اخیراً کتاب “راه دموکراسی در ایران”، نوشته ی اکبر گنجی، به زبان انگلیسی، به وسیله بستون ریویو و ام. ای. تی پرس منتشر شده است. کتاب به سرعت توجه متفکران بزرگی را به خود معطوف داشت، به طوری که ناشر در مدت کوتاهی کامنت پنج تن از نام آوران اندیشه را در سایت خود قرار داد..
کامنت های یاد شده به قرار زیر است:
- کتاب تحرک برانگیز و سرشار از شجاعت اکبر گنجی که هم از نظر فلسفی عمیق و هم به آسانی قابل خواندن است، طرحی برای اصلاحات را در ایران ترسیم می کند. این کتاب بر حقوق بشر تمرکز دارد و نشان می دهد که اسلام می تواند هم حامی دموکراسی و هم برابری جنسیتی باشد. اگر در وضعیت کنونی جایی برای امید وجود داشته باشد به خاطر آدم هایی مثل اکبر گنجی و کتاب هایی مثل این کتاب است. (مارتا نسبام، استاد ممتاز حقوق و اخلاق، دانشگاه شیکاگو)
- اکبر گنجی در این کتاب روشن و مختصر مبارزه ای پیگیر، تدریجی و غیر خشونت آمیز برای اصلاحات در ایران را تبلیغ می کند که به تحقق دموکراسی برابری طلبانه و عادلانه منجر گردد. آنچه که به عنوان برنامه ای برای اصلاحات در ایران توصیف می کند برنامه ای برای همه ی ماست، چرا که امروز هیچ جامعه ای به نحو شایسته پایبند به معیارهای جهانی حقوق بشر نیست که تنها راه دستیابی به صلح در جهان است. این کتابی است که باید کنار دستمان نگه داریم و ماهی یکبار آن را بخوانیم تا آن که به آن نوع جامعه ای که او توصیف می کند نزدیک تر شویم. (رابرت بلا، استاد بازنشسته جامعه شناسی، دانشگاه برکلی)
- اکبر گنجی با تمرکز و دقت فیلسوف، کوبندگی روزنامه نگار و برخوردار از اعتبار کسی که برای خیر عمومی جنگیده و رنج برده است می نویسد. کلمات او که به خاطر نوشتن شان رنج بسیار برده است روشنگر و تحرک بخش اند. (فیلیپ پتیت، استاد علم سیاست و ارزش های انسانی، دانشگاه پرینستون)
- کتاب مختصر و آسان خوان اکبر گنجی هوشیارانه ترین و قابل دسترسی ترین برنامه ی غیر خشونت آمیز تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ایران است. گنجی هم بر اندیشه ی غرب و هم بر امکانات فرهنگ ایران تسلط دارد و یکی از نخستین مردان ایرانی است که اهمیت اساسی دستیبابی به منزلت و رفتار برابر با زنان ایرانی را درک کرده و مبارزات و فعالیت های زنان را قدر می نهد. گنجی ماهیت خود ویرانگر تهدیدهای پرخاشگرانه ی دولت ایالات متحده در مورد ایران را بر ملا می کند و آمریکا را به اتخاذ سیاستی جدید در قبا ل ایران فرا می خواند که مشوق دموکراسی و صلح باشد. (نیکی کدی، استاد بازنشسته تاریخ و خاورمیانه و ایران در دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس)
- آمریکاییان برای نخستین بار نام اکبر گنجی را وقتی شنیدند که او قریب به یک دهه به عنوان زندانی ای سیاسی در زندان بسر می برد. این سخن او لرزه بر اندامها افکند: “چهره درهم شکسته من چهره جمهوری اسلامی ایران است.” امروز چهره او التیام یافته است، و کتابش راه دموکراسی در ایران از ذهن قوی و اندیشه اصیل او حکایت می کند. این کتاب فقط به بحث درباره ایران منحصر نیست؛ او ایران را دریچه ای برای نگریستن به کل جهان مدرن می بیند. او به قوّت در مورد ضرورت اصلاح دین اسلام استدلال می کند، اما در عین حال توجه دارد که این اصلاحگری به همان اندازه ضرورتی مبرم برای مسیحیت، یهودیت، و سایر ادیان دنیا نیز هست. او این تلاش اصلاحگرانه را شرط دائمی زندگی مدرن می داند. اما به نحو قانع کننده ای استدلال می کند که مردان و زنان مدرن این توانایی روحی را دارند که این بار را بر دوش بکشند اکبر گنجی نمونه یک “روشنفکر عرصه عمومی” است. او حیات تازه ای به این وعده مارتین لوتر کینگ می دهد که “ما سرانجام پیروز خواهیم شد.” (مارشال برمن، استاد برجسته علوم سیاسی در سیتی کالج نیویورک)
