صحنه

نویسنده
پیام رهنما

نگاهی به نمایش “یرما” اثر فدریکو گارسیا لورکا به کارگردانی علی رفیعی

بحران یک رابطه عاشقانه

 

فدریکو گارسیا لورکا شاعر، نمایشنامه نویس، نقاش و آهنگ ساز اسپانیایی در ۵ ژوئن ۱۸۹۸ در دهکده ای به نام فونته واکروس در چند مایلی گرانادا، شهر افسانه‌های کولیان و آوازهای کهنه متولد شد.

پدرش مزرعه داری متموّل و مادرش معلم مدرسه بود. فدریکو تا چهار سالگی رنجور و بیمار بود، نمی توانست راه برود و به بازیهای کودکانه رغبتی نشان نمی داد. اما به شنیدن افسانه‌ها و قصه‌هایی که خدمتکاران و روستائیان می گفتند و ترانه‌هایی که کولیان می خواندند شوقی عجیب نشان می داد. نخستین آموزگار لورکا مادرش بود که خواندن و نوشتن را به او آموخت و او را با دنیای موسیقی آشنا نمود. لورکا سالهای فراوانی را در دانشگاه گرانادا و مادرید به تحصیل اشتغال ورزید اما رشته خاصی را در هیچیک از این دو دانشگاه به پایان نبرد و در عوض فرهنگ و ادب اسپانیایی را به خوبی آموخت. این شناخت از او شاعری بار آورد که آگاهی عمیقش از فرهنگ عامیانه اسپانیایی حیرت انگیز است و تمام اسپانیا در خونش می تپد. لورکا نخستین کتابش را در سال ۱۹۱۸ به نام «باورها و چشم اندازها» در گرانادا به چاپ می رساند. دو سال بعد نخستین نمایشنامه خود به نام «دوران نحس پروانه‌ها» را می نویسد و به صحنه می برد که با استقبال چندانی مواجه نمی شود.

در ۱۹۳۴ لورکا نمایش یرما را می نویسد که همچون عروسی خون تراژدی است که از فرهنگ روستائیان آندلس و نا امیدی ژرف¬شان نشأت می گیرد و بالاخره در همین سال «مرثیه ای برای ایگناسیو سانچز مخیاس» را می سراید که سوگنامه ای بی مانند و بی جانشین در تاریخ ادبیات جهان باقی می ماند. نمایشی درباره عشق، قتل و خیانت.نمایشی با محوریت زنان. زنانی که همه اشان در نمایش‌های لورکا قربانیان شرایط سخت حاکم بر اجتماعی هستند که در آن منش مرد سالارانه جای هرگونه عرضه اندامی را از آنان گرفته و تنها مجبور به تحمل و دم بر نیاوردن و سوختن¬شان می‌کند این کتاب، شعری جادویی برای دوستی گاو باز است که مرگی دلخراش را در میدان گاو بازی در آغوش می کشد.

لورکا اگرچه به عضویت هیچکدام از  گروه‌های سیاسی رایج اسپانیا در نیامد، اما همواره مبارزی پرشور بود که با استبداد و سلطه ژنرال‌ها در اسپانیا مخالف بود. مرگ دلخراش وی به دستِ سربازان ژنرال فرانکو در سپیده دم سال ۱۹۳۶ آخرین شعری بود که وی در رثای آزادی سرود و همین بر حقانیت مبارزه طلبی او صحه می نهد.

 

“یرما”، این روزها به کارگردانی علی رفیعی در تالار ایرانشهر تهران بر صحنه است.نمایشنامه ای که با توجه به نیازاجتماعی مردم به دلیل به وجود آمدن شرایط سیاسی انتخاب مناسبی برای اجرا به نظر می آید.

این نمایشنامه به دلیل داشتن قصه روان و محکم، شخصیت‌پردازی‌های مشخص و پس زمینه سیاسی و تعلیق فراوان، نظر هر خواننده‌ای را به خود جلب می‌کند.رفیعی که تا پیش ا زاین آثار موفقی چون “عروسی خون” و “شکارروباه” را بر صحنه آورده است این بار نیز با توقعات فراوانی از سوی مخاطبان خود روبرو است.رفیعی کارگردانی است که در شکل اجرای خود به طراحی صحنه، لباس و طراحی میزانسن توجه ویژه ای دارد.او همواره از بازیگرانی استفاده می کند از نظر بدنی و بیانی در سطحی مناسب قرارداشته باشند تا بتواند قابلیت های زیبایی شناسی نمایشنامه خود را به صحنه کشاند.

