آقای خامنه ای!
این نامه را ساعاتی قبل از حضور مردم در مراسم سیزده آبان می نویسم. همانقدر که مطمئن هستم که مردم در راهپیمایی فردا حاضر می شوند و سبزترین روز سال را می سازند، همانقدر هم نگران آن هستم که اراذل و اوباش حاکم بر پلیس امنیتی و کارگزاران شما روز شیرین پیروزی ملت را تلخ کنند، اما همواره جمله ای از دوستان افغانی ام را در ذهن دارم که می گویند: “ از تلخ پروا نیست”. پروا نیست، نه به این خاطر که شجاعتی بسیار در خود سراغ دارم که هر دردی را تاب می آورم، نه، بخاطر اینکه چنان زندگی را بر مذاق و مزاج مان تلخ کرده اید که به درد عادت کرده ایم و دیگر نه تهدیدها و اشتلم کردن ها، که بازی های ساده لوحانه عقب مانده های سیاسی دوروبرتان هم در تحبیب و تطمیع مردم، اثر نمی کند.
دوستی عزیز که در تهران است و هر روز می نویسد، دیروز برایم می گفت که هرگز ندیده است در این ماهها که مردم این همه تدارک حضور علیه دولت را دیده باشند. می گویم دولت و خیال تان را راحت نکنید که دولتی می رود و شما می مانید و باز هم همان بازی قبلی را به سر ملت می آورید. شما از همان روزی که تبریک پیروزی کودتا را گفتید، تبدیل به سخنگوی دولت شدید و دیگر کسی برای شما به عنوان رهبر تره هم خورد نمی کند. دوستی دیگر ساعتی قبل می گفت که صدای الله اکبر مردمی که از روزگار تلخ خود به خدای بزرگ پناه برده اند، چنان بلند است که بعید می دانم خداوند صدای شان را نشنیده باشد. شنیده است و می داند که چگونه از مردمی که صدایش می کنند حمایت کند.
آقای خامنه ای!
سرتان را از پنجره بیرون ببرید، اگر شهامت دارید هلی کوپتر سوار شوید و به دیدن شهر بروید، اگر ندارید بگوئید فیلمبرداران صدا و سیما تصویر مردم را بگیرند و بدهند تا ببینید، یا بگوئید که تصاویری که هزاران ایرانی از خیابان می گیرند و در اینترنت منتشر می کنند، برایتان آماده کنند تا ببینید و حداقل چشم تان به واقعیت مردمی که فکر می کنید رهبر آنان هستید، روشن شود. مردم شما را و دولت منتخب شما را و آدمهای منتخب شما را نمی خواهند. چرا نمی فهمید؟ چرا نمی فهمید که مردم حق دارند حکومت خود را خودشان انتخاب کنند. شما فعلا رهبر “ نظام جمهوری اسلامی ایران” هستید. چهار کلمه موهوم که هر چهار کلمه اش علیه شما شهادت می دهند. هم نظامی که موجود است شما را نمی خواهد، هم جمهور مردم شما را نمی خواهند، هم مسلمانان و مراجع مسلمانان شما را نمی خواهند و هم ایران با وجود شما مشکل دارد.
خودتان می دانید و خوب هم می دانید که هفتاد درصد کل نمایندگانی که در هشت دوره مجلس قانونگذاری حضور داشتند، دولت منتخب شما را غاصب و نامشروع می داند و هشتاد درصد کل قوه مجریه ایران در این سی سال، اعم از روسای جمهور و نخست وزیر و وزیران، و بخش وسیعی از سپاه و حتی وزارت اطلاعات، این دولت را نمی خواهند. نه به آن رای داده اند، نه وجودش را در جهت منافع ایران می دانند، نه حتی گذشته بیست سال قبل این کشور را با این حجم بزرگ حماقت امروز قابل قیاس می دانند. چرا نمی فهمید؟ چرا نمی خواهید احساس کنید که وقتی دوستان و همدلان دیروزتان و منتخبان همان انتخاب های صدبار کنترل شده تان وقتی از وجود دولت احمدی نژاد احساس خفت و خواری می کنند، شما حق ندارید خود را و این دولت را به این ملت تحمیل کنید. این از نظام که سنگش را همیشه به سینه می زنید، تکلیف جمهور مردم که مشخص است.
