ی “پیام دانشجو” حمله کرد، و من را چشم‎ ‎بسته ربود و به جای ‏نامعلومی برد. این واقعه در 14 مرداد سال 1374 اتفاق افتاد. در‎ ‎آن جای نامعلوم، فردی به نام سیادتی(دکتر ‏سعیدی فعلی) که خودش را از معاونین‎ ‎فلاحیان معرفی می کرد با تهدید و ناسزا، تلاش داشت به من القا کند که من ‏به تحریک و‎ ‎حمایت بیت رهبری علیه رفسنجانی اقدام کرده ام. ولی من زیر بار این حرف زور نرفتم.‏


‎ ‎شما در انتخابات سال 76 نامه ای به‎ ‎آقای ناطق نوری نوشتید و شروطی را برای حمایت از او ذکر ‏کردید. چرا در آن مقطع از‎ ‎خاتمی حمایت نکردید؟‎ ‎

من هیچ نامه ای برای ناطق‎ ‎نوری ننوشتم. به ویژه که در آن دوره از جناح های حاکم در جمهوری اسلامی عبور ‏کرده‎ ‎بودم. برای انتخابات در 2 خرداد 76 نمایندگان “انجمن های اسلامی دانشجویان و دانش‎ ‎آموختگان” با ‏حضور بیش از 50 تن از نمایندگان انجمن های عضو، نشست سالانه ای برگزار‏‎ ‎کردند. در آن نشست، با اکثریت ‏قاطع من را به عنوان کاندیدای اتحادیه برای ریاست‎ ‎جمهوری معرفی کردند. ولی شورای نگهبان به جز خاتمی، ‏ناطق نوری، ری شهری و زواره‎ ‎ای، همگی کاندیداها از جمله من را رد صلاحیت کرد.‏

با این رد صلاحیت، اتحادیه ی ما‎ ‎تصمیم گرفت در انتخابات شرکت نکند، و این موضع را با صراحت اعلام کرد. ‏البته پس از 2‏‎ ‎خرداد، و رای 20میلیونی به خاتمی، ما اعلام کردیم در برابر خاتمی موضع نقد سازنده را‎ ‎پی ‏خواهیم گرفت و در مواردی نیز از او حمایت کردیم. اما به لحاظ کلی، موضع انتقادی‏‎ ‎خود نسبت به او و دولت را ‏حفظ کردیم. اگرچه در مقابل عملکرد نهاد های استصوابی از‎ ‎دولت خاتمی حمایت می کردیم.‏


‎ ‎آقای طبرزدی، شما چند سال و‎ ‎به چه اتهاماتی در زندان بودید؟‎ ‎

ورود من به زندان اوین 27‏‎ ‎خرداد ماه 1378 تقویم شده، و تاریخ آزادی ام 4 خرداد 1387 یعنی به مدت 9 سال ‏است. اما به دلیل این که تا سال 1382 حکم محکومیت صادر نشده بود، دوران مرخصی در 5 سال‏‎ ‎اول را به ‏حساب نیاوردند، و برای من 7 سال حساب کردند. از این مدت 9 سال، حدود 27‏‎ ‎ماه را در شکنجه گاه هایی مثل ‏بند 209، توحید، عشرت آباد(سپاه)، 2-الف(سپاه)، و ضد‎ ‎اطلاعات ارتش در سلول های انفرادی سپری کردم، و ‏اینک 10 سال محرومیت اجتماعی دارم. اتهام من “اقدام علیه امنیت ملی از طریق تبلیغ علیه نظام”، “توهین به ‏رهبر”، “تشکیل‎ ‎جبهه ی دموکراتیک ایران”، و “دعوت به میتینگ و تظاهرات” بوده است.‏


‎ ‎در ماجرای کوی‎ ‎دانشگاه چه نقشی داشتید؟ شما “جبهه ی متحد‎ ‎دانشجویی” را تاسیس کرده اید. چه ‏انگیزه ای داشتید و آیا تاکنون موفق بوده‎ ‎اید؟‎ ‎

من از 27 خرداد ماه سال 1378‏‎ ‎یعنی حدود 20 روز پیش از جنبش دانشجویی 18 تیر ماه در بازداشتگاه امنیتی ‏‏209 بودم، و‎ ‎به این معنا متاسفانه امکان حضور شخصی در 18 تیر را نداشتم. اما جزو کسانی بودم که‏‎ ‎هزینه ی ‏‏18 تیر را پرداختم. در هر صورت من عضو تشکیلاتی بودم که آن تشکیلات در جنبش‎ 18 ‎تیر ماه نقش فعالی ‏داشت. توضیح آن که سال76- 77 به پیشنهاد برخی دوستان قرار شد “جبهه ی متحد‎ ‎دانشجویی” تشکیل شود. ‏قرار شد “اتحادیه ی اسلامی دانشجویان و دانش آموختگان” به دبیر‏‎ ‎کلی من، “اتحادیه ملی دانشجویان” به دبیر ‏کلی منوچهر محمدی، و “دفتر تحکیم” چنین جبهه ای‏‎ ‎تشکیل دهند.‏

