جوان که بودم، مادر همیشه می گفت اگر در خیابان “لاتی” مزاحمت شد، راهت را کج کن؛ از “لات” بپرهیز. استدلالش هم این بود که “لات” از همان آغاز آمده ست برای “لات بازی”.
می پرسیدم:کنار کشیدن از سر راه “لات ها” گستاخ شان نمی کند؟ مادر می گفت :نگفتم کنار بکش، گفتم راهت را کج کن، برو کلانتری شکایت کن. آدم حسابی، دهن به دهن “لات” نمی شود؛ نمی تواند بشود. قانون اما راه زدن پوزه بند بر دهان یاوه گو را پیش بینی کرده ست. یک بار که دهنه بخورد، موش می شود می رود توی سوراخ. مادر، مثل همیشه، راست می گفت.
و سال های گذشته، داستان، همواره چنین بوده است. چه بسیار موارد که نادانسته و ناخواسته، به جای کج کردن راه ورفتن به کلانتری، “کنار” کشیده ایم. کنار هم که کشیده ایم، محمود ها و فاطی ها، پیش آمده اند؛ لیک امروز، در این نقطه حساس تاریخی، دیگر وقت آن است که به کلانتری ایران برویم؛ و کلانتری ایران جایی نیست جزعقل سلیم و شعور عمومی جامعه.
اتفاقات ژنو و بهره برداری تبلیغاتی ـ انتخاباتی جناح مافیایی حاکم بر کشور، همزمان با انتشار خبر “ترور رقیبان محمود احمدی نژاد” همگی حکایت از خواب بدی دارد که آقایان امروز برای ما و ایران ما دیده اند. خوابی که در صورت تحقق، کشور مارا به کوتوله های باج گیری خواهد سپرد که به سیاق گذشتگان شان، جز ایستادن بر سر گذرها و قمه کشی و زخم زدن بر ضعفا در غیاب پاسبان ها، کاری دیگر از آنها بر نمی آید. امروز اگر از سرراه آنان کنار بکشیم، فرداحریف شان نخواهیم بود؛و این نه از سر قدرت آنان، که از بویناکی تاریخی شان است.
کنار نکشیدن اما یعنی پول خودمان را که امروز دور سرهاشان می چرخانند و به صدقه به ما برشان می گردانند، نپذیریم.
کنار نکشیدن یعنی اینکه حساب خود را با شبه نظامیان ریزه خواری که استقبال خودجوش از پیش سازمان یافته راه می اندازند، میتینگ انتخاباتی خودجوش برگزار می کنند، اسلحه هایشان را از “دخمه”هایشان درآورده اند برای هراساندن رقبا، بر گذرگاه های مجلس اسلامی، قمه از کمرها می کشند، در استانداری تهران، طرح های از کیهان درآمده را اجرایی می کنند… جدا کنیم.
امروز رفتن به کلانتری، یعنی اینکه با درکی درست از واقعیات پیرامونی ـ چه در داخل و چه در خارج ـ نشان دهیم که به حقوق قانونی خویش واقفیم و می دانیم رایی که آقای احمدی نژاد با دادن چک پول به کسانی به نام روزنامه نگار، می خرد غیرقانونی ست. رایی که با سیب زمینی خریده شود، بی رگ است؛ بهای نابودی کشتزارهای ماست. برنج ارزان وارداتی، یعنی شالیزاری که می خشکد؛چای وارداتی، یعنی لاهیجان سوخته؛ پارچه چینی، یعنی کارخانه از کار افتاده؛ یعنی کارگر بیکار؛ یعنی شکم های گرسنه؛ یعنی فردایی موحش.
حساب خود را از اینان جدا کنیم؛ با نشان دادن اینکه کلانتری محل را می شناسیم. به وجدان عمومی ملت مان باور داریم؛ خرد اجتماعی مان در زیر بمباران کیهانی و صدا و سیمایی، مختل نشده است؛حساب مان را جدا کنیم با استفاده از هر دهان، برای گفتن اینکه ایران مان را آسان نگاه نداشته ایم که آسانش به باد دهیم؛ با استفاده از هر قلم برای نوشتن اینکه در شان ایران ما نیست که به زنجیر به دستان گذرگاه ها بسپریمش. با بکارگیری هر تریبون برای فریاد اینکه شرم مان می آید که کسانی به نام دولتمرد ایرانی، ادبیاتی کردانی و تمدنی دارند.
جدا کنیم حساب مان را از اینان تا دیگر هیچکس نگوید هر ملتی استحقاق دولتش را دارد. استحقاق ما و ایران ما، دولت احمدی نژاد نیست. خواب اینان را باطل کنیم.