به مناسبت انتشار کتاب، بوستون ریویو گفت و گویی با گنجی انجام داده و آن را روی سایت خود قرار داده است:
ترجمه فارسی متن کامل گفت و گو به قرار زیر است:
شما در محله ای از تهران پرورش یافتید که مشهور است به اینکه محل زندگی بسیاری از اسلام گرایان بوده است. این محله، چگونه جایی بوده است؟
محله ای فقیر که اکثر اهالی آن را کارگران تشکیل می دادند. شکاف طبقاتی بین طبقات مرفه و طبقات فقیر بسیار عمیق بود. اما چنین نبود که در این نوع مناطق فقط اسلام گرایان وجود داشته باشند. مارکسیست ها هم در این نوع مناطق حضور فعال داشتند و خانه های تیمی خود را نوعاً در این مناطق انتخاب می کردند.از میان مردم همین محلات جوانهای مسلمانی به پا خاستند که بعدها، به گروه های مختلف سیاسی پیوستند و از نظر اعتقادی به سه نوع مسلمان متفاوت تبدیل شدند: مسلمانهای بنیادگرا، مسلمانهای سنت گرا و مسلمانهای نوگرا.اینکه گمان شود این نوع مناطق محروم فقط بنیادگرا پدیدآورده است، تصویری ایدئولوژیک از این مناطق است.جوانهای فعال سیاسی آن دوران منطقه ی ما، اینک اکثرآ به اسلام نوگرا تعلق دارند.
به عنوان یکی از حامیان انقلاب 1979، چه انتظاری از آن داشتید؟ آیا انقلاب متفاوت از چیزی که شما تصور می کردید از کار در آمد؟
دیسکورس انقلاب 79، عدالت خواهانه، استقلال طلبانه، ضد امپریالیستی، ایدئولوژیک، یوتوپیایی(یوتوپیایش جامعه اسلامی قرن هفتم میلادی بود)، انقلابی و… بود. متأثر از فضای جنگ سرد، و ایدئولوژی های جهان سومی آن دوران، آمریکا عامل تمام مسائل و مشکلات کشور و جامعه ما تلقی می شد. از نظر داخلی، آرمان عدالت اجتماعی بر اذهان سیطره داشت و دموکراسی و حقوق بشر چندان جدی گرفته نمی شدند.منظور از عدالت اجتماعی در آن دوران، جامعه قرن هفتم میلادی(عدالت علوی) یا سوسیالیسم مدل روسی بود. تئوری عدالت آن دوران هیچ ربطی به تئوری عدالت رالز یا رونالد دورکین یا آمارتیاسن و… نداشت. انقلاب 79، دموکراسی، آزادی و حقوق بشر به دنبال نیاورد، اما حتی عدالت اجتماعی هم به همراه نداشت. شکاف طبقاتی اگر افزایش نیافته باشد، در همان حد و حدود است. اما میزان و گستره سرکوب سیاسی بیش از رژیم پیش از انقلاب است. برای اینکه رژیم شاه فقط عرصه سیاسی را سرکوب می کرد، ولی رژیم جمهوری اسلامی، تمامی عرصه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را سرکوب کرده و می کند. رژیم شاه در تمام دوران زمامداری اش حدود 3500 تن از مخالفان سیاسی را به قتل رساند، ولی رژیم جمهوری اسلامی فقط در تابستان 1367 چند هزار زندانی سیاسی را ناجوانمردانه قتل عام کرد. به گمان من، تنها دستاورد سیاسی بسیار مهم این انقلاب آن است که توده های مردم را به عنوان کارگزار (agent)وارد تاریخ کرد و مردم را به شدت سیاسی نمود. یکی از خواست های انقلاب 79، استقلال سیاسی و عدم دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران بود. به این معنا، ایران مستقل شد، اما فرایند جهانی شدن، انواع و اشکال بسیار جدیدی از دخالت خارجی پدید آورده که ایران هم متأثر از آن است. به عنوان مثال، دولت ایران مجبور است سری ترین تأسیسات هسته ای خود را که از مردم خود پنهان می دارد، جهت بازدید دائمی در اختیار دولت های غربی بگذارد و تمام اطلاعات خود در این زمینه را به آنها تحویل دهد. استقلال و دولت ملی به معنای گذشته دیگر وجود ندارد و نمی تواتد وجود داشته باشد.
