نگاه ما

نویسنده

یادی از محمود استاد محمد

ای کاش که جای آرمیدن بودی

 

در ایران بعد از انقلاب 57، دو نوع هنرمند داریم؛ هنرمندی که به قول اخوان، “راه نوش و راحت و شادی” و راه “به ننگ آغشته” را انتخاب می کند و دیگر هنرمندی که “راه بی برگشت و بی فرجام” را انتخاب می کند. هنرمندی که راه نخست را انتخاب می کند، هنرش را همچنان که زندگی اش، دربست در اختیار حاکمیت می گذارد و در اجرای فرامین سیستم حاکم از هیچ کاری فروگذار نمی کند و حکومت هم آن ها را نور چشمی خود می داند و وسایل و اسباب آسایش آنان را فراهم می کند. اما هنرمند نوع دوم، که سر بر آستان هیچ قدرتی خم نمی کند و برای قلم و اندیشه و هنرش احترام و تقدسی قائل است، در این بازی محکوم است به باختن همه چیز.

محمود استاد محمد، هنرمند از نوع دوم، که تا آخرین روزهای عمرش وفادار ماند به آرمان های انسانی هنرش و نمایش و قلمش را با هیچ امکانی قمار نکرد، محکوم بود به این که عمری را در فقر و تنگدستی به سر برد و حتی برای مداوای خود، از دارو هم محروم باشد. هنرمندی آزاده و مومن به مردم و فرهنگ پربار عامه که در آثارش به زیبایی و قدرت تمام، مردم و فرهنگ کوچه بازار را به تصویر کشیده است.

محمود استاد محمد بعد از سال ها تحمل بیماری سرطان، روز سه شنبه، سه مرداد در 63 سالگی در بیمارستان جم تهران درگذشت. او خود درباره خود و به عنوان زندگی نامه نوشته است:

“در 1329 در “چاله سیلابی” یکی از “چوله” های آن سوی میدان اعدام به دنیا آمدم. در خانه ای که به جز خانواده من، پنج شش خانواده دیگر هم زندگی می کردند. مردانی خشن و خسته، بداخم و بی خنده. زنانی مفلوک و بی حوصله، شلوغ و همیشه گریان. در 1334 نصرت رحمانی و بیژن مفید را یافتم. بیژن مفید به همت هوشنگ کبیر، آتلیه تئاتر را در همان خانه پیش آهنگی بنیان گذاشت. از آن سال تا سال 49 در جذبه وجود بیژن و آتلیه تئاتر، زیباترین سال های زندگی ام را گذراندم.

در 1347 در نمایش شهر قصه مدیر صحنه بودم، بازی هم می کردم. شهر قصه برای اجرا در جشن هنر انتخاب شد. هوشنگ کبیر، قلب تپنده “آتلیه تئاتر” بود. در آستانه موفقیت گروه، هوشنگ کبیر را در تهران جا گذاشتیم و به شیراز رفتیم. همان سال، در همان جشن هنر نمایش “پژوهشی…” هم بر صحنه رفت. این موفقیت آغاز ویرانی عباس نعلبندیان و بیژن مفید بود. آربی آوانسیان- کارگردان “پژوهشی” ویران نشد.چون آربی قواعد آن بازی را بلد بود ولی بیژنِ خرابات نشین و عباس شاگرد روزنامه فروش بلد نبودند.

1349- قرار بود “آتلیه تئاتر” مستقل هرگز وابسته نشود. شد. قرار بود با درآمد شهر قصه یک تئاتر بسازیم و در تئاتر خودمان، ساده زندگی کنیم و پر غرور بر صحنه رویم. نشد. و با شکستن استقلال آتلیه تئاتر، یک بار دیگر فکر گروه مستقل تئاتر فرو ریخت. اول آتلیه تئاتر ترجمه شد: کارگاه نمایش. بعدا به نفع کارگاه، منحل شد. اندکی بعد… خودمان هم منحل شدیم. با انحلال آتلیه تئاتر، نتوانستم در تهران بمانم. رفتم. در بندر عباس، با بچه های بندر “گروه پتوروک” را درست کردیم، با آن گروه یک نمایش بر صحنه بردیم و به تهران برگشتم. در تهران، قصه دیوار نوشته ژان پل سارتر را برای صحنه نوشتم و در اداره تئاتر کار کردیم. بر صحنه نرفت. “گروه تئاتر دیگر” را با همکاری تعدادی از کارگران کارخانه ایران ناسیونال ساختیم. نمایشنامه “آسید کاظم” را با در نظر گرفتن شخصیت و توانایی های اعضای آن گروه نوشتم. آسید کاظم بر اساس یک واقعه مستند نوشته شد و اعتبار کشف جوهر نمایشی این واقعه، به نصرت رحمانیِ شاعر می رسد. در 1351 اجرای آسید کاظم به طرزی غریب موفق شد.

