از ۳۱ تیرماه که جیسون رضاییان خبرنگار روزنامه واشینگتن پست به اتفاق همسر روزنامه نگارش، یگانه صالحی در تهران دستگیر شد، تا هفدهم آذر که جیسون در دادستانی یک جلسه تفهیم اتهام ۹ ساعته را تجربه کرد، سازمان اطلاعات سپاه پاسداران فرصت داشت که بگوید، چرا و به اتهامی او را برای این مدت در سلول انفرادی نگهداری کرده است. اما این انتظار بیش از ۱۴۰ روز طول کشید. چرا؟
هر چند هنوز هم به صورت رسمی هیچ مقامی نگفته است که اتهامات او چیست و از آنجا که نه مقامات سپاه و سخنگوی قوه قضاییه چندان جزییاتی درباره این دستگیری منتشر کرده اند و نه خانواده او چیزی گفته اند و نه اجازه داده اند که او وکیل داشته باشد تا بتواند در مورد پرونده موکلش اظهارنظر کند، تنها می توان به اطلاعات موجود بسنده کرد و گزینههای مختلف را درچرایی ادامه این دستگیری در نظر گرفت.
در خوش بینانه ترین حالت، بازجوهای اطلاعات سپاه مفتون شخصیت جیسون رضاییان شده اند. صبح تا شب با او صحبت می کنند، از خاطراتش، زندگی در کالیفرنیای آمریکا، مدرسه رفتن و تفریح های شبانه و شیطنت های نوجوانی و جوانی، سفرهای متعدد به کشورهای مختلف برای پوشش دادن خبر، مصاحبه ها و دیدارهایش می پرسند و کنجکاوی های خود را سیراب می کنند. لذت می برند و چون قدرت مطلق را بر او به عنوان زندانی دارند، برخی مواقع حتی پایشان را فراتر از حد می گذارند و از چیزهایی می پرسند که احتمالا دوستان خیلی نزدیک هم، از مطرح کردنش شرمشان می شود. مثل همان چیزهایی که زمانی در اتاق های بازجویی، همان بازجویانی که از من بازجویی می کردند می پرسیدند و همیشه اولین جوابم ـ- در ذهنم -ـ این بود که آخه مرد ناحسابی به شما چه ربطی دارد؟ برو از برادر و پدر و دوست خودت بپرس!همان نوع سوالاتی که در فیلم ”گلاب” می بینید بازجوی مازیار بهاری روزنامه نگار از او می پرسد. آنها هم از اطلاعات سپاه هستند. احتمالا خیلیهای دیگر هم گفته اند و شما شنیده اید.
در این سناریو، بازجویان، از این که زندانی متفاوتی دارند، لذت می برند و به رویاهای خود شکل میدهند. چون از تجربهها و رویاها و آرزوهای مختلفی می شنوند و تصویرهایی را می بینند که ضمیرناخودگاه و خودآگاهشان را ارضاء می کند. اما از آنجا که اساسا وقتی کار به اطلاعات سپاه می رسد، چیزی به نام گزینه ”خوش بینانه ترین” وجود ندارد از این گزینه باید صرف نظر کرد.
در گزینه خوش بینانه، بازجویان، که از آزار و اذیت مداوم روزنامه نگاران وفعالان مدنی وسیاسی داخلی خستهاند، براساس سنتی که مانند نماز شب، گاه به گاه آن را به جا می آورند، یک شهروند دو ملیتی را دستگیر می کنند -ـ که نوع مرغوبش هم آمریکایی است-ـ تا در واکنش به این دستگیری، رسانههای معتبر جهانی پشت سر هم مقاله بنویسند، شخصیت های قدرتمند سیاسی و فرهنگی جهانی در مورد آن صحبت کنند و کلاسی بین المللی به شیرین کاریشان بدهند و به این ترتیب نام سازمان اطلاعات سپاه، دائما در روزنامه ها و شبکه های تلویزیونی تکرار شود و بازجویان هم از کسالت کار عبوس و روح آزاری که می کنند دربیایند. بالاخره آقای طائب و همکارانش چه کم از سردار سلیمانی فرمانده سپاه قدس دارند که اسم و عکسش چپ و راست در نشریات بین المللی منتشر می شود؟
و چون مانند احمدی نژاد نفس شهرت و مطرح شدن برایشان مهم است، و امکان کسب شهرت مثبت عملا منتفی است، به استقبال شهرت منفی می روند. چرا که برای یک چنین سازمانی، توان تصور شهرت مثبت - در شرایط کنونی- مثل این است که از یک لاک پشت توقع داشته باشیم پرواز کند.( و لاک پشت ها فقط در فیلم بهمن قبادی پرواز می کنند.) بعد از مدت زمانی هم که از دستگیری می گذرد، وقتی هزینه های سیاسی، انسانی و اخلاقی آن از حد قابل تحملی برای نظام سیاسی ایرانی بالاتر می رود، بالاخره یکی از آن بالا گوشی را بر می دارد و زنگ می زند به زندان اوین که مگر عقلتان را از دست داده اید؟ برای این ماجراجوییهای شما، رهبر عزیزمان را شب و روز کنار رهبرکره شمالی و سوریه و لیبی سابق و بقیه جاهای دوست و برادر می گذارند؟ و به این ترتیب غائله خاتمه پیدا می کند.