چه چیزی شما را واداشت که روزنامه نگاری جستجوگر شوید؟
آرمان ها و ارزش هایی چون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، عدالت و کرامت انسانها، ما را به پیکار با دیکتاتورها و افشای جنایات آنها فرا می خوانند. افشای جنایات رژیم های خودکامه، بخش مهمی از فراگیر کردن مبارزه ی با این رژیم هاست. رژیم جمهوری اسلامی روشنفکران دگراندیش بسیاری را در داخل و خارج از کشور ترور کرد، افشای این ترور ها، وظیفه اخلاقی ما بود.جریانهای اجتماعی دو دهه ی اول انقلاب رفته رفته راه خود را گشودند و پس از گذشت 20 سال روزنه های ایجاد کردند. آن فضا به شدت مساعد بود تا فساد ها و جنایات رژیم افشا شود. تا جایی که امکان پذیر بود از این فضا استفاده شد.
وضعیت کنونی جنبش اصلاحات در ایران چگونه است؟ ایا شما نسبت به چشم اندازهای آن خوشبینید؟
رویارویی دولت ایران و دولت آمریکا بر سر مسائلی چون انرژی هسته ای، تروریسم، صلح خاورمیانه و افزایش قدرت در منطقه ی خاورمیانه، مبارزات داخلی را به شدت تحت الشعاع خود قرار داده است. اصلاح طلبان نگران آنند که ایران از سوی آمریکا یا اسرائیل مورد تهاجم نظامی قرار گیرد.فضای جنگ و خشونت، دموکراسی و حقوق بشر را به حاشیه خواهد راند. از سوی دیگر، رژیم ایران در فضای شبه جنگی، به شدت مخالفین را سرکوب می کند. مبارزه در چنین شرایطی بسیار دشوار است.فضای بین المللی مساعد یا نامساعد می تواند موجب رشد یا زوال دموکراسی خواهی ایرانیان شود. به عنوان مثال، عدم حل نزاع اعراب و اسرائیل، به رشد بنیاد گرایی در منطقه ی خاورمیانه مدد می رساند. دولت آمریکا می تواند و باید به دولت اسرائیل فشار آورد تا وارد صلحی با فلسطینیان شود که به تشکیل دولت مستقل فلسطینی در کنار دولت اسرائیل منتهی شود. حل مسأله فلسطین از طریق تشکیل دولت فلسطین، بزرگترین ضربه به بنیادگرایان کل منطقه، منجمله ایران، است. از سوی دیگر، دولت آمریکا نباید سخنانی ایراد کند که به اصلاح طلبان ایرانی صدمه وارد آورد. وقتی پرزیدنت بوش می گوید اصلاحات طلبان ایرانی دوستی بهتر از بوش ندارند، این سخن غیر واقعی، نه تنها هیچ فایده ی عملی یا نظری برای آنان ندارد، بلکه بهترین بهانه را به بنیادگرایان حاکم بر ایران می دهد تا مخالفان خود را آمریکایی بنامد و در پوشش مبارزه با مزدوران آمریکا آنها را سرکوب کند. آیا زمامداران آمریکا ازپیامدهای این نوع موضع گیری های نادرست اطلاع ندارند؟ پس چرا بهانه ی سرکوب دموکراسی خواهان ایرانی را به رژیم بنیادگرای حاکم بر ایران می دهند؟
در چنین شرایطی، بسیاری از گروه های اصلاح طلب، فقط به انتخابات رسمی جمهوری اسلامی چشم امید بسته اند. اما از صندوق های رای جمهوری اسلامی دموکراسی و حقوق بشر بیرون نخواهد آمد. بخش دیگری از فعالین سیاسی به سوی جامعه مدنی رفته اند. این تنها راه ممکن پیش روی ماست.نارضایتی عمومی فراگیر است، ولی مشکل عدم سازمان یافتگی مردم و عدم وجود رهبری مورد اجماع و توافق است.