شش ماه است که مردم ایران، در روستاها و شهرهای کوچک و استانهای کشور، در اصفهان و شیراز و تهران، و در میان همه ایرانیانی که در سراسر جهان زندگی می کنند، فریاد می زنند که شما را نمی خواهند و از دولت دروغگوی مورد حمایت شما بیزارند. فریاد می زنند و گوش تان چنان سنگین است که انگار دارید در دستگاه چهارگاه موسیقی ایرانی گوش می کنید. آواز می خوانند و سرود خوانان در خیابان آزادی شان را می خواهند و نمی شنوید، شعار می دهند و شما و منتخب تان را دیکتاتور معرفی می کنند و نمی شنوید. این چه گرانگوشی است که به جان شما افتاده است که این همه صدا را انکار می کنید؟ مردم دوست تان ندارند، مردم از شما بدشان می آید، مردم از دیدن ریخت و قیافه منتخبین شما که هر کدام مصداق بارز “ یعرف المجرمون بسیماهم” هستند، منزجرند و این حق آنهاست که دولت را نخواهند. حق شان است که شما را نخواهند.
با زور و قدرت شورای نگهبانی را بر سر مردم مسلط کردن، با زور رئیس جمهوری را به مردم تحمیل کردن، با زور جلوی انتخاب مردم را گرفتن، شرط مروت و آدمیت نیست، چگونه باید مردم بگویند که شما را نمی خواهند؟ من نمی فهمم، رهبری ملتی که هر روز به شما فحش می دهند و بدترین کلمات را نثارتان می کنند، چه فایده ای دارد؟ نه قماربازید که آدم دلش خوش باشد که حداقل هوس قمار دیگری داشتید و مملکت را به این دلیل نابود کردید، نه آدم دلش خوش است که بگوید رهبر ما مثل چاوز از علاقمندان واحد خواهران است و دنیا را بخاطر نفس اماره اش می خواهد، نه بچه پولدار و خان زاده و شاهزاده بودید که دل کندن از تجملات کاخ نیاوران و ملک آباد و نوشهر و رامسر برایتان سخت باشد، بالاخره آدمی بودید که در زندگی هم سطح مردم زمانی زندگی کردید و فرزندان تان در کودکی طعم زندگی فقیرانه مردم را هم احتمالا چشیده اند و آدم نمی تواند خودش را قانع کند این رهبری که مثل رولپلاک چسبیده به سقف این دنیای مادی، شاهزاده ای است که با هیچ کس نه در یک گلیم می خسبد و نه در یک اقلیم می گنجد.
من مطمئنم که احتمالا اگر به کاخ فلان هم بروید، جز به گند کشیدن آن کاری نمی کنید، بالاخره کاخ نشینی هم آدمش را می خواهد. همین است که آدم درمی ماند که مرد حسابی! تو به چه چیز این دنیا چسبیدی؟ این قدرت را می خواهی چه کنی؟ احترام مردم را که نداری، فحش هم که از دهان مردم طیبات است، این چه علاقه وافری است به دنیایی که به همه مردم می گوئید چرک کف دست است؟ ولی خودتان صد نفر را می کشید تا حتی یک ذره از قدرت به صاحبان آن نرسد؟ لابد می خواهید بگوئید که همه این کارها را بخاطر خدا و اسلام می کنید و چیزی جز اعتلای دین را نمی خواهید؟ چنین است؟
آقای خامنه ای!
افتادن به سراشیبی سقوط خطرناک است، آدمی دچار وسوسه قمار روی تمام زندگی اش می شود، بدون اینکه فکر کند که این سقوط اجتناب ناپذیر نیست، و می شود در یک جا ایستاد و به گوشه ای رفت و خود را و ملت را حفظ کرد. حتی محمدرضاپهلوی هم می توانست با عقلانیت خودش را حفظ کند و ما را به این بلا دچار نکند، چنانکه آیت الله خمینی در پایان عمرش حداقل سعی کرد، اشتباه ادامه جنگ را در پذیرش قطعنامه 598 جبران کند. شما هم مجبور نیستید که همه اشتباهات را تا آخر بروید. سیزده آبان، روز انتخاب شماست. من نمی دانم فردا مردم چگونه و به چه میزان به خیابان خواهند آمد و چه خواهند گفت. اما به نفع شما و ایران و حتی جمهوری اسلامی و ملت است که اگر می بینید مردم یک بار دیگر می گویند که شما را نمی خواهند، کنار بکشید و کشور را به صاحبانش که مردم هستند بدهید و هم خودتان و هم ما و هم ایران را از شر نابودی بیشتر نجات دهید.