البته برخی سازمان های دانشجویی مثل “کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان‏‎ ‎سیاسی” و “سازمان ملی دانشجویان” ‏نیز بودند. این نشست ها در دفتر “اتحادیه ی اسلامی” برگزار شد، اما از دفتر تحکیم کسی‏‎ ‎نیامد. آقای قوچانی که ‏یک سازمان دانشجویی از دانشگاه آزاد را نمایندگی می کرد و به‎ ‎دفتر تحکیم نزدیک بود، یکی - دو جلسه شرکت ‏کرد اما او نیز ادامه نداد. بنابراین “جبهه ی‎ ‎متحد دانشجویی” بدون حضور دفتر تحکیم تشکیل شد.‏

در جنبش دانشجویی 18 تیر این‏‎ ‎جبهه در دو زمینه حضور فعال داشت. زمینه ی اول اطلاع رسانی بود. آنگونه ‏که در‎ ‎بیانیه ی وزارت اطلاعات ذکر شد و درست هم بود، دفتر اتحادیه که جبهه ی متحد نیز در‎ ‎آن جا تشکیل ‏جلسه می داد، به مرکز اطلاع رسانی جهانی در مورد 18 تیر تبدیل شده بود. به گونه ای که اولین خبر در این ‏زمینه را دوستان ما به جهان مخابره کردند. در آن‎ ‎دوران اینترنت در ایران فعال نبود. ماهواره نیز نبود. از طریق ‏فاکس و تلفن کارها‎ ‎صورت می گرفت. حتی موبایل نیز اگر بود، بسیار محدود بود. سایر تشکل ها نیز از هر‎ ‎نوع ‏ارتباط با رسانه های بین المللی پرهیز می کردند. این بود که “جبهه ی متحد‎ ‎دانشجویی” توانسته بود به عنوان پلی ‏بین جنبش داخل و رسانه های بین المللی و هموطنان‎ ‎خارج، همه ی اخبار را “تانلد” کند و دنیا را از وضعیت ‏جنبش آگاه نماید.‏

فعالیت دیگر “جبهه ی متحد‎ ‎دانشجویی” این بود که با حضور در جنبش رسالت تاریخی خودش را انجام بدهد که ‏انجام‎ ‎داد. ولی دستگاه های امنیتی سعی کردند، همه ی حوادث حتی موارد غیر قابل دفاع مثل‎ ‎آتش زدن اماکن را ‏بر گردن “جبهه ی متحد دانشجویی” و رهبران آن از جمله من بیندازد. پس‎ ‎از سرکوب جنبش، من را همراه با ‏‏50-40 نفر از رهبران، کادرها و اعضای این جبهه را به‏‎ ‎شکنجه گاه توحید انتقال دادند، و در مدت حدود 4 ماه ‏هرچه خواستند کردند. آن هایی که‎ ‎بیننده اتهامات منتشر شده از صدا و سیمای رژیم بودند، هر لحظه انتظار این را ‏داشتند گروهی از جمله من‎ ‎اعدام شویم. چنین وحشتی در بین اعضای خانواده ی ما و جامعه افتاده بود. در ‏صورتیکه‎ ‎من در آن زمان زندان بودم. ده ها تن از اعضای این‎ ‎جبهه، روز و شب شکنجه شدند و حکم اعدام و ‏زندان دریافت کردند. بنابراین می توانم‎ ‎ادعا کنم بسیاری از گروه ها در جنبش18حضور داشتند، اما “جبهه ی ‏متحد دانشجویی” و برخی‏‎ ‎احزاب مثل “حزب ملت ایران” هزینه ی آن را پرداختند.‏

نقش من در جنبش دانشجویی‎ ‎عمدتا از سال 1373 و از طریق انتشار هفته نامه ی “پیام دانشجو”، “ندای ‏دانشجو”، “هویت‎ ‎خویش”، و روزنامه ی “گزارش روز” و نیز راه اندازی میتینگ های مختلف اعتراضی بود. ‏آقای حداد معاون امنیت دادگاه انقلاب که در حکم بدوی من را به 14 سال حبس،‏‎ ‎تبعید در زندان برازجان و 10 ‏سال محرومیت اجتماعی، محکوم کرد، در دادخواست خود، من‎ ‎و دوستانم را از عوامل اصلی راه اندازی 18 تیر ‏معرفی کرد. انگار برخی افراد، در‎ ‎جنبش های اجتماعی جایگاهی را به دست می آورند که چه حضور فیزیکی ‏داشته باشند و چه‎ ‎نداشته باشند، اقدامات مهم به نام آن ها نوشته می شود.‏