در 1355 وقت خواب بود. از آیت فیلم سر در آوردم. خوابم آشفته شد. در آیت فیلم، فیلمنامه “جنگ اطهر” را نوشتم. نمایشنامه های “دقیانوس امپراتور شهر افسوس”، “سیری محتوم”، “چهل پله تا مرگ”، “شب بیست و یکم” و چند نوشته دیگر، هذیان های بین خواب و بیداریِ سال های 51 تا 54 هستند و اغلب شان گم و گور شده اند.

در 1358 نمایش “دقیانوس امپراتور شهر افسوس” را با یک گروه آماتور کار کردم. بر صحنه نرفت. پاییز همان سال نمایش “شب بیست و یکم” را با بهروز به نژاد و خسرو شکیبایی در تئاتر کوچک تهران بر صحنه بردیم. لذت آن اجرا بی نهایت بود.

عقوبت بی رحم قد کشیدن در “سال بد” (48) رهایم نمی کرد… تا سال 64 در دهلیزهای قصر قجر پرسه می زدم. همان جا نمایشنامه های “قصص القصر” و “آن ها مامور اعدام خود هستند” را نوشتم. این دومی را همان جا تمرین کردیم و چهل و پنج شب با ماشین آهن کشیده شده به تئاتر شهر آمدیم. مفاهیم جا به جا شده بودند. طفلک “سالن چهارسو”. آن روزها برای من حکم بندی را داشت آن سو تر از بند خودمان.

سال های 59 تا 64 را نمی توانم بنویسم. ابدیت دنگال ضد نظمی بود که بر نظم فصول و سالیان، دهن کجی می کرد. در مداری واقع شده بودم که گردش خودش را داشت. ریتم آن مدار را من تنظیم نکرده بودم. اتفاقات را من به وجود نمی آوردم، در اتفاقات واقع می شدم. در هر صورت نمی دانم چه تاریخ هایی در قصر بودم و چه تاریخ هایی روی صحنه یا جلوی دوربین.

فقط در یک مرور بی تامل می توانم به یاد بیاورم که به جز آن دو نمایشنامه، نمایش “خونیان و خوزیان” را در اولین سال جنگ نوشتم. این نمایشنامه را در قصر ننوشتم، کنار خیابان نوشتم و در تئاتر شهر تمرین اش کردیم. “مهین شهابی” در آن بازی می کرد و در حدی جنون آمیز خوب بازی می کرد.

نمی دانم چه شد که راه افتادم؟ یونان – اسپانیا – آمریکا. از سال 64 تا 76 بیشتر در کانادا زندگی می کردم و سه چهار سال آخر را در آمریکا… در آن جا با “پیتر بروک” کار نکردم ولی قالیچه هم نفروختم…

فکر می کنم آن چه را/ آن که را در سال های 50 – 51 در ازدحام چهار سویِ تباهی گم کردم… در شلوغ ترین چهارراه جهان پیدایش کردم.

در سال 1377 برگشتم…

 

اطلاعیه­ کانون نویسندگان ایران

به مناسبت درگذشت محمود استادمحمد

محمود استادمحمد (1329-1392) نمایش­نامه­نویس، بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما، روزنامه­نگار و عضو کانون نویسندگان ایران پس از یک دوره بیماری جانکاه درگذشت. استادمحمد فعالیت تئاتری خود را با بازی در نمایش شهر قصه با همکاری زنده­یاد بیژن مفید، نمایش­نامه­نویس برجسته و متعهد، آغاز کرد و سپس با نمایش آسید کاظم (1350) خوش درخشید و با شب بیست­ویکم (1357)، آخرین بازی (1378)، دیوان تئاترال (1380)، کافه مک­ادم (1389)، و… به کار خود ادامه داد. استادمحمد نمایش­نامه­نویسی صاحب­سبک بود و آثارش جزو بهترین میراث­های تئاتری این سرزمین به شمار می­رود.

زنده یاد محمود استاد­محمد در کانون نویسندگان ایران بسیار پیگیر و پرشورو­حال بود، در همه­ی مجامع عمومی و جلسات جمع مشورتی کانون فعالانه شرکت داشت و خود را مدافع آزادی بیان و خصم پایدار سانسور و حذف فرهنگی می­دانست، هرچند هیچ بعید نیست که پاره­ای سیاه­اندیشان سانسورچی مطابق معمول او را مصادره کنند و شخصیتی دیگرگونه از او به نمایش درآورند، همان کسانی که خوب می­دانستند او به هیچ روی توان تهیه­ی داروهای گران بهای مورد نیازش را ندارد اما کوچک­ترین گامی برای رفع این مشکل برنداشتند، درست از آن رو که این هنرمند مستقل را “خودی” نمی­دانستند؛همان کسانی که آرزوی به صحنه بردن نمایشنامه­ی “آسید کاظم” را برای او ناممکن کردند.