باز هم چون اساسا حتی ”خوش بین” بودن به اطلاعات سپاه و تحلیل رفتار وعملکردشان، باعث می شود که به مالیخولیا و اسکیزوفرنیا و یا مصرف قرص های روان گردان متهم شویم، باید از خیر این گزینه هم بگذریم.
اما گزینه واقع بینانه می گوید که جیسون رضاییان اولین روزنامه نگار دو ملیتی نیست که دستگیر می شود، آخرین هم نخواهد بود. دلیلش این است که هیچ نشانه ای دیده نمی شود که دستگاه اطلاعاتی سپاه پاسداران، به عنوان غیر تخصصی ترین و غیرماهرترین دستگاه امنیتی کشور، در فهم نقش رسانهها و جایگاه خبرنگاران در یک جامعه از یک سو، و رعایت قانون و احترام به حقوق افراد از سوی دیگر، جهشی ژنتیکی کرده باشد. شاهد مثال هم دستگیری های ممتد روزنامه نگاران محلی در طی سالها و ماه های گذشته است.
دوم آنکه، اساسا از یک سازمان ناپاسخگو، که تلاش زیادی برای تک صدایی کردن جامعه می کند، بدبینی به روزنامه نگاران، حتی از نوع جیسون رضاییانی، بچه مثبت عاشق ایران با همین وضعیت موجودش هم، عجیب نیست. اینکه او در این چهار ماهه در انفرادی بوده و اجازه وکیل گرفتن نداشته و هیچ مقامی اعلام نکرده اتهامش چیست و بقیه ماجراها هم باز بر می گردد به نحوه عملکرد اطلاعات سپاه که اساسا، مثل تحریم ها که برای احمدی نژاد کاغذ پاره بود، قانون و کنوانسیون های حقوق بشری و حقوق شهروندی و حتی قانون اساسی هم برایشان کاغذ پاره است. بنابراین نه تنها در پرونده رضاییان، بلکه در پرونده اکثریت قریب به اتفاق دستگیریها، می بینیم که نقض حقوق افراد، حتی در مقایسه با دستگیری هایی که وزارت اطلاعات انجام می دهد، به صورت فاحش تری انجام می پذیرد.
البته من پدرکشتگی با این برادران ندارم. برای همین از حسن آقای روحانی شاهد بیاورم که همین چند روز پیش گفت که وقتی یک جا پول و رسانه و اطلاعات جمع شود، فساد می آورد، حتی اگر ابوذر و سلمان باشند. قطعا از آقای طائب گرفته تا بازجویان جیسون رضاییان، نمی توان کسی را انتظار داشت که کرامات و فضائل نیکوی صحابه پیامبر را داشته باشند. در نتیجه با استفاده از قدرت مطلقی که دارند، با رویکردی که به کنترل و استیلا بر مجاری اطلاع رسانی دارند، اساسا خود را ملزم به اطاعت از قانون نمی بینند.
همین مشکل عمده پرونده هایی از این قبیل است. چرا که اگر روزنامه نگاری خطا می کند ـ- که هرجای دنیا ممکن است بکند-ـ دستگاه ناظر باید با نشان دادن شواهد خود، او را در برابر دستگاه قضایی پاسخگو کند. این به معنی این است که شواهد را جمع کند و وقتی کار به دستگیری بکشد، در اندک زمانی مدارک را در کیفرخواستی، به دادگاه ارائه کند و فرد بتواند، چه در مراحل بازجویی و چه در دادگاه ،از خود دفاع کند و دستگاه قضایی هم در روندی عادلانه حکم بدهد.