من نه تنها در تاسیس “جبهه ی‎ ‎متحد دانشجویی” نقش داشتم، بلکه در تاسیس “جبهه ی دموکراتیک ایران” ‏‎(IDF)‎‏ نیز نقش‎ ‎داشتم، و برای هر دو نیز هزینه ی سنگینی پرداخت کردم. فکر می کنم این تشکل ها در‎ ‎دهه ی ‏اخیر نقش تاریخی خود را ایفا کرده اند. به گونه ای که اینک، هرکس به عنوان‎ ‎عضو این تشکل ها شناخته شود، ‏حداقل به 4 سال حبس محکوم می شود. رژیم معتقد است این‏‎ ‎تشکل ها برانداز هستند و ظرفیت جذب گسترده ی ‏جوانان را دارند. ما البته خود را‎ ‎طرفدار انقلاب دموکراتیک دانسته و مبارزه ی خود را مسالمت آمیز و قانونی ‏می دانیم‎. ‎سرنوشت سیاسی و تشکیلاتی ما همچون سایر اپوزسیون های آشتی ناپذیر و تحول خواه، با‎ ‎داغ و درفش ‏و سیاست مشت آهنین رو به رو است.‏


‎ ‎نظر شما برای‎ ‎دوره ی بعدی انتخابات ریاست جمهوری چیست ، و در انتخابات شرکت می کنید یا‎ ‎نه؟‎ ‎‎ ‎

به لحاظ تحلیل کلی، معتقدم‎ ‎اگر شرایط یک سال آینده همین گونه باشد که اینک هست، جناح اقتدارگرا، قدرت خود ‏در‎ ‎قوه ی مجریه را حفظ خواهد کرد. البته این احتمال ضعیف وجود دارد که بخواهند احمدی‎ ‎نژاد را با فرد ‏دیگری از جناح محافظه کار و معتدل تر جا به جا کنند، اما هرگز اجازه‎ ‎نخواهند داد، کاندیدای اصلاح طلب ها ‏برنده ی انتخابات شود. در واقع اقتدارگرا، صرفا‎ ‎جناح اصلاح طلب را برای گرم کردن نسبی اما تضمین شده ی ‏انتخابات نیاز دارد. برای‎ ‎اقتدارگرا، حضور 40-50 درصدی مردم پای صندوق های رای کافی است. البته آن ها ‏از این‎ ‎که 70 درصد شرکت کنند ولی به کاندیدای اقتدارگرا رای بدهند، استقبال می کنند اما می‏‎ ‎دانند که این مساله ‏مثل “کوسه ی ریش پهن” است. یعنی شدنی نیست. از دیگر سو، مردم نیز‎ ‎با فرض حفظ وضعیت موجود و تداوم ‏شرایط گرانی سرسام آور، هیچ تمایلی به شرکت در‎ ‎انتخابات ندارند. پس مساله ی انتخایات آینده با فرض تداوم ‏وضع موجود، به لحاظ شکلی‎ ‎و محتوایی، برای ما از اهمیت برخوردار نیست. مگر این که آن را تبدیل به صحنه ‏ی‎ ‎تحریم عمومی کنیم. انتخاباتی که زیر تیغ استصوابی است و تازه، رییس جمهور فقط‏‎ ‎باید تدارکات چی باشد و ‏اگر بخواهد مردمی باشد، هر 9 روز یک بحران برای او درست می‏‎ ‎کنند، از هیچ ارزش سیاسی و دموکراتیک ‏برخوردار نیست. ضمن این که در منشور دهگانه ی‎ ‎جبهه ی دموکراتیک ایران، آمده است که به دلیل این که رژیم ‏را مشروع نمی دانیم در‎ ‎هیچ یک از “انتخابات” هایی که برگزار می کند شرکت نخواهیم کرد.‏

ما از انتخابات 2‏‎ ‎خرداد 76 تاکنون به جز انتخابات شورای اول در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده ایم، و اگر‎ ‎همچنان نظارت استصوابی وجود داشته باشد، باز هم در انتخابات شرکت نمی کنیم. تنها در‎ ‎یک انتخابات شرکت ‏می کنیم، آن هم رفراندوم تعیین ساختار حکومت آینده که توسط نهاد‎ ‎های بی طرف برگزار و نظارت می شود. ما ‏بر طبل جنبش تحریم می کوبیم و معتقدیم این‎ ‎جنبش به مرور جایگاه و وزن سیاسی و تعیین کننده اش را پیدا می ‏کند. به راستی که بی‎ ‎ارزش تر و بیهوده تر از انتخابات های فرمایشی در رژیم سیاسی ایران که به‎ ‎امری ‏‏”کومیک” تبدیل شده، کاری سراغ نداریم.‏

