برای هشتاد وسه سالگی سیمین بهبهانی
” خشت جان” جنبش زنان ایران
منصوره شجاعی
از کی می شناسمت؟ “هشتاد ساله حوا”؟ از آن زمان که حداقل درخانه ما تنها هنگام مقایسه “فروغ” و دیگران از تو حرف می زدند…. و من در کودکی خویش به زنی فکر میکردم که صورت آرایش کرده با “ قوطی سرخاب ” و لبان قرمز وزیبای خویش را از تمامی پچ پچه ها تابانده و ترانه خویش ترنم میکند.
از کی می شناسمت؟ “لولی مست”؟ از آن زمان که در مدرسه ما درفضای مقایسه “پروین” و دیگران از تو حرف می زدند و من در نوجوانی خویش به زنی فکر میکردم که با رفتارخودخواسته و کلام بی پروای خویش تنها و مستقل راه از دیگران جدا کرده و چشمان ملامت را به سرمستی وبی اعتنایی کور کرده است.
از کی می شناسمت ؟ “گل صحرایی خود رسته”؟ از آن زمان که در بحبوحه انقلابی گری و حراج هر آنچه در طول تاریخی نه چندان دور به دست آورده بودیم در فضایی مردانه با کلامی ازکتاب های آسمانی برابری زن و مرد را یاد آوری کردی و به چراهایی از هردست و هر شکل پاسخی در خور دادی وبی اعتنا به طعن و لعن ها راه خویش رفتی و من در آستانه زنانگی خویش از پس پرده تار علامت سوالی نگاهت کردم.
از کی می شناسمت؟ “زن سودایی”؟ از زمانی که به غزل سرایی تاریخ عشق نشستی و خود بیش و بیشتر از دیگران بر کوس سودایی ات کوبیدی… و کور و کر شدگان عدالت گریز را به صوراسرافیل غزلیات ات به رعب واداشتی و من، زن، ٌدّم به سرنای کلام ات دادم.
از همان سالهایی که شده بودیم ستاره مجالس ختم های تهران ……کولی های سیاه پوش خاک های برگورشده…. مجلس گردان و نقش خوان نمایش ها و گردهم آیی های زنانه، موسس نهادهای به خون دل و به خشت جان بنا شده زنان … داد خواهان و حق طلبان تجمع های به خشونت کشیده شده … مرهم گذاران آماس کبود تن های زنانه از پس هر حمله خشونت باردر خیابان های شهری که دیگر از آن ما نبود… دل یکی شدگان چهره به چهره درآن اجماع کوتاهی که بر تارک جنبش زنان -درخشید و جست و رفت-.
از همان روزهایی که همچون “دختر ترنج و پریزاد” به هزار نازو نازک بینی لباس پوشیدی وخود آراستی وبا حضوری تنانه در مجلس قانونگذاران از قانون ضدزن و ضدخانواده سخن گفتی … از آن روزی که به شکوه و فروتنی به مجلس ختم مادر آمدی و شاعرانه اشک ریختی …از حضور باشکوه ات در عروس پایتخت های جهان که خودعروس جنبش زنان ایران بودی … ازهمگرایی و همدلی در تصمیم های سخت و صعب در فضای طعن و تمسخرو حسد … از آن روزهای تحریرِ بحر طویل هایی از مهر و بوس و کناربه گاهٍ سختی ها و بندی شدن ها.
اوقات دلهره و اضطراب از برای خوانده شدن و جواب پس دادن ….روزهای ملبس درلباس مادران عزا به امید مادران صلح… گاه دل دل زدن های بی تابی نه از برای خودت برای کسانی که در کنارت بودند… سردرپی رهایی و برابری درهیبت کولیان آوازه خوان با دامن پرچین غزل، کوی به کوی و برزن به برزن…
آی کولی، کولیِ پا به سفر، بهل ! راه برایت حرام کردندو درآستانه هشتاد و سه سالگی هنوز “ای اسب فاخر میدان”یکه سفر در وطن می کنی وپیداست که تا فنای ظلم سر تازیدن داری “چه وجودبوالعجبی هستی”!
نقل از مدرسه ی فمینیستی