فکر نکنید که ماندن شما به نفع اسلام و مسلمین است، این همه مراجع و روحانیون معتقد بزرگتر از شما که هم به خدا معتقدند و هم نسبت به شما اصلح و افقه و اعلم هستند، دولت مورد تائید شما را نامشروع می دانند و برای شما جز یکی دو مرجع تقلید و تعدادی روحانی مواجب بگیرتان که به زور تجارت شکر و لاستیک و میوه و وام های میلیاردی مجیزتان را می گویند کسی باقی نمانده است. اگر صانعی و منتظری و دستغیب و موسوی اردبیلی و جوادی آملی و بقیه را که همه از دست شما و دولت تان شکایت دارند، نمی بینید، مشکل از شماست. می دانید و خوب می دانید که روحانیت شیعه اگر مردمدار نباشند، دلیل وجودی ندارند. درباری های شان که مواجب بگیر می شوند و عمله ظلمه، باقی شان جز رفتن به سوی ملت راهی ندارند، چنانکه در این ماهها اکثر روحانیون قم به طرف ملت آمده اند.
من شک می کنم در درایت و کیاست و سیاست شما که چطور چیزی را که سوهان فروش های قم می فهمند، شما نمی فهمید؟ مطمئنم که شما جزو باهوش ترین روحانیون کشور هستید، ولی آیا به این فکر کردید که چطور فقط شما مصلحت دین را تشخیص می دهید و دیگر روحانیون همه ساده لوح و بی بصیرت اند؟ این بصیرت تان را در این چند ماه از کجا آوردید؟ چطور کسی که شما را بر آن صندلی نشانده مصلحت نمی داند، و شمایی که همه فقها معتقدند شروط اصلی رهبری را که عدالت و فقاهت و سیاست است، ندارید می فهمید؟ چطور است که ملتی که روبروی شما ایستاده برای مواجهه با شما از شعارهای دینی استفاده می کند، و طرفداران شما در بسیج ادبیات شان ادبیات اراذل و اوباش است؟ کاری کردید که مراجع تقلید بزرگ کشور شما و دولت منتخب تان را به هیچ می انگارند و به دامان ملت پناه می آورند.
آقای خامنه ای!
در این ماههای سخت و دشوار، از جعبه جادویی تان هر شعبده ای می شد بیرون آوردید تا ثابت کنید که موجودی فرزانه و اهل علم و خردمند هستید، و چون حق ندارید، هرچه کردید بدتر از قبل شد. شاعران را به ذلت کشیدید تا مجیزتان را بگویند و اکثرشان دامن از لوث این دولت پاک کردند و جز یکی دوتایی، باقی شان به کنایه و به صراحت علیه این دولت و این سیاست که حاکم کردید شعر گفتند، هنرمندان را به زور ممنوع الفعالیت کردن، به بیت کشاندید تا بیتی مجیز بگویند، نه سید مهدی شجاعی که همیشه رفیق شما بود، یک کلمه در تائیدتان حرف زد، نه یوسفعلی میرشکاک که زمانی خودش را کلب آستان ولایت خوانده بود، مجیزگوی شما شد، مجید مجیدی هم که نورچشم تان بود گله کرد و از بدی زمانه و دوران گفت. نوری زاد هم که زمانی فخر شما بود که به فیلم “ بشاگرد” ش افتخار می کردید شما را کنار گذاشت و آخر کار هم نخبگان و نوابغ کشور را آوردید تا چفیه به دست شان بدهید و آخرش شد افضل الجهاد حمید وحید نیا که جاری کرد کلمه حق را در حضور سلطان جائر.