اکنون “یرما” بر صحنه است…اما با وجود مشکلات فراوان در اجرا.از دوسال تمرین مداوم علی رفیعی بر این نمایش تا درگیری و سانسور و تعویض سالن مورد نیاز اثر.فارغ از همه حواشی این پروژه می پردازیم به نقد.

وظیفه اجرا چیست؟ نمایشنامه در لایه بیرونی، از تعلیق فراوانی بهره می‌برد. این تعلیق قرار است در دست گروه اجرا به اوج برسد و به شیوه بصری به تماشاگر انتقال داده شود. سکوت‌ها از مهم‌ترین نقاط بازی در این نمایشنامه هستند که در این اجرا به آن‌ها توجه چندانی نمی‌شود. توجه نداشتن به کشمکش‌های میان شخصیت‌ها باعث می‌شود، داستان به شیوه‌ خطی و ساده و بدون اوج و فرود برای تماشاگر روایت شود.
نقاط حساسی که نویسنده در لایه زیرین به آن‌ها اشاره می‌کند، سیاست و روان بیمار آدم‌های اثرش است. از “یرما” گرفته تا “خوان” همه دارای مشکلات روحی و روانی درونی هستند.مشکلاتی که بر آمده از وضعیت بحرانی به وجود آمده در اجتماعشان شکل گرفته است و مردم به ناچار به آن تن داده اند.

یرما به بحران روابط می پردازد.به چگونگی به وجود آمدن یک رابطه عاشقانه بیمارکه همواره در پس آن مشکلات متعددی دیده می شود.مشکلاتی که سرانجامش تراژیک است و غم انگیز.

مهم‌ترین وظیفه کارگردان در هنگام کار با چنین متنی، شناختن فضای مطلوب برای جریان آن و سر و شکل دادن به لحظات باورپذیر و نفس‌گیر است. ما در رویارویی با این نمایش، این نقاط را حس نمی‌کنیم چرا که به سادگی از آن‌ها چشم‌پوشی شده است. تاکیدات مهمی که روی مسائل حیاتی از جمله، قتل، خیانت، تجاوز و قانون در نمایشنامه گذاشته شده‌اند، در اجرا به چشم نمی‌آیند و حتی گروه‌ اجرایی سعی هم نکرده است که این متن را از زاویه تازه‌ای بنگرد.

نمایش در بن مایه خود کم رمق است.ریتم و ضرباهنگ درونی نمایش کند است و همین منجر به طولانی شدن مترونوم زمانی اجرا می شود. موقعی که اولین حادثه رخ می‌دهد، نمایش بیشتر از رمق می‌افتد. موتور روایت خاموش و ریتم آن به کلی دچار افت می‌شود. بزرگی و اهمیت این اتفاق و همچنین غیر منتظره بودن آن اصلاً به چشم نمی‌آید. این امر از آن جا نشأت می‌گیرد که کارگردانی همچون رفیعی نمی‌تواند فضای مورد نظر خود را با بازیگران تازه کار خود به درستی روی صحنه خلق کند. در نتیجه بازیگران نیز که در اتمسفر درستی قرار نگرفته‌اند، به درجه خلاقیت و انرژی مورد نیاز نمی‌رسند و سهل انگارانه به کار خود ادامه می‌دهند. در کنار همه منهای زیبایی تصاویر و قاب های مشخص شده کارگردان، ضعف حرکت انتقال مفاهیم را نیز بایست اضافه کنیم که یکسره کار نمایش را به شکست نزدیک می کند.

صحنه، صرف نظر از پرده‌ای که جدا کننده صحنه و پشت صحنه است دکور زیبایی دارد و وسایل محدودی در آن دیده می‌شود. طراحی صحنه بیشتر به مدد حضور بازیگران و میزانسن‌های متنوع کارگردان کامل می شود و رنگ آمیزی صحنه نیز متکی به لباس بازیگران است. وجود یک مبل قرمز رنگ در زمینه سفید که اغلب ماجرای اجرا بر محوریت آن می گذرد بر جاذبه های تک لحظه ای و بصری اثر می افزاید.به همین علت طراحی لباس از اهمیت فوق‌العاده‌ای در این نمایش برخوردار است که البته با این نوع طراحی به بهترین شکل ممکن در آمده و در برابر دیدگان مخاطب قرار می گیرد.