چرا شما تصمیم به اعتصاب غذا گرفتید؟ ایا فکر می کنید که تاکتیک موثری بود؟
اعتصاب غذا یک تاکتیک مبارزاتی خوب است. تأثیر آن به شرایطی که از آن استفاده می شود هم بستگی دارد. اما یک زندانی در شرایط سخت، گاه مجبور می شود از تنها سلاح خود، یعنی جانش، مایه بگذارد تا به رژیم ستمگر خودکامه، “نه” بگوید. ممکن است جان او فدای این نه گفتن شود، ولی دیگران در خواهند یافت که هنوز مبارزه ادامه دارد.دموکراسی و آزادی و حقوق بشر را نمی توان به بحث های نظری و معرفت شناختی فروکاست (reduce). برای رسیدن به آنها، باید کاری کرد. مبارزه ی عملی، شجاعت مدنی، هزینه دادن، زندان و… بخشی از این فرایند است.
شما در کتابتان ذکر کردید که شنفکران مسئولیتی ویره مبنی بر درگیر بودن از نظر سیاسی و مبارزه برای حقوق بشر دارند. تعریف شما از روشنفکر چیست؟ چرا قائل به چنین وظیفه ای برایش هستید؟
توجه من معطوف به روشنفکر حوزه ی عمومی است. روشنفکر برج عاج نشین، خود را با مسائل انتزاعی سرگرم می کند و به درد و رنج انسانهای با پوست و گوشت و خون توجهی ندارد. کاهش درد و رنج آدمیان مهم است. روشنفکر حوزه عمومی، در مقام نظر، سودای حقیقت دارد، و در مقام عمل، بدنبال کاهش درد و رنج مردم است. رویکردش به کلیه ی مسائل انتقادی است. با سرمایه سالاری، دولت سالاری، ایدئولوژی سالاری و دین سالاری مخالف است. مگر می شود آن همه فقر و فلاکت و جنایت را نادیده گرفت و فقط به مسائلی چون “صدق”(truth) توجیه” (justification)خود را سرگرم کرد.
چه کسی به عنوان روشنفکر عمومی بیشترین تاثیر فکری را بر شما داشته است؟
هانا آرنت، سارتر، یورگن هابرماس، چارلز تیلور، ریچارد رورتی، چامسکی و… روشنفکران حوزه عمومی اند. اما در جامعه ما، روشنفکر حوزه عمومی باید با شخصیت های چون گاندی و نلسون ماندلا ترکیب شود. همه ی اینها بر روی تحول فکری امثال من تأثیر گذارده اند.
چه پاسخی برای کسانی دارید که اصرار دارند اسلام با دموکراسی غربی ناسازگار است؟
متون مقدس دینی، همچون هر متن دیگری، تفسیر می شوند. دین تفسیر ناشده وجود ندارد.از این منظر، سه نوع دین وجود دارد. دین بنیادگرایانه، دین سنت گرایانه و دین مدرنیستی. اسلام بنیادگرایانه و اسلام سنت گرایانه، مثل یهودیت و مسیحیت بنیادگرایانه و سنت گرایانه، با دموکراسی و حقوق بشر و آزادی سر ستیز دارند. ولی نوگرایان، تفاسیری از اسلام ارائه می کنند که با دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و پلورالیسم و سکولاریسم سازگار است.,وقتی کسی از تعارض ذاتی اسلام و دموکراسی و حقوق بشر سخن می گوید باید از او پرسید درباره ی کدام اسلام حرف می زند؟ از سوی دیگر، حتی ذات گرایان (essentialists)هم برای اموری چون اسلام و دموکراسی و حقوق بشر قائل به ذات نیستند و فقط طبیعت را دارای ذات می دانند، نه برساخته های بشری را.