به شما اطمینان می دهم، هر چه بیشتر آب بجوئید تشنگی به دست می آورید. شما درست می گفتید که مکروا و مکروالله والله خیرالماکرین، ولی فراموش کردید که اگر امروز هر سنگی می زنید به در بسته می خورد، به این خاطر است که حق با شما نیست. حق با شما نیست، چون حق ملت را غصب کردید. دولت سبز مردم را دزدیدید و آن را به چاپلوسان فرومایه و بی عرضه ای دادید که سرمایه ملی و آبروی ایران و اقتدار کشور را به لجن کشیدند و روز به روز ایران عزیز را حقیرتر و فقیرتر کردند.
حالا ایران ما را پس بدهید. ایران بارها و بارها هم مورد هجوم اجانب و بیگانگان بوده و هم سالهای سال زیر چکمه دیکتاتورها له شده. حالا ملت ایران سرزمین شان را می خواهند، می خواهند خودشان حاکم بر سرنوشت شان باشند. مردم حال شان از شما و احمدی نژاد و جنتی به هم می خورد. شما لیاقت ایران را ندارید. ایران، جواهر درخشانی است که در گند و کثافت دولت احمدی چند روزی ممکن است آلوده شود، ولی جواهر را وقتی که جلا بدهیم پاک و درخشان و قیمتی خواهد بود. مالک این جواهر این ملت است. ما ایران مان را از شما پس می گیریم.
ما در تمام این سالها، در ایران دستآوردهای بزرگ فرهنگی و هنری داشتیم، ما موسیقی و سینما و ادبیات خلق کردیم، ما شعر و ترانه و سرود ساختیم، ما فرهنگی ویژه ایران در همین سی سال هم ساختیم که این فرهنگ و ادب و هنر متعلق به این ملت است، ربطی به جمهوری اسلامی هم ندارد. دستاوردهای تلاش یک ملت را نمی توانید نابود کنید، ما همه آنها را می خواهیم. می خواهیم و می گیریم و حفظ می کنیم. امروز از قرن یازدهم، هیچ کس نام شاه عباس را نمی برد، یا کسی اصلا نمی داند حاکم اصفهان که بود، اما مسجد شیخ لطف الله مثل جواهری از آن دوران هنوز که هنوز است می درخشد و خواهد درخشید. ما ایران مان را بزرگ و عظیم و پراز افتخار پس خواهیم گرفت.
آقای خامنه ای!
به این بچه های تازه به دوران رسیده یا تازه به چفیه رسیده گوش نکنید، سرنوشت زورگویان را ببینید، کسی خون نریخته که نامش به نیکی بماند، شما خون بهترین جوانان کشورمان را ریختید، شما زیباترین جنبش مردمی کشور را فدای مشتی عقب مانده سالوس و بی کفایت کردید. دیگر تمامش کنید. فردا را ببینید، اگر مردم همچنان بر همان عهد بودند که تا دیروز، سنت استبداد را بشکنید و بگذارید یک بار این ملت بی خون و خونریزی و بی آتش و دود، دولتی را که می خواهد مستقر کند. شما دو راه دارید، یا با آرامش کنار بروید و کاری کنید که سنت با آرامش کنار رفتن جا بیافتد، و مردم بپذیرند که هر کسی که پیش از این بوده است، حق دارد پس از این هم در گوشه ای زندگی اش را بکند، حتی اگر مردم همه با او مخالف باشند. یا اینکه با مردم لجاجت کنید و مردم را وادار کنید که تا آخر خط بروند. ما فردا برای شانزده آذر فرصت دیدار تعیین می کنیم. انقلاب ایران را به یاد دارید؟
آقای خامنه ای!
سیستم شما به بحران افتاده است، هر کار کنید اوضاع به ضرر شماست. و هر چه زودتر کنار بکشید و بگذارید مردم و رهبران مورد پذیرش آنان کشور را به شکلی که مردم می خواهند دربیاورند، آسیب کمتری خواهید خورد. به بخشش این مردم امید داشته باشید، مردم امروز مردم سالهای گذشته نیستند که کینه ورزی کنند و خون را با خون بشویند. مردم آزادی می خواهند و اگر آزادی و دموکراسی را به دست بیاورند، بخاطر خونخواهی و انتقام آن را به خطر نمی اندازند.
آقای خامنه ای!