اخیرا چند تن از اصلاح طلبان‎ ‎پیشرو در صحبتی با من، بحث از کاندیداتوری عبدالله نوری به میان آوردند. من به ‏آن ها‎ ‎گفتم، اولا به جای این که دور نوری جمع شوید بهتر است سراغ فردی چون امیر انتظام‎ ‎بروید. در ثانی او ‏یا هر که می خواهد باشد، شرط کنید و او هم به شما نوشته بدهد که‏‎ ‎نیازی به تایید شورای نگهبان ندارد و فقط به ‏لحاظ اداری ثبت نام کند. حتی اگر شورای‎ ‎نگهبان اعلام کرد او را رد صلاحیت کرده است، او کنار نرود و در ‏صحنه حاضر باشد. از‎ ‎مردم بخواهد که به او رای بدهند. من به آن ها گفتم اگر چنین فردی را یافتید و او‎ ‎نیز ‏حاضر شد در میدان بماند و در مقابل دستگاه مبارزه طلبی کند، من هم از او حمایت‎ ‎می کنم.‏


‎ ‎اصولا حکومت‎ ‎مطلوب وحکمرانی مطلوب از نظر شما چیست؟ آیا از نظر شما حکومت دینی تامین ‏کننده ی‎ ‎منافع ملی هست؟‎ ‎

ما نباید گمان کنیم دموکراسی های پیشرفته ی غرب و حکومت هایی که‎ ‎آن ها را مطلوب می دانیم به این دلیل ‏است که حاکمان و حکمرانان آن ها، آدم های منزه‎ ‎و بی عیبی هستند. آن ها این حکومت های کارآمد و مدرن را ‏مدیون دو چیز هستنند. اول این‎ ‎که از راه آزمون و خطا و با تجربه ی مستمر و طولانی، مدل های گوناگون را ‏آزموده‎ ‎اند. و دوم این که در سایه ی این آزمون دامنه دار، فلسفه های سیاسی مطلوب را به دست‏‎ ‎آورده اند. آن ها ‏ساختارهای موجود را از آسمان نیاورده اند. بلکه به این دلیل که‎ ‎حکمرانی را امری عرفی و بشری، و نه آسمانی ‏و مقدس فرض کرده اند، به عقلانیت سیاسی،‎ ‎خرد جمعی و تجربه ی خود ارزش بیشتری داده اند. من معتقدم اراده ‏ی هیچ فرد و هیچ‎ ‎سامان سیاسی و نظام حقوقی و الهی نیست. شرط اول پذیرش سکولاریزم است. اصل دوم ارایه‎ ‎ی فلسفه ی سیاسی غیر متناقض و آزمون شدنی است. اصل سوم ارایه ی یک ساختار منسجم،‎ ‎درون زا و کارآمد ‏بر پایه ی آن فلسفه ی سیاسی است.‏

این ها مشخصه های یک حکومت مطلوب‎ ‎و حکمرانی درست است. نه این که همه ی حکمرانان در رژیم اسلامی ‏فاسد و قدرت طلب‎ ‎باشند. بلکه عیب اصلی در نظریه ی سیاسی یعنی ولایت فقیه، و ساختار حکومتی است. اگر‎ ‎بپذیریم که دین یک امر شخصی و معنویات اموری غیر آزمون پذیرند، و مقدسات نباید در‎ ‎ساختار حکومتی هزینه ‏شوند، در آن صورت به اصول دموکراسی نزدیک شده ایم. من از یک‎ ‎دموکراسی تمام عیار بدون هیچ قید ‏ایدئولوژیک دفاع می کنم. معتقدم پیش فرضی جز حقوق‎ ‎اساسی آحاد شهروندان نباید محترم و مقدس شمرده شود. ‏حکومت فعلی به دلیل پذیرش‎ ‎پیش فرض های شرعی و ایدئولوژیک در همه ی زمینه ها برخلاف منافع ملی عمل ‏کرده، و‎ ‎خسارات سنگین بر کشور تحمیل کرده است. علاوه بر فساد گسترده ی سیاسی- اقتصادی داخلی،‏‎ ‎گرایش ‏به میلیتاریسم و ورود در منازعات بین المللی مثل مساله ی فلسطین که هیچ‎ ‎ارتباطی با کشور ما ندارد، و هزینه ‏های سنگینی بر مردم ایران تحمیل کرده است. از‎ ‎نمونه های کارکرد یک حکومت دینی و ایدئولوژیک است.‏