همانطور که در کتاب نوشته ام، کانت ایده ی “دین در محدوده ی عقل” را مطرح کرد، نیاز مبرم کنونی دنیای امروز، طرح ”دین در محدوده ی صلح” است. یهودیت و مسیحیت و اسلام، باید برای صلح بازسازی شوند، نباید دین را به سلاح جنگ و خونریزی تبدیل کرد. دینی که سلاح پیکار و جنگ است و خشونت را تئوریزه می کند، هر دینی باشد، با دموکراسی و حقوق بشر تعارض خواهد داشت. نباید به نزاع های دینی دامن زد.پیروان ادیان مختلف، باید به باورهای یکدیگر احترام بگذارند. هر دین تازه ای که ظهور می کرد، پیروان ادیان قبلی، دین تازه را جعلی و کپی شده از دین قبلی قلمداد می کردند. مسلمین هم که با این اتهام روبرو شدند، تورات و انجیل را تحریف شده قلمداد کردند. دینداران نه توانایی آن را داشتند که از طریق مباحث کلامی- فلسفی پیروان دیگر ادیان را قانع کنند، و نه قدرت آن را داشتند که به زور پیروان دیگر ادیان را نابود کنند. جبر واقعیت همه ی آنها را مجبور کرد تا یکدیگر را تحمل کنند. امروز هم مطرح کردن تعارض ذاتی اسلام با دموکراسی، حقوق بشر و آزادی سودی به حال صلح و دموکراسی ندارد. اسلام هم به اندازه ی مسیحیت و یهودیت با مدرنیته و لوازم منطقی آن تعارض دارد و همانند آنها می تواند خود را با مدرنیته سازگار کند.
یک بخش از کتاب شما به مسئله نابرابری جنسی در ایران اشاره دارد. آیا فعالین مرد حقوق بشر در ایران نسبت بدین مسئله حساسیت دارند؟
برابری بنیاد دموکراسی است. نابرابری زنان و مردان، یکی از غیر انسانی ترین نابرابری هاست. مردان روشنفکر ایرانی اهمیت زیادی به این مسأله و آزادی زنان می دهند. مبارزه در راه برابری زنان و مردان، بخش بسیار مهمی از دموکراسی خواهی ماست. زنان در جنبش اصلاحات فعال بودند. اما اینک آنان به خوبی دریافته اند که باید جنبش فمینیستی مستقل خود را داشته باشند. دموکراسی محصول موازنه قوا بین دولت و جامعه ی مدنی است. افزایش قدرت دولت، به معنای کاهش قدرت جامعه ی مدنی است. یک جامعه ی مدنی قوی و گسترده می تواند نظامی دموکراتیک بیافریند. جامعه ی قدرتمند، جامعه سازمان یافته است. علائق و منافع و هویت های مختلف باید سازمان بیابند، تا جامعه قوی و قدرتمند شود. زنان ایران در چنین مسیری گام بر می دارند. آنان در حال سازمان یابی هستند. دموکراسی، محصول توازن قوای داخلی کشور است. به تعبیر دیگر، دموکراسی محصول سازمان یابی گروه های متنوع و متکثر اجتماعی است که از طریق نافرمانی مدنی، یعنی نقض عملی قوانین ناعادلانه، ناحق و برخلاف وجدان، دولت را به پشت میز مذاکره می نشانند و آن را مجبور به برگزاری انتخابات منتهی به انتقال قدرت می کنند.
شما در کتابتان از اهمیت تغییرات تدریجی در افکار و عقاید به جای تغییرات انقلایب از بالا سخن گفته اید. فکر می کنید چگونه این تغییرات تدریجی تحقق می یابند؟
انقلاب منتهی به دموکراسی نخواهد شد. انقلاب پرهزینه و کم فایده است. دموکراسی محصول فرهنگ دموکراتیک است. از این رو، بدون نقد سنت و نقد دین، نمی توان فرهنگ دموکراتیک آفرید. در جوامعی چون جامعه ما که در آن دولت مدعی دینی بودن است، نقد دین عین نقد دولت است. در طی سه دهه ی گذشته، تحولات فکری - فرهنگی بسیاری در ایران روی داده و اندیشه ی دموکراسی و حقوق بشر بسیار بسط یافته است. جهانی شدن ایده دموکراسی، دولت خودکامه ی ایران را مجبور کرده است تا خود را مردم سالاری دینی بنامد. فرهنگ و سنت و دین و اخلاق ما باید به شدت نقد و از نوع بازسازی شوند.
