خواب بدی برایمان دیده اند

نوشابه امیری
نوشابه امیری

جوان که بودم، مادر همیشه می گفت اگر در خیابان “لاتی” مزاحمت شد، راهت را کج کن؛ از “لات”‏‎ ‎بپرهیز. استدلالش ‏هم این بود که “لات” از همان آغاز آمده ست برای “لات بازی”. ‏

می پرسیدم:کنار کشیدن از سر راه “لات ها” گستاخ شان نمی کند؟ مادر می گفت :نگفتم کنار بکش، گفتم راهت را کج ‏کن، برو کلانتری شکایت کن. آدم حسابی، دهن به دهن “لات” نمی شود؛ نمی تواند بشود. قانون اما راه زدن پوزه بند بر ‏دهان یاوه گو را پیش بینی کرده ست. یک بار که دهنه بخورد، موش می شود می رود توی سوراخ. مادر، مثل همیشه، ‏راست می گفت. ‏

و سال های گذشته، داستان، همواره چنین بوده است. چه بسیار موارد که نادانسته و ناخواسته، به جای کج کردن راه ‏ورفتن به کلانتری، “کنار” کشیده ایم. کنار هم که کشیده ایم، محمود ها و فاطی ها، پیش آمده اند؛ لیک امروز، در این ‏نقطه حساس تاریخی، دیگر وقت آن است که به کلانتری ایران برویم؛ و کلانتری ایران جایی نیست جزعقل سلیم و ‏شعور عمومی جامعه. ‏

اتفاقات ژنو و بهره برداری تبلیغاتی ـ انتخاباتی جناح مافیایی حاکم بر کشور، همزمان با انتشار خبر “ترور رقیبان ‏محمود احمدی نژاد” همگی حکایت از خواب بدی دارد که آقایان امروز برای ما و ایران ما دیده اند. خوابی که در ‏صورت تحقق، کشور مارا به کوتوله های باج گیری خواهد سپرد که به سیاق گذشتگان شان، جز ایستادن بر سر گذرها ‏و قمه کشی و زخم زدن بر ضعفا در غیاب پاسبان ها، کاری دیگر از آنها بر نمی آید. امروز اگر از سرراه آنان کنار ‏بکشیم، فرداحریف شان نخواهیم بود؛و این نه از سر قدرت آنان، که از بویناکی تاریخی شان است. ‏

کنار نکشیدن اما یعنی پول خودمان را که امروز دور سرهاشان می چرخانند و به صدقه به ما برشان می گردانند، ‏نپذیریم. ‏

کنار نکشیدن یعنی اینکه حساب خود را با شبه نظامیان ریزه خواری که استقبال خودجوش از پیش سازمان یافته راه می ‏اندازند، میتینگ انتخاباتی خودجوش برگزار می کنند، اسلحه هایشان را از “دخمه”هایشان درآورده اند برای هراساندن ‏رقبا، بر گذرگاه های مجلس اسلامی، قمه از کمرها می کشند، در استانداری تهران، طرح های از کیهان درآمده را ‏اجرایی می کنند… جدا کنیم. ‏

امروز رفتن به کلانتری، یعنی اینکه با درکی درست از واقعیات پیرامونی ـ چه در داخل و چه در خارج ـ نشان دهیم که ‏به حقوق قانونی خویش واقفیم و می دانیم رایی که آقای احمدی نژاد با دادن چک پول به کسانی به نام روزنامه نگار، می ‏خرد غیرقانونی ست. رایی که با سیب زمینی خریده شود، بی رگ است؛ بهای نابودی کشتزارهای ماست. برنج ارزان ‏وارداتی، یعنی شالیزاری که می خشکد؛چای وارداتی، یعنی لاهیجان سوخته؛ پارچه چینی، یعنی کارخانه از کار افتاده؛ ‏یعنی کارگر بیکار؛ یعنی شکم های گرسنه؛ یعنی فردایی موحش. ‏

حساب خود را از اینان جدا کنیم؛ با نشان دادن اینکه کلانتری محل را می شناسیم. به وجدان عمومی ملت مان باور ‏داریم؛ خرد اجتماعی مان در زیر بمباران کیهانی و صدا و سیمایی، مختل نشده است؛حساب مان را جدا کنیم با استفاده ‏از هر دهان، برای گفتن اینکه ایران مان را آسان نگاه نداشته ایم که آسانش به باد دهیم؛ با استفاده از هر قلم برای نوشتن ‏اینکه در شان ایران ما نیست که به زنجیر به دستان گذرگاه ها بسپریمش. با بکارگیری هر تریبون برای فریاد اینکه شرم ‏مان می آید که کسانی به نام دولتمرد ایرانی، ادبیاتی کردانی و تمدنی دارند. ‏

جدا کنیم حساب مان را از اینان تا دیگر هیچکس نگوید هر ملتی استحقاق دولتش را دارد. استحقاق ما و ایران ما، دولت ‏احمدی نژاد نیست. خواب اینان را باطل کنیم. ‏