اما وقتی بازجویی از یک نفر چهار ماه طول می کشد، به این معنی است که اول شاهدی برای اینکه بخواهند نشان دهند متهم جرمی مرتکب شده وجود ندارد. چون قطعا اگر داشت همان هفته اول در بوق می کردند که بیایید ببینید که چه و چه. درنتیجه از دستگیری مقاصد دیگری مورد نظر است که غالبا سیاسی و امنیتی است. این را هم تاریخ و سابقه چنین دستگیری هایی نشان می دهد
در بسیاری از موارد با ارعاب و فشار یک سری اعترافاتی از افراد در دوران بازجویی گرفته می شود و دیر یا زود، کیفرخواست را از روی آن مطالب می نویسند و اتهاماتی را به دستگیر شده می زنند. اما به هرحال، برای اثبات همان ادعاهایی که در کیفرخواست می شود، پرونده زیر دست قاضی می رود، اتهامات در افکار عمومی مطرح می شود، روی آن بحث و معلوم می شود، کیفیت این ادعاهایی که علیه افراد می شود، چیست.
حتی یک مورد هم وجود ندارد که در پرونده روزنامه نگاران و محققان دو ملیتی، ادعاهایی که علیه افراد مطرح می شود از جمله اینکه جاسوسی کرده اند، یا تبلیغ علیه نظام، یا اقدام علیه امنیت ملی، یا هر اتهام تو دل خالی کن دیگری، درست بوده باشد. برای همین است که مثلا می بینیم در پرونده هایی مانند خانم هاله اسفندیاری، دکتر رامین جهانبگلو، مازیار بهاری و رکسانا صابری روزنامه نگار و افراد دیگر، علیرغم ایراد اتهامات سنگین، این افراد پس از مدتی با قید وثیقه آزاد و یا از اتهامات تبرئه شدند و ایران را ترک کردند.
مازیاربهاری در فیلم اعترافات اجباری با جزییات زیادی این مراحل را از زبان خودش و برخی از بازداشت شدگانی که در این طبقه بندی می گنجند شرح داده است. این فیلم را ببینید به راحتی می توانید متوجه شوید چرا جیسون رضاییان دستگیر شده است و چرا هر کسی که جیسون رضاییان را نشناسد هم می تواند تشخیص بدهد، او بیگناه است و به زودی بیگناهی او ثابت خواهد شد، آزاد خواهد شد. حتی اگر مجبور شود به دلیل همه فشارهایی که می توان انتظار داشت، بر خلاف میل و خواست خود، حرفهایی را بزند، حتی اگر جلوی دوربین های تلویزیونی بیاورندش تا منویات بازجویانش را تحویل دوربین های صداوسیما بدهد.
چیزی که بازجویان سازمان اطلاعات سپاه از دستگیری روزنامه نگاران متوجه نشده اند ـ- و امیدوارم بشوند-ـ این است که همه سوء تفاهم و بدبینیای که نسبت به شغل روزنامه نگاری و روزنامه نگار دارند، نه به خاطر روزنامه نگاران، بلکه در نا فهمی نسبت به نقشی است که روزنامه نگاران در یک جامعه دارند، در نفهمیدن نقش دستگاه های اطلاعاتی در یک جامعه که باید ضامن امنیت و آسایش و رشد شهروندان باشدنه آزار و اذیتشان، در جا ماندن از تحولاتی که جامعه ایرانی تجربه می کند و خواهد کرد در پیوند با جامعه جهانی، در فرو رفتن دائم در سوء استفاده از قدرت. برای همین جیسون رضاییان و دیگر روزنامه نگارانی که طعمه دستگاههای اطلاعاتی میشوند، تنها باید هزینه افرادی را بدهند که در سال ۱۳۹۳ زندگی می کنند، اما به هیچ کدام لوازم و ابزارش مجهز نیستند. آنقدر دورند که بعضی وقتها مثل بازجوی مازیار بهاری در فیلم گلاب، دل آدم برایشان می سوزد. درد دارد. نه؟