همانگونه که شما در کتابتان بحث کرده ایدو دو راه پیش روی اسلام است: دنبال کردن راه غرب یا ناتوانی در ارجاع دادن به نیازهای مردمش(در رفع نیازهای مردمش). آیا این بدین معناست که هیچ راه حکمرانی موفقی به جز مدل غریب وجود ندارد؟
ما به دنبال غربی کردن امور نیستیم. صورت مسأله را باید بدرستی طرح کرد. مسأله این است: بازگشت به دوران ماقبل مدرن محال است. همه ی ما آدمیان، کم یا بیش، در دوران مدرنیته زندگی می کنیم. زندگی کردن در این دوران مقتضیاتی دارد. دین، و در اینجا اسلام، اگر بخواهد در چنین دنیایی باقی بماند، باید بنحوی سخن بگوید که برای بشر مدرن قابل شنیدن باشد. نمی توان بگونه ای سخن گفت که با ارزش های انسان مدرن تعارض بنیادین داشته باشد. بشر مدردن، انحصارگرایی را برنمی تابد. ادیان چاره ای جز پذیرش پلورالیسم ندارند. ما در یک دنیای پلورال زندگی می کنیم. دموکراسی خردمندانه ترین و عادلانه ترین نظام سیاسی است که تاکنون انسانها برساخته اند. حقوق بشر دستاورد بسیار مهم انسان مدرن است.پذیرش این امور، به معنای غربی شدن نمی باشد. فرهنگ و ارزش ها، بی وطن هستند. نمی توان و نباید ارزش های بشری را غربی نامید. اگر اندیشه یا آرمانی از نظر عقلی و اخلاقی قابل دفاع باشد باید به آن خوشامد گفت. نسب آن اندیشه اصلا مهم نیست. همانگونه که سوسیالیسم واقعا موجود اروپای شرقی سابق، یکی از اشکال محقق شده سوسیالیسم بود، نظامات دموکراتیک واقعاً موجود غربی کنونی هم یکی از اشکال دموکراسی اند که با آرمان دموکراسی فاصله ی بسیار دارند. این نظامات را می توان و باید از منظر دموکراسی و حقوق بشر و عدالت نقد کرد.
شما مدت مدیدی در آمریکا و کانادا بوده اید. احساس شما راجع به آمریکای شمالی چیست؟
جوامع غربی هم جوامع انسانی اند. آنچه آدمی تاکنون ساخته، ترکیبی از خوب و بد، درست و نادرست، کارا و ناکارا بوده است.آمریکا جامعه ای بسیار خلاق است که در تولید دانش نقش مهمی در جهان دارد. متفکران بزرگی تربیت کرده و متفکران بزرگ جهان را جذب دانشگاههای خود می کند. کار کردن در این جامعه بسیار جدی است. گویی افراد زندگی می کنند تا کار کنند. در عین حال، شکاف طبقاطی آمریکا باور نکردنی است. چگونه بزرگترین اقتصاد جهان این همه بی خوان و مان، این همه انسان فاقد بیمه درمانی، این سطح از خشونت و… را تحمل می کند.رسانه های جمعی این جوامع مردم را به شدت سطحی می سازند و سر آنها را با مسائل بی هوده ای گرم می کنند که ربطی به مسائل واقعی این جوامع ندارد.به اصطلاح همه چیز را تئاتری می کنند. از سوی دیگر، همیشه از خود می پرسم: چر ا و چگونه جامعه ی مدنی، در یک جامعه ی دموکراتیک کاملا پیشرفته، به دولت اجازه می دهد تا در سیاست خارجی روش های میلیتاریستی در پیش گیرد؟ این روش ها، جان هزاران سرباز آمریکایی را در عراق و افغانستان گرفته است، هزاران سرباز آمریکایی در این جنگ مجروح شده اند، بیش از هزار میلیارد دلار پول آمریکایی ها در این جنگ به هدر رفت، مشروعیت جهانی آمریکا به شدت آسیب دیده است، تأثیر گذاری آمریکا در تحولات منطقه ی خاورمیانه نسبت به قبل کاهش یافته است. عراق و افغانستان به دموکراسی و آزادی دست نیافتند، اما مردم بی گناه عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین، فدای منافع منطقه ای دولت های آمریکا و ایران و عربستان و اسرائیل و… می شوند. برای این دولت ها، تنها چیزی که هیچ ارزشی ندارد، جان مردم این منطقه است. از این منظر، باید با معیار واحد، دولت ایران و آمریکا و اسرائیل را به نقد کشید. این دولت ها، منابع مالی مردم خود را به سلاح تبدیل می کنند، گروه های مسلح مزدور در این منطقه تشکیل می دهند، منطقه را به آتش می کشند، و صلح و امنیت و توسعه را به امیدی دور از دست رس تبدیل می کنند. روشنفکر با معیارهای واحد همه را به نقد می کشد، نمی توان و نباید در نقد معیارهای دوگانه به کار گرفت.