فردا روز سیزدهم آبان است. سیزدهم آبان سالگرد اشغال سفارت آمریکا توسط نسل من است. من و دوستانم در سن بیست سالگی سفارت رسمی یک دولت خارجی را که امنیت آن برعهده دولت و مردم بود، اشغال کردیم. ما این کار را نه با اجازه دولت کردیم و نه با اجازه رهبری کشور. جوانی و تحلیل شتابزده و نداشتن شناخت درست از ادب و آداب سیاست ما را به چنین کنشی کشاند، بعدا بالغ تر شدیم و دانستیم که این کار بکلی غلط بود و اگرچه در عرف آن روز شیوه های انقلابیگری این چنین ارج و قربی داشت، اما عواقب این رفتار را مردم به مدت سی سال دادند و برای ما پشیمانی باقی ماند.
ما بارها و به اشکال مختلف به این اشتباهمان اعتراف و اقرار کردیم و هر کدام بارها و بارها عواقب آن را با زندانی شدن و به اسارت گرفته شدن و گروگان شدن و غربت چشیدیم. اما بسیاری از ما شهامت آن را داشتیم که بگوئیم اشغال سفارت یک کشور که در حکم خاک آن کشور است، در هیچ حالتی درست نیست، حتی اگر لانه جاسوسی باشد. و مگر در کجای دنیا سفارتخانه ها لانه جاسوسی نیست؟ ما به اشتباه مان اقرار کردیم و سالهای طولانی عواقب آن 444 روز را دادیم و خواهیم داد. حالا ما می دانیم که ایجاد دشمنی با یک کشور و یک ملت امری خطرناک و زشت است. حالا دیگر زمانی است که باید بگوئیم که صلح و دوستی می خواهیم و بگوئیم که نفرت و دشمنی رفتار ملتی بالغ و عاقل و خردمند نیست.
ما به این خطای آشکار خویش معترفیم، اما یک نکته در این سالها ناگفته مانده است و آن اینکه وقتی سفارت آمریکا به اشغال دانشجویان درآمد، آیت الله خمینی دو نماینده از سوی خود برای ارتباط با دانشجویان تعیین کرد. یکی از آنان آیت الله موسوی خوئینی ها و دیگری شما بودید، شما و موسوی خوئینی ها آمدید نزد دانشجویان و آنها موسوی خوئینی ها را پذیرفتند و شما را نپذیرفتند و از همان در برگشتید. این حکایت بهر آن آوردم که از یاد مبرید که وقتی دیگران شما را نمی پذیرند، به زور نباید خودتان را به آنها تحمیل کنید. به حرف آقای مصباح و دیگر همپالکی های ایشان که می گویند مردم حق ندارند و جمهوریت کشک است و دموکراسی پشم است، گوش نکنید. آنها به فکر میلیاردها پولی هستند که هر سال از شما می گیرند تا دکان شان را رونق دهند. اگر مواجب شان را قطع کنید، آنها هم شما را رها می کنند. و اگر بخواهید پول نفت مردم را به آنها اختصاص بدهید، آن وقت است که بدهکار مردم خواهید بود.
حالا دیگر وقت این حرف ها نیست، سبویی شکستید و ماستی ریختید و کاسه لیسان نظامی و بسیجی مشغول سیر شدن شان در این بازار شام سیاست کشور هستند. شما را آن به که فکر خود و مملکت کنید. کار امروز را به فردا نیاندازید، امروز سیزدهم آبان است، مردم به خیابان می آیند تا شما را مطمئن کنند که حکومت شما پشتوانه مردمی ندارد و جهان را مطمئن کنند که انتخابات 22 خرداد با تقلب برگزار شده است و خودشان مطمئن شوند که راهی که می روند، راهی درست و رو به آینده است. شما دو انتخاب دارید، یا حالا و پیش از آنکه مردم خشمگین تر و عاصی تر شوند راهی بسوی کناره گیری از قدرت پیدا کنید، یا اینکه منتظر توفان بمانید. باور کنید که در سرنوشت فردای کشور نام شما نوشته نشده است. اگر لجاجت کنید نام تان در تاریخ جز به زشتی نخواهد رفت.
سید ابراهیم نبوی
سیزدهم آبان 1388