کانون نویسندگان ایران درگذشت این یار وفادار و دیرین خود را به خانواده­ی او (خاصه دختر نازنین­اش مانا و خانم آهو خردمند، هنرمند نام­آور سینما و تلویزیون) و جامعه­ی فرهنگی مستقل کشور تسلیت می­گوید و در مراسم بزرگ­داشت او در کنار خانواده و یاران­اش خواهد بود.

کانون نویسندگان ایران

3/5/1392

 

 

 

 

نگاهی به نمایشنامه “آسید کاظم”

نمایشنامه آسید کاظم، نوشته محمود استاد محمد، برای اولین بار در دی ماه 1350 توسط گروه “تئاتر دیگر” در خانه نمایش و سپس در سال 1351 در تالار بیت و پنج شهریور روی صحنه رفتو همان سال به وسیله انتشارات بابک و انتشارات گام منتشر شد. این نمایشنامه در مجموعه آثار استاد محمد به نام “ای کاش که جای آرمیدن بودی” از جانب نشر قطره منتشر شده است.

نمایشنامه آسید کاظم به لحاظ فرم، نمایشنامه ای است که می توانست بلندتر و کامل تر نوشته شود. هسته مرکزی درام که بازگشت آسید کاظم است، به شکلی پرداخت شده است که خواننده را به ناگهان به خود وا می گذارد و نمی تواند پاسخ این پرسش او را بدهد که بازگشت آسید کاظم چه تاثیر مستقیمی بر روند دراماتیک ماجرا دارد؟ اما با وجود شتابزده بودن اتفاقات نمایش، قدرت فضاسازی استاد محمد ستودنی است. فضا، فضای قهوه خانه ای قدیمی است و آدم های نمایش، همه پرسوناژهای کلاسیک پس کوچه های جنوب شهر؛ آسید کاظم که به جرم قتل زندانی شده است، حالا خبر رسیده که از زندان آزاد شده و می خواهد به قهوه خانه برگردد. ممد ریزه و نوچه اش محسن هاپی که دل خوشی از آسید کاظم ندارند، پشت سرش صفحه گذاشته اند و از بدی ها و نامردی های آسید کاظم می گویند. هواداران آسید کاظم، یعنی دکتر و سید جواد، او را مرد خدا می دانند و انسانی که با کارها و اعمالش انسان و انسانیت را رعایت کرده است. تا اواسط نمایش، تصاویر ضد و نقیضی از آسید کاظم به دست داده می شود و خواننده در رد یا تایید هر کدام از آن ها دچار تردید می شود. نکته جالب نمایش، مراسم “ترنا” است که به وسیله بازیگران اجرا می شود؛ پهلوان که مراد آسید کاظم است به قهوه خانه می آید و به رسم، مراسم ترنا آغاز می شود.

“ترنا به عنوان یک سنت، با مردم محله حرف می زد، ان ها را وادار به حرف زدن می کرد. گرد هم آمدن را، گفت و گو کردن را، شناختن و محترم شمردن یکدیگر را به مردم محله می آموخت. تُرنا صاحب اخلاق است و اخلاق ساز است. مهربان است، با وقار است، فضیلت شناس است. اهل فضیلت را ارج می نهد، شاخص می کند، بالا می نشاند… وبیش از هر شاخصه دیگری، ترنا، خصوصیت نمایشی دارد. یک مراسم حدودا ده ساعته که در دقایقی واقعا تبدیل به نمایش می شود. یک نمایش جمعی، محلی مدنی که در لحظاتی همه حاضرین را در مرز نمایش و زندگی درگیر جذابیت های پرهیجان ارتباط های شخصی و جمعی می کند.” (مقدمه استاد محمد بر مجموعه آثارش- ص 31)

در حین نمایش ترنا، همچنان که خصوصیت ترناست که اگر اهل خصومت یا کینه ای نسبت به دیگری دارد، عنوان شود، پهلوان به خصومت ممد ریزه با آسید کاظم اشاره می کند. در انتهای نمایش، معلوم ی شود که آسید کاظم در ترنا حضور داشته و یکی از چرتی ها بوده است.

شاید متن نمایش آسید کاظم، چیز زیادی را به خواننده ندهد اگر بدانیم نویسنده نمایش، خود بازیگر و کارگردان تئاتر است و گویا بسیاری از نکات ناگفته ماجرا را استاد محمد در ذهن داشته و برای اجرا گذاشته است. در غیر این صورت، با تمام زیبایی متن نمایش و لحن لمپنی جذاب کاراکترها، آن ها دقیق پرداخت نشده و برخی در حد تیپ باقی مانده اند. دکتر که انتظار می رود نقش موثری در درام داشته باشد، به ناگاه از نمایش بیرون می رود و یا سید محمود، پسر جوان آسید کاظم بدون هیچ دلیلی وارد نمایش و از آن خارج می شود. بحران در نمایش به خوبی تصویر نمی شود و نتیجه مشخصی در ذهن خواننده باقی